انشا در لغت به معنی سخن آفریدن و نشو نما دادن و بزرگ گردانیدن است.
و در اصطلاح ادبیات عبارت از نگارش جمله ها و عبارتهایی است که افکار و اندیشه نویسنده را به صورتی روشن و زیبا بیان کند تا خواننده آنها را به آسانی بفهمد و برای او خوشایند باشد.
یکی از عوامل متعدد ناموفق بودن درس انشا نداشتن روش مناسب است.
لزوم به کارگیری روش مطلوب در تدریس به اندازه ای است که بعضی از دست اندرکاران علوم تربیتی بهره گیری از روش های مناسب را مهم تر از دانش آن درس دانسته اند.
تلاش برای تدریس انشا امری ضروری و لازم است.
در سر کلاس های ما تدریس به همان شیوه های سنتی تکرار مطالب گذشته است.
و از دیدگاه علوم تربیتی هر کاری که مکانیکی انجام شود کاری آموزشی نیست.
زیرا خلاقیت در آن وجود ندارد و تا خلاقیت نباشد مسائل اجتماعی، اقتصادی، صنعتی، و سیاسی حل نمی شود و باید کاری کنیم که کلاس انشا تبدیل به کارگاه نوشتن شود.
بیان مساله
پس از چند جلسه تدریس در درس انشا به این نتیجه می رسیم که در طول سالهای گذشته به درس انشا اهمیتی داده نشده بود زیرا دانش آموزان به آسانی نمی توانستند بنویسند و افکار خود را بیان نمایند و درس انشا برای آنها جذابیتی نداشت .
نارسایی حتی بر نحوه ی پاسخ دادن آنها در دروس کتبی نیز اثر گذاشته بود.
این مسئله فکر همه را به خود مشغول ساخته بود که به راستی چگونه می توانیم دانش آموزان را با درس انشا آشتی دهیم ؟
و شیوه های اندیشیدن را پیرامون یک موضوع فراهم آوریم؟
و کلاس انشا را از حالت خشک و سرد بیرون بیاوریم؟
و با استفاده از روش های مختلف، تجربیات اولیا همکاران و مشاوران و متخصصین تعلیم و تربیت دانش آموزان را از منزلگاه مراحل تفکر تحلیل، ترکیب، نقادی و نوآوری و ابداع بگذرانیم؟
و به پرورش قدرت تفکر و تحلیل آنها بپردازیم.
گردآوری اطلاعات و شواهد
برای حل این مشکل ابتدا به جمع آوری تجربیات اولیا دانش آموزان در ارتباط با درس انشا می پردازیم و از تجربیات همکاران محترم به خصوص مدیر مدرسه استفاده نمود.
و در این رابطه به مطالعه ی کتابهای مختلف از جمله: آیین نگارش، ره یافت های آموزشی و تربیتی در درس انشا خودآموز روش تدریس مهارت نوشتن در دوره ی ابتدایی، خودآموز روش تدریس زبان فارسی، شیوه های خلاق آموزش انشا، آموزش خاطره نویسی می پردازیم
پیشینه ی تحقیق در مورد درس انشا:
نتایج تحقیق سیر تاریخی درس انشا در کتاب های درسی مدارس ایران از سال 1300 تا 1373 کاری از سید حسین محمدی حسینی نژاد به شرح ذیل است.
به دلیل این که در کار تالیف کتاب های درسی به ویژه انشا هیات های علمی، تخصصی نظارت نداشته اند، توجه جدی و پیگیر به این درس نشده است و 2- کتابهای راهنمای انشا عملا فاقد یک برنامه عملی و هدف دار برای درس انشا می باشد.
3- دانش آموزان در تمام مقاطع این درس را دوست دارند و آن را جدی تلقی می کنند.
به دلیل این که در کار تالیف کتاب های درسی به ویژه انشا هیات های علمی، تخصصی نظارت نداشته اند، توجه جدی و پیگیر به این درس نشده است و 2- کتابهای راهنمای انشا عملا فاقد یک برنامه عملی و هدف دار برای درس انشا می باشد.
فصل دوم والایی انسان به «اندیشه»ی اوست و اندیشه با کلام و کلمه موجودیت می یابد و کلام همان ادبیات است که از زبان سود می گیرد.
چه شفاهی باشد و چه کتبی.
