ما در ماؤؤت عراق مستقر بودیم که از بهداری نیروی زمینی تماس گرفته بودند که جلسه ای گذاشته اند که باید علی دشتی بعنوان مسؤول بهداری شکر ویژه شهداء شرکت کند من به اتفاق ایشان به مقصد جلسه حرکت کردیم به پل امام حسین (ع) که رسیدیم که حد فاصل مرز عراق و ایران بد دیدم پل را زده اند و وسیله ی نقله از روی پل نمی توانست رد شود هوا بدلیل این که زمستان بود خیلی سرد بود منطقه هم کوهستانی بود گفتم حاجی آقا درست است که ابلاغ کرده اند جلسه ای است و کار دارند اما با توجه به این که پل را زده اند نمی شود عبور کرد و رفت جلسه را کنسلش کنید تماس می گیریم که ما وضعیتمان این است نمی توانیم بیائیم فقط یک پل زدهخ بودند که مخصوص نفر بود اما ایشان اصرار کردند که حتماً کار خاصی بوده که این جلسه را گذاشته اند و اگر به خاطر این مسأله ی کوچک از این جلسه بگذریم و انجام وظیفه نکنیم خدا از ما نخواهد گذشت ما همان طور که توقع داریم و انتظار داریم که گناهان بزرگ ما را خدا ببخشد این هم از همان مسائل است که نباید کوتاهی کنیم که مورد بازخواست قرار خواهیم گرفت با اصرار شدید ایشان حرکت کردیم آمدیم کنار رودخانه و ماشین را همانجا دادم به یکی از سربازها که برگرداند و من و ایشان از روی پل رد شدیم و این طرف هم وسیله نقله گیرمان نیامد شاید حدود نیم ساعت منتظر بودیم یک وانت نیسانی آمد شخصی هم بود جلویش سه نفر از کردها نشسته بودند و عقبش هم 5 الی 6 نفر زن و مرد نشسته بودند ما هم همان عقب نیسان سوار شدیم.
آنها یکسری پتو و امکاناتی داشتند ما در ماؤؤت عراق مستقر بودیم که از بهداری نیروی زمینی تماس گرفته بودند که جلسه ای گذاشته اند که باید علی دشتی بعنوان مسؤول بهداری شکر ویژه شهداء شرکت کند من به اتفاق ایشان به مقصد جلسه حرکت کردیم به پل امام حسین (ع) که رسیدیم که حد فاصل مرز عراق و ایران بد دیدم پل را زده اند و وسیله ی نقله از روی پل نمی توانست رد شود هوا بدلیل این که زمستان بود خیلی سرد بود منطقه هم کوهستانی بود گفتم حاجی آقا درست است که ابلاغ کرده اند جلسه ای است و کار دارند اما با توجه به این که پل را زده اند نمی شود عبور کرد و رفت جلسه را کنسلش کنید تماس می گیریم که ما وضعیتمان این است نمی توانیم بیائیم فقط یک پل زدهخ بودند که مخصوص نفر بود اما ایشان اصرار کردند که حتماً کار خاصی بوده که این جلسه را گذاشته اند و اگر به خاطر این مسأله ی کوچک از این جلسه بگذریم و انجام وظیفه نکنیم خدا از ما نخواهد گذشت ما همان طور که توقع داریم و انتظار داریم که گناهان بزرگ ما را خدا ببخشد این هم از همان مسائل است که نباید کوتاهی کنیم که مورد بازخواست قرار خواهیم گرفت با اصرار شدید ایشان حرکت کردیم آمدیم کنار رودخانه و ماشین را همانجا دادم به یکی از سربازها که برگرداند و من و ایشان از روی پل رد شدیم و این طرف هم وسیله نقله گیرمان نیامد شاید حدود نیم ساعت منتظر بودیم یک وانت نیسانی آمد شخصی هم بود جلویش سه نفر از کردها نشسته بودند و عقبش هم 5 الی 6 نفر زن و مرد نشسته بودند ما هم همان عقب نیسان سوار شدیم.
آنها یکسری پتو و امکاناتی داشتند که برف رویشان نمی بارید ولی من و ایشان هیچی نداشتیم و با همان لباس عادی آمدیم طرف بانه راه هم طولانی بود و هوا سرد وقتی به بانه و مقر بهداری و جلسه رسیدیم قادر به صحبت کردن نبودیم که آنجا برادرها زحمت کشیدند ما را بردند زیر دوش آب گرمی و یک مقداری وسایل گرما زا کنارمان گذاشتند تا این که توانستیم یک مقداری به خودمان بیائیم قدرت صحبت کردن را پیدا کنیم.
