موضوع بحث ما، انسان کامل از دیدگاه اسلام است، انسان کامل یعنی انسان نمونه، انسان اعلاء، انسان والا و هر تعبیری که می خواهید بکنید.
انسان هم مانند بسیاری از چیزهای دیگر، کامل و غیرکامل بلکه معیوب و سالم دارد انسان معیوب داریم و انسان سالم و باز انسان سالم نیز دو نوع دارد :
1- انسان سالم کامل
2- انسان سالم غیر کامل
شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام از آن جهت برای مامسلمانان واجب و لازم است که حکم مدل و الگو و سرمشق را دارد، یعنی اگر ما بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم (چون اسلام میخواهد انسان کامل بسازد) وبخواهیم بکمال انسانی خودمان برسیم، فقط در تحت تربیت و تعلیم اسلامی است که میتوانیم موفق باشیم.
باید بدانیم که انسان کامل چگونه است؟
و چهره انسان کامل چگونه چهره ایست؟
(یعنی چهره روحی و معنوی او) سیمای معنوی انسان کامل چگونه سیمایی است؟
مشخصات انسان کامل چگونه مشخصاتی است؟
و...
تا ما جامعه ی خودمان افراد خودمان و خودمان را آنگونه بسازیم و اگر انسان کامل در اسلام را نشناسیم قطعاً نمیتوانیم که یک مسلمان تمام و کامل و یا به تعبیر دیگر،انسان کامل (ولو نسبی) از نظر اسلام باشیم.
 باید بدانیم که انسان کامل چگونه است؟
تا ما جامعه ی خودمان افراد خودمان و خودمان را آنگونه بسازیم و اگر انسان کامل در اسلام را نشناسیم قطعاً نمیتوانیم که یک مسلمان تمام و کامل و یا به تعبیر دیگر،انسان کامل (ولو نسبی) از نظر اسلام باشیم.
معیار و محک شناخت انسان کامل از دیدگاه اسلام شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد : 1- این است که ببینیم انسان کامل را قرآن (در درجه ی اول) و سنّت (در درجه ی دوم) با بیانات خودشان چگونه توصیف کرده اند؟
حالا ولو در قرآن و سنّت به تعبیر «انسان کامل» نیامده است، وبه تعبیر «مسلمان کامل» و «مؤمن کامل» بیان گردیده، ولی خوب معلوم است که «مسلمان کامل» یعنی انسانی که در اسلام به کمال رسیده «مؤمن کامل» یعنی انسانی که درپرتو ایمان به کمال رسیده است.باید ببینیم قرآن و یا سنّت انسان کامل را با چه مشخصاتی بیان کرده اند و چه خطوطی برای سیمای انسان کامل کشیده اند؟
و از قضا هم در قرآن و هم در سنّت در این زمینه سخن و بیان زیاد داریم.
2- اینکه افرادی عینی از انسان ها، افرادی که مطمئن هستیم که اینها ساخته شده اند، یعنی آنچنانکه قرآن می خواهد و آنچنانکه اسلام می خواهد خودسازی کرده اند،یعنی انسانهای وجود عینی و انسانهای کامل اسلامی گشته اند را بشناسیم و برای خود الگو اختیار کنیم چون انسان کامل اسلامی فقط یک انسان ایده آلی و خیالی و ذهنی نیست که هیچوقت در خارج وجود پیدا نکرده باشد، نه، در خارج هم زیاد وجود پیدا کرده است، هم حد اعلای اعلاء و هم یک درجه و دو درجه پایین تر از آن .
خود پیغمبر اکرم نمونه ی انسان کامل اسلام است،علی (ع) یک نمونه ی دیگر از انسان کامل اسلام است.
شناخت علی (ع) ؛ شناخت انسان کامل اسلام شناخت علی (ع) شناخت انسان کامل در اسلام است، اما شناخت علی (ع) نه شناخت علی به اسمش و نسبش، (شناخت شناسنامه ای) یک وقت انسان علی (ع) را شناسنامه ای می شناسد، یعنی نامش علی (ع) پسر ابوطالب، ابوطالب پسر عبدالمطلب، مادرش فاطمه دختر اسد بن عبد العزی، شوهر فاطمه زهرا (س)، پدر حسن و حسین، در چه سالی متولد شد؟
در چه سالی از دنیا رفت؟
چه جنگهایی کرد؟
اینها شناخت های شناسنامه ای است، یعنی اگر ما بخوا هیم برای علی (ع) یک شناسنامه صادر کنیم و آگاه باشیم به شناسنامه ی او مثلا مشخصاتش این است که ...