اصولاً ذهن آدمی میل به فراز دارد، چرا که ذهن سیال است و اگر چنین نبود پیشرفت آدمی در دانش و علوم فیزیکی غیر ممکن می شد.
آدمی ذاتاً موجودی است که در جمع و جامعه احساس امنیت می کند.
تنها بدین جهت که اندیشه هایش را منتقل کند.
این اندیشه به هر عملی استوار باشد در انتقالش نیاز به بیان و در نهایت ادبیات دارد و به قولی، زبان آینه اندیشه است و تبلور زبان در ادبیات هر قوم دریافتنی است.
سخنی چندان تازه نیست اگر بگویم ادبیات بر خلاقیت آدمی تکیه دارد و صدور آن – اگر به قاعده و اساسی باشد – صدور هنر است و فرهنگ.
حتی اگر مطبی کاملاً علمی باشد، برای انتقالش نیاز به زبان و ادبیات داریم.
پس عالم دور افتاده از ادبیات خود، داناترین هم که باشد، به لالان می ماند و توان انتقال علم بسیارش را به مخاطب ندارد.
چنین دانشمندی، حتی اگر خوب و روان حرف بزند راه به جایی نمی برد چرا که تمام مخاطبان او، در سالن کنفرانس جمع نشده اند، در دنیا پراکنده اند و او ناگزیر است ادب نوشتاری را خوب بداند.
در آن صورت کسانی یافت می شوند که نوشته هایش را به زبان های دیگر ترجمه کنند.
در این نوشته، قصدمان نگاهی است جدی به ادبیات و تدریس آن به طور عام در مدارس و به طور خاص در مراکز «استعدادهای درخشان» است.
اگر به خود اجازه ی بحث در این مورد را داده ام، نه بدین خاطر است که بیست و هشت سال ادبیات درس داده ام و بیش تر از سی سال است، مقاله و نقد و داستان و نمایشنامه و...
نوشته ام که در جُنگ های ادبی چاپ شده اند، بل فقط به دلیل علاقه ام به دانش پژوهان تیزهوش است که به عین می بینم، بیش ترشان شیفته ی زبان و ادبیات خود هستند.
کتابهای ادبیات ما، در هر رشته – حتی علوم انسانی – (جز تاریخ ادبیات فرهنگ و ادب که در سنجش عیب و ایرادش از دیگر کتاب های ادبیات کم تر است) ناقصند، مداقه ای، دقتی، حسی، عاطفه ای فراخور، در تألیفشان نشده، در صورتی که تألیف کتاب های علوم انسانی، حس و عاطفه ای والا می خواهد و تیزبینی و اندیشه ای که از زمان خویش سرچشمه بگیرد.
اما باتوجه به همین کتاب هاست که می نویسم.
می خواهیم ببینیم تدریس ادبیات – البته تدریس علمی و دریافت ظرایف ادبیات – در مراکز تیزهوش لازم است؟
اگر لازم است، چگونه؟
خط رفته را باز رفتن؟
یا بیرون کشیدن روح واقعی زبان و ادبیات از همین کتاب های ناقص؟
مدتی است دریافته ام باید ادبیات را از دو دیدگاه بنگرم.
در نگاه اول چشمت به رودخانه می افتد و رود رونده را می بینی اما کمی دقت تو را رهنمون می شود به عمق و سطح، آن گاه درمی یابی عمیق نادیده گرفته شده و به سطح بسنده گشته.
من ادبیات را دو گروه می دانم: الف – ادبیات کاربردی ب – ادبیات اصیل، روح اثیری ادبیات و در نتیجه زبان.
این نوع دوم در تقابل جهان ماده و معنا و عالم المثال و تمامی کائنات قرار می گیرد.
این ادبیات حقیقی است که به ما شناختی بیش تر می دهد.
از جامعه، انسان و مهم تر رابطه ی انسان با خدای تعالی که در رابطه ی آدمی با آدمیان دیگر هم می رسد.
ادبیات کاربردی – تب و تاب ضریب چهار ادبیات در کنکور و تست زدن (بگویم لزومش را نه فراموش کرده ام و نه از آن می گذرم) به دبیرستان های تیزهوش هم سرایت کرده است و باعث آمده فقط به نکات دستوری، حفظ لغت و...
