به جای مقدمه
در تاریخ بشر آسیا و اروپا مکمل فرهنگ یکدیگر بودهاند، آسیا جنبه روحانی دارد و اروپا جنبه روشنفکری را داشته است.
گاه گاهی این دو جمعیت برخوردهای سودمندی با یکدیگر داشتهاند.
نخست دانش مشرق زمین که از آن مصریها، کلدانیها و هندیها بود، فیلسوفان غرب را مانند فیثاغورث و افلاطون تحت تأثیر قرار داد.
حمله اسکندر به مغرب آسیا و هیئتهای بودایی در سوریه و فلسطین در قرنها پیش از مسیحیت نشانهی برخورد دوم است.
یکی از سنگ نبشتههای آشوکا آگاهمان میدارد که در نیمه اول قرن سوم پیش از میلاد هیئتهای بودایی به دربار سلوسیدی در انظاکیه و به دربار پتولمیز در اسکندریه فرستاده شد.
حمله پیروان اسلام به اسپانیا و سواحل جنوبی مدیترانه را باید آغاز سومین برخورد دانست.
میزان و شیوهای را که این سه برخورد در یونان و روم بزرگ، مسیحیت و تمدن جدید اثر گذارده است به شکلهای مختلف میتوان تعیین کرد.
نزدیک کردن مردم جهان به یکدیگر، در حال حاضر حقیقتی است که مایهی امید ما نسبت به آتیه انسانیت میشود.
شرق و غرب دیگر نمیتواند در اندیشه و عمل عزلتنشین بماند.
تماس بین آنها که تاکنون گاهگاه و کوتاه بود اکنون دیگر همیشگی و پیوسته شده است.
وحدت جهان نو خواستار مبانی فرهنگی جدیدی است.
نکته مهم آن است که راهنمایی جهان نو با اقتصاد جدید و حکمت عملی که اینک بیشتر حکمفرماست، باشد یا با گرایش به معنویت؟
جهان مکانیکی که در آن انسانیت به دستگاه بیروح کفایت و لیاقت وابسته است هدف درست تکاپوی انسانی نیست.
ما به فکر و روشی معنوی نیازمندیم که حیات مواج اقتصادی و سیاسی و احتیاجات عمیق روح را در خود داشته باشد.
حالت حقیقی یک تمدن در ارزشهای روحانی آن که زیور فکر است بیشتر نهفته است تا در ظواهر و سازمانهایش.
دین باطن هر تمدنی است و گویی که در کالبد سازمان اجتماعی آن روح است.
تکاپوهای علمی، وابستگیهای اقتصادی، سازمانهای سیاسی شاید که ملل جهان را از لحاظ ظاهر به یکدیگر نزدیک کند ولی برای پیوندی نیرومند و پایدار باید رشتههای نامریی ولی عیمق ایدهها، آرمانها را نیرومند کرد.
در بنای تازهای که کاشانه بشری را با آن پیریزی میکنیم «نقشی» که دین بازی میکند کمتر از علم نیست.
انسان یعنی جسم، ذهن و روح.
هر یک از این سه خوراکی را خواستار است.
جسم را با غذا و ورزش، ذهن را با اطلاعات علمی و انتقاد، روح را با هنر و ادبیات و فلسفه شاداب و آراسته و روشن نگاه میداریم.
روح انسان تنها در به کار بردن نیروهای زیباتر خویش رشد میکند.
ملل آسیایی و اروپایی هر یک به راه خود نتایج بزرگی را یکی با صمیمیت مطلق روحانی و دیگری با درستی شدید روشنفکری به دست آوردهاند.
جویبار بزرگ زندگی بستر خود را بنا به شیب منطقهای که از آن میگذرد، برای خویش میگشاید.
وحدت جهان نو خواستار مبانی فرهنگی جدیدی است.
در بنای تازهای که کاشانه بشری را با آن پیریزی میکنیم «نقشی» که دین بازی میکند کمتر از علم نیست.
هستی نسبتاً مستقل در قاره اروپا و آسیا در طرز فکر و زندگانی سبب حالات و ظواهر مشخصی شده است.
