مقدمه
انسان تجربه دیده و زجر کشیده قرن ما نداهای تازه ای سرمی دهد، نداهایی که می خواهد اساس جدائی ها و صف بندی ها وئ تبعیضات ظالمانه ی گذشته را ویران کند، بساط نابرابری ها را براندازد و یگانگی و برادری انسانی را به جای آن بنشاند، اینها نداهائی است که توده های انسانی مظلوم قرن 21 شجاعانه سرداده اند تا علی رغم اقلیت معدودی که از این نابرابری ها منتفع می شوند، آن را در جهان محقق سازند.
استثمار و تبعیض، همیشه رخسار تاریخ انسانی را سیاه و نفرت آلود ساخته است، نابرابری و عدم تساوی انسان با انسان در هر فرازی از تاریخ به شکل و صورت خاصی ظاهر شده، گاهی به صورت نظام ننگین و غیرانسانی بردگی، گاهی به شکل فئودالیسم و گاهی زیر عنوان جنگ های مقدس مذهبی و الهی!
و درقرن اخیر هم به صورت استعمار قدیم و جدید به صورت تبعیضات ننگین نژادی و به صورت نژادی «ناسیونالیسم»های تجاوزگر و ضعیف کش.
در تاریخ بردگی تبعیض ناروا و غیرانسانی بجائی می رسد که انسان به جای چارپا راستی واقعیت پیدا می کند.
از آنجا که بردگان برای اطاعت کردن بدنیا آمده اند، اربابان دستور می دهند بردگان با دوئل خون خود یکدیگر را بریزند تا آنان از این منظره لذت ببرند.
انسان برده از تمام حقوق انسانی محروم می شود و تا حد حیوان بارکش سقوط می کند.
انسان ها بر دو دسته بهره کش و بهره ده تقسیم می شوند.
بهره کش ها از همه چیز برخوردار و بهره ده ها حتی از حداقل احتیاجات انسانی محروم!
آنها در راس «هرم اجتماع» که هیچ گونه فشار و زحمتی برایشان نیست و اینان در قائده «هرم» که تمام فشارها و بدبختی ها بر دوش آنهاست.
گاهی آتش فتنه و فساد دسته بندی و حکومت نابرابری به نام مذهب و خدا روشن می شود و مثلاً مسیحی اروپایی نمی تواند برای مسلمان آسیایی حق حیات قائل شود.
تبعیضات نژادی چنان دسته بندی ننگین و بی شرمانه ای به وجود می آورد که «سیاهان» را در خیابان های شهرهای زیبای امریکا به سنت «لینچ» آشکارا می کشند، هیچ مقامی هم از حقوقشان دفاع نمی کند!
انسان سیاه محکوم می شود، فقط به جرم رنگ سیاهش.
 تبعیضات نژادی چنان دسته بندی ننگین و بی شرمانه ای به وجود می آورد که «سیاهان» را در خیابان های شهرهای زیبای امریکا به سنت «لینچ» آشکارا می کشند، هیچ مقامی هم از حقوقشان دفاع نمی کند!
انسان سیاه محکوم می شود، فقط به جرم رنگ سیاهش.
«ناسیونالیسم» به توده های انسانی فرمان می دهد، بر اساس ملیت های خاص به هم بغرند و دندان نشان دهند، آنها را هم به جان هم می اندازند و شدیداً موجب صف آرائی می شود، مسائلی مانند «اقتصاد ملی» سبب می شود حتی «اقتصاد جنگی و تسلیحاتی» پاره ای از ملل، مشروع شناخته شود.
در قرون جدید عامل نیرومند و کاملاً مخرب و خطرناک دیگری بنام «استعمار» قدم به صحنه زندگی انسان ها می گذارد، انسان را به دو دسته «استعمارگر» و «استعمار شده» تقسیم می کنند.
در قرن اخیر استعمار در تقسیم بندی انسان ها و ایجاد تبعیض ها و ساختن و پرداختن بلوک ها و کشورهای ضعیف و قوی، آقا و نوکر، غنی و ثروتمند، جلورفته و عقب مانده، «تراژدی» هولناکی بوجود می آورد.