___________________________________ علی دشتی فرزند شهید شماره : 719 خاطره ای را پدرم علی دشتی از جبهه این گونه نقل می کرد : در یکی از عملیاتها با گروهی از بچه های اطلاعات عملیات به شناسایی رفته بودیم از رودخانه ای عبور کردیم ردپای عراقی ها را دیدیم همانجایی که آنها مرتب رفت و آمد می کردند و هدفشان این بود که یک موقع از نیروهای سپاه آنجا برای شناسایی نرفته باشند وقتی در حال شناسائی بودیم یک دفعه صدای نیروهای بعثی به گوش رسید گفتیم الان بهترین جا برای مخفی شدن بالای درخت است رفتیم بالای درخت وقتی عراقی ها از زیر درخت رد شدند آیه ی و جعلنا ...
را خوندیم و ضامن نارنجک را کشیدیم که اگر یک موقع متوجه ما شوند که بدانیم هم خودمان شهید شویم و هم عراقی ها از بین بروند که عملیات لو نرود و اگر اینها یک مقدار سرشان را بالا می گرفتند ما را بالای درخت می دیدند آنها رفتند و برگشتند و متوجه حضور ما بالای درخت نشدند.
___________________________________ علی دستی همرزم شهید شماره : 506 یادم است یکبار شهر کار شخصی داشتم و مقداری هم کار اداری از آقای دشتی درخواست کردم یک ماشین در اختیار من قرار دهد تا بروم و هر دو کار را انجام بدهم و برگردم آقای دشتی گفتند من حاضرم برای شما وسیله ای کرایه کنم شما بروید کارتان را انجام بدهید در کنارش کار تشکیلات را هم انجام بدهید ولی حاضر نیستم وسیله ی بیت المال را در اختیار شما قرار دهم از وسایل بیت المال باید در جهت اهداف بیت المال استفاده کرد.
___________________________________ علی دشتی همرزم شهید شماره : 638 30 اسفند ماه سال 79 بود که تیپ 3 انصار الرضا (ع) در شمال شرق کشور در محدوده سد شهید یعقوبی مستقر بود حاجی نظری فرمانده تیپ بودند و علی دشتی جانشین – قرار نبود آقای دشتی در محل مأموریت حضور داشته باشد بلکه قرار بود در ایام عید در منزل باشد وقتی ایشان به محل سد شهید یعقوبی آمدند آقای نظری گفتند بنا نبود شما بیائید سال تحویل را منزل می بودید من اینجا هستم شما بروید حاجی دشتی گفتند شب تحویل سال می خواهم در جمع رزمندگان تیپ باشم آمدم و برنمی گردم ایشان به همراه گردان مالک اشتر در مأموریت تعقیب اشرار در منطقه ی خواف بود که حاجی نظری با شهید دشتی تماس گرفت و گفتند با وجود شما من دیگر نیاز نیست اینجا بمانم و من می روم شهر بعد پیام دادند که گردان مالک اشتر با اشرار درگیر شده حاجی نظری از رفتن به شهرستان منصرف شد و گفتند آماده شوید برویم محل درگیری حاجی دشتی هم با سردار نظری می خواستند بروند برگشتند و سفارش کردند که امشب که تحویل سال است یک برنامه ی معنوی تهیه کنید که من هم سعی می کنم در این برنامه شرکت نمایم ایشان با حاجی نظری رفتند که به ما اطلاع دادند که با بیمارستان و سردخانه اطلاع دهید که تعدادی از نیروها زخمی شده اند از جمله شهداء شهید دشتی بود رفتیم که پیکر شهید دشتی را تزیین و انتقال بدهیم به مشهد وقتی به چهره شهید دشتی نگاه می کردیم خنده بر لبانش بود مثل این که داشت می خندید.
___________________________________ کمال قره باغی برادر شهید شماره : 43 برادرم کمال در دوران تحصیلش در نیشابور زندگی می کرد و ما در آنجا برای ایشان خانه اجاره کرده بودیم.
و هنگامی که به جبهه رفت و در آنجا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، یکی از همرزمانش به خانه ما آمد و گفت: کمال شبها برمی خواست و نماز شب به جا می آورد و هنگامی که این حرف را شنیدم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و برای من که حتی یک بار هم این عمل را انجام نداده بودم بسیار خوشحال کننده و خاطره انگیز بود.
___________________________________ مالک شوری همرزم شهید شماره : 361 به خاطر دارم هنگامی که با مالک به لشگر ویژه شهدا اعزام شدیم، به دلیل اینکه شهید در خیاطی کار کرده بود در این کار استاد بود و او را به خیاطی لشگر معرفی و بنده هم به عنوان شاگرد ایشان به آنجا معرفی شدم.
شهید به دلیل اینکه در خیاطی کار می کرد نتوانست در عملیات های خط مقدم شرکت کند و از این موضوع خیلی ناراحت بود.
