خوارج
یکى دیگر از فرقههاى کلامى که در روزگار امام على (ع) به وجود آمد «خوارج» است.
برخى از محققان، خوارج را فرقهاى اسلامى ذکر کردهاند تا جایى که در کتابهایى که در خصوص تاریخ علم کلام نوشتهاند به طور مفصل درباره این فرقه وعقاید آنان سخن گفتهاند.
ما هر چند خوارج را اساساً مسلمان نمىدانیم اما پرداختن به طرز تفکر واندیشههاى کلامى آنان را از این جهت ضرورى مىدانیم که این فرقه در زمان حکومت امام على (ع) با تمسک به قرآن و تظاهر به اسلام براى آن حضرت، مشکلاتى را پدید آوردند واز خود عقایدى فاسد وخلاف قرآن به جاى گذاشتند.
وچون بحث ما در این جا «على (ع) وفرقههاى کلامى» است ناگزیریمکهعقایداینگروهراهمبهطورخلاصهبهبحثوبررسىبگذاریم.
آنان به طرز گمراهکنندهاى کردارهاى خود را با قرآن توجیه مىکردند وبر روشهاى خویش، استدلال عقیدتى مىآوردند.
از همین روست که امام على (ع) به اصحاب خویش فرمود: در هنگام بحث ومناظره با آنان از قرآن استدلال نیاورید بلکه با سنت پیامبر بحث کنید، چون این گروهقرآنرابهنفعخویشتأویلمىکنند.
خوارج به خاطر همین استدلالهاى سست وبىپایه، عمرى کوتاه داشتند وچندان در تاریخ نپاییدندوبهجزچندفرقهمعدود،سایرفرقههایشانازبینرفتهاند،اماعقایدوافکارشاندرقالبهاىمختلفبهحیاتخویشادامهدادهاست.
 در نهج البلاغه هم آمده است هنگامى که خوارج کشته شدند به امام على (ع) گفتند: اى امیر مؤمنان،همگىآنانکشتهشدند.امامفرمود: 
«کلاَّواللَّهِاِنَّهُمْنُطَفٌفِىأصْلابِالرِّجالِوَقراراتِالنِّساءِ،کُلَّمانَجَمَمِنهُمْقَرْنٌقُطِعَحتّى
یکونَآخِرُهُملُصُوصاًسَلّابینَ؛نه به خدا قسم، آنها نطفههایى در پشت مردان ورحم زنان خواهند بود که هر زمان، شاخى از آنها سر بر آورد، بریده مىشود تا این که آخرشان دزدان وراهزنانخواهندشد.»(1)
از این سخن امام (ع) به خوبى استفاده مىشود که عقاید باطل این گروه وافرادى که با این مرام باطل هستند باقى خواهند ماند.
 یکونَآخِرُهُملُصُوصاًسَلّابینَ؛نه به خدا قسم، آنها نطفههایى در پشت مردان ورحم زنان خواهند بود که هر زمان، شاخى از آنها سر بر آورد، بریده مىشود تا این که آخرشان دزدان وراهزنانخواهندشد.»(1) از این سخن امام (ع) به خوبى استفاده مىشود که عقاید باطل این گروه وافرادى که با این مرام باطل هستند باقى خواهند ماند.
1-1- چگونگى پیدایش خوارج عموم مورخانى که به بحث وبررسى درباره خوارج وچگونگى پیدایش آنان پرداختهاند به وجود آمدن این فرقه را از جنگ صفین وقضیه «حکمیّت» مىدانند، امّا به نظر ما براى ریشهیابى عمیقتر باید کمى به عقب برگشت، زیرا نمىتوان پذیرفت که یک حزب وگروه سازمانیافتهومنسجمباموضعگیرىهاىسیاسىوعقیدتى،بهیکبارهودرمدتکمترازچندساعتویاچندروز،ایجادشود؟
آیا باور کردنى است که در نبرد صفین، عدهاى با اصرار و پافشارى بسیار از امیر مؤمنان على (ع) بخواهند که جنگ را خاتمه دهد وحکمیّت را بپذیرد وحتى او را براى پذیرفتن این امر به قتل تهدید کنند، امّا پس از قبول حکمیّت از طرف على (ع) فوراً موضع خود را تغییر دهند وپذیرشحکمیّتراکفربدانند؟این،مسلماًبرنامهوطرحىازپیشتنظیمشدهبودهاستکهریشهدرپیشازنبردصفینومسألهحکمیّتدارد.