این شناخت، شناخت علی و شناخت انسان کامل اسلام نیست، شناخت علی یعنی شناخت «شخصیت» علی (ع) نه «شخص» علی، در هر حدی که برای ما ممکن است که شخصیت جامع علی (ع) را بشناسیم، انسان کامل اسلام را شناخته ایم و در هر حدی که آن انسان کامل را نمونه قرار دهیم و راه او را برویم و او را عملاً (نه اسماً و لفظاً) امام وپیشوای خومان قرار دهیم خودمان تابع و پیرو او باشیم و همیشه کوشش کنیم که خودمان را بر طبق این نمونه و این الگو بسازیم در آن هنگام ما شیعه ی این انسان کامل هستیم که بقول شهید ثانی : « الشیعهُ مَن شایعَ عَلِیاً » شیعه یعنی کسیکه مشایعت کند علی را، یعنی انسان با لفظ وحرف و با حب و علاقه و دوست داشتن فقط شیعه نمیشود، بلکه با مشایعت (مشایعت یعنی همراهی و وقتی که کسی میرود شما او را مشایعت میکنید وهمراه و پشت سر او میروید، مشایعت میگویند) شیعه ی علی یعنی مشایعت کننده ی «عملی» علی(ع) .
پس دانستیم که این دو راه برای شناخت انسان کامل است، و فایده اش را هم دانستیم، این یک بحث فقط فلسفی وعلمی نیست که اثرعلمی داشته باشد یعنی ما اگرانسان کامل اسلام را ( چه از راه بیان قرآن و چه از راه شناخت شخصیت های پرورده شده ی قرآن) نشناسیم، نمیتوانیم راهی را که اسلام معین کرده است برویم و نمیتوانیم یک مسلمان درست و واقعی باشیم، جامعه ی ما نمیتواندیک جامعه ی اسلامی باشد،پس برای ما ضرورت دارد که حتماً انسان کامل و عالی و متعالی اسلام را بشناسیم.
کامل یعنی چه؟
اینجا یک سؤال به ذهن می آید که اصلاًمعنای «کامل» چیست؟
بعضی چیزها خیلی واضح است، ولی وقتی که انسان دقّت می کند می بیند، خیر، این واضح، ازخیلی مشکل ها بیشتر احتیاج به توضیح دارد.
ما در زبان عربی، دو کلمه داریم «کمال، تمام» که نزدیک به یکدیگر هستند (ولی نه عین یکدیگر) ونیز کلمه ای داریم که ضد این دو کلمه است، در زبان عربی بیش از یک کلمه وجود ندارد، یعنی آن کلمه گاهی در ضد این به کار می رود، در فارسی که حتی خود آن دوکلمه را نداریم، یعنی بجای آن دو کلمه، فقط یک کلمه داریم.
یکی کلمه ی «کمال» است و دیگری کلمه ی «تمام» گاهی در عربی «کامل» گفته میشود و گاهی «تام» و در مقابل هر دو کلمه گفته می شود «ناقص» این کامل است، آن ناقص، یا گفته میشود: این تام است (تمام است) و آن دیگری ناقص، در یک آیه ی قرآن هر دو کلمه آمده است: «اَلیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم و اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی» دین شما را برایتان کامل نمودم و نعمت خودم را بر شما تمام کردم.
قرآن در ایجا نفرموده است «اَتمَمتُ لَکُم دینَکُم» زیرا اگر می فرمود «اَتمَمتُ لَکُم دینَکُم»، از نظردستور زبان عربی درست نبوده، وهمچنین نفرموده: «َواَکمَلتُ لَکُم نِعمَتی» فرق «اَکمَلتُ» و «اَتمَمتُ» حالا فرق این دوتا چیست؟
اگر فرق این دو تا را بیان نکنیم نمی توانیم، بحثمان را شروع کنیم و شروع بحث ما از دانستن معنای این دوکلمه است.
«تمام» در جائی گفته می شود، که در یک شئ همه ی آنچه که برای اصل وجود لازم است، بوجود آمده باشد، یعنی اگر بعضی از چیزها بوجود نیاید، اصلاً این شئ در ماهیت خودش ناقص است، تمامش به وجود نیامده، بلکه نیمی از او بوجودآمده است، و کسر بر می دارد یعنی میشودگفت: نصفش موجود است، ثلثش موجود است، دو ثلثش موجود است و...
مثلاًیک ساختمان یا یک مسجد که بر اساس یک نقشه ای باید ساخته شود مثلاً برای اینکه مسجد باشد احتیاج به بک تالار دارد .
تالار احتیاج به دیوار و سقف و درب و به خیلی چیزها دارد، در مورد ساختمان، وقتی که همه ی آن چیزهایی را که ساختمان احتیاج به آن دارد که اگر نباشد از ساختمان نمی شود استفاده کرد، وقتی همه پیدا شد می گویند ساختمان تمام شد، نقطه ی مقابل تمام را می گوییم «ناقص» .
و «کمال» در جایی است که یک شئ بعد از آنکه «تمام» گشت یک درجه بالاتر هم می تواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر یک درجه بالاترهم می تواند داشته باشد و...، که اگر این کمال نباشد ، تمام سر جایش هست ولی اگر کمال باشد یک پله بالا تر رفته است.
