جبایت
باج و خراج گرفتن ( برهان قاطع ) و جمع کردن خراج و گرفتن آن .
حاجب بزرگ ، به مرو رفت ......
و هر جای شحنه فرستاد و جبایت روان شد.
.ص 687
و بنده سباشی ، تا این غایت با ایشان آویخت و طلیعه داشت و جنگها بود .....، تا ایشان در هیچ شهر از خراسان نتوانستند نشست و جبایت روان است و عمّال خداوند بر کار .
ص 708
حاصل و باقی
حاصل، مقدار مالی است که در خزانه یا در نزد کارگزار موجود است و باقی، مقدار خراجی است که مردم بدهکارند و هنوز نپرداخته اند .
عبدالغفار به دیوان استیفا رود و بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی او کشند .
ص 155
پس عبدوس را گفت : باز گرد ، تا من امشب مثال دهم تا حاصل و باقی وی پیدا آرند و فردا با وی به درگاه آرند .
ص 464
حِمل
اموالی را گویند که به سوی بیت المال حمل می شود .
" و حسن سپاهیانی باز آمد با حمل های مکران و قصدار و رسولی مکرانی با وی و مالی آورده هدیه ی امیر .
" ص 315 " طاهر را مثال بود تا مال ضمان گذشته...
بطلبد و به نشابور فرستد ، نزدیک سوری صاحب دیوان تا حمل نشابور به حضرت آرند ." ص 434 و "سوم ماه رمضان، هدیه ها که صاحب دیوان خراسان، ساخته بود، پیش آوردند، پانصد حمل." ص 530 "گفت: این مال گشاده نیست، چون از مصر و شام، حمل در رسد، آن گاه این جواهر خریده آید." ص 542 "پس از رفتن وی، سوری آنچه نقد داشت، از مال حمل نشا بور و از آن خویش همه جمع کرد." ص 716 خازن گنجور، گنجبان، خزانه دار، متولی حفظ مال.(اقرب الموارد به نقل از لغت نامه ی دهخدا).
"کسانی که جواهر و البسه را به عنوان خلعت می داده اندو شمشیرهای مرصع و چیزهایی نظیر آن را در تحویل داشته اند." "چون از مجلس عقد بازگردی، نثارها و هدیه ها که با تو فرستاده آمده است، بفرمایی خازنان را که با تواند، تا ببرند و تسلیم کنند." ص 274 "و خازنی نامزد شد با شاگردان و با حمّالانِ خزانه، تا با رسولان بروند."ص 281 "استادم بو نصر ...
معتمدی را به نزدیک خازنان فرستاد، پوشیده و در خواست تا آنچه به روزگار ملک و ولایت امیر محمد، او را داده بودند، از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت، نسختی کنند، بفرستند." ص 339 "امیر گفت: دلم بر احمد نیالتگین، قرار گرفته است، هر چند که شاگردی سالاران نکرده است، خازن پدر ما بوده است." ص 349 "و محمود طاهر پدرش، مردی محتشم بود، از خازنان امیر محمود و بروی اعتمادی بزرگ داشت." ص 682 خراج "آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند.
گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند و باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند." (ناظم الاطباء به نقل از لغت نامه ی دهخدا) "برخی خراج و جزیه را دو لغت مترادف دانسته اند که معنی مطلق مالیات می داده و از قرینه ی جمله، معلوم می شده است که کدام یک مالیات زمین (خراج) یا مالیات سرانه (جزیه) بوده است." نیز گفته شده که "خراج، مالیات ارضی بود که از اهل ذمه گرفته می شد در مقابل جزیه که مالیات سرانه بود." "و چون خبردیه و حصار و مردم آن به غوریان رسید، همگان مطیع و منقاد گشتند و بترسیدند و خراجها بپذیرفتند." ص 143 "پس امیر روی به عامل و رئیس ترمذ کرد و گفت : "صد هزار درم از خراج امسال، به رعیّت بخشیدیم." ص 312 "و حسن سپاهانی ساربان را به رسولی فرستادند، تا مال خراج مکران و قصدار بیارد." ص 315 "احمد خود آنچه باید کرد، کند و مالهای تکّران بستاند از خراج و مواضعت." ص 516 "هر پادشاهی که قوی تر باشد و از شما خراج خواهد و شما را نگاه دارد، خراج بباید داد و خود را نگاه داشت." ص 729 خراج گذار مالیات ده و آنکه خراج می دهد.
(لغت نامه ی دهخدا ) "تا امیر جلیل منصور، منوچهر بن قابوس، طاعت دار و فرمان بردارو خراج گزار خداوند سلطان معظم ابوالقاسم محمود، باشد...
من دوست او باشم." ص 166 "احمد نیالتگین، مالی عظیم که از مواضعت بود از تکّران و خراج گزاران بستد." ص 517 خزانه گنجینه، دفینه، جمع خزاین (لغت نامه ی دهخدا)، محل نگهداری جواهر و البسه ی خلعتی و شمشیرهای مرصع و از این قبیل.
"هر چه امیر محمد مرا بخشیده است...، همه مُعَد دارم، که حقا که ازین روزگار بیندیشیده ام و هم امروز به خزانه باز فرستم، پیش از آنکه تسبیب کنند." ص 338 "چنان چه خوانده آمده است که خزاین آل سامان، مستغرق شد در کار ری." ص 344 "و بوسعید مشرف به فرمان بیامد تا خزانه را نسخت کرد، آنچه داشت مرد." ص799 "بر هندوان اعتماد نیست که چندان حرم و خزاین به زمین ایشان باید برد." ص 897 آنچه ثقل نشابور بود، از جامه و فروش شادیاخ و سلاح و چیزهای دیگر که ممکن نشد به قلعه ی میکالی فرستادن، سوری مثال داد تا همه در خزانه نهادند."ص 716 راتبه مقرری، مستمری و مواجب.
