دانلود مقاله نفسانیّت

Word 78 KB 15813 23
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • نفسانیّت
    بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین انه خیر ناصر و معین
    نفس یعنی جنبه تعلق به فانی و گذرا .

    و چون این انسان برای حرکت آمده نه توقف .

    برای بقا آمده نه فنا ، از این جهت انتخاب فنا انتخاب باطل است .

    علی (ع) می فرماید : « خلقتم للبقاء لا للفناء ».
    یکی از راههای استفاده از نهج البلاغه این است که انسان بتواند خطوط متشابه و به هم نزدیک را کنار هم بگذارد تا یکدیگر را تفسیر کنند .

    از این نوع عبارت در گوشه و کنار نهج البلاغه زیاد است ، مخصوصاً آن قسمت از سخن که در تفسیر اولیاء الله است.


    صدر کلام این است : « و من کلام علیه السلام فی صفت اولیائ الله قال : انّ اولیاء الله هم الذین نظروا الی باطن الدنیا اذا نظر الناس الی ظاهرها و اشتغلوا باجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها فاماتوا منها ما خشوآ ان یمیتهم » اولیاء خدا آنهایی هستند که به باطن دنیا نظر کردند ، آنگاه که مردم به ظاهر دنیا نظر کردند .

    باز همان معنای عقل و نفس است معنی ظاهر و باطن .

    باطن دنیا یعنی یعنی آن حرکت زیر بنایی که برای آن حرکت ظواهر یک رو بناست و ظاهر دنیا آن چهره و آن وضعیت مقطعی دنیاست که در نتیجه آن حرکت مستمر جلوه می کند .

    یعنی شما هر قسمت از دنیا را که با چشمتان می بینید این مقطعی است و برشی است از حقیقت ، نه حقیقت .

    شما از هر چیزی جلوه نیمرخ او را می بینید ، تصویر روبروی او را می بینید .

    شما در رسم فنی چه می کنید ؟

    می گویید ازاین طرف ببینیم تصویر قائمش ، تصویر نیمرخ است ، تصویر افقی اش چه جوریست ؟

    از ابعاد مختلف یک چیز را می بینید و شکلهای مختلف به آن می دهید .
    گاه به شما سه تصویر را می دهند و شکل ظاهر آن را زا شما می خواهند که بتوانید شکل فضایی آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و بگویید که از نیمرخ این چنین دیده می شود ، از تصویر قائم این چنین دیده می شود ، این چه جور چیزی باید باشد ؟

    حالا گاه اشتباه می کنید ، گاهی درست جواب می دهید .

    این مطلب که سه تصویر بدهند و وجه آن را بخواهند ، کسی که درس خوانده گاه اشتباه می کند ؛ آنوقت برای انسان ، دیدن این ظواهر و حکم کردن به اینکه در حجم و عمق این چه خبرهایی است ، چه مسائلی است ، چه مطالبی است ، آن مسئله بسیار دشوارتری است .

    از این جهت ما آنچه را که از دنیا می بینیم یک تصویر ، یک برش و یک نماست .
    گاه به شما سه تصویر را می دهند و شکل ظاهر آن را زا شما می خواهند که بتوانید شکل فضایی آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و بگویید که از نیمرخ این چنین دیده می شود ، از تصویر قائم این چنین دیده می شود ، این چه جور چیزی باید باشد ؟

    از این جهت ما آنچه را که از دنیا می بینیم یک تصویر ، یک برش و یک نماست .

    قرآن بر این مسئله انتقاد می کند به انسانی که به عمق مسئله توجه ندارد ، می گوید : « یعلمون ظاهراً من الحیوه الدنیا وهم عن الاخره هم غافلون » : آنها ظاهری را از حیات دنیا متوجه اند ، اما از آخرت غافلند .

    یعنی آخرت عمق حیات دنیاست ، آخرت باطن حیات دنیاست ، حیات حیات دنیاست .

    در حقیقت دنیا و آخرت اختلافشان یک اختلاف زمانی تنها نیست ، اختلافشان اختلاف ظاهری و باطنی است ، اختلاف رویه و درون است .

    شما اگر از این حرکت ، کل آن را در نظر بگیرید ، حقیقت را در نظر گرفته اید .

    اما اگر بخواهید آن مقطعی که در آن هستید .

    بدون اتصال به گذشته و آینده در نظر بگیرید ، تمام محاسبات شما غلط از آب در می آید .

