«مقدمه»
به یک معنا، پرسش از فلسفه و هدف حیات به هیچ وجه تازگی ندارد و از دورانهای قدیم در هر جامعه ای افراد فراوانی با اشکال گوناگون از موضوع مذبور پیجویی کرده اند و با عقاید و اعمالی که از آن دوران به یادگار مانده است، پاسخ قانع کننده ای درباره آن موضوع فراهم آورده اند.
به طور کلی می توان گفت در گذرگاه تاریخ، هر فرد هوشیاری که در پهنه تلاقی خطوط ماده و حیات برای کمترین لحظات توانسته است «من» خود را از غوطه ور شدن در شادی و اندوه و کششهای ضروری حیات بالاتر بکشد و حیات را برای خود بر نهد، فوراً سوال از هدف و فلسفه زندگی برای او مطرح شده است.
بنا به ملاحظات فوق سوال از فلسفه و هدف حیات از نظر تاریخی مساوی با تاریخ هوشیاری آدمیان است.
پاسخهایی که در دورانهای قدیم، به سوال از هدف زندگی گفته می شد، متین و با شکوه بازگو می گشت، زیرا جهان هستی برای آنها عظمت و شکوه و جلالی داشت که آنان را واداربه احتیاط در بحث می نمود.
در صورتی که در دورانهای اخیر به علت باز شدن برخی از رموز طبیعت و پیشرفتهای چشمگیر، به غلط چنین گمان رفته است که هستی دارای آن ابهت و عظمت نیست و لذا سوال مزبور با اینکه جدی است، سبکتر و بی اهمیت تر مطرح می گردد و متقابلاً پاسخهایی نیز که به آن داده می شود، عامیانه تر است.
نکته دوم که موجب افزایش و شیوع سوال مزبور شده است، دگرگون شدن چهره حیات به وسیله غوطه ور شدن در عربده های ناخود آگاه ماشین است که از اواخر قرن 18 به این طرف رو به گسترش گذاشته است.
در نتیجه متفکر نماهایی که یا بیماری روانی شکنجه شان می داد و یا برای ارضای حس شهرت پرستی زمینه مناسبی برای خود می دیدند، به جای اینکه در جهت برداشتن سنگی که روی منبع حیات آدمیان افتاده است بکوشند، فریاد برآوردند که منبع آب ندارد و یا آب منبع تمام شده است، و پوچی حیات را نتیجه گرفتند.
 نکته دوم که موجب افزایش و شیوع سوال مزبور شده است، دگرگون شدن چهره حیات به وسیله غوطه ور شدن در عربده های ناخود آگاه ماشین است که از اواخر قرن 18 به این طرف رو به گسترش گذاشته است.
در نتیجه متفکر نماهایی که یا بیماری روانی شکنجه شان می داد و یا برای ارضای حس شهرت پرستی زمینه مناسبی برای خود می دیدند، به جای اینکه در جهت برداشتن سنگی که روی منبع حیات آدمیان افتاده است بکوشند، فریاد برآوردند که منبع آب ندارد و یا آب منبع تمام شده است، و پوچی حیات را نتیجه گرفتند.
«هدف چیست؟» هدف عبارت است از آن حقیقت منظور که آگاهی و اشتیاق به دست آوردن آن، محرک انسان به سوی انجام دادن حرکات معینی است که آن حقیقت را قابل وصول میسازد.
به طور کلی هر هدفی چهار جنبه داد: 1- جنبه درون ذاتی که مربوط به یکی از جهات ملایم با طبیعت انسانی است و مورد آگاهی و اشتیاق او قرار می گیرد.
2- جنبه برون ذاتی که وجود واقعی هدف است و وصول به آن، مطلوب آدمی است.
کار و حرکات یک انسان هدف گیر در میان دو جنبه فوق صورت می گیرد، یعنی هر کار هدفدار از آگاهی و اشتیاق به هدف آغاز می شود و پس از انجام کارهای مربوط، در وصول به هدف واقعی که در برون از ذات انسانی وجود دارد، پایان می پذیرد.
3- هدف در همه موارد حقیقتی است خارج از موقعیت فعلی انسانی که شی مفروضی را برای خویشتن هدف قرار داده است.
4- دو جنبه جبری و اختیاری وصول به هدف: الف- هدف منظور در خارج از موقعیت فعلی انسانی از یک جهت در مجرای قوانین طبیعی یا اعمال دیگر انسانها قرار گرفته که خارج از اختیار آدمی است.
ب- به دست آوردن همان هدف در موقع معین.
پس هر هدفی جنبه جبری دارد و جنبه اختیاری.
باید در نظر داشت که قرار گرفتن یک شی به عنوان هدف برای انسان، از جنبه اختیاری انسان است نه از جنبه جبری او.
«زندگی چیست؟» برای توضیح معنای زندگی عینکهای مختلفی لازم اند تا بتوان به کمک آن ها این پدیده بدیهیتر از همه چیز و تاریکتر از همه پدیده ها را دید.
