مقدمه
دوست داریم زندگی هایمان ، سرشار از صمیمیت و خونگرمی و صفا باشد.
حریم انسانها و حرمت همگان ، محفوظ بماند و معاشرت هایمان نشأت گرفته از « فرهنگ قرآنی » و تعالیم مکتب باشد .
و این ، یعنی « زندگی مکتبی ».
پایداری و استحکام رابطه های مردمی ، در سایه رعایت نکاتی است که برگرفته از « حقوق متقابل » افراد جامعه باشد .
در اینکه « چگونه باید زیست » و چه سان با دیگران باید رابطه داشت ، نکته ای است که در بحث « آداب معاشرت » می گنجد .
برخلاف فرهنگ غربی ، روح و محتوای فرهنگ دینی ما بر پایه « ارتباط » ، « صمیمیت » ، « تعاون » ، « همدردی » و « عاطفه » استوار است .
جلوه های این فرهنگ بالنده نیز در دستورالعملهای اخلاقی اسلام دیده می شود .
1 مفهوم لغوی واژه اخلاق
« اخلاق » جمع « خلق » و به معنای نیرو و سرشت باطنی انسان است که تنها با دیده بصیرت و غیر ظاهر قابل درک است .
در مقابل ، « خلق » به شکل و صورت محسوس و قابل درک با چشم ظاهر ، گفته می شود .
و همچنین « خلق » را صفت نفسانی راسخ نیز می گویند که انسان ، افعال متناسب با آن صفات را بی درنگ ، انجام می دهد .
مثلاً فردی که دارای « خلق شجاعت » است ، دررویاوریی با دشمن ، تردید به خود راه نمی دهد .
این حالت استوار درونی ، ممکن است در فردی به طور طبیعی ، ذاتی و فطری وجود داشته باشد ؛ مانند کسی که به سرعت عصبانی می شود و یا به اندک بهانه ای شاد می گردد .
منشأهای دیگر خلق ، وراثت و تمرین و تکرار است ؛ مانند این که نخست با تردید و دودلی اعمال شجاعانه انجام میدهد ، تا به تدریج و بر اثر تمرین ، در نفس او صفت راسخ شجاعت به وجود می آید ؛ به طوری که از این پس بدون تردید ، شجاعت می ورزد .
این حالت استوار درونی ، ممکن است در فردی به طور طبیعی ، ذاتی و فطری وجود داشته باشد ؛ مانند کسی که به سرعت عصبانی می شود و یا به اندک بهانه ای شاد می گردد .
منشأهای دیگر خلق ، وراثت و تمرین و تکرار است ؛ مانند این که نخست با تردید و دودلی اعمال شجاعانه انجام میدهد ، تا به تدریج و بر اثر تمرین ، در نفس او صفت راسخ شجاعت به وجود می آید ؛ به طوری که از این پس بدون تردید ، شجاعت می ورزد .
صفت راسخ درونی ، ممکن است « فضیلت » و منشأ رفتار خوب باشد و یا « رذیلت » و منشأ کردار زشت .
به هر روی بدان « خلق » گفته می شود .
2ـ تعریف علم اخلاق با مراجعه به اصلی ترین منابع کلاسیک و متعارف علم اخلاق در حوزه علوم اسلامی و دقت در موارد کاربرد آن در قرآن و احادیث ، علم اخلاق را می توان به شرح زیر تعریف کرد : علم اخلاق ، علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری متناسب با آنها را معرفی می کند و شیوه تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان می دهد .
بر اساس این تعریف ، علم اخلاق علاوه بر گفتگو از صفات نفسانی خوب و بد ، از اعمال و رفتار متناسب با آنها نیز بحث می کند .
غیر از این ، راهکارهای رسیدن به فضیلت ها و دوری از رذیلت ها ـ اعم از نفسانی و رفتاری ـ را نیز مورد بررسی قرار می دهد .
بنابراین موضوع علم اخلاق ، عبارت است از : صفات و اعمال خوب و بد ، از آن جهت که برای انسان قابل تحصیل و اجتناب و یا انجام و ترک اند .
از ان جا که مبدأ و بازگشت رفتار و صفات خوب و بد انسان به روح و روان آدمی می باشد ، بعضی از عالمان اخلاق موضوع علم اخلاق را « نفس انسانی » دانسته اند .
هدف نهایی علم اخلاق این است که انسان را به کمال و سعادت حقیقی خود ـ که همانا هدف اصلی خلقت جهان و انسان است ـ برساند .