بنابر این بر یک محقق، لازم است که براى تحلیل وبررسى چگونگى پیدایش این گروه به عقب برگرددوقضیهراازریشهدنبالکندودراینریشهیابىبهعاملمهمتعصباتقبیلهاى،توجهبیشترىبکند.
بسیارى از رهبران خوارج وکسانى که در میان ساده لوحان سپاه على (ع) در جنگ صفین، پس از پذیرش حکمیّت، بذر شورش پاشیدند از قبیله «بنى تمیم» و «بنى ربیعه» بودند (بنى ربیعه، خود تیرهاى از بنى تمیم است).
کسانى مانند شبث بن ربعى وحرقوص ابن زهیر (ذو الثدیه) ومسعر بن فدکى وعروه بن ادیه ومرداس بن ادیه که در نظر خوارج بعدى از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنى تمیم بودند.
البته از قبایل دیگر نیز کم وبیش شرکت داشتندامابیشتررهبرانخوارجازاینقبیلهبودندوازقریشهیچکسدرمیانخوارجنبود.
بنى تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر وبخصوص تیره قریش دشمنى وجنگ داشتند وحتى پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه وبیگاه دشمنى دیرینه خود با قریش را آشکار مىکردند واز این که پیامبر از قریش ا ست ناراحت بودند وحسد مىورزیدند.
در این بارهبهدوسندتاریخىزیرتوجهفرمایید: 1) جمعى از قبیله بنى تمیم وارد مسجد پیامبر شدند وبى آن که ادب واحترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجرهها ندا در دادند که «اُخرج إلینا یا محمّد، جِئناک لِنُفاخِرُک؛ اى محمد، بیرون آى که آمدهایم با تو مفاخره کنیم» یعنى امتیازات ومفاخر وبرترىهاى قبیله خود را بر تو ثابت کنیم.
آن گاه آنان به مال وثروت وکثرت جمعیت وچیزهایى از این قبیل فخرفروشى کردند واین آیه شریفه درباره آنها نازل شد: (اِنَّ الّذینَ یُنادُونَکَ مِن وَراءِ الحُجُراتِ أکثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون؛(2)ﻜﺴﺍﻨﯼکهتوراازپشتحجرههاندامىدهندبسیارىازآنهانمىفهمند.)(3) 2) در یکى از جنگها هنگامى که پیامبر خدا غنایم جنگى را تقسیم مىکرد، مردى از بنى تمیم به نام ذو الخویصره، که همان «حرقوص بن زهیر» بود، سر رسید وگفت: یا محمّد، عدالت را رعایت کن!
پیامبر فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسى این کار را خواهد کرد؟
بعضى از اصحاب خواستند او را بکشند.
پیامبر فرمود: رهایش کنید، همانا براى او یارانى خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آنها وروزه شما در برابر روزه آنها کوچک شمرده مىشود وآنها قرآن را تلاوت مىکنند اما از گلوهایشان تجاوز نمىکند، آنها از دین خارج مىشوند همان گونه که تیر از کمان رها مىشود.
سپس افزود: آنها بر مسلمانان خروج مىکنند.نشانهآنهاایناستکهدرمیانشانمردسیاهچهرهاىاستکهیکىاز پستانهاىاومانندپستانزناست.»(4) مفسران مىگویند: درباره همین اعتراض «حرقوص بن زهیر» به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد: (وَمِنهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فی الصَّدقات فَإنْ اُعطوا مِنها رَضَوا وإنْ لَمْ یُعْطُوا مِنها إذاهُم یَسخَطُون؛(5) واز منافقان کسانى هستند که در امر صدقات تو را طعنه مىزنند.
اگر به آنها دادهشودخرسندمىشوندواگردادهنشودخشمگینمىگردند.)(6)جالب است که در این سند تاریخى - که اکثر موّرخان ومحدثان ومفسران آن را نقل کردهاند - منافقى که به پیامبر اعتراض مىکند وقرآن، او را از جمله منافقان مىشمارد کسى است که «ذو الخویصره» نام دارد واو همان «حرقوص بن زهیر» است که یکى از رهبران خوارج بود ودر جنگ صفین پس از جریان حکمیّت، شدیداً به على (ع) اعتراض کرد وجمعى را به دنبال خود کشانید وسرانجام در جنگ نهروان کشته شد.