ممکن است گفته شود که این پدیده بدیهی را برای چه مورد کاوش قرار داده اید؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت که چون بحث ما هدف زندگی است، شناخت هدف زندگی به بررسی اجمالی خود زندگی نیازمند است.
بدون این بررسی، زندگی ارزش ادامه دادن را ندارد، چنانکه سقراط گفته است: «زندگی بررسی نشده ارزش زیستن ندارد».
برای موضوع سوال ما یعنی فلسفه و هدف زندگی، همان جنبه بدیهی حیات کفایت می کند که عبارت است از اینکه انسان پدیده ای را دارا می باشد که بوسیله آن حرکت می کند، احساس دارد، لذت می برد، درد می کشد، عضوی از اجتماع می شود و...
کیفیت سوال از هدف و انگیزه آن با چگونگی تفسیر زندگی رابطه مستقیم دارد.
تحقیق و تصفیه هر سوال مانند پاک کردن گرد و غبار از روی جواب آن سوال است.
سوالی که برای یک فرد یا جامعه مطرح می شود به منزله علامت «ایست» است که در موقع گم شدن راه به سوی مقاصد، در مقابل دیدگان آدمی نمودار می گردد: سطحی بودن و عمیق بودن یک سوال رابطه مستقیم با موقعیت مخصوص سوال کننده دارد.
برای یافتن پاسخ یک پرسش، تحقیق و تصفیه منطقی لازم است تا نقطه واقعی «ایست» که سوال کننده را متوقف ساخته است، آشکار گردد.
«انواع انگیزههای پرسش از هدف زندگی:» برای پرسش از هدف زندگی، انگیزه های مختلفی وجود دارد که اساسی ترین آنها را می توان در 4 نوع مهم مورد بررسی قرار داد: نوع یکم: زمینه منفی حیات نوع دوم: زمینه مثبت حیات نوع سوم: زمینه های عارضی و ثانوی حیات نوع چهارم: زمینه بیطرف و احساس لزوم نظارهکلی برحیات وجستجوی هدف آن تمام انواع چهارگانه در یک پدیده مشترک می باشند و آن این است که در هر حال جستجو درباره ماهیت حیات و درک هدف آن نیازمند بیرون آمدن از جویبار حیات و نظاره به آن است.
بطور کلی، سوال از فلسفه و هدف زندگی برای دو گروه مطرح نخواهد شد: گروه اول: آنان که قدرت تجرید حیات از خویشتن را ندارند و نمی توانند آن پدیده را برای خود مطرح کنند و جواب آن را بجویند.
گروه دوم: اشخاص رشد یافته ای که حیات را به عنوان جزئی از مجموع هستی که در یک آهنگ کلی شرکت کرده است تلقی می کنند و هر چیزی، ولو پست ترین پدیده از حیات، برای آنها جزئی از همان آهنگ است که هدف نامیده می شود، لذا دائماً یک نشاط روانی سراسر وجود آنان را فرا می گیرد.
«نوع یکم: زمینه منفی حیات» زمینه یا انگیزه منفی پرسش مایوسانه از هدف زندگی، همانا توقف و رکود حیات از فعالیت و سازندگی است چون اساسی ترین عنصر حیات همان فعالیت است و به همین جهت است که هرچه سیستم ماشینی بر زندگانی انسانها بیشتر حاکمیت داشته باشد، بجز گردانندگان شئون زندگی ماشینی، همه افراد به طور رقت بارتری با این سوال مطرح می شوند که «هدف این زندگی چیست؟» انگیزه منفی در همه افراد به طور یکنواخت تاثیر نمی گذارد.
وضعیت گروههای انسانی در مقابل انگیزه منفی کاملاً مختلف می باشد.
مثلاً: 1- گروهی هستند که توقف و رکود حیات خویش را از سازندگی و حرکت، پدیده مشخص می دانند که برای آنان بوجود آمده است و می پندارند به یک ضعف حیاتی دچار شده اند ولی دیگران هدف و طعم حیات را کاملاً می چشند.
اینان از نظر اندیشه ودرک کاملاً در مرحله پایین قرار گرفته اند.
2- اشخاصی هستند که به وجود آمدن انگیزه رکود حیات را به طور کلی در تسلط ماشین و درهم و برهم شدن قوانین واجرای آنها می دانند و بر این مبنا به جای اینکه حیات و هدف آن را به طور صحیح مطرح کنند و موانع حرکت و سازندگی حیات را توضیح بدهند، فلسفه ای به نام «فلسفه پوچی» می سازند.
اینان دیدگاه بسیار محدودی دارند که از متن حیات طبیعی و متلاشی شدن آن در موقع از دست دادن حرکت و سازندگی تجاوز نمی کند.
اکثریت قریب به اتفاق نفوس انسانی، با مراتب مختلف، همین ضعف و ناتوانی را دارا هستند.
3- گروه دیگر در صدد بیان واقعی از دست دادن تحرک حیات و چاره جویی آن بر می آیند.