تفسیر واقعی و تحقق این کمال و سعادت به آن است که انسان به قدر ظرفیت و استعداد خود ، چه در صفات نفسانی و چه در حوزه رفتاری ، جلوه گاه اسماء و صفات الهی گردد ؛ تا در حالی که همه جهان طبیعی و بی اراده به تسبیح جمال و جلال خداوندی مشغول اند ، انسان با اختیار و آزادی خویش ، مقرب ترین ، گویا ترین و کامل ترین مظهر الهی باشد .
مقام اخلاق در اسلام بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین انه خیر ناصر و معین می خواهیم بیینیم اثر اخلاق در اسلام چیست و موضع آن کجاست ، و به عنوان شروع روی « پیدا کردن ارزش و موضع اخلاق از نظر اسلام » بحث می کنیم .
اخلاق یعنی موضع گیری یک انسان نسبت به مسائلی که با او در رابطه است .
این موضع گیری نتیجه دو چیز است : یکی آگاهی و دیگری تعلق.
وقتی من متعلق به یک حد محدودی باشم ، از آگاهی ام بعنوان یک مانع سر راهم عبور می کنم ، یعنی از روی آگاهی ام می پرم و به آن چیزی که به آن تعلق دارم می رسم ، آگاهی ام را می پوشانم تا مزاحم من نباشد ، با آگاهی ام می جنگم برای اینکه به آن آرزوی خودم برسم .
سعی می کنم ندانم ، نشنوم و نفهمم ، سهی می کنم در جاهایی که ممکن است چیز تازه ای به من یاد بدهد قدم نگذارم تا مانعی در راه آن آرزو و تعلق برای خودم درست نکرده باشم .
خوب اگر به جای پستی متعلق شدم ، دیگر آگاهی من از بالا کاری نمی کند .
وبر عکس اگر متعلق به مقام منیعی شدم اما به راه رسیدن به آن آگاهی نداشتم ، در اینجا تعلق من مرا وادار به کسب آگاهی می کند ، تعلقم به آن مطالب بالا و مسأله اعلا به من هشدار می دهد که بروم وسایل این حرکت را آماده کنم و راهش را بشناسم .
در اینجا می بینیم که آگاهی بدون تعلق به مقام بالا و اعلا و تعلق به مقام دون و پائین مسئله ای را حل نمی کند ، یعنی اگر تعلق اصلاح نشد و انسان در تعلق توفیقی نیافت ، یعنی به جای آنچه که انسان باید به آن متعلق باشد ، عوضی به چیز دیگری متعلق شد ، اینجا آگاهی بی نتیجه است .
اما اگر تعلق مرتب و منظم شد و سرجای خودش قرار گرفت ، این راهی برای اگاهی می شود و فشاری بر او برای رسیدن به آن می آورد .
می خواستم روشن شود کدامیک خطرناکتر است : انحراف در تعلق یا انحطاط در آگاهی .
حالا اگر هر دو درست شد که هم فرد تعلقش را تصحیح شد یعنی به آن تعلق داشت که می باید تعلق داشته باشد و هم به لوازم و راه رسیدن به آن تعلق آگاهی داشت ؛ اگر این دو مرتب باشد موضع گیری انسان مرتب می شود ، یعنی شخص چنان موضع می گیرد که باید بگیرد و چنان می کند که باید بکند .
در این حال است که می گویند این شخص اخلاقش اصلاح شده ، و صاحب خلق اسلامی شده و این موضع گیریها در کل مسائل اجتماعی سرنوشت ساز است .
شما وقتی دو جوان را می بینید : یکی شب تا صبح بیدار است در شب نشینیها و یکی شب تا صبح بیدار است در سنگر .
این دو تا فرقشان در اخلاقشان است ، این دو خلق است ، چون دو موضع گیری و دو برخورد است.
آنکه سنگر را انتخاب می کند و برای رضای خدا با خواب مبارزه می کند تا سدی باشد در جلوی سیلها ، این عاملی که به او قبل از سلاح و فشنگ قدرت می دهد ، دو مسئله آگاهی و تعلق اوست ؛ تا این دو درست نشوند ، او در آنجا نمی تواند آرام بگیرد و تعلق او اصل است .
با تعلق صحیح می توان آگاهی را به دست آورد ، اما با آگاهی نمی توان تعلق را به سادگی اصلاح کرد ، تعلق باید خودش عوض شود .