او همان «ذو الثدیه» بود که على (ع) جنازه او را جستجو کرد تا این که آن را یافت واز این که وعده پیامبر (ص) تحقق یافته است خدا را شکر کرد.(7) دقت در این دو سند تاریخى به خوبى نشان مىدهد که یکى از رهبران عمده خوارج چه سابقه فکرى داشته است.
1-2-نمونهاى از تعصبات قبیلهاى خوارج ودشمنى آنها با قریش 1) ابو حمزه خارجى در سال 130 به مدینه حمله کرد ومردم آن شهر را شکست داد که در تاریخبهنام«واقعهقدید»معروفاست.وقتىاسیرانراآوردندهرکسازقریشبودمىکشتندوهرکسازانصاربودرهامىکردند.(8) 2) وقتى ضحاک بن قیس شیبانى خارجى، زمان کوتاهى در عراق حکومت یافت عبداللَّه بن عمروسلیمانبنهشامبهناچاربااوبیعتکردند.شبیلبنعزره،شاعرخارجى،بامباهاتگفت:المتَرأنّاللَّهظهردِینَهُوَصَلَّتْقریشخَلْفَبکرِبنوائل«آیا ندیدى که چگونه خداوند دین خود را پیروز کرد وقریش پشت سر بکر بن وائل نماز خواند؟»(9) با توجه به زمینههاى سیاسى وعصبیتهاى قومى ونژادى، که نمونههایى از آن را نقل کردیم، کسانى که کینه وحسد امیرالمؤمنین على (ع) را در دل داشتند ولى به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند وبه ظاهر از جمله اصحاب على (ع) به حساب مىآمدند، همواره در پى فرصتى بودند که به آن حضرت ضربه بزنند وآنچه را که مدتها پنهان مىکردند آشکار سازند.
چنین فرصتى در جنگ صفین ودر مسأله حکمیّت به دست آمد وآنها توانستند از سادهلوحى سربازان على (ع) سوء استفاده کنند وجمعیت زیادى را به دنبال خود بکشند وتا آن جا پیش رفتند که جنگ نهروان را بر امام مسلمین امیرالمؤمنین على (ع) تحمیل کردند.
1-3- نامهاى دیگر خوارج خوارجرتاریخبهنامهاىدیگرىهممشهورندکهاینکآنهاراذکرمىکنیم: 1) «شُراه»: این کلمه جمع «شارى» به معناى فروشنده است.
خوارج این نام را بسیار دوست مىداشتند، چون مىپنداشتند که جان خود را به خدا فروختهاند ودر راه او از جان خویش گذاشتهاند.
این نام مأخوذ از این آیه است که در شأن على (ع) در لیله المبیت نازل شده است: (وَمِنَالنّاسِمَنْیَشرىنَفسَهُابتِغاءَمَرْضاتِاللَّهِ؛(10)ازمردمکسانىهستندکهنفس خودراجهتخشنودىخداوندمىفروشند.) 2) «حَرُورِیَه»: به این علت، آنها را حروریه مىگویند که پس از ترک صفین ومخالفت با على (ع) به روستاى «حرورا» رفتند و این روستا دو میل با کوفه فاصله داشتهاست.(11) 3) «خَوارِجْ»: خوارج جمع «خارجى» است، از ریشه خروج به معنى «بیرون شدن» و «قیام کردن» است.
نام مشهور این فرقه، همان خوارج است.
این نام از حدیث معروفىکهازپیامبر(ص)درمقامپیشگویىازاینگروهرسیدهاقتباسشدهاستکهفرمود:«سَیَخرُجُقَومٌیَمرَقُونَمِنَالدّینِ؛بهزودىقومىخروجمىکنندکهآنهاازدینبیرونرفتهاند.» 4) «مُحَکِّمَه»: خوارج در جریان جنگ صفین ودر اعتراض به مسأله حکمیّت، شعار «لا حکم إلّا للَّه» را سر دادند و نام «مُحَکِّمَه» از همین شعار معروف آنها گرفته شده است.