    این محاسبات سطحی و ظاهری برخورد کردن با مسائل است ، مقطعی برخورد کردن است .

    پس وقتی که انسان دنیا را به عنوان یک جریان مستمر تلقی می کند و وظیفه و شغل خودش را در این دنیا در رابطه با کل این جریان و کل این حرکت جستجو می کند ، این می شود باطنش .

    و اما وقتی شغل و موقعیت ومنزلتش را بدون توجه به کل حرکت وکل کاروان می خواهد انتخاب کند ، این توجه به ظاهر دنیا کرده است .

    از این جهت می گوید : « انّ اولیاء الله هم الذین نظروا الی باطن الدنیا اذا الناس الی ظاهرها » : در حالیکه مردم به هستی خودشان و کل عالم مقطعی نگاه کردند ، اولیاء چنین نکردند ، یعنی وظیفه خودشان را در رابطه با کل جریان هستی انتخاب کردند .

    «واشتغلوا باجلها » : اولیاء آنها هستندکه به دراز مدت این هستی و اجل و نهایت این حرکت نظر دوختند ، در حالیکه مردم به عاجل و امروز و آنچه در نزدیکشان بود توجه کردند .

    « فاماتوا منها ما خشوآ ان یمیتهم » : اولیاء آنها هستند که هر چیز دنیا که می ترسیدند آنها را بمیراند ، آن را میراندند .

    یعنی تعلقاتی است که اگر انسان آنها را نبرّد ، آنها رابطه او را با خدا می برّند .

    شما گرفتار آرزوهایی هستید که اگر آنها را قیچی نکنید ، آنهارابطه شما را با حقیقت قیچی خواهند کرد .

    اگر به آنها رحم کنی ، آنها به تو رحم نخواهند کرد .

    اگر با آنها سیاست صبر و انتظار پیش بگیری .

    آنها این سیاست را با تو در پیش نخواهند گرفت .

    اگر به آنها مهلت بدهی ، آنها به تو مهلت نخواهند داد .

    می گوید اولیاء آنها هستند که چیزی را که آنها را می میراند، آنها را میراندند قبل از اینکه آنها را بمیراند .

    یعنی اینها خودشان را شناختند ، حیات خود را درک کردند و فهمیدند که اینها دو مردن دارند : یک مردن به معنای جابه جا شدن و منزل به منزل شدن ، و یک مردن به معنی فرصت و مهلت را از دست دادن .

    مرگ ساده .

    مرگ عادی و طبیعی یعنی جابه جا شدن .

    مرگ اساسی و مرگ خطرناک یعنی فرصت را ازدست دادن ، خط و راه را از دست دادن .

    پس اینها از ترس آنکه مبادا اصل را ازدست بدهند .

    این فرعهایی را که دامنگیرشان شده بود بریدند و اینها را قیچی کردند .

    پس همانطور که عقل و نفس داریم که عقل یعنی آن جنبه از انسان که می خواهد کل جریان را رسیدگی کند و انسان را در کل جریان مطالعه کند .

    نفس یعنی آن جنبه « من » که می خواهد من را بطور مقطعی مطالعه کند ؛ ما به شهوات ، نفس می گوییم ، یکی از نمودارهایش است .

    انسان وقتی به وسیله شهوات تحریک شد ، افق دید او چقدر است ؟

    حد فهم و سعه تشخیص او تا کجاست ؟

    آیا انسان در آن حالت کمتر از حال عادی نیست ؟

    یعنی مطالب و مسائلی را که در حالت عمومی و عادی خویش به آن توجه دارد ، ارزشهایی را که در حال عادی می فهمد و به رسمیت می شناسد ، ر آن حالت نمی بیند و نمی فهمد ، در آن حالت یک احساس کور او را پیش می برد .

    یعنی می گویند این فرد در این حالت به وضع نفسانی گرفتار است که نمی تواند بفهمد .

    یعنی اگر چشمی دارد در آن حالت نمی بیند و اگر گوشی دارد در آن حالت نمی شنود.

    شما می گویید این غرق در یک سلسله تحریکات است ، الان حالیش نیست .

    وقتی حالی به حالی شد می توان به او تذکر داد ، الان موقعش نیست و نمی شود با او برخورد کرد .

    مستی نیز همینطور است .

    تعلقات دیگر نیز از همین قماش است .

    گاه انسان مست مقام است و گاه مست شهوات و گاه مست شراب است .