اینان دیر یا زود راهی را که در پیش گرفته اند، به پایان خواهند رساند و بالاخره موفقیت نصیبشان خواهد شد، زیرا کوشش آنان درست موافق جریان قوانین هستی است.
«نوع دوم: زمینه مثبت حیات» اگر جریان حیات انسانی همواره با موفقیت روبرو شود و نقاط گذرگاه او همگی مثبت بوده باشد، دیری نمی گذرد که خود طبیعت حیات به چنین انسانی فرمان ایست می دهد و می گوید این «خود» که در همه شرایط و مقتضیات خود را کامیاب و کامکار می بیند «خود» حقیقی نیست بلکه «خود» مجازی و تصنعی است که به عنوان «خود» حقیقی تظاهر می کند.
او کسی است که درد و بدبختی های هم نوعانش را درک می کند با این احوال باز حیات خود را در تحرک مثبت در می یابد.
این گونه اشخاص نمی توانند حیات را آن چنانکه هست برای خود مطرح کنند و به جستجوی هدف آن بپردازند.
«نوع سوم: زمینه های عارضی و ثانوی حیات» گاهی می شود که فعالیت (همان اساسی ترین عنصر حیات) به وجود خویش ادامه می دهد و در جریان طبیعی، راه زندگی را پیش پای خود می گستراند، ولی عوارض خارج از متن حیات است که به شکل ایدهآل در می آید و تحقق خود را از حیات مطالبه می کند و به خویشتن می باوراند که حیات حقیقی آن است که به این هدف منظور برسد.
موقعی که محیط یا هر گونه عاملی از وصول شخص به آن ایدهآل جلوگیری می کند، خود حیات را بی پایه می بیند و زمینه ای برای سوال از هدف حیات برای او فراهم می شود.
این گونه افراد که در زمینه های عارضی و ثانوی حیات در هدف زندگی میاندیشند، دارای انواع گوناگونی هستند، از آن جمله: 1- آرزومندان دانستن در غیر موقع طبیعی.
افراد فراوانی از دانش پژوهان و کسانی که در مراحل اولیه علم گام برمیدارند، دانش مطلق به همه چیز، حتی به هدف حیات کلی را به عنوان ایدهآل حیات تلقی می کنند.
هنگامی که دشواری پاسخ به حقیقت و هدف حیات چهره خود را به آنان مینماید، فوراً دست زیر چانه می گذارند و با قیافه متفکرانه به این نتیجه می رسد که حیات پدیده ای پوچ و بی هدف است!
2- کسانی هستند که تشخیص لزوم تغییر موقعیت در زندگی را اشتباهاً به حساب سوال از هدف زندگی می گذارند.
مثلاً لزوم کسب لذت بیشتر یا فرار از ناگواریها را ایده آل خود قرار داده اند.
آنان هدف حیات را نمی جویند، بلکه طور دیگری از حیات را طلب می کنند و چون می خواهند جستجوی آنان صورت حق به جانبی هم داشته باشد، سوال را چنین مطرح می کنند: «هدف زندگی چیست؟» 3- گروه دیگری از مردم هستند که منطق زندگانی برای آنان جز شوخی و توافق با هر وضعی که پیشامد کند و ریششان درهیچ جا گیر نیفته، چیز دیگری نیست.
اینان اگر از فلسفه و هدف حیات بپرسند، در حقیقت برای مطالعه همه اوراق کتاب زندگی شان که تمام سطور و کلماتش شوخی است، عینکی تیره به چشم می زنند.
در صورتی که اگر بنیاد اساسی حیات اینان مختل نشده باشد، سوال از هدف واقعی زندگانی گاهگاهی نبینش جدی خود را در مغزشان فرو می برد.
در این حال زودگذر، یک لحظه تشنج است و لحظه بعد شوخی.
4- جمعی دیگر هستند که نه تنها فلسفه و هدفی برای حیات خویش تعیین میکنند بلکه حتی این اجازه را به خود داده اند که هدف کلی حیات همه انسانها را مشخص کنند.
اما در چه زمینه؟
زمینه هدفگیری اینان عبارت است از گسترش دادن خود حیات آزاد و آرمانی که با منطق خود حیات (طبیعی- معمولی) اشباع شده است.
اینان اشتباه زیادی نمی کنند.
فقط یک اشتباه جزئی دارند و آن این است که میپندارند با توسعه حیات و ماده می توانند تلاقی و گلاویزی ماده و حیات را از عالم هستی حذف کنند!
5- کسانی هستند که به خود فلسفه و هدف حیات اعتنایی ندارند.
این بی اعتنایی به هدف و فلسفه حیات دوگونه است.
الف- کسانی هستند که حیات کلی آدمیان را وسیله ای برای اشباع خواسته های حیات تفسیر شده برای خویش قرار داده اند.
اینان ضروری دانسته اند که به هر شکل ممکن، موجودیت خود را بر صفحه تاریخ ثبت کنند.
بعضی از آنها برای ورود