هر روز سعی می کرد چرخ خیاطی را از کار بیندازد.
بنده به او گفتم چرا این کار را می کنی.
گفت: خیاطی فایده ندارد.
اگر این کار نبود، به خط مقدم می رفتم و به جای نخ و سوزن یک تیر بار به دست می گرفتم.
شاید بتوانم خدمتی کرده باشم.
که با پیگیری و تلاشی که داشت موفق هم شد که با هم به گردان امام علی اعزام شدیم و بالاخره به آرزویی که داشت رسید و شربت شهادت را نوشید.
___________________________________ مجتبی خوراکیان همسر شهید شماره : 325 به خاطر دارم نیمه های شب بود که من و بچه هایم اتاق بالا نشسته بودیم که یکمرتبه صدای در زدن آمد، پسرم علی رضا رفت و از روی ایوان نگاه کرد و داد زد مامان بابا آمده، با عجله رفتم پائین دیدم لباسهایش را عوض کرده و یک لباس دیگر به تن دارد، آمدند داخل خانه رفتند از پدر و مادرشان احوالپرسی کردند و بعد به خانه برگشت.
آن شب در مورد مجروحیتش هیچی نگفت تا اینکه فردای آنروز در اتاق نشسته بودیم که من گفتم: حتماً مجروح شده ای به زانوهایش که دست زدم.
گفتم: بخدا یک چیزی داخل پایتان است، پاچه شلوارش را بالا زدم و دیدم که به پایش ترکش خورده است، چون من دو شب قبل خواب دیده بودم که ایشان از ناحیه هر دو پایشان ترکش خورده و جای ترکش ها مشخص بود، اما ایشان گفت: نه و خواست از من پنهان کند اما من سریع آن پایش را هم نگاه کردم و دیدم بله آن پایش هم ترکش خورده است، و خوابم حقیقت پیدا کرده است.
نیمه های شب بود که دیدم حالش به هم خورد که من پدر شوهر و مادر شوهرم را صدا زدم او را به بیمارستان بردیم که دکتر گفت: این بر اثر موج گرفتگی اینجوری شده است.
___________________________________ مجتبی خوراکیان همرزم شهید شماره : 324 قبل از عملیات کربلای 5 شهید انفرادی فرمانده گردان یدا...
کادر گردان را جمع کرد و در مورد عملیات برایشان صحبت نمود.
بعد از اینکه سخنان ایشان تمام شد چند دقیقه ای به صورت خصوصی با برادر خوراکیان صحبت کرد.
بعداً من مشاهده کردم که مجتبی با چشم گریان از چادر فرماندهی خارج شد، من از روی کنجکاوی دنبال ایشان رفتم و سؤال کردم: آقای خوراکیان چرا ناراحتی؟
گفت: برادر انفرادی می خواهد کاری بکند من را از اتصال با بی بی فاطمه الزهرا (س) خارج کند من دوست دارم این اتصال برقرار باشد ولی آقای انفرادی مانع می شود و می گوید تو نباید در این عملیات شرکت کنی، این قضیه گذشت تا اینکه بعد از دو روز من خودم نزد برادر انفرادی رفتم و با او صحبت کردم و راجع به این قضیه از ایشان سؤال کردم و آن بزرگوار گفتند: آقای خوراکیان فردی است محروم دوست، مردم دوست اگر در پشت خط باشد و در عملیات شرکت نکند به درد انقلاب و مردم محروم و مستضعف بیشتر می خورد و من به این دلیل گفتم که ایشان در این عملیات شرکت نکند و بماند.
بالاخره پس از اینکه برادر خوراکیان با آقای اکبر که فرمانده گروهان بود صحبت کرده بود و با وساطت آقای اکبری، آقای انفرادی راضی شد که مجتبی در عملیات شرکت کند.
همینکه این خبر به مجتبی رسید.
بسیار خوشحال شد و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.
شب قبل از عملیات دعای توسل برگزار شد که ایشان بعد از دعا بخاطر اجازه ای که به او داده شد تا در عملیات شرکت کند بسیار شکرگزاری می کرد و اشک می ریخت و این را سعادتی از جانب خدا می دانست و یکسره از شهادت صحبت می کرد، که در همین عملیات بود که این بزرگوار به آرزوی دیرینه ی خود که شهادت در راه خدا و رسیدن به معبود خود بود رسید و شهید شد.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
___________________________________ مجتبی خوراکیان همرزم شهید شماره : 296 به یاد دارم روز قبل از عملیات کربلای 5 زمانیکه وسایط نقلیه آمدند تا نیروها را از پادگان برونسی ببرند، بچه ها سوار شدند و معمولاً رسم است که فرمانده جلو می نشیند، اما برادر خوراکیان بعد از اینکه تمام نیروها سوار شدند، خودش