    یعنی در آن حالت مستی میان دید و درک انسان محدودتر می شود .

    پس کلاً نفس یعنی آن جنبه از انسان که به دلیل تعلق موضعی و برخورد مقطعی با مسائل ، انسان از درک عمیق و وسیع و توجه دراز مدت به مسائل محروم می شود .

    از این جهت قرآن می گوید که اینها در این حالت نمی بینند ، چرا ؟

    چون اینها در جنبه نفس هستند .

    می گوید : « ..

    لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام… » * یعنی این دستگاههایی که به اینها داده شده ، به دلیل برخورد مقطعی و موسمی و توجه به موارد جزئی ، دیگر آن طاقت و درک و سعه را ندارد که بتواند این طرف جریان را با آن طرف جریان ببینند ، نابیناست .

    گوشی دارد که نمی تواند بشنود ، چون تعلقات است .

    یا جای دیگر می گوید : « مثل الفریقین کالاعمی و الاصم و البصیر و السمیع هل یستویان مثلاً … » این دو گروه ، گروهی که عقلانی هستند و گروهی که نفسانی هستند ، تفاوتشان مثل مقایسه کور و کر با شنوای بیناست .

    آیا این دو یکسانند ؟

    پس نفس یعنی آن جنبه تعلقی که انسان در آن حالت فقط مقطع هستی را می بیند ، نه خط هستی را .

    یعنی نقطه بین است ، سطح بین است ، یک برش را بیشتر نمی تواند بفهمد .

    تعلقات و آرزوها کلاً به این دلیل که علاقه انسان را محدود می کند به چیز محدود ، انسان را محدود می کند .

    جرم تعلقات این است .

    وقتی انسان به محدود متعلق شد .

    دید او هم محدود می شود .

    یعنی انسان نگاه می کند به چیزی که می خواهد به او نگاه کند .

    انسان وقتی نخواهد به چیزی نگاه بکند ، بتدریج آن چیز را نخواهد دید .

    این مسئله ای است در انسان .

    ما یک دیدن داریم و یک نگاه کردن .

    شما وقت دیدن چشمان خود را به آن جهت می گیرید تا ببینید .

    اگر پشت به چیزی کردید ، نمی توانید آن را ببینید .

    تا انسان خودش را با چیزی هم جهت نکند نمی تواند ببیند .

    باید رو به سوی او بکند تا ببیند .

    تعلق یعنی رو به سمتی کردن .

    انسان دید درون و فهم درون را از طریق تعلق جهت می دهد .

    یعنی من وقتی می خواهم با چشم سرم چیزی ببینم ، با مهره های گردن سر را بر می گردانم تا ببینم .

    پس چشم سر یک دیدن دارد ، یک رو کردن دارد .

    تعلق برای فهم من مثل جهت دادن است .

    من به هرچیزی تعلق پیدا کردم ، فهم خود را متوجه همان جهت کردم و دقیقاً معنای توجه که در زبان عربی به کار می رود ( که زبانی است که خیلی مطالب را با لطافت بیان می کند ) همین معنا در آن می باشد : توجه یعنی رو کردن دل ، یعنی روی دل به طرفی کردن .

    پس انسان تعلقش به هر سمتی باشد ، روی دلش به همان سمت است .

    وقتی روی دل انسان به سمتی بود ، چشم دلش هم همان حوالی را می بیند و دیگر چشم دلش نمی تواند جایی که روی دلش به او نیست ببیند .

    کما اینکه چشم سر جایی را می بیند که رخ به طرف اوست .

    هر جا چشم رو کرد همانجا را می بیند ، در هر جهتی بود همان جهت و حوالی را می بیند .

    وقتی انسان توجه به مقطع کرد و تعلق به او داشت ، این تعلق وجه و جهت ، انسان را رو به همان مقطع قرار می دهد .

    فهم انسان متوجه به همان قسمت می شود ، از این جهت مطالبی که در حوالی آن مطلب است می فهمد .

    بشر در این دوره ها در علوم پیشرفت کرده و آنچه را در آن پیشرفت کرده در ظواهر دنیا بوده است .

    این به آن جهت بوده که دلش رو به دنیا بوده ، تعلقش به دنیا بوده ، چون تعلقش به دنیا بود ، آنچه مربوط به نفس بود از انسان رشد کرد ، جنبه های نفسانی انسان طلوع کرد .

    یعنی انسان آن علومی را که به دست آورده ، وسایل و امکاناتی را که به دست آورده ، همه در خط فناست .