«کمال » را در جهت «عمودی» بیان میکنند و «تمام» را در جهت «افقی» یعنی وقتی شئ در جهت افقی به نهایت برسد می گویند تمام شد و اگر در جهت عمودی حرکت کند و به آخر برسد می گویند به کمال رسید، و می گویند عقل فلان کس کامل شده، یعنی قبلاً هم عقل داشت اما حالا عقلش یک درجه بالا آمده است، علم فلان کس کامل شده، قبلاً هم علم داشت قبلاً هم از علم خودش استفاده می کرد ولی یک درجه بالاترآمده و کامل شده است، و یک درجه ی کمالی را پیموده است.
پس یک انسان تمام داریم در مقابل انسانی که ازنظر افقی ناتمام است، یعنی اصلاً نیم انسان است، کسردارد، ثلث انسان است، ربع انسان است، انسان تمام نیست ودیگر اینکه نه انسان تمام است ولی انسان تمام میتواند کامل و کاملتر باشد، تا به حد نهائی نهائی که ازآن بالاتر دیگر انسانی وجود ندارد، این را می گوئیم انسان کامل کامل، که دیگر حد اعلای انسانیت است.
تعبیر انسان کامل در ادبیات اسلامی تا قرن هفتم هجری وجود نداشت و بعد از این تاریخ به کار رفت، و امروزه در اروپا هم این تعبیر خیلی زیاد است ولی اولین بار در دنیای اسلام پیدا شده است و اول کسی هم که این تعبیر را کرده و مسئله ی انسان کامل را به نام انسان کامل مطرح نموده است عارف معروف «محیی الدین عربی اندلسی طائی» است.
محیی الدین عربی، پدر عرفان عربی است، یعنی تمام این عرفائی را که در میان تمام ملل اسلامی سراغ دارید و از جمله عرفای ایرانی و فارسی زبان که داریم و مهمترین شان از قرن هفتم به بعد و در ائایل قرن هفتم هم بوده، تمامی اینها شاگردان مکتب محیی الدین هستند، همین مولوی با این همه عظمت، در مقابل محیی الدین در عرفان چیزی نیست، او (محیی الدین) مردی عربی نژاد، از اولاد حاتم طائی و اهل اندلس (اسپانیای امروز) است ولی البته همه ی مسافرتهایش در کشورهای اسلامی بوده است و سرانجام در شام از دنیا رفت، قبرش هم الآن در شام است.
محیی الدین شاگردی دارد بنام صدرالدین قونوی، که او هم بعد از محیی الدین از بزرگترین عارفان شمرده میشود.
عرفان اسلامی را به صورت علمی، آن هم علم بسیار بسیار غامض در آوردن کار محیی الدین و شروع صدرالدین قونوی است صدرالدین در یک مسجدی امام جماعت بود که همین مولوی میرفت به صدرالدین قونوی اقتداء میکرد.
افکار محیی الدین بوسیله ی صدرالدین قونوی به مولوی انتقال پیدا کرده است، این حرفهائی که شما در این زمینه ها می شنوید، اساس ندارد، عرفان اسلامی ریشه های دیگری دارد غیر از این مهملاتی که امروزه یک عده ای دارند در این روزنامه ها و این مجلات می بافند.
یکی از مسائلی که این مرد طرح کرد مسئله ی «انسان کامل» بود، ولی البته او از دیدگاه عرفان طرح کرده است (اگر در جلسات آینده مقتضی بود که در این زمینه بحث کنیم، مقداری مفصلتر بیان می کنم).
پس اولین کسی که این مطلب را به تعبیر انسان کامل و با لفظ انسان کامل طرح کرده و با دید خاص عرفانی هم این مطلب را بیان فرموده است، البته دیگران هم انسان کامل را هر کدام از دید خود به شکلی بیان کرده اند.
حال که ما می خواهیم ببینیم انسان کامل از دید قرآن چگونه انسانی است، ناچار بحث خودمان را از «انسان تمام» و «انسان ناقص» شروع میکنیم، چون تا این مرحله را نپیمائیم، نمی توانیم به آن مرحله برسیم.
آیا ما انسان سالم و انسان معیوب داریم؟
یک سلامت و یک عیب است که مربوط به جسم و تن انسان است، در این شکی نیست که بعضی از انسان ها از نظر جسمی سالمند و بعضی دیگر معیوب یا مریضند، یا نقص عضو دارند، ممکن است چشم یکی نابینا باشد ویا...
ولی اینها مربوط به شخص انسان است.
آیا هیچ توجه دارید که اگر یک انسانی کور باشد، کر باشد، فلج باشد، بد شکل باشد، کوتاه قد باشد، شما این را برای او فضیلت یا نقص نمیشمارید؟، از نظر شخصیت و انسانیت نقص نمی شمارید؟
مثلاً سقراط این فیلسوف معروف یونان که تالی تلو پیامبران حسابش می کنند، یکی از بد شکل ترین افراد دنیا بوده است، ولی هیچکس بد شکلی را برای سقراط به عنوان یک انسان، عیب نمی داند، یا مثلاٌ (فلان فیلسوف) ابوالعلاء معری کور بوده است، طه حسین در زمان خودمان کور بوده، این کوری که نقصی است در جسم او و شخص او، آیا در شخصیت او هم نقصی و عیبی شمرده می شود؟
نه، این گونه نیست و این خود دلیل بر