مُحَکِّم یا مُحَکِّمه، اسم فاعل از تحکیم است وبه معناى کسى است که تحکیم را قبول ندارد؛ از این رو «ابنسیده»گفتهاست:اطلاقمحکمهبرخوارج،جنبهسلبىدارد،زیراآنهانفىتحکیممىکردند.»(12)وشاید محکِّمه اسم فاعل از مصدر جعلى تحکیم است که به معناى گفتن جمله«لاحکمإلّاللَّه»مىباشدمانند«مُکِّبر»بهمعناىکسىکه«اللَّهاکبر»مىگوید.
5) «مارِقِین»: مارق از ماده مرق به معناى رها شدن وبیرون رفتن ودریدن است.(13) در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (ص) فتنه خوارج، پیش بینى شده است که در جنگ نهروان آن حدیث را خواهیم آورد.
نام «مارقین» بر گرفته از همان حدیث پیامبر است.
2- فرقههاى خوارج خوارج بر اثر علل وعواملى به دسته وفرقههاى مختلفى تقسیم شدند.
در تعداد فرقههاى خوارج، میان نویسندگان ملل ونحل، اختلاف نظر وجود دارد؛ اشعرى بیش از سى فرقه از آنها را نام مىبرد.(14) ملطى آنها را بیست وپنج فرقه مىداند.
(15) شهرستانى آنها را به هشت فرقه اصلى، تقسیم مىکند.(16) ایجى آنها را هفت فرقه مىداند.(17) رازى آنها را به بیست ویک فرقه تقسیم مىکند.
(18) اسفرائنى وبغدادى آنها را بیست فرقه مىدانند.(19) وابن المرتضىازآنهادرپنجفرقهاصلى،ناممىبرد(20)دراینجامافقطمهمترینآنهاراناممىبریم: 1)ازارقه:پیرواننافعبنازرقحنظل 2)نجدات:پیرواننجدهبنعامرحنفى 3)صُفریه:پیروانزیادبناصفر 4)عجارده:پیروانعبدالکریمبنعجرد 5)شعیبیه:پیروانشعیب 6)صلتیه:پیروانصلتبنعثمان 7)حمزیه:پیروانحمزهبناکرکند 8)ثعالبه:پیروانثعلبهبنمشکان همچنین خازمیه، معلومیه ومجهولیه، اخفسیه، معبدیه، اباضیه، بیهسیه، بدعیه، یزیدیه، رشدیه از دیگر فرقههاى خوارج هستند.
3- عقاید کلامى خوارج هر چند خوارج در ابتدا به صورت سیاسى خود را مطرح کردند وجنگ نهروان را علیه حکومت نوپاى امیرالمؤمنین (ع) به پا کردند، اما بعدها عقاید ونظریات مختلفى از خود نشان دادند؛ از این رو در علم کلام از آنها به عنوان یکى از فرقههاى کلامى، نام برده شده است که به بعضى از عقاید باطل آنها مىپردازیم: الف: خلافت ورهبرى از دیدگاه خوارج خوارج عقیده داشتند خلافت ورهبرى جامعه، حق مسلم هر عرب آزاد است، اما مسلمانان باید تلاش کنند شایستهترین وبا ایمانترین افراد را انتخاب نمایند وچون فردى به خلافت منصوب شد دیگر نمىتواند از آن چشم بپوشد واز زیر بار مسؤولیت شانه خالى کند.
بعدها وقتى که مسلمانان غیر عرب هم به خوارج پیوستند به جاى عرب بودن وآزاد بودن، مسلمانى وعدالت را شرط خلافت قرار دادند، بدین معنى که هیچ تفاوتى بین عرب وغیر عرب، قریشى وغیر قریشىقائلنبودند.(21) بعضى از گروههاى خوارج حتى جنسیت را براى تصدى این مقام، مدرک نمىدانستند ودر این مورد بین زن ومرد، فرقى قائل نبودند.
اگر زنى از خود شایستگى ولیاقتنشانمىدادمىتوانسترهبرىوامامترادردستگیرد.(22)بعضىدیگرازخوارج،حتىلزوموجودامامرادرجامعهنفىمىکنند.(23) به هر ترتیب، خوارج اهمیت فوق العاده دینى براى خلیفه، قائل نبودند.