    هیچکدام درخط بقا نیست ، همه در خط مقطع است ، هیچکدامش درخط حرکت اصیل انسانی نیست .

    چون توجه اش به این مقطع بود ، برخورد مقطعی با مسائل کرده است .

    از این جهت نسبت به حیات دنیا و آنچهدر خور حیات دنیاست هم اطاعاتی به دست آورده وهم کشفیاتی کرده و هم وسایل و ابزاری را پیش برده است .

    « ..

    و من کان یرید حرث الدنیا یونه منها … » : هر کس که حرث دنیا را می خواست ، از همین حرث دنیا به او می دهیم .« ..

    وما له فی الاخره من نصیب » * : چون توجهی به اصلی حرکت خودش و حرکت آفرینش و کل این جریان نداشته ، فهمی از آن قبیل پیدا نکرده است .

    یعنی این انسان عقلش رشد نکرده ، اما نفس او و آنچه مربوط به جنبه تعلق اوست پیشرفت کرده است .

    پس این علوم طلوع عقل انسان نیستند .

    این علوم طلوع حقیقت انسانیت نیستند .

    بخش پایین انسانیت بوده که این هنرها را کرده است .

    این معجزات معجزه انسان نیست ، معجزه یکی از خادمهای انسان که فکر مادی اوست می باشد .

    باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است یعنی این همه روشنی مال شب انسان است .

    اینها انسانهایی هستند که روز را درک نکرده اند و به روز حقیقت انسان نرسیده اند .اینها مال شب تاریکند .

    اینها همه جلوه های نفس انسان و جلوه های قسمت گذرای انسان است .

    جلوه های قسمت پویا و باقی انسان خیلی بالاتر از این جلوه های ظاهری و سطحی انسان است .

    پس آنچه از این انسان دیده شده انسان نیست .

    فرض کن این موجود را که تا قوزکش دیده ای ، آنقدر بلند و عظیم است .

    خود انسان خیلی بالاتر از این است .

    آنچه ازانسان تاکنون ظهور پیدا کرده ، بخش بسیار ناچیزی از قسمت مادون و پایین انسانیت می باشد .

    انسان در عالم هنوز ظهور نکرده و آنچنان که باید ظاهر نشده است .

    در حقیقت آنهایی که انسان را می دیدند .

    دیگر انسانها آنها را نمی دیدند .

    اینکه امام این شعر را به نثر بیان کرد : من گنگ خواب دیده و عالم جمیع کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش این معنایش این است که انسان این نبوده که دیده ای .

    اینکه علی (ع) می فرماید : « دواء ک فیک و ما تشعر و دانک منک و ماتبصر» « وتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر » « و انت الکتاب المبین الذی یا حرفه یظهر المضمر » * اینها همه برای همین است .

    اینکه می گویند : « من عرف نفسه فقد عرف ربه » : این نفس نه معنایش نفس در مقابل عقل است ، یعنی انسان خودش و حقیقت خودش را بشناسد .

    در قرآن ، حضرت ابراهیم (ع) دعا ی کند و می گوید : « ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون » ** : نمی گوید عقول مردم « تهوی الیهم »، می گوید « افئده من الناس تهوی الیهم » : جنبه هوی ، میل کردن و علاقه مند شدن را به فؤاد نسبت می دهد .

    می گوید این فؤاد مردم را به سوی آن ذریه من توجه کنند و تعلق پیدا کنند .

    این دعای ابراهیم است که هر کدام ازذریه او که « یقیموا الصلوه » باشند و حافظ رابطه انسان و خدا باشند ، از طرف مردم نسبت به او یک علاقه استثنائی حاصل می شود .

    از این جهت می گوید از ذریه من کسانی هستند که به این دنیا هیچ علاقه ای ندارند ووقتی آنها را ببینی مثل اینکه در وادی غیر ذی زرع سکونت دارند ، یعنی آنچنان به مادیات پشت پا زده اند و اعراض از مادیات کرده اند و برای خودشان از دنیا کم برداشته اند که گویی « ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم » .

    این چنین ذریه ابراهیم که از تمتعات دنیوی اعراض می کنند .

    اینها مسکنشان کنار بیت محرم الهی است .

    اینها خانه زاد خدایند ، اینها همیشه در جوار خدایند .