امروزه جهان ما به دو قطب کاملاً متغایر توسعه نیافتگان تقسیم شده و بدون کمترین تردید این دسته بندی ظالمانه، بزرگترین و رقت آورترین دسته بندی انسانی است که تاریخ شاهد آن است.
در گذشته هم تبعیضات نژادی و هم جنگ ها و دشمنی های مذهبی و هم تصادم های ملی و بهره کشی های استعماری وجود داشت، ولی فریاد مخالف بلند نمی شد، چون افکار این اوضاع را کاملاً پذیرفته بود، هر سیاه برای خود، جز اسارت و بردگی وظیفه ای نمی شناخت، جنگجوی صلیبی کشتار مسلمانان را راه بهشت برین می دانست!
و کاتولیک متعصب ریختن خون پروتستان، بدعت گذار مرتد!
را وظیفه انسانی و الهی!
ملل استعمارزده به دیار مرگ و نیستی می رفتند، ولی این دره مرگ را بهترین مکان تصور می کردند.
در این شب تاریک، بازیگران و سودبران اصلی صحنه آنهایی بودند که همیشه و به هر قیمت وضع موجود را حفظ می کردند، کشیشان ریاست جو و دستگاه سلطنت پاپ، بازرگانان برده فروش؛ اینها بودند خدایان و اربابان واقعی روی زمین و اینها بودند نگهبانان دشمن انسان با انسان.
امروزه در نیمه اول قرن 21 ستون های کاخ تبعیض و نابرابری یکی پس از دیگری درهم می شکند و بشریت به وحدت و یگانگی طبیعی بازمی گردد، فشارهای ظالمانه برای نگهداری نابرابری های یادشده عکس العمل موثری پدید آورده است.
امروزه نیروهای اکثریت انسان ها در برابر اقلیتی که پاسدار تبعیض و استعمارها هستند، به سختی بسیج شده است..
فریاد وحدت جهانی بشر و مساوات انسان با انسان از هر نقطه جهان بلند است، این فریاد ندای انسان ستم کشیده و محروم است، ندای انسانی است که سیستم های تبعیض غلط گذشته بقدر کافی او را شکنجه و آزار داده است.
انسان امروز فریاد می زند که کشتار و جدال مذهبی ممنوع!
تفتیش عقاید را غیرانسانی ترین کارها می شمارد.
عقیده مذهبی نه با فشار به وجود می آید و نه با فشار می توان آن را از میان برد.
ملل استعمار شده، در قرن ما فریادهای بلندتری سر می دهند، دژهای پوسیده استعمار یکی پس از دیگری درهم شکسته می شود.
انسان امروز اینم وضع را تحمل نمی کند که مثلاً یکی از کشورهای بزرگ غرب برای حفظ «اقتصاد ملی» جنگی اش روزبروز آتش رقابت و دشمنی میان کشورهای کوچم را برهم بزند تا در این میان به آنها هرچه بیشتر سلاح های مرگ زا بفروشد و بنیه اقتصاد ملی اش را تقویت کند.
انسانی که در اوایل قرن بیستم چاره همه چیز را در تقویت «ناسوینالیسم» می شناخت، امروز حل همه مشکلات را «وحدت جهانی بشر» می خواهد و برای «حکومت متحده جهانی» و طرح های مشابه از صمیم وجودش تبلیغ می کند.
آری این است نداهای جهان کنونی ما برای برانداختن ریشه های جدائی و پراکندگی انسان ها، نداهائی که از صمیم هستی میلیاردها انسان تجربه دیده و تلخی کشیده عصر ما برمی خیزد و تا به هدف کامل نرسیده خاموش نخواهد شد.
