ردیف اسم کتاب اسم داستان اسم نویسنده نوع عشق اسم شخصیت اول مرد اسم شخصیت اول زن 
 1 یادگار خشکسالی های باغ گدا غلامحسین ساعدی عشق پیرزن گدایی کردن و بقچه ای که همراه خود داشت و چیزی که داخل بقچه بود «اونام مثل بزرگتراشون...» ص 383 از خط اول تا آخر پاراگرفا 2 
 سید اسدالله خانوم بزرگ
 
موقعیت اجتماعی مرد موقعیت اجتماعی زن خصوصیات ظاهری مرد خصوصیات ظاهری زن نتیجه عشق مکان زمان
- گدا
ص 380 پاراگراف اخر از خط سوم تا آخر.
- - بازشدن درب بقچه و برملا شدن چیزهای داخل آن.
ص 393 پاراگراف آخر
 خونه سید اسدالله در قم -
اسم ناشر سال چاپ نوبت چاپ خلاصه داستان
انتشارات نیلوفر زمستان 1376 اول یه ماه نشده، سه دفعه رفتم و برگشتم، صبح در خونه سید اسدالله بودم.
عزیز خانم منو که دید گفت: «خانوم بزرگ مگر نرفته بودی».
گفتم: «اومدم یه وجب خاک بخرم.
خوابشو دیدم مه رفتنی ام.» همون جا تو دهلیز دراز کشیدم و به خواب رفتم، صبح پا شدم، می دونستم که عزیز چشم یددن منو نداره نماز خوندم و از خونه اومدم بیرون و رفتم حرم حضرت معصومه.
چارزانو نشستن و صورتمو پوشوندم و دستمو دراز کردم.
تو خونه سید عبدالله دلشون برام تنگ شده بود.
سید با زنش رفته بوده، بچه ها هم مثل بزرگتراشون می خواستند بفهمند تو بقچه من چیه.
می گفتند: «خانم بزرگ، تو بقچه چی دارد.
اگه خوردنیه، بده بخوریم!» فردا آفتاب نزده سر و که عبدالله و رخشنده پیدا شد.
رخشنده جا خورد و اخم گرد.
گفتم: «می خوای بزنم برم».
نزدیکای ظهر رسیده ده.
ده همه چیزش خوب بود ولی نمی تونستم صدقه جمع کنم.
یه روز یه درویش پیری اومده تو ده، شمایل بزرگی داشت که فروخت به من.
خونه و زندگی مو همره جمع کرده گذاشته بودم منزل امنیه آغا.
عصر بود که رفتم از زیرزمین بوی ترشی سیر و سرکه کپک می اومد.
گفتم: «یه دونه از این بقچه ها بهم بده می خوام شمایلم پرده درست کنم.» امینه گفت بچه ها راضی نیستند، میان و باهام دعوا می کنند.
اومدم بیذون.
دیگه کاری نداشتم تو خیابونا و کوچه ها ولو بودم و بچه ها دنبالم می کردند.
از اون روز به بعد دیگه حال خوشی نداشتم.
زخم داخل دهنم بزرگ شده تو شکمم آویزان بود.
دست به دیوار می گرفتم و راه می رفتم.
یه روز بی خبر رفتم خونه امنیه در باز بود و داشتند خونه زندگیمو تقسیم می کردند.
به سر و کله هم می پریدند، یه دفعه کمال منو دید و داد کشید همه جمع شدند دور من.
جئواد آقا گفت: «بقچه تو باز کن می خوام ببینم اون تو چی هست.
بقچمو باز کرم.
اون نون خوشکارو ریختم جلو شمایل و بعد خلعتمو درآوردم، مگاه کردند و روشونو کردند طرف دیگه.
کمال پسر صفیه با صدای بلند به گریه افتاد.»
 
نوع عشق: بچه ها از سر و کله هم بالا می رفتند و ت حیاط دنبال هم می کردند، می ریختند و می پاشیدند و سر به سر من می گذاشتند و می خواستند بفهمند تو بقچه من چیه اونا هم مثل بزرگتراشون می خواستند از بقچه من سردربیارن.
خواهر رخشنده تو ایوان می نشست و قاه قاه می خندید و موهای وز کردشو پشت گوش می گذاشت.