    بعد می گوید : « ربنا لیقیموا الصلوه » : اینها را اینجا گذاشتیم برای اینکه پاسدار رابطه خدا و خلق باشند .

    اگر این سه چیز در یک فرد ازذریه ابراهیم پیدا شد .

    چهارمی نیز حاصل می شود .

    « فاجعل افئده من الناس تهوی الیهم ».

    مردم چه بخواهند وچه نخواهند فوادهایی از مردم به اینها میل پیدا می کنند .

    یکی ذریه او باشد .

    بی تعلق به دنیا باشد : « اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم » این همیشه در حضور خدا باشد :« ذکر الله کثیراً » باشد .

    یکی دیگر اینکه برای حفظ رابطه بین خلق و خالقش قیام کرده باشد :« لیقیموا الصلوه » این چنین اگر شد :« فاجعل افئده من الناس تهوی الیهم » نسبت به او صادق است .

    بعضی سئوال می کردند علت اینکه مردم امام را دوست می دارند یا ائمه را ، چیست ؟

    این چه محبتی است که مردم به آنهادارند .

    قرآن جواب می دهد که علت محبت این است که هر کسی در این خط چنین شد ، خدا به او می گوید : « ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و اذین آمنوا ..

    » : همانا سزاوارترین مردم به ابراهیم آنان اند که پیروی کردند او را و آنان که ایمان آوردند … عزت نفس مفهوم « عزت نفس » شاید برای شما نیز پیش آمده باشد که به چیزی « نیاز » داشته اید ولی برای حفظ آبرو و « موقعیت » خویش ، آن را با کسی مطرح نساخته ید .

    یا گاهی مشکلی برایتان پیدا شده .

    اما آن را در حدی ندانسته اید که برای چاره جویی و حل آن ، آن را با کسی در میان بگذارید .

    آیا تا کنون شده است که برای روبه رو نشدن با یک نفر ناباب ، راه خود را کج کنید ، وبرای دهان به دهان نشدن با یک فرد هرزه و هتاک ، دندان روی جگر گذاشته ، حتی به دفاع از خویش نپرداخته اید ؟

    اینها ونمونه های دیگری از این قبیل ، شواهدی بر روحیه ای متعالی است که از آن با « عزت نفس » یاد می کنیم .

    جان آدمی عزیز است و رفاه و برخورداری دوست داشتنی است ، اما انسانیت انسان بالاتر از هر چیز است و شخصیت و آبرو قیمتی بسیار بالاتر از مال و ادوخته دارد .

    « کرامت نفس » نیز ، ارزشی برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرایانه و مادی دارد .

    وقتی انسان به چیزی طمع می بندد .

    بخشی از انسانیت والای خویش را درمعرض خطر و تلف شدن قرار می دهد تا آن « خواسته » را برآورده سازد .

    گاهی هم حق و دین و شرف و کرامت نفس ، زیر « پا» گذاشته می شود تا آن مطلوب و خواسته به « دست » آید .

    آیا به راستی خواسته های نفسانی تا این حد مهم است که درچنین معامله زیانباری پی گیری شود ؟

    چگونه می توان به خواسته های دل ، بی حساب و بی حد و مرز رسید ، بی‌ آنکه از معنویت و کمال و ارزش .

    چیزی را فدا کرد و از دست داد ؟

    صاحبان « عزت نفس » هرگز آبروی خود را به کف نانی نمی فروشند و به خاطر « مناعت طبع » هرگز خواسته های دل را زمینه ساز حقارت و زبونی و خفت و خواری نمی کنند .

    بهای وجود نماد دیگری از « عزت نفس » ، آن است که انسان ، پاسدار کرامت وجودی خویش باشد و ارزش فوق مادی خود را با خواسته های حقیر و هوسهای ناپایدار و درخواستهای ذلت بار ، لکه دار نسازد .

    « عزت » به معنای صلابت و استواری ونفوذناپذیری و تسخیر نشدن و فرو نپاشیدن و سست شدن و نبودن است .

    انسانی عزیز است که به پستیها و حقارتها راه ندهد که در زمین دل و جان و زمینه شخصیت او نفوذ کند .

    کسی عزت نفس دارد که هویت انسانی خویش را در مقابل ضربه های خردکننده فسادها و تباهیها حفظ کند و این جز در سایه « خودشناسی » و آگاهی به ارزش انسانی و والایی جایگاه معنوی انسان فراهم نمی آید .

