اگر کسی بخواهد تنها با تتبع درسی سال تاریخ اسلام ، حادثه سال شصت و یکم هجری را تحلیل کند ، ممکن است به چنین نتیجه أی برسد :
از نیمه دوم خلافت عثمان تا پایان دوران حکومت معاویه بتدریج ، اصول و یا بعضی از اصول رژیم حکومت اسلامی دگرگون شد و به اصطلاح مسلمانان بدعتها در دین پدید گشت.
در حکومت معاویه این دگرگونی به نقطه اوج رسید ، از آن جمله عدالت که رکن اصلی این دین است ، تقریباً منسوخ گردید.
قتلها ، تبعیدها ، مصادره اموال بدون مجوز شرعی یا به استناد مجوزهای قابل انتقاد ، شکنجه و آزار به خاطر گرویدن به مذهبی خاص ، یا داشتن طرز فکری مخصوص ، رواج یافت .
ظهور این بدعتها سبب پدید آمدن و رشد سریع مردم ناراضی شد و جامعه عربستان آن روز را مهیای شورش ساخت.
اما در سراسر زندگانی معاویه مانعی بزرگ مجال نمی داد ناخشنودان ، با وی یا با عاملان وی درافتند.
این مانع ، قدرت مرکزی شام در سایه زیرکی و کاردانی زمامدار از یک سو و هوشیاری و شدت عمل حاکمان و ماموران آشکار را درهم می ریخت و هر توطئه را در کوتاهترین مدت سرکوبی می کرد.
مرگ معاویه و زمامداری یزید درچه أی به روی مردم ناراضی گشود.
آنان فرصتی یافتند تا گرد هم آیند و یزید را که گذشته از نداشتن شرایط اخلاقی لازم برای عهده داری خلافت ، بر خلاف رژیم معمول اسلامی عهده دار حکومت شده بود براندازند و خلافت رژیم معمول اسلامی عهده دار حکومت شده بود براندازند و خلافت را به مسیر نخستین خود ، انتخاب پیشوا از راه اجماع امت مراجعه به آرا’ عمومی برگردانند و چندان که بتوانند بدعتها را نسخ کنند.
بظاهر هدف مخالفان و ناخشنودان این بود.
اما از سوی دیگر حکومت تازه دمشق که برپایه قدرت موروثی و بر خلاف سیرت مسلمانی بنا گردید ، می خواست تا هرچه زودتر اساس سلطنت نوبنیاد را محکم کند.
طبیعی است که در چنین موقعیت ، نخستین اقدام او مطیع ساختن ایالتهای اسلامی ، حجاز و عراق ، تابع دمشق و بیعت گرفتن از نامزدهای احتمالی خلافت در این ایالتها و تسلیم کردن آنان بود.
حجاز از اهمیت معنوی خاص برخوردار بود و مردم آن در دیده مسلمانان ارجی مخصوص داشتند.
اسلام در شهر مکه آشکار شد.
قبله مسلمانان و زیارتگاه هر ساله ایشان در این شهر قرار داشت.
مدینه مقر پیغمبر و خلفای او بود.
سی و پنج سال کارهای حوزه اسلامی در این شهر حل و فصل می شود.
قبر پیغمبر و مسجد او که مسلمانان بدان ارج فراوان می نهادند در این شهر بود.
مسلم است که سیاست پیشگان دمشق موقعیت این شهرها را بخوی می دانستند ، اما اطمینان داشتند از جانب مکه خطری متوجه آنان نیست.
زیرا گروهی بزرگ از خویشاوندان حکومت جدید (بنی امیه) در آن شهر بسر می بردند.
این قبیله با دیگر قبیله ها پیوند خویشاوندی و یا زناشویی داشت و رعایت سنتهای قبیله أی مانع می شد بیگانه را بر خویش ترجیح دهند.
از سوی مردم مدینه نیز چندان نگران نبودند ، زیرا از سالها پیش مهاجرانی از تیره ابوسفیان و نیای او و دوستداران آنان بدین شهر آمده بودند.
آنان هیچگاه طرف بنی امیه را بخاطر بنی هاشم یا دیگر تیره ها رها نمی کردند.
کارشکنی امویان پس از قتل عمر در راه خلافت علی (ع) به هنگام تشکیل شورای شش نفری و انتخاب عثمان نمونه أی از قدرت این دسته در این شهر است.
تنها ایالتی که حکومت تازه از آن نگرانی داشت عراق و از تنها نامزد خلافت که می ترسید حسین بن علی (ع) بود.
در عراق از سالها پیش کفه تیره اموی وزنی نداشت ، بلکه چنانکه در فصلهای آینده خواهیم دید توازن مضری و یمانی که بیشتر درگیری های عرب پیش از اسلام و پس از اسلام معلول این عدم توازن است بهم خورده بود ، بدین جهت عراق دیده به بنی هاشم دوخته و از بنی امیه ناخشنود بود.
