بعثت پیغمبر اسلام یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتمیت، حساسترین فراز تاریخ درخشان اسلام است.بعثت پیغمبر درست درسن چهل سالگى حضرت انجام گرفت.
پیشتر گفتیم که پیغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پیک وحى بر وى نازل نشده بود.
قبلا علائمى ازعالم غیب دریافت مىداشت، ولى مامور نبود که آن را به آگاهى خلق هم برساند.
میان مردم قریش و ساکنان مکه رم بود که سالى یک ماه را به حالت گوشه گیرى و انزوا در نقطه خلوتى مىگذرانیدند.
(1) درست روشن نیست که انگیزه آنها از این گوشهگیرى چه بوده است، اما مسلم است که این رسم در بین آنها جریان داشت و معمول بود.
نخستین فرد قریش که این رسم را برگزید و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پیغمبر اکرم بود که چون ماه رمضان فرا مىرسید، به پاى کوه حراء مىرفت، و مستمندان را که از آنجا مىگذشتند، یا به آنجا مىرفتند، طعام مىکرد.
(2) 
به طورى که تواریخ اسلام گواهى مىدهد،پیغمبر نیر پیش از بعثتبه عادت مردان قریش، بارها این رسم را معمول مىداشت.
از شهر و غوغاى اجتماع فاصله مىگرفت، و به نقطه خلوتى مىرفت، و به تفکر و تامل مىپرداخت.
پیغمبر حتى در زمانى که کودک خردسالى بود، و در قبیله بنیاسد تحت مراقبت دایه خود «حلیمه» قرار داشت نیز باز بازى کردن با بچهها دورى مىگزید و به کوه حراء مىآمد و به فکر فرو مىرفت.
(3) بنابراین انس وى به «کوه حراء» بىسابقه نبود.
در مدتى که بعدها در «حراء» به سر مىبرد،غذایش نان «کعک» و زیتون بود، و چون به اتمام مىرسید، به خانه بازمىگشت ء تجدید قوت مىکرد.
گاهى هم همسرش خدیجه باریش غذا مىفرستاد.
غذائى که در آن زمانها مصرف مىشد، مختصرو ساده بود.
(4) 
پیغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى یک ماه در حرا به سر مىبرد، و چون روز آخر باز مىگشت، نخستخانه خدا را هفت دور طواف مىکرد، سپس به خانه مىرفت.
(5) 
 کوه حراء امروز در حجازبه مناسبت این که محل بعثت پیغمبر بوده است، «جبل النور» یعنى کوه نور خوانده مىشود.
حراء در شمال شهر مکه واقع است، و امروز تقریبا درآخر شهر در کنارجاده به خوبى دیده مىشود.
کوههاى حومه مکه اغلب بهم پیوسته است و از سمتشمال تا حدود بندر «جده» واقع در 70 کیلومترى مکه و کنار دریاى سرخ امتداد دارد.
این سلسله جبال که از یک سو به صحراى «عرفات» و سرزمین «منا» وشهر «طائف» و از سوى دیگر به طرف «مدینه» کشیده شده است، با درههاى و بیابانهاى خشک و سوزان و آفتاب طاقتفرساى خود شاید بهترین نقطهاى است که آدمى را در اندیشه عمیق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعینات صورى و مادى فرو مىبرد.
کوه حراء بلندترین کوههاى اطراف مکه است، و جدا از کوههاى دیگر به نحو بارزى سر به آسمان کشیده و خودنمائى مىکند.
هرچه بیننده به آن نزدیکتر مىشود، مهابت و جلوه کوه بیشتر مىگردد.
از ان بلندى د زمان خود پیغمبر قسمتى از خانههاى مکه پیدا بود، و امروز قسمت زیادترى از شهر مکه پیداست.
قله کوه نیز درپشتبامها و از توى اطاقهاى بعضى از طبقات ساختمانهاى مکه به خوبى پیدا است.
«غار حراء» که در قله کوه قرار دارد، بسیار کوچک و ساده است.
در حقیقت غار نیست، تخته سنگى عضیم به روى دو صخره بزرگترى غلتخورده و بدین گونه تشکیل غار حراء داده است.
دهنه غار حراء داده است.
دهنه غار به قدیر است که انسان مىتواند وارد و خارج شود.
کف آن هم بیش از یک متر و نیم براى نمازگزاردن جا دارد.
غار حراء جائى نبوده که هرکس میل رفتن به آنجا کند، و محلى نیست که انسان بخواهد به آسانى در آن بیاساید.
فقط یک چیز براى افراد دوراندیش در آنجا به خوبى به چشم مىخورد، و آن مشاهده کتاب بزرگ آفرینش و قدرت لایزال خداوند بى زوال است که در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افکنده و آسمان و زمین را به نحو محسوسى آرایش داده است!