ولی البته هیچ کیفیتی، چه روحانی و چه غیر روحانی، را نمیتوان یافت که از آن نژاد ویژهای باشد.
ملتهای بزرگ با دارا بودن و یا فقدان کیفیتی، ممتاز نمیشوند، بلکه شرط، میزان و شدت آن کیفیت است.
مغرب زمین، عاری از عرفان و «شهادت» و مشرق زمین، خالی از علم و روحیه ملی نیست.
اگر امتیازی در کار باشد همچون دیگر امتیازات تجربی نسبی است.
در مسئله دین هندوستان نمونه کامل مشرق زمین است.
هندوستان از لحاظ جغرافیایی مابین مغرب سامی و مشرق مغول قرار گرفته است.
مرحوم دکتر لودزدیکنسن در «رسالهای در تمدنهای هندوستان و چین و ژاپن» چنین استنتاج میکند که هندوستان تنها کشوری است که میشود آن را نمونهی مشرق زمین خواند.
روحیه سامی در فعالیت و قدرتپرستی به مغرب زمین نزدیکتر است.
آسیای سامی در همجواری نزدیکی که با روم داشت روح پیکار و سازمان را فرا گرفت.
آن را میتوان مابین شرق و غرب منطقهای فلقی دانست.
ولی در شرق دور عرفان شرقی به تدریج به سوی زیباپرستی، و نظم و روح «نتایج علمی» گراییده است.
یونان و روم مشعر روح مغرب زمیناند.
در میان ادیان زنده حتی یکی را نمیتوان یافت که اصلی غربی داشته باشد.
مهد همه این ادیان هندوستان، ایران و فلسطین است.
بعضی از آنان به غرب گسترش یافتند.
بنابراین مسیحیت دینی شرقی است که نهال آن در مغرب زمین کاشته شد و در آن جا به صورتهایی که مشخصه حالات فکر غربی است درآمد.
کیش هندو و بودا محدود به مشرق زمین ماند.
کیش یهود در روزگاری که مکتب اسکندریه برقرار بود تحت نفوذ شدید فکر غربی درآمد.
در دوران پیش از مسیحیت یهودیهای اسکندریه با افکار و زندگانی یونانی برخورد کردند.
مکتب فلسفی یهود و اسکندریه که آخرین نماینده بزرگ آن «فیلو» است در نتیجه این برخورد پدید آمد.
اسلام از کیش یهود برخاست و به یونانیها و اسپانیاییهای مغرب زمین بسیار مدیون است.
در قرن دهم و یازدهم که دوران طلایی فرهنگ اسلام است پیروان آن کیش با آثار علمی و فلسفی یونان به زبان عربی آشنایی داشتند و انقلاب بزرگ فکری که در اروپا در قرن دوازدهم و سیزدهم پدید آمد به سبب در دست داشتن ترجمههای لاتین آثار عربی مزبور بود.
با وجود این کیش یهود و اسلام به طور برجستهای شرقی باقی ماند.
ادیان یهود و بودا را میتوان ادیانی کاملاً شرقی دانست.
زیرا اینان در اصل و رشد خود چنین بودهاند.
ولی مسیحیت را میتوان نوعی دین غربی خواند.
زیرا قانون زندگی چنین است که ادیان نیز مانند دیگر چیزهای طبیعت موجودات زنده دیگر را در خود تحلیل میبرند.
تمیز مابین تعالیم پاک و ساده مسیح و رشد مسیحیت که در مغرب زمین به دست آمده است، نمایش روشنی از اختلافات مابین شرق و غرب درباره طرز تلقی دین است.
فکر غربیان استدلالی، اخلاقی، مثبت و عملی است.
ولی فکر شرقیان بیشتر متمایل به حیات درونی و تفکر ادراکی است.
«رابرت بریجز در کتاب «عهد زیبایی» میگوید که در گذشته مغرب زمین برای معرفت روحانی به مشرق زمین مینگریست ولی اینک مشرق زمین از پیروزیهای مادی مغرب زمین حیران مانده است.
«پدران ما به مشرق زمین رفتند تا از آشفتگیهای آن لذت برند.
جایی که اهرام بتکدهها و جامههای زیبا، همه در شفق کم رنگ کهن سالی محو میشود.