آشوب سالهای آخر خلافت عثمان که به کشته شدن او منتهی گشت ، رویاروی ایستادن دو شهر بصره و کوفه در خلافت علی (ع) ، جنگی که معاویه پدر یزید را تا آستانه سقوط راند ، جدا شدن تیره بزرگی از مسلمانان پارسا از امت اسلام و درگیری و کشتار آنان ، همه در این منطقه پی ریزی گردید.
یزید سخن پدر را بخاطر داشت که « اگر عراقیان هر روز از تو بخواهند حاکمی را عزل و حاکمی را نصب کنی بپذیر ، زیرا عوض کردن حاکم آسان تر است تا رویاروی ایستادن با صدهزار شمشیر.
» هنگامی که یزید به پادشاهی نشست سه تن از فرزندان صحابه در مدینه بسر می بردند.
این سه تن در دیده مردم بزرگ بودند و جامعه اسلامی به آنان ارج می نهاد : حسین ابن علی ، عبدالله پسر زبیر و عبدالله پسر عمر ، مسلم بود کهپسر زبیر و سر عمر آن شایستگی را که حسین می داشت نداشتند.
پدر حسین سابق در اسلام ، داماد پیغمبر و شوهر دختر او ، سالها در عراق خلافت کرده بود.
رفتار حسین با مردمان در عهد معاویه ، بزرگواری و بزرگ منشی وی ، آزادگی و آزاد مردی او ، عراقیان را شیفته اش ساخته بود.
اگر عراقیان او را به سوی خود می خواندند ، و اگر او بپا می خواست ، دمشق با فاجعه أی بزرگ روبرو می شد.
یزید و پیرامونیان او بخوبی می دانستند باید به هر صورت که ممکن است حسین را زیر فرمان آوردند و یا کار او را بسازند ، تا بار دیگر عراقی سر جایش بنشیند ، و جنگی نظیر آنچه در صحرای صفین روی داد ، تجدید نگردد.
آن نامه تند که یزید در نخستین روزهای خلافت برای حاکم مدینه نوشت نتیجه همین احساس خطر بود.
اگر یزید بی آنکه آشوبی بر خیزد و پیش از آنکه حسین متوجه عراق شود و پیش از آنکه عراقیان بتوانند با او ارتباطی برقرار کنند موفق می شود ، کار پسر زبیر و فرزند عمر و دیگر دوختگان به خلافت نیز پایان می یافت.
برای همین است که یزید بیشتر فشار خود را بر حسین وارد آورد.
اما پیش بینی دمشق چنانکه انتظار آن را داتند تحقق نیافت.
حسین نه در مدینه بیعت کرد و نه در آنجا یا در مکه کشته شد .
از مدینه به مکه و از مکه به عراق رفت تا کاری را که پدر و سپس برادرش آغاز کردند و ناتمام ماند پایان دهد.
هنگامی که دمشق از راه توطئه چینی شکست خورد و وسعت دامنه خطر افزایش یافت تصمیم گرفت از نیروی نظامی استفاده کند.
فرماندهی لایق و سخت دل به عراق فرستاد.
او نخست نماینده حسین ، مسلم ابن عقیل ، را که در کوفه بسر می برد با تنی چند از هواداران او کشت و زهر چشمی از مردم گرفت.
سپس کار حسین و یاران او را پایان داد.
این است خلاصه آنچه درباره علت این حادثه نوشته اند.
این تجزیه و تحلیل در نخستین نظر بسیار طبیعی و منطقی می نماید و شاید گروهی از پژوهندگان را خرسند سازد ، اما در اینجا باز پرسشی پیش می آید که پاسخش در آنچه نوشته شد نیست.
چگونه امت پیغمبر فرزند پیغمبر را کشتند ؟
حادثه شهادت امام حسین (ع) نه تنها فجیع بود و نه تنها مظهر یک فداکاری عظیم و بی نظیر است ، حادثه بسیار عجیبی است از نظر توجیه علل روحی قضیه.
این قضیه پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر اکرم واقع شد به دست مسلمانان و پیروان رسول اکرم و مردمی که معروف به تشیع و دوستی آل علی بودند و واقعاً هم علاقه به آل علی داشتند ، در زیر پرچم کسانی که تا سه چهار سال قبل از وفات پیغمبر با اول جنگیدند و عاقبت که مردم دیگر مسلمان شدند آنها هم اجباراً و ظاهراً مسلمان شدند.
( به قول عمار یاسر : اینان اظهار اسلام کرده اند اما اسلام نیاورده اند ) ابوسفیان در حدود بیست سال با پیغمبر جنگیدند که در حدود پنج شش سال آخر قائد اعظم تحریک علیه اسلام بود و حزب او یعنی امویها اعدی عدود والد الخصام پیغمبر بودند.
بعد از ده سال از وفات پیغمبر ، معاویه که همیشه دوش به دوش و پا به پای پدرش با اسلام می جنگید ـ والی شام و سوریه شد و سی سال بعد از وفات پیغمبر ، خلیفه و امیرالمومنین شد !
و پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر ، پسرش یزید خلیفه شد و با آن وضع فجیع فرزند پیغمبر را کشت به دست مسلمانانی که شهادتین می گفتند و نماز می خواندند و حج می کردند و به آئین اسلام ازدواج می کردند و به آئین اسلام مرده های خود را دفن می کردند.
نه این مردم منکر اسلام شده بودند ـ واگر منکر اسلام شده بودند معمایی در کار نبود و نه انکار حرمت امام حسین را داشتند و معتقد بودند که امام حسین نعوذبالله ـ از اسلام خارج شده ، بلکه عقیده آنها به طور قطع بر تفضیل امام حسین بر یزید بود.
حالا چگونه شد که اولاً حزب ابوسفیان زمام حکومت را در دست گرفتند و ثانیاً مردم مسلمان و بلکه شیعه قاتل امام حسین (ع) شدند ، در عین اینکه او را مستحق قتل نمی دانستند بلکه احترام خون او از خون هرکسی در نظر آنها بیشتر بود.
اما اینکه چرا حزب ابوسفیان زمام را در دست گرفت ، برای این بود که یک نفر از همین امویها که او سابقه سوئی در میان مسلمین نداشت و از مسلمین اولین بود به خلافت رسید.
این کار سبب شد که امویها جای پایی در دستگاه حکومت اسلامی پیداکنند ، جای پای خوبی به طوری که خلافت اسلامی را ملک خود بنامند.
( همان طوری که مروان به انقلابیون همین را گفت ) هرچند جای پا در زمان عمر پیدا شد که معاویه والی سرزمین زرخیز شام و سوریه شد ، خصوصاً با در نظر گرفتن این معما که عمر جمیع حکام را عزل و نصب می کرد و تغییر و تبدیل می داد به استثناء معاویه.
امویها سبب فساد در دستگاه عثمان شدند و مردم هم علیه عثمان انقلاب کردند و او را کشتند ، و معاویه که همیشه خیال خلافت را در دماغ می پروراند ، از کشته شدن عثمان استفاده تبلیغاتی کرد و نام خلیفه مظلوم ، خلیفه شهید به عثمان داد و پیراهن خون آلود عثمان را بلند کرد و وجهه مظلومیت خلیفه پیغمبر را تقویت کرد و به مردم هم گفت : رأس و رئیس کشندگان عثمان ، علی (ع) است که بعد از عثمان خلیفه شده و انقلابیون را هم پناه داده و چه گریه ها و اشکها که از مردم نگرفت !
تمام مردم شام یعنی قبایلی از عرب که بعد ز فتح اسلام در شام سکنی کرده بودند ، یکدل و یکزبان گفتند که در مقام انتقام و خونخواهی خلیفه مظلوم تا قطره آخر خون خود حاضریم و هرچه تو فرمان دهی ما اطاعت می کنیم.
به این و اسلام تجهیز کرد.
تمام کسانی که به بشریت خدمت کرده اند حقی بر بشریت دارند ، از راه علم یا صنعت و هنر یا اکتشاف و اختراع و یا حکمت و فلسفه یا ادب و اخلاق و از هر راهی ، ولی هیچکس به اندازه شهدای راه حق بر بشریت حق ندارد و از همین جهت هم عکس العمل بشریت و ابراز عواطف بشر درباره آنها بیش از دیگران است ، زیرا عدل و آزادی برای محیط اجتماعی بشر و برای روح بشر به منزله هواست برای تنفس ریه ؛ بدون آن ادامه حیات ممکن نیست .
پیغمبر (ص) فرمود : «» عالم در علم خود و مکتشف در اکتشاف خود و مربی و معلم اخلاق در تعلیمات خود و حکیم و فیلسوف در حکمت و فلسفه خود مدیون و مرهون شهدا هستند و شهدا در کار خود مدیون کسی نیستند ، زیرا شهدا بودند که محیط آزاد به دیگران دادند تا آنها توانستند نبوغ خود را ظاهر کنند.
شهدا شمع محفل بشریتند ؛ سوختند و محفل بشریت را روشن کردند.
«شاهدی گفت به شمعی کامشب ـ در و دیوار مزین کردم.
تعبیر به سراج مبین محیط ظهور پیغمبر است.
اگر مردم رشدی داشته باشند ، محیط تاریک نیست و احتیاج به چراغ نیست.
در همچو وضعی یزید روی کار آمد.
یزید به والی مدینه نوشت که « » بنابراین جز با بیعت به چیزی راضی نمی شد.
اما امام حسین یکی از سه کار را باید بکند : یا بیعت کند و تسلیم شود ، یا آن طوری که بعضی پیشنهاد کردند ییعت نکند و اگر لازم شد و البته لازم هم می شد ، خودش را به کناری بکشد ، به دره أی یا دامنه کوهی پناه ببرید ، مثل یاغیها که مخلوطی از ترس و شجاعت