آیا انسان عصر ما می داند که یک آئین بزرگ آسمانی به این نداهای او با کمال واقع بینی پاسخ گفته است؟
آیا او این آئین را به خوب می شناسد و از تعالیم حیات بخش آن آگاه است؟
اسلام کامل ترین آئینی است که با هر نوع نابرابری و تبعیض و دسته بندی در میان انسان ها مبارزه می کند، نه به عامل نژاد و هیچ عامل دیگری اجازه نمی دهد بساط دشمنی بگسترد و انسان ها را دسته بندی کند و دشمن و مبارز هم گرداند.
این آئین بزرگ در راه تاسیس چنان جامعه ای می کوشد که هیچکدام از عوامل نفاق در آن نقشی ندراد، این جامعه یک جامعه جهانی است، نه ملی و نه نژادی ونه جامعه ایکه تنها به مذهب خاصی حق حیات بدهد و مذاهب دیگر را با جبر و عنف معدوم سازد.
در این جامعه جهانی استعمار و استثمار انسان به هر شکل و صورت محکوم و مطورد است.
آنچه اصیلترین پایه و شالوده این جامعه جهانی و انسانی است، «برابری و یکپارچگی انسان ها» است، هدف این جامعه جهانی، بوجود آوردن یک زمینه فکری آزاد برای تمام توده های بشری است، زمینه ایکه با فراغت از هرگونه فشار و وابستگی فکری و اقتصادی و سیاسی، هر انسانی را قادر سازد آزادانه فکر کند و راه صحیح زندگی را انتخاب نماید.
در این جامعه فشار، فشار عقل و وجدان است، نه سرنیزه و تشکیلات پلیسی و نه وابستگی های رنج دهنده اقتصادی و نه ارزشهای موهوم نژادی و ملی.
خواست اسلام با خواست انسان یکی است.
بر کسی پوشیده نیست که باید به دنبال «پایه ها و شالوده های فکری» سخن از طرح خاص اجراء و عمل به میان آورد، یعنی روشی را بیان کرد که جامعه اسلامی در چهارچوب راهنمایی و رهبری آن گسترش جهانی خود را شروع کند و به یک «جامعه و حکومت جهانی» تبدیل گردد.
فصل اول یک حکومت برای همه جهانیان سازمان ملل، این نگهبان بیمار و ناتوان!
نقش سازمان ملل جنگهای خونین و بیسابقه عالمگیری که در قرون اخیر یکی پس از دیگری دامنگیر بشریت شد، بار دیگر فکر لزوم تشکیل جامعه واحد جهانی و انسانی را به شدت قوت بخشیده است.
جنگ بینالمللی اول و دوم سهم بسیار مهمی در توسعه این فکر داشت.
تلفات جانی و مالی فوقالعادهای که در این جنگها به ملل مختلف وارد شد، هر انسانی را به این عقیده متمایل ساخت که باید علیرغم وضع موجود، ملتها در کنار هم و به اشتراک هم در پرتو یک حکومت جهانی به زندگی برادرانهای ادامه دهند، فکری که امروز به این صورت قوت گرفته در تاریخ فلسفه سیاسی سابقه طولانی دارد و به طور کلی میتوان گفت از روزی که فلاسفه و دانشمندان در مسائل و موضوعات مربوط به سیاست و کشورداری سخن گفتهاند، گفتگوهای دامنهدار و پرسر و صدای آنها همواره درباره این موضوع اساسی زیر بوده است: آیا ملل جهان باید به صورت واحدهای مستقل و جداگانه و بینیاز از هم بسربرند و هرکدام از آنها تنها به منافع و مصالح خود بیاندیشند، یا اینکه همه ملل باید تحت «حکومت واحد» بسر برند و تمام انسانها یک جامعه واحد تشکیل دهند؟
فکر حکومت واحد برای همه جهان به هیچوجه تازگی نداشته است.
در تاریخ تمدن بشر همواره این فکر تحت عناوین مختلف وجود داشته و احیاناً بارها به مرحله عمل هم وارد شده ولی هرگز به هدف اصلی و نتیجه کامل نرسیده است.