    انسان خود را با چه چیزی مقایسه می کند و به چه چیزی می فروشد و خود را به چه می دهد و چه می گیرد ؟

    اصلاً انسان به چه و چند می ارزد ؟

    حضرت علی (ع) در سخن زیبا و بلند و شیوایی ، در بیان جایگاه رفیع انسان و ارزش وجودی او می فرماید : « بدانید که برای جانها و وجود های شما ، قیمت و بهایی جز « بهشت » نیست .

    آگاه باشید و خود را جز به بهشت نفروشید »: « انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه ، فلا تبیعوها الا بها .» کسی که این جایگاه را بشناسد و از آن مراقبت کند ، هرگز به پستی و حقارت و طمع و ذلت کشیده نمی شود و گوهر خود را به تمنیات نفسانی و خواهشهای مادی نمی فروشد .

    عزت نفس ، مانع می شود که انسان اگاه ، خود را ارزان بفروشد .

    خواستن ، پل ذلت « کیان وجودی » انسان ، گاهی به خاطر « طلب » درهم می شکند .

    هر کس می کوشد خود را کامل و بی نیاز و بزرگوار جلوه دهد وشخصیت خویش را نگهبان باشد .

    ولی گاهی افراد سست اراده و طماع در برابر « خواستن » ، آن گوهر را از کف می دهند .

    خواستن ، سند « احتیاج » است و نشانه فقر و ناداری .

    گاهی یک « آبرو » در گرو یک « درخواست » قرار دارد و با گشودن دست یاز ، آن آبرو و حیثیت سالیان دراز ، یکباره بر خاک می ریزد و بر باد می رود .

    امام علی (ع) فرموده است : « ماؤ وجهک جامد تقطره السوال ، فانظر عند من تقطره ؟

    »؛ آبروی تو ، جامد است و با سؤال و درخواست ، قطره قطره می ریزد .

    بنگر که قطرات آبرو را پیش چه کسی می ریزی !

    و چه زیبا گفته است صائب تبریزی : دست طلب چو پیش کسی می کنی دراز پل می کشی که بگذری ز آبروی خویش بدترین وضع ، آن است که حرص و طمع و تکاثر و افزون طلبی ، انسان را به ط خواستن ظ وادار سازد و برای دست یافتن به آنچه که ندارد ، دست به هر کاری بزند و پیش هر کس وناکسی کوچک شود و التماس و خواهش کند و کوچک شود ، غلام وچاکر این و آن گردد ، تا از این رهگذر ، چیزی بر « داشته » هایش بیفزاید و یا به برخی از « خواسته » هایش برسد .

    مگر دنیا چه اندازه می ارزد که انسان ، اعتبار و شرف خود را در گرو آن بگذارد ؟

    مگر پول ، چقدر مقدس است که انسان ، عزت نفس خویش را با آن مبادله کند .

    آیا باید به هر خواسته ای رسید ؟

    و هر چه را « دل » خواست ، باید تأمین کرد ؟

    پس عفاف و کفّ نفس و کنترل غرایز و تمنیات و مهار زدن بر حرص و آز ، برای کجا و کی و چه کسانی است ؟!

    در این داد و ستد ، چه می دهیم و چه به دست می آوریم ؟

    سخنی زیبا از حضرت علی (ع) نقل شده است : « و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب ، فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً »؛ خویشتن را از هر چه که پست باشد ، والاتر بدان و پرهیز کن .

    هر چند تو را به خواسته ها و آمالت برساند .

    چرا که توهرگز از آنچه که از « خویش » می دهی ، چیزی عوض نخواهی یافت .

    مسأله بر سر شرافت و کرامت انسان است .

    وقتی در این داد و ستد ، در مقابل « دنیا » و خواهشهای نفسانی قرارگرفت و بخشی از آن به هدر رفت و تباه شد ، دیگر جایگزینی برای آن پیدا نخواهد شد .

    چه بسیار عزیزانی که درچاه « خواستن » افتادند و چون با طناب دیگران بیرون آمدند و به خواسته های نفسانی رسیدند ، زیر بار منت دونان ماندند و عزت خویش را در همان چاه وانهادند و کرامت را با وابستگی به دیگران معامله ومبادله کردند .

    نخواه ، تا عزیز بمانی .

    طمع مدار ، تا سربلند باشی و قانع باش ، تا اسیر نگردی .

    این رهنمود مولای آزادگان حضرت امیر (ع) است که فرمود : « القناعه تودی الی العزّ »؛ قناعت ، عزت می آورد .