ولی آیا میشود که شرقیها در عوض بدین جا آیند؟
این سفری عجیب است.
دانشمندان شرق روشنایی برق را در غرب دیدند و به پرستش آمدند، اینان ابداعات نازیبای ما را اغراقآمیز دیدند و آن را نیرنگهای علمی دانستند.
مانند همه چیز در روزگار خود.
شاید نظری از «جلال» میداشت.
«جلال» نظری بیش نیست.
حمد و تسبیح بیهودهای است که به وسیله آن انسان خدا را ستایش میکند.» به طور کلی میتوان گفت آن چه بیشتر در فکر شرقی حکم فرماست تأکیدی است که در ادراک آفرینندگی دارد.
در صورتی که مشخصه روشهای غربی فهم و انتقاد است.
آن چه زنده، استوار و فردی است از آن چه که تنها منطقی است متمایز است.
تمایل منطق در آن است که هر چیز را به حد عینیت خلاصه کند، در صورتی که چیزی نمیتوان یافت که در دو لحظه متوالی از حیات خود یکسان باقی ماند.
عقل میکوشد تا جویبار روان را در قطعات یخ منجمد سازد، حقیقت چیزی است زنده که تنها با منطق درک نمیشود ولی هنوز برای اندیشیدن و اثبات و انتقال افکار و احساس به منطق نیازمندیم.
اگر مشرق معتقد است که خصایصی یافت میشود که نمیتوان آنها را به وضوح دید و حتی میگوید که هر کوششی برای اختصار آن خصایص، برای آن که به صورت جملهای قابل انتقال درآید، نیز تخطی بدانهاست.
مغرب زمین خواهان روشنی است و از اسرار به دور میرود.
در نظر غرب آن چه به شرح در آید و برای ما مفید باشد حقیقی است.
و آن چه که به شرح نیاید و سودمند نباشد غیر حقیقی است.
چه خوب گفتهاند: «یوانیها با همه دقت و هنرمندیشان چندان ادراک دینی نداشتند.
در این خصوص مغرب زمین با تمایلات علمی و مشرق زمین با تمایلات عارفانه پیوسته از یکدیگر به دور بودهاند.» علاقمندی افلاطون به عرفان نشان میدهد که چه قدر او با یونانیهای عادی فرق دارد.
در ادیان غربی برای تعریف و شکل، شوری برپاست.
روح یوانی با اعتقاد به دین که ذات اعلی حقیقتی است روحانی و یا نیرویی است مجازی و یا قدرتی است سایه مانند که ذاتی و فطری جهان است راضی نمیشود.
بایستی به خدایان خود طبایعی استوار با خصایلی مشخص و جسمانی بدهد.
مثلاً «اروس» خدایی زیبا و مشخص است.
تمایل یونانیها در این که انسان را به صورت و یا شخصیت خدا در آورند بر کسی پوشیده نیست.
این طبیعت «صورت بخش» مسئول آن است که خدایانشان را به صورتهای معینی که چون مجسمه اشکالی قابل لمس و رویت دارد درآورد.
تأکید بزرگی که مسیحیت در شخصیت خداوند میکند میراثی است که از مسلک عقلانی یونان به ارث برده است.
کیش عقلانی، اشکال را با دلایل و اسرار را با عقاید دینی اشتباه میکند.
برای چنین کیشی موضوعات دانش، پیوسته یکی است و رمزها و نشانههای تغییرناپذیر را نقابهایی بیش نمیداند.
کارشان با کلمات است ولی معانی را نادیده میگیرند.
مطلقیت دادن سرانجام به سازمانها و فروعاتی که بر اساس یک عقیده و یک آیین پایه دارد، منتج میشود.
هر دین با سازمان و یا کلیسا پیوسته به عقیدهای که مخالف او باشد تجاوز میکند.
اگر دانش جدید عقاید کهن را تهدید کند، دانش ضرر میکند.
کلیسا نمیتواند آزادی فکر را چه در درون و چه در بیرون خود مجاز دارد.
مجبور است عقاید خود را، به زور تحمیل کند و بیایمانی را در اصل مجازات کند.
اگر نام زیبای یونان با هیچ جنگ مذهبی لکهدار نشده است، برای مسلک کثرت خدایان آن بوده است.