با بچه ها هم صدا می شد و می گفت: خانوم بزرگ تو بقچه چی داری؟
اگه خوردنیه بده بخوریم!» و من می گفتم: «به خدا خوردنی نیس.
خوردنی تو بقچه من چکار می کند؟»
چارراهی بود شبیه میدونچه، گود و تاریک که همیشه او جا می نشستم.
کمتر کسی از اون طرفا رد می شد و گدائیش زیاد برکت نداشت و من واسه ثوابش این کارو می کردم.
موقعیت اجتماعی زن: اول حضرت معصومه را زیارت کردم و بعد بیرون در بزرگ حرک، چارزانو نشستم و صورتمو پوشوندم و دستمو دراز کردم طرف اونایی که بریا زیارت اومدند.
نتیجه عشق: بقچمو باز کردم.
اون نون خشکارو ریختم جلوی شمایل و بعد خلعتمو درآوردم و نشانشون دادم.
 
 نتیجه عشق: کودک گفت: همونا!
دوتا نیستن، یکیش عکسه که توی شیشه اونوری افتاده.
مرد اندکی بعد کودک را زمین گذاشت و رفت به تماشای آبگیرهای دیگر مکان: ماهی ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند، پشا شیشه برایشان از تخت سنگها، آبگیری درست شده بود که بزرگ بود و دیواره اش دور بود و دوریش در نیمه تاریکی می رفت.
دیواره روبرو از شیشه بود.
در هر سو از این دیواره ها آبگیری بود که نمایشگاه ماهی های جور به جور و رنگارنگ بود.
هر آبگیر را نوری از بالا روشن می کرد.
نور دیده نمی شد، اما اثرش روشنایی آبگیر بود.
موقعیت اجتماعی مرد: کدخدا گفت: مشدحسن که توده نیست، رفته سیدآباد عملگی زمان: زن مشدی حسن که آمد بیرون آفتاب تازه زده بود.
خصوصیات خواهری زن: زن دکتر قدکوتاه بود و لاغر، آن قدر لاغر و رنگ پریده که انگار همین حالا می افتد.
مکان: خوب، زمستان، اگر برفا بیفتد گرگها می آیند طرف آبادی.
هر سال همین طور است.
زمان: ظهر پنج شنبه خبر شدم که دکتر برگشته و حالا هم مریض است.
مجموعه آثار نیمهُ تاریک ماه، جلد اول: مجموعهُ 36 داستان کوتاه چاپ اول: تهران، انتشارات نیلوفر، بهار 1380، 565 صفحه.
چاپ دوم: بهار 1382 چند توضیح: فرزانه طاهری مقدمهُ هوشنگ گلشیری: در احوال این نیمهُ روشن داستانهای چنار؛ دهلیز؛ ملخ؛ پرنده فقط یک پرنده بود؛ شب شک؛ مثل همیشه؛ دخمهای برای سمور آبی؛ عیادت؛ پشت ساقههای نازک تجیر؛ یک داستان خوب اجتماعی؛ مردی با کراوات سرخ؛ عکسی برای قاب عکس خالی من؛ معصوم اول؛ معصوم سوم؛ هردو روی یک سکه؛ گرگ؛ عروسک چینی من؛ نمازخانهُ کوچک من؛ بختک؛ به خدا من فاحشه نیستم؛ سبز مثل طوطی، سیاه مثل کلاغ؛ فتحنامهُ مغان؛ میر نوروزی ما؛ نیروانای من؛ نقشبندان؛ شرحی بر قصیدهُ جملیه؛ خانه روشنان؛ دست تاریک، دست روشن؛ نقاش باغانی؛ انفجار بزرگ، حریف شبهای تار؛ گنجنامه؛ زیر درخت لیل؛ بانویی و آنه و من؛ آتش زردشت؛ زندانی باغان رمان شازده احتجاب چاپ اول: تهران، کتاب زمان، 1348، 95 صفحه.
چاپ دوم: 1350.
چاپ سوم: 1353.
چاپ چهارم: 1353.
چاپ پنجم: 1355.
چاپ ششم: 1356.
چاپ هفتم: تهران، انتشارات ققنوس، 1357.
چاپ هشتم: تهران، انتشارات نیلوفر، 1368.
چاپ نهم: بهار 1370، اجازهُ پخش: 1379.
چاپ نهم: بروکسل، نشر میترا، پاییز1373.