    و نیز سخن او است که : « العزّ مع الیأس» عزت ، همراه با ناامیدی از دست مردم است .

    به آنچه داری قانع باش و به داشته هایت بساز ، تا عزیز باشی .

    حفظ گوهر عزت نگهبانی از گوهر عزت و کرامت ، وظیفه است .

    نباید خود را در معرض تحقیر و توهین قرار داد .

    انسان باید از کاری که به معذرت خواهی وادار شود پرهیز کند ، تا از این طریق هم ، وجهه و آبرو و اعتبارش صدمه نبیند .

    معاشرت بزرگوارانه ، برای مصون ماندن ازتعرض و دشنام نااهلان ، نگهبانی ازعزت نفس است .

    رسیدن به این هدف ، تنظیم خاصی را در روابط انسان با دیگران می طلبد .

    رابطه ای بر مبنای هوشیاری و حفظ عزت و مناعت و زیر پا گذاشتن طعمها و خواهشها .

    باید چنان زیست که به پرداخت جریمه ، مجبور نشد ، باید چنان کار کرد ، که مورد توبیخ وملامت قرار نگرفت ، باید آنگونه رفتار کرد که از سوی دیگران ، توهینی به انسان صورت نگیرد .

    حداقل ، بخشی از اینها به دست ماست .

    البته نه به این معنا که انسان از انجام وظیفه گفتاری و کرداری و موضع گیری در جای مناسب ، شانه خالی کند .

    بلکه موجبات وهن و توهین نسبت به خویش و تحقیر شدن در حضور جمع را فراهم نیاورد .

    هم در برخورد با قدرتمندان باید « عزت دینی » خود را پاسدار باشیم ، هم در مواجهه و معاشرت با پولداران ، از رفتار ذلیلانه و حقیرانه پرهیز کنیم .

    این گونه می توان موسای عزت را در برابر فرعون قدرت ، سربلند نگه داشت.

    اگر کسی ثروتمندی را به خاطر پولش احترام کند ،دین و شرافت خود را زیر پاهای خویش ، له کرده است .

    به تعبیر حضرت علی (ع) : « من اتی غنیاً فتواضع له لغناه ، ذهب ثلثاً دینه » هر کس نزد ثروتمندی رود و به خاطر توانگری و ثروتش درمقابل او کرنش و فروتنی کند ، دو سوم دینش رفته است !

    شگفتا که آیین یک انسان ، از کجاها لطمه می خورد که به خیال هم نمی رسد .

    این منش و رفتار را باید به کودکان هم آموخت ، تا باعزت نفس بار آیند و در مقابل « دارایان » ، احساس حقارت و کوچکی و ذلت نکنند .

    اگر نسل نوجوان ما ، مفهوم کرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفس را در نیابد ، با روح کوچک وهمت محدود و چشمی همیشه گرسنه ، اسیر دنیاداران می شود .

    بزرگترین خدمت به فرزندان ، تعالی بخشیدن به همتها و غنا بخشیدن به شخصیت وجودی آنهاست .

    در سایه چنین تربیتی ، صاحبان روحهای بلند و وارسته ، این گونه طلبها را تلخ و دشوار می یابند و به آن تن نمی دهند .در دیوان منسوب به حضرت علی (ع) شعری است با این مضمون : « جا به جا کردن صخره ها از قله کوهها ، نزد من از تحمل منت مردم محبوب تر است .

    من تلخی همه اشیاء را چشیده ام .

    تلختر از « سؤال » و در خواست نیست .

    » و به قول ناصر خسرو : به آب روی ، اگر بی نان بمانم بسی به زان که خواهم نان ز دونان منابع : اخلاق در اسلام : حجت الاسلام حائری شیرازی اخلاق معاشرت : جواد محدثی

کلمات کلیدی: N/A

تحقیق در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, مقاله در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, پروژه دانشجویی در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, پروپوزال در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, تز دکترا در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, تحقیقات دانشجویی درباره دانلود مقاله نفسانیّت, مقالات دانشجویی درباره دانلود مقاله نفسانیّت, پروژه درباره دانلود مقاله نفسانیّت, گزارش سمینار در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, پروژه دانشجویی در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, مقاله دانش آموزی در مورد دانلود مقاله نفسانیّت, رساله دکترا در مورد دانلود مقاله نفسانیّت
اطلاعاتی برای نمایش یافت نشد
ثبت سفارش