یونانیها در این که «اگر ما زئوس را با نامهای دیگر بخوانیم گرفتار عذاب ابدی خواهیم شد» اصرار نمیورزند.
در مشرق زمین دین بیشتر جنبه حیات روح را دارد.
عقیدهای است مبنی بر وحد بشر با روح حقیقت و زیبایی عالم.
چنین نظریهای در نقشی که موضوعات عقلانی بر عهده دارد مبالغه نمیکند.
بلکه آنان را به عنوان تکاپویی ملایم برای ساده ساختن حقیقت میپذیرد و بر لایزالی خداوند و بیشماری تجلیات ممکنهاش یقین دارد.
وصفی در «وراء» وجود دارد که هیچ وصفی بدان نمیرسد، اگرچه همه وصفها را جان میدهد و بدانها معنی و ماهیت میبخشد.
قرنها پیش از اسراییل و زبور داود شاعری مصری و گمنام که خداوند را دوست و نجات دهنده میخواند و او را به صورت ساخته و پرداخته انسان و نشانههایی که بر سنگ نقش شده باشد یاد نمیکرد، تضرع کرده و میگوید: «او دیده نشده است او را وزیری و تحفهای نیست، او در معابد پرستیده نمیشود.
خانه او را کس نمیداند، بر آرامگاه او تصاویری منقوش نیست، مأوایی نیست که بتواند او را در آغوش گیرد.
نام او در آسمان دانسته نیست.
عالم خانهی اوست.
در مأوایی که ساخته دست انسانی باشد منزل ندارد.» صورتهای دینی آن قدر که معنی دارد حقیقت نیست.
معنی را نمیتوان با موازین خارجی سنجید.
برای آن که بتوان یک عقیده و یا یک رمز دینی را درک کرد، باید در جستجوی ارزش معانی و منظور آن بود.
روح هر قدر هم که دقیق باشد به هیچ صورتی بسته نیست.
ادیان شرقی ایانی «بدون اصول دین»اند و پیروان آن اصولاً آن چه را که میتوان کردار خوب دینی خواند دارا میباشند.
اینان خوب را برای آن که بهترین نیست محکوم نمیکنند.
اینان فرد را به همان عنوان که هست محترم میشمارند و حتی در بهتر کردن افراد وقتی که خود او مایل نباشد اصرار نمیورزند.
در بهشت معنی نه تنها کاخهایی یافت میشود بلکه گردونههایی نیز برای رسیدن بدان کاخها در دسترس است.
ادیان هندو و بودایی هر صورتی از ادیان دیگر را به عنوان دارندهی میزانی از حقیقت میشناسند.
و نتیجه چنین شده است که همه نوع آیینهای خارجی و اعتقادات خرافی را میتوان در قلمرو آن دو دین یافت.
نتیجه طبیعی که از این اختلاف به دست میآوریم تأکید در آن است که دین شرق بیشتر به فرهنگی روحانی مربوط میشود تا به معلومات مدرسی «ما حقیقت را با انتقاد و بحث فرا نمیگیریم.
بلکه آن را با عمیق کردن زندگانی و تغییر حد هشیاری مییابیم.» خدا عالیترین صورتی که باید شناخته شود نیست بلکه عالیترین وجودی است که باید درک شود.
خصایل پسندیده و ملایم مانند تفکر آرام و نیروی روح که زاییده کف نفس و جنگ علیه شهوت، خشم و اندوه است را تأکید میکند.
دین چیزی حاکم بر زندگی است.
روشنایی و ناموس آن است.
شیخ عبدا…انصاری هراتی به شاگردان خود گفت: «پرواز در آسمان معجزه نیست زیرا پلیدترین حشرات آن را انجام میدهد.
گذشن از رود بدون پل و یا قایق معجزه نیست زیر سگی نیز همین کار را میکند.
اما یاری به قلبهای دردمند معجزهای است که تنها مردان مقدس میتوانند آن را انجام دهند.» ادیان شرقی در شکیبایی و ملایمت روح، و دور از ترس ولی از قدرت پدید آمده است.
لیکن قدرتی است که خود را بر جامعه