این که در سنگر است ، قدرتش به تعلق اوست .
نیروی رزمی او ، تعلق اوست به خدا و مکتبش .
چیزی که پشتوانه این تعلق است ، آگاهی اوست .
یعنی ارزشها را شناخته و دیده است که در این سنگر ماندن ارزنده تر است تا در لذتها ماندن .
و این نیرومندش می کند .
این شخص حساب کرده ، انسان را شناخته .
که چه موجودی است و حرکت انسان را فهمیده است و اینکه چه چیزهایی برای انسان اصیل است و ماندنی و پایدار ، و چه چیزها گذرا ، و البته مطلب اصیل را انتخاب کرده و اینها به او نیرو داده است .
اینکه بمب از روی سرش می گذرد اما رنگش نمی پرد و قلبش نمی زند به این دلیل است که ارزشها را خوب شناخته و خوب انتخاب کرده است .
انسان وقتی خطر مرگ را می بیند مضطرب می شود .
این ریشه اش در تعلقات و آرزوهای اوست .
من اگر بنیان یک آرزوی طولانی و آسیب پذیر چند طبقه ی را در مجرای هر ضربه و آسیبی بناکنم ، همیشه مضطربم .
« ای آنکه خانه در ره سیلاب می کنی » ، به این دلیل که خانه تو در معرض هجوم این آسیبهاست مضطربی .
اگر خودت تیشه برداری و این آرزوی ده طبقه را ( که عمارتی در ذهن توست ) خودت قبل از اینکه ویرانش کنند ویرانش کنی ، دیگر ضربه ها و زلزله ها تکانت نمی دهد .
چون این زلزله ها به جان آرزوهای تو می افتد ، و چون تو دل به آرزوها بستی ، وقتی آرزو تکان می خورد توهم تکان می خوری .
ریشه تزلزل انسان ارتباط او با آرزوهای آسیب پذیر است .
وقتی دل به آسیب پذیر بستی ، تو هم آسیب پذیر می شوی .
دل به چیزی که لرزه پذیر است بستی لرزه پذیر می شوی .
انسان اگر وحشت می کند باید ریشه این وحشت را پیدا کند ، که ریشه آن در آرزوی اوست .
از این وحشت دارد که چیزی که مدتها به فکرش بوده و به خاطرش زحمت کشیده و قدمهایش را در آن مسیر برداشته ، فرو بریزد .
هر وقت خطری او را تهدید می کند ، احساس می کند که خطر خودش را تهدید کرده است .
می خواهم معنی « من » در انسان روشن شود که این « من » نه جسم من و بدن من ، بلکه « من » یعنی آنچه به او تعلق دارم .
ط من ظ یعنی متعلقات من .
از این جهت « من » هر کسی به وسعت آرزوی اوست .
کمیت « من » و کیفیت « من » به وضع و موقعیت آرزوی انسان است .
اگر آرزوی انسان ضربه پذیر بود ، « من » انسان آسیب پذیر خواهد بود .
اگر آرزوی انسان آسیب نا پذیر بود ، آن انسان آسیب ناپذیر خواهد بود .
پس معنی « من » یعنی کل آنچه که انسان به ان علاقه مند است .
پس بین انسان و تعلق او یک حالت هم طرازی و هم سطحی است .
انسان هم رتبه آن چیزی است که به آن تعلق دارد .
مقام هر کسی یعنی مقام آرزوی او ، منزل هر کسی یعنی منزل آرزوی او ، رسول اکرم (ص) فرمود :« المرء یطیر بهمته »، مرد پرواز می کند به همتش .
یعنی آن چیزی که آرزوی انسان است حد و درجه و رتبه اوست .
آرزوی پست نتیجه اش پستی انسان ، آرزوی آسیب پذیر نتیجه اش آسیب پذیری انسان و آرزوی اعلا نتیجه اش علو طبع انسان است .
هر کس که می خواهد مقام خود را بسنجد باید ببیند آرزویش چیست ؟
یعنی وقتی خود را آزاد می گذارد به سمت کدام آرزو می ایستد و این وضع طبیعی اومی شود .
این انسان را هر جه بگردانی و بچرخانی و رها کنی ، به سمت آرزوی خود می ایستد و این آرزو همان درجه و منزل اوست .
قرآن به همسن دلیل برای درجه بندی و تقسیم بندی انسانها و فرق بین متقی و غیر متقی روی آرزو تکیه می کند : « تلک الدارالآخره نجعلها للذین لایریدون علوا