جمع آن رواتب است.( ناظم الاطباء به نقل از لغت نامه ی دهخدا) "مقداری از مواجب ثابت که حتما باید پرداخت شود." و نیز مثال داد تا از وظایف و رواتب امیر محمد حساب برگرفتند.
ص 10 "فرمود تا به خدمت ایشان قیام کند و آنچه بباید از وظایف و رواتب ایشان راست می دارد." ص 133 "ایشان را وکیلی به پای کردند و راتبه ای تمام نامزد شد." ص 894 شمار "شمار به معنی حساب است و در اصطلاح دیوانی دوره ی غزنوی به مفهوم علم حساب که مستوفیان به کار می بردند، بوده است و شمار کردن به معنی رسیدگی به حساب عمال و صاحبان شغل ها به کار می رفته است." "پس بفرمود که شماروی بباید کرد.
مستوفیان شماروی بازنگریستند، هفده بار هزار هزار درم بروی حاصل محض بود." ص 156 "اما با خرد رجوع کن و شمار خویش نیکو برگیر تا بدانی که راست می گویم." ص 260 "خواجه ی بزرگ بوسهل را بخواند با نایبان دیوان عرض و شمارها بخواست از آن لشکر." ص 415 "مرا چه افتاده است که زر کسی دیگر برد و شمار آن به قیامت مرا باید داد؟" ص 671 عامل "این لفظ به مأمور دیوانی، به خصوص آن که مأمور جمع آوری و تحصیل مالیات و خراج بوده، گفته می شده است." "چون نام اریارق بشنید و دانست که مردی با دندان آمد، بجست تا آنجا عامل و مشرف فرستد، بوالفتح دامغانی را بفرستاد." ص 352 "و به عامل سیستان نبشته آمد تا دو هزار پیاده ی سگزی ساخته کند." ص 555 "بنده کارها به جدّ پیش گرفته است و عمّال شهرها را که خوانده بود می آیند و مالها ستده می آید." ص 685 "بو طلحه ی شیبانی عامل، او را جایی نیکو فرود آورد و خوردنی و نزل بسیار فرستاد." ص 718 "عمّال بر کار شدند و مال می ستدند و امیر به نشاط و شراب مشغول گشت." ص 782 مال بیعتی به مالی گویند که به خاطر بیعت با سلطان یا امیر، به بیعت کنندگان می دهند.
"بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند در نهان، که مال بیعتی وصلتها که برادرت امیر محمد داده است، باز باید ستد." ص 336 "آن روز بدین مشغول بودند تا نیم شب، تا آنچه نهادنی بود با اسمعیل نهادند و عهدها کردند و مال بیعتی بدادند." ص 8-937 مستحث "اسم فاعل استحاث است و در لغت به معنی بر انگیختن می باشد و در اصطلاح، محصل مالیات را مستحث و کار وی را مستحثی می نامند".
مأمور گرفتن خراج.
(لغت نامه ی دهخدا) "و بو نصر بستی دبیر ...
به هندوستان خواجه را خدمتها کرده بود ...
و چون خلاص یافت، با وی تا بلخ بیامد، وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرمود او را و به مستحثّی رفت و بزرگ مالی یافت." ص 193 "امیر نامه فرمود به سیستان، و عزیزپوشنجه آنجا بود به مستحثّی." ص 563 مستخرج آن که در هنگام مصادره ی اموال کسی، تصدی این کار را بر عهده می گرفت و نیز محصل مال و خراج را مستخرج می نامیده اند.
"ابوالقاسم کثیر را دید در صفه، با وی مناظره ی مال می رفت و مستخرج و عقا بین و تازیانه و شکنجه ها آورده." ص 462 "بو نصر مستخرج را و دیگر قوم را گفت: یک ساعت این حدیث در توقف دارید چندان که من خواجه را ببینم." ص 462 "به زودی آنچه خواسته آمده است، راست کنند، تا جاجت نیاید که مستخرج فرستند و برات نویسند لشکر را و به عنف بستانند." ص 598 مشاهره "انعامی که ماه به ماه به کسی می دادند، اجرت ماهیانه." (ناظم الاطباء به نقل از لغت نامه ی دهخدا ) "در آن روزگار، حساب برگرفته آمد، مشاهره ی همگان، هر ماهی هفتاد هزار درم بود." ص 178 "دبیرانی که به نوی آمده بودند و مشاهره نداشتند، پس از آن عملها و مشاهره ها یافتند." ص 178 "پسر بو علی بوالحسن به ری افتاده بود نزدیک فخر الدوله، و سخت نیکو می داشتند و هر ماهی پنج هزار درم مشاهره کرده." ص 263 "امیر فرمود تا این امام بو صادق را نگاه داشتند و بنواخت و مشاهره فرمود." ص 266 "او گفت: من وکیلِ درِ محتشمی ام واجری و مشاهره وصلت گران دارم." ص 404 "مسعود شاعر را شفاعت کردند، سیصد دینار صله فرمود به نامه و هزار دینار مشاهره، هر ماهی از معاملات جیلم." ص 815 مقاطعه "مقاطعه به معنی واگذار کردن انجام کاری به کسی پس از تعیین اجرت آن و به مقاطعه دادن یعنی مالیات منطقه ای را در مقابل مبلغی معین به کسی واگذاردن" (لغت نامه ی دهخدا) " چون پسر کاکو را سر به دیوار آمد و بدانست که جنگ می بر نیاید، عذرها خواست، و التماس می کند، تا سپاهان را به مقاطعه بدو داده آید." ص668