در قرن اخیر این فکر دوباره باقوت و نفوذ بیشتر ظاهر شد، بطوریکه امروز این فکر از قویترین افکار سیاسی قرن ما به شمار میرود و تمایل افکار عمومی عالم و سیر تکامل ملتهای جهان به طرف «انترناسیونالیسم» در اثر دو جنگ بزرگ جهانی بسیار شدید شده است.
طرفداران «انترناسیونالیسم» صفآرائی موجود میان ملتها را عامل جنگها و بدبختیها میدانند، معتقدند برای احتراز از جنگ و خونریزی و کشتار انسان به دست انسان باید این مرزها را درهم کوبید و از همه انسانها یک جامعه بوجود آورد و یک حکومت تاسیس کرد و باید همه آنها زیر پرچم یک حکومت اداره شوند.
پس از جنگ جهانی اول، دولتهای بزرگ به فکر تاسیس یک اتحادیه جهانی افتادند و آن را به صورت ناقصی تاسیس کردند که به «جامعه ملل» موسوم شد، منظور این بود سازمانی به وجود آید که همه ملل با تمام اختلافاتی که از حیث نژاد، زبان، عقیده و افکار دارند در آنجا دور یکدیگر جمع شوند و کنار هم قرار گیرند و مسائل بینالمللی را حتماً با مسالمت حل کنند تا باردیگر جنگ خونینی اتفاق نیافتد و جهان در آتش دشمنی و خودخواهی افراد و یا ملتها نسوزد، اما دیری نپائید که این اتحادیهی جهانی دچار شکست شد و آتش جنگ دوم جهانی با شدت شعلهور گشت.
نتیجه و بیلان کار جامعه بسیار قلیل و ناچیز بود، گرچه پارهای از اختلافات بوسیله جامعه ملل حل شد، ولی اختلافات بزرگتری به جا ماند.
جامعه ملل هرگز نتوانست با یک دولت معظم از در مخالفت درآید، این سازمان بینالمللی موفق نشد از حمله ژاپن به چین در ایالت منچوری جلوگیری کند و نیز نتوانست مانع اشغال اتیوپی توسط ایتالیا گردد یا مجازات لازم را در مورد ایتالیا اجرا کند، جامعه ملل در جنگ اسپانی نیز مداخله نکرد.
علت شکست جامعه ملل جز نفعپرستی دولتهای بزرگ چیز دیگری نبود، زیرا آنها میخواستند در زیر ماسک یک جامعه بینالمللی همان اغراض و هدفهای استعماری سابق خود را تعقیب کنند، با این تفاوت که مردم جهان از آن هدفهای شوم آگاه نشوند!
بالاخره جنگ جهانی دون جهانی را زیر آتش گرفت و پس از کشتارهای بیرحمانه و لطمههای عمیقی که برپیکر اخلاق و تمدن وارد شد، پایان یافت.
سازمان ملل، این نگهبان بیمار و ناتوان!
سازمان ملل متحد پس از جنگ جهانی دون بوسیله دولتهایی که سرسختانه و با تلاش هرچه تمامتر علیه آلمان و متحدینش میجنگیدند، ظاهراً برای حفظ صلح در جهان بوجود آمد!
در آن روزها که هر روز دهها هزار انسان بیگناه کشته میشد، هر سال میلیونها تن ار تعداد مردان کشورهای وارد جنگ کاسته میشد و کاملاً محسوس بود که هستی کشورها میرود که در آتش این جنگ بکلی ذوب شود، تاسیس چنین سازمانی شوق و امید فراوان به همراه خود داشت، گویی این سازمان کعبه آمال جهانیان بود و چون از اینکه این تشکیلات هم وسیلهای دیگر برای حفظ منافع و دولتهای نیرومند است، آگاه نبودند، از آن خیلی انتظار و توقع داشتند.
5.
دیوان دادگستری بینالمللی: که دارای پانزده نفر قاضی انتخاب شده از میان حقوقدانان عالیمقام کشورهای مختلف است و به دعاوی و اختلافات میان دولتها رسیدگی