چاپ دهم و یازدهم: 1379، 120صفحه.
چاپ دوازدهم: 1380.
چاپ سیزدهم: زمستان 1381 کریستین و کید (مجموعهُ هفت داستان بلند به هم پیوسته) چاپ اول: تهران، کتاب زمان، 1350، 134 صفحه.
چاپ دوم: 1356 برهُ گمشدهُ راعی، جلد اول: تدفین زندگان چاپ اول: تهران، کتاب زمان، 1356، 224 صفحه.
چاپ دوم: انتشارات ققنوس: مرداد 1357، اجازهُ نشر نیافت.
چاپ دوم: سوئد، انتشارات عصرجدید، 1369 معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد (تحریر: 1354 تا 1358) چاپ اول: تهران، کتاب آزاد، 1358، 82 صف حدیث ماهیگیر و دیو (داستان بلند برای نوجوانان) چاپ اول: تهران، انتشارات آگاه، 1363، 76 صفحه.
چاپ دوم: 1379 در ولایت هوا: تفننی در طنز تحریر اول: 13 اردیبهشت 1368، تحریر نهایی: 7 خرداد 1368 چاپ اول: سوئد، انتشارات عصر جدید، 1370، 154 صفحه جننامه چاپ اول: سوئد، نشر باران، 1376، 544 صفحه بیوگرافی: هوشنگ گلشیری در سال 1316در اصفهان بهدنیا آمد.
در سال 1321 همراه با خانواده به آبادان رفت.
اقامت در آبادان از 1321 تا 1334 باید شکلدهندهُ حیات فکری و احساسی من باشد.
پدرم کارگر بنا، سازندهُ منارههای شرکت نفت بود، و ما مدام از خانهای به خانهُ دیگر می رفتیم، و همهاش هم بازی و بازی میکردیم.
فقر هم بود، اما آشکار نبود، چون همه مثل هم بودیم و عالم بی خبری بود.
از 1334 تا 1352 در اصفهان زیستهام.
تا 37 آموختن و خواندن بود و آشنایی از درون با سنتهای ریشهدار، آن هم آدمی که الخی بار آمده بود، در خانهای شلوغ.
ما شش بچه بودیم و یکی هم بعد آمد و مسکنمان اتاقی کوچک بود و صندوقخانهای.
خانه هم چند اتاق داشت با کلی آدم.
تابستانها هم کار میکردیم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از دیپلم گرفتن هم من باز مدّتی در کارخانهای، مدّتی هم در بازار، در دکان رنگرزی و خرازی و بالاخره در دکان قنادی، کار کردم.
مدّتی هم در تهران و در خاکبرداری زمینی که قرار بود برق آلستوم فعلی شود.
بالاخره از دفتر اسناد رسمی سر درآوردم، پس از گرفتن دیپلم گلشیری اولین داستانش را در همین زمان نوشت.
همهجا دربارهُ من نوشتهاند که با شعر شروع کرده است.
قضاوتها براساس آثار چاپ شده است.
حقیقت این است که حداقل دو کار چاپ نشده و بسیار خام هنوز هم دارم که باید مال سال37 باشد، یعنی وقتی که در دفتر اسناد رسمی کار میکردم.
گلشیری در سال 1338 تحصیل در رشتهُ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد.
آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود.
از سال 39 به انجمن ادبی صائب رفتهام و این انجمننشینی به گمانم تا 42 و شاید 43 ادامه داشته است.
شرکت در جلسات انجمن صائب زمینهساز آشنایی با برخی اهل قلم آن روز اصفهان شد که در نشستهای ادبی دیگر تداوم یافت.
آشنایی با برخی فعالان سیاسی در این جلسات او را وارد عرصهُ فعالیت سیاسی کرد که به دستگیریاش در اواخر سال 1340 انجامید.
چند ماهی زندان مرا از درون با اعضای حزب توده آشنا ساخت.
بسیاری از داستانهای سیاسی من با جهتگیری ضد چنان حزبی آن سال نطفه بست، مثل "عکسی برای قاب عکس خالی من"، "هر دو روی یک سکه"، "یک داستان خوب اجتماعی"، و بالاخره بعدها "جبهخانه در پایان شهریور 1341 از زندان آزاد و در همان سال از دانشکدهُ ادبیات دانشگاه اصفهان فارغالتحصیل شد.