براساس تحقیقى که ما نمودهایم پیغمبر مانند جدش عبدالمطلب در پاى کوه حراء فىالمثل در خیمه به سر مىبرده و رهگذران را پذیرائى مىکرده و فقط گاهگاهى به قله کوه مىرفته و به تماشاى جمال آفرینش مىپرداخته است که از جمله لحظه نزول وحى، در روز 27 ماه رجب بوده است.
به طورى که قبلا یادآور شدیم، پیغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روحالقدس گاهى تراوشاتى غیبى مىدیده و اسرارى بر آن حضرت مکشوف مىشده است.
هنگامى که پانزده سال بیش نداشت، گاهى صدائى مىشنید، ولى کسى را نمىدید.
هفتسال متوالى بود که نور مخصوصى مىدید و تقریبا شش سال مىگذشت که زمزمهاى از پیغمبر مىشنید، ولى درست نمىدانست موضوع چیست؟
چون ازن اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مىکرد، خدیجه مىگفت: «تو که مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رؤوف و خوئى پسندیده دارى و در مهماننوازى و تحکیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مىدارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست.
(6) هنگامى که به سن سى و هفتسالگى میل به گوشه گیرى و انزواى از خلق پیدا کرد، چندین بار در عالم خواب، سروش غیبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از اسرار تازهاى آگاه ساخت، بعدها نیز در پاى کوه حراء و میان راههاى مکه بارها منادى حق بر او بانگ زد.
در هر نوبت صدا را مىشنید ولى صاحب صدا را نمى دید!
در یکى از روزها که در دامنه کوه حراء گوسفندان عمویش ابوطالب را مىچرانید، شنید کسى از نزدیک او را صدا مىزند و مىگوید: یا رسول الله!
ولى به هرجا نگریست کسى را ندید.
چون به خانه آمد و موضوع را به خدیجه اطلاع داد، خدیجه گفت: امیدوارم چنین باشد.
(7) روز بیست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مکه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حراء آرمیده بود و مانند اوقات دیگر از آن بلندى به زمین و زمان و ایام و دوران و جهان و جهانیان مىاندیشید.مىاندیشید که خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهکار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرینش خلق نمده و همه گونه لیاقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است.
همه چیز را برایش فراهم نموده تا او در سیر کمالیخودنانى به کف آرد و به غفلت نخورد.
ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوشگذران و مال دوست و مالدار قریش در این اندیشهها هستند؟
آنها جز به مال و ثروت خود و عیش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چیزى نمىاندیشند.
شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگونبخت و نیازمند، تنها اندیشهاى است که آنها رد سر مىپرورانند...
اینک «او» درست چهل سال پرحادثه را پشتسر نهاده است.
تجربه زندگى و پختگى فکر و ارادهاش و استحکام قدرت تعقلش به سرحد کمال رسیده، و از هر نظر براى انجام سؤولیتبزرگ پیغمبرى آماده است.
آیا در تمام قلمرو عربستان و دنیاى آن روز جز او چه کسى بود که از جانب خداوند عالم شایستگى رهبرى خلق را داشته باشد.
رهبرى که سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسانهاى شرافتمند بر شخصیت ذاتى و ربیتخانوادگى و سوابق درخشان و ملکات فاضله و صفات پسندیده او صحه بگذارند؟
او نوه ابراهیم بتشکن خلیل خدا و اسماعیل ذبیح و فرزند هاشم سید و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قریش است.
پدر در پدر و مادر در مادر شکوفان و درخشان و فروزان است.
او از سلامتى کامل جسم و جان برخورداد بود که نتیجه وراثت صحیح و سالم است.
وراثتى که پدران پاک و مادران پاک سرشتبرایش باقى گذارده بودند.
به طورى که دنیاى جاهلیت هم با همه پلیدى و تیرگى و تاریکیش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چیزى از شرافت و حسب و نسب او بکاهد.
(8) نگاهى به احادیثبعثت دراینجا باید اعتراف کرد که ماجراى بعثت پیغمبر با همه اهمیتى که داشته است،در تورایخ درست نقل نشده است.
به موجب آنچه در تفاسیر قرآنى و احادیث اسلامى و تواریخ اولیه آمده است،عایشه همسرپیغمبر یا خواهرزادگان او عبدالله زبیر و عروه بن زبیر یا عمرو بن شرحبیل یا ابومیسره غلام پیغمبر، گفتهاند: جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام خدایت; «اقرا باسم ربک الذى خلق» و پیغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم; «ما انا بقارى» یا من خواننده نیستم; «لستبقارى».
جبرئیل سه با پیغمبر را گرفت وفشار داد تا بار سوم توانستبخواند!
در صورتى که; اولا جبرئیل از پیغمبر نخواست از روى نوشته بخواند.
جز در یک حدیث که آن هم قابل اهمیت نیست.