آنان همواره به خلیفه به عنوان نماینده مسلمین مىنگریستند که مسؤولیت سیاسى، دینى ونظامى جامعه بر عهده او بود.
اما پس از انتخاب واتمام بیعت اگر خلاف عقاید آنها گامبرمىداشت هر لحظه ودر هر زمان مىتوانستند او را عزل کنند ودر صورت سرپیچى او از این کار با او جنگ نموده وحتى از این نیز فراتر مىرفتند ودر صورت ضرورت او را واجب القتل مىدانستند.(24) خوارج دو خلیفه نخستین، یعنى ابوبکر وعمر را قبول داشتند.
على (ع) را هم تا زمانى که به حکمیّت راضى نشده بود خلیفه مسلمین مىدانستند، ولى پس از آن او را کافر مىخواندند.
عثمان را هم قبول نداشته واو را کافر مىدانستند، چراکه معتقد بودند او پس از تصدى مقام خلافت، خویشاوندانش را مقام داد وقرآن را درید ومسلمانان را تحقیر کرد ومنکران ستم را زد وتبعیدى پیامبر خدا را پناه داد ومسلمانان را که در فضیلت تقدم داشتند زد وتبعیدکرد وغنیمتخدارابینقریشوبذلهگویانعرب،تقسیمکرد.(25) خوارج،خلفاىاموىوعباسىراهمدشمنمىدانستندوهموارهدرحالمخالفتوقیامعلیهآنهابودند.گروهى از خوارج على (ع)، عثمان، طلحه، زبیر، عایشه وعبداللَّه ابن عباس را کافر ومخلد در آتش مىدانند.(26) ب : خوارج ومرتکبان گناه کبیره یکى از مباحث مهم وپر فراز ونشیب در میان متکلمان اسلامى، مسأله «مرتکبان گناه کبیره» است، بدین معنى که آیا مسلمانى که به خدا وپیامبر ومبانى اسلام معتقد است اگر احیاناً گناه کبیرهاى از او سر زد چه حکمى دارد؟
در این مورد نظریات مختلفى ابراز شده است که از همهمهمتر،چهارنظریهزیراست: 1) دیدگاه شیعه واهل سنت: مرتکب گناه کبیره، مسلمان است ولى فاسق است وخداوند طبق گناهش،اورامجازاتخواهدکرد.
2) دیدگاه مرجئه: مرتکب کبیره، مؤمن است وبا وجود ایمان قلبى، ارتکاب گناه ضررى بر ایمانشخصنمىزندوکاراورابایدبهخداواگذارنمود.
3) دیدگاه معتزله: مرتکب کبیره، نه مؤمن است ونه کافر، بلکه در مرتبهاى میان کفر وایمان قرارداد(منزلهبینالمنزلتین).
4) دیدگاه خوارج: مرتکب گناه کبیره، کافر است اگر چه ایمان قلبى به اسلام داشته باشد واو نمازهمبخواندوچونکافراستجانومالاواحترامندارد.
نظریه پذیرفته شده در میان عامه مسلمانان تا زمان پیدایش خوارج، همان نظریه اوّل بود، اما پس از جریان حکمیّت وظهور خوارج، این مسأله به صورت خاصى در محافل علمى مطرح شد ومورد اختلاف قرار گرفت واهمیت ویژهاى یافت، زیرا عقیده خوارج در این مسأله باعث تندروىهاىآنانگردیدواکثرمسلمانانىراکهروشآنهاراقبولنداشتندتکفیرمىکردندوحتىدستبهکشتارآنانمىزدند.
از این رو مىتوان گفت همین مسأله بحثانگیز بود که «علم کلام» را پایهگذارى کرد وموجب گردید که با جدا شدن «واصل بن عطا» از «حسن بصرى» پس از بحث در این باره، مکتب معتزله به وجود آید.(27) 4- احتجاجات على (ع) با خوارج امام على (ع) سعى داشت با صحبت وموعظه، خوارج را به راه راست باز گرداند؛ از این رو در موارد مختلف با آنان احتجاج کرد که دو مورد آن را در این جا مىآوریم: 1) هنگامى که دوازده هزار تن از سپاهیان على (ع) از آن حضرت جدا