بعد از زندان، ما جوانان از کهنهسرایان جدا شدیم و انجمنی جداگانه درست کردیم بر سر قبر صائب.
ما در انجمن تازه بر زمین مینشستیم و دایرهوار و هر کس اثری یا تحقیقی را میخواند.
رسم خواندن بر سر جمع و رودررو از کاری سخن گفتن، بخصوص تحمل شنیدن داستان، یادگار این دوره است.
در این زمان دیگر چند شعر و یک داستان از او در مجلات پیام نوین، فردوسی، و کیهان هفته به چاپ رسیده بود.
این نشستهای ادبی که به دلیل حساسیت ساواک در خانهها ادامه یافت، هستهُ اصلی جنگ اصفهان شد.
دور هم جمع میشدیم و کارهایمان را برای هم میخواندیم.
جنگ اصفهان، شمارهُ اول، 1344 همینطور درآمد.
هستهُ اصلی اصحاب جنگ به ترتیب الفبا اینها بودند: محمد حقوقی، اورنگ خضرایی، روشن رامی، رستمیان، جلیل دوستخواه، محمد کلباسی، من و برادرم احمد از شمارهُ دوم ابوالحسن نجفی، احمد میر علایی، ضیاء موحد و بعدتر تعدادی از نویسندگان و شاعران جوان به حلقهُ همکاران پیوستند.
جنگ اصفهان که این جمع را به عنوان قطبی در ادب معاصر شناساند کمابیش با همین ترکیب تا سال 1360 در یازده شماره منتشر شد.
گلشیری تعدادی از داستانهای کوتاه و چند شعر خود را در شمارههای مختلف جنگ به چاپ رساند.
در سال 1347، این داستانها را در مجموعهُ مثل همیشه منتشر کرد.
گلشیری و تعدادی از یاران جنگ اصفهان، در سال 1346، همراه با عدهای دیگر از اهل قلم در اعتراض به تشکیل کنگرهای فرمایشی از جانب حکومت وقت بیانیهای را امضا کردند و با تشکیل کانون نویسندگان ایران در سال 1347 به عضویت آن درآمدند.
در سه دوره فعالیت کانون در جهت تحقق آزادی قلم و بیان و دفاع از حقوق صنفی نویسندگان، گلشیری همواره از اعضای فعال آن باقی ماند.
در دورههای دوم و سوم فعالیت کانون، به عضویت هئیت دبیران نیز انتخاب شد.
رمان شازده احتجاب را در سال 1348، و رمان کریستین و کید را در سال 1350 منتشر کرد.
در اواخر 1352، برای بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و به مدت پنج سال نیز از حقوق اجتماعی، از جمله تدریس محروم شد.
ناچار در سال 1353 به تهران آمد.
در تهران با بعضی از یاران قدیمی جنگ که ساکن تهران بودند و عدهای دیگر از اهل قلم جلساتی هفتگی برگزار کردند.
مجموعه داستان نمازخانهُ کوچک من (1354) ، و جلد اول رمان برهُ گمشدهُ راعی (1356) حاصل همین دوره بود.
در سال 1354، نمایشنامهای از او به نام سلامان و ابسال به روی صحنه آمد.
این نمایشنامه هنوز منتشر نشده است.
در سال 1354، تدریس در گروه تئاتر دانشکدهُ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به صورت قراردادی آغاز کرد.
در پائیز سال 1356 گلشیری در ده شب شعری که کانون نویسندگان ایرانبا همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان - انستیتو گوته - در باغ این انجمن بر پا داشت، سخنرانیای با عنوان جوانمرگی در نثر معاصر فارسی ایراد کرد.
در بهمن همین سال، برندهُ جایزهُ فروغ فرخزاد شد.
در تابستان 1357، برای شرکت در طرح بینالمللی نویسندگی به آیواسیتی در آمریکا سفر کرد.
در چند ماه اقامت در خارج از کشور در شهرهای مختلف سخنرانی کرد و در زمستان 1357، پس از بازگشت به ایران، به اصفهان رفت و تدریس در دبیرستان را از سر گرفت.
و من در 58 دوباره دبیر شدم.
در اصفهان دفتری تشکیل شد به اسم" دفتر مطالعات فرهنگی" و ضمناً در "کانون مستقل فرهنگیان" فعال بودم.
گاهی هم برای جلسات مهم کانون