بیشتر مىگویند منظور جبرئیل این بوده که هرچه او مىگوید پیغمبر هم آن را تکرار کند.
در این صورت باید از ناقلین این احادیث پرسید: آیا پیغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آیه کوتاه اول سوره اقرا یعنى; «اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم» را همان طور که جبرئیل آیه آیه مىخوانده او هم تکرار کند؟
این کار بیراى یک کودک پنجساله آسان است تا چه رسد به داناى قریش!
از این گذشته «وحى» به معناى صداى آهسته است.
وقتى جبرئیل امین آیات قرآنى را بر پیغمبرنازل کرده است آن را آهسته تلفظ مىنموده و همان دم در سینه پیغمبر نقش مىبسته است.
بنابراین هیچ لزومى نداشته که هرچه را جبرئیل مىگفته است پیامبر مانند بچه مکتبى تکرار کند تا آن را از حفظ نماید، و فراموش نکند!
ثانیا کسانى که بعثت رابدین گونه نقل کردهاند هیچ کدام از نظر شیعیان قابل اعتماد نیستند.
عایشه همسرپیغمبر هم که شیعه و سنى ماجراى بعثت را در کلیه منابع تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامى بیشتراز وى نقل کردهاند، پنجسال بعد از بعثت متولد شده و از کسى هم نقل نمىکند، بلکه حدیث وى به اصطلاح مرسل است که قابل اعتماد نیست، و از پیش خود مىگوید: آغاز وحى چنین و چنان بوده است.
ثالثا معلوم نیست جمله «بخوان به نام خدایت» که در ترجمه آیه اول درهمه تفسرهاى اسلامى اعم از سنى و شیعى آمده استیعنى چه؟
از حفظ بخواند، یا از رو بخواند؟
و گفتم که هر دوى آنها خلاف واقع است.
رابعا مگر خدا و جبرئیل نمىدانستهاند پیغمبر درس نخوانده بود و چیز نمىنوشته که دو بار از وى مىخواهند بخواند؟
و چون پیغمبر مىگوید: نمىتوانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مىتوان توجیه کرد؟
آیا اگر کسى را فشار دادند باسواد مىشود؟
این معنا درباره پیغمبران پیشین بىسابقه بوده است تا چه رسد به پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله)!!
خامسا هیچ کدام از مفسران اسلامى نگفتهاند چرا اولین سوره قرآنى «بسم الله الرحمن الرحیم» نداشته است!
بلکه همگى گفتهاند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آیه اوایل سوره اقرا بوده است از «اقرا بسم ربک الذى خلق» تا «ما لم یعلم».
سادسا دنباله حدیث عایشه و دیگران که مىگوید: «وقتى پیغمبر از کوه حراء برگشتسخت مضطرب بود!
و چون به نزد خدیجه آمد گفت: «زملونى زملونى» مرا بپوشانید، مرا بپوشانید.
و او را پوشانیدند، و پس ازآن ماجرا را براى خدیجه نقل کرد و گفت: «از سرنوشتخود هراسانم» و «خدیجه او را برد نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل که نصرانى شده بود، و تورات و انجیل را مىنوشت و آن پیر کهنسال نابینا گفت: اى خدیجه!
آنچه او دیده است همان پیک مقدسى است که بر موسى نازل شده است» همگى برخلاف اعتقاد ما درباره پیامبر و ظواهر امر است.
(9) علامه فقید شیعه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى در کتاب پرارج «النص والاجهاد» تنها کسى است که براى نخستین بار متوجه قسمتى از اشکالات این حدیثشده و مى نویسد: «مىبینید که این حدیث (حدیث عایشه) صریحا مىگوید پیغمبر بعد از همه این ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن که فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بیم و هراسى که پیدا کرده نیاز به همسرش داشت که او را تقویت کند، و محتاج ورقه بن نوفل مرد غمگین نابیناى جاهى مسیحى بوده است که قدم او را راسخ کند، و دلش را از اضطراب و پریشانى در آورد!
محتواى این حدیث ضلالت و گمراهى است.
آیا شایسته پیغمبر است که از خطاب فرشته سر در نیاورد؟
بنابراین حدیث عایشه از لحاظ متن و سند مردود است.» (10) در حدیث دیگر مىگوید: «پیغمبر چنان از برخورد با جبرئیل بیمناک شده بود که مىخواستخود را از کوه به زیر بیندازد»، یعنى حالتشبیه بیمارى صرع!
در روایت دیگر هم مىگوید: «تختى مرصع روى کوه حراء گذاشته شد، و تاجى مکلل به جواهر بر سر پیغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد که تو خاتم انبیا هستى»!
و چیزهاى دیگر که بازگو کردن آن چندشآور است.
راستى چقدر باعث تاسف است که پانزده قرن پس از بعثت هنوز