توجه شود، یعنی یافته ها و دانسته ها را به انواع گونه گون به قالب بریزند، پرسش های چهار جوابی بسازند و القصه، سیالیت، خلاقیت و پویایی را از ادبیات اصیل جدا کنند.
روزگاری «برناردشاو» نویسنده ی بذله گوی انگلیسی گفت: «لعنت بر کسانی که بعد از مرگ من، از نوشته هایم در کتاب های درسی استفاده کنند.» ما چه بگوییم؟
اصولاً ادبیات «تست» برنمی دارد، اما چنین شده است (نوشته های «شاو» در کتاب های درسی آمده است) اینک چه؟
حرف در این است «می توان به نوعی، میان ادبیات کاربردی و ادب ناب و اصیل، پل زد؟» باید بشود.
چون با وضعیت کنونی درس ادبیات، اگر دانش آموز نتواند تست بزند، در کنکور موفق نمی شود، از جهتی دیگر، مگر نه اینان، با گزینش های متعدد، مشخص شده اند و کارآمدی و هوشمندیشان را نشان داده اند؟
پس باید از میان همین دانش آموزان مخترع، مکتشف، شیمیدان و ریاضیدان و...
داشته باشیم.
چون چنین شد، دریافتشان را – اگر روح ادبیات را درنیافته باشند – چگونه می توانند به دیگران برسانند؟
صاحبان نام در تمامی علوم، کتاب ها نوشته اند و به زیباترین بیان، مطالب علمی خود را در کتاب هایشان آورده اند.
مثلاً «ویلیام نیکلسن»، «فرهنگ علمی و نظری شیمی» را در بهترین صورت نگارشی تألیف می کند چرا که زبان و ادبیات خود را می داند، بدان شیفته است و همین شیفتگی است که ماشینی برای چاپ روی کتان اختراع می کند.
یا «نیوتن» اصول طبیعی ریاضیات را با نثری روان و بی نقص می نویسد چون ادبیات خود را می داند و کاربرد آن را می شناسد.
بگذریم علمای امروز، نه تنها نوشتن می دانند و خوب می نویسند که قواعد ویراستاری را نیز می دانند که جزیی از کار ادیبان محسوب می شود.
چرا نیوتن؟
بوعلی، زکریای رازی و جابربن حیان، کتاب هایشان را در فلسفه و پزشکی و شیمی، به زیباترین نثر عربی – یعنی زبان علمی روزگار خود – نوشته اند و این مبین آن است که ارزش کلام و کلمه، حس و عاطفه را در ادبیات درک کرده بودند.
قبول ندارید «حی بن یقظان» بوعلی را بخوانید و ببینید چقدر زیبا و عمیق و ادیبانه نوشته است و از معاصران خود: دکتر هشترودی، مطالب ریاضی را چنان از نظر ادبی زیبا و بی نقص می نوشت که ریاضی دانان بماند کسانی که علاقه ای به ریاضی نداشتند، با رغبت نوشته اش را می خواندند و برعکس، نقد شعر که می نوشت، ریاضی دانان هم از خواندن مقاله اش لذت می بردند.
امروز در جهان علم، هیچ پزشک و مهندس و فیزیکدان مسئولی را در دنیا نمی بینید که مثلاً کتابی در فیزیک بنویسد و زبان مادری – یعنی هویت خود را – ناشیانه بنویسد و بهانه اش این باشد که فیزیک می نویسم نه ادبیات.
چرا که ارزش کلام را در ارتباط دریافته اند و می دانند خوب نوشتن باعث انتقال درست نظریه و سخنانشان می گردد، پس نمی خواهد اندیشه و دریافتش که لحظات کشف و شهودی او را تشکیل می دهند، حیف و میل شود و به خاطر همین نقص به نسیان افتد.
چرا ما چنین نکنیم؟
طرح اصولی ادبیات تیزهوشان و تدریس آن مدت ها ذهنم را مشغول داشته، طرحی نیز خلاصه وار بر کاغذ آورده ام.
اما، اصول مهم در پیوند ادبیات کاربردی و ادبیات اصیل، انشا و نگارش است.
پس فعلاً فقط به انشا و نگارش و طرحی در همین رابطه اشاره می کنیم تا فرصتی دیگر که خداوند یاری کند.
انشاءالله.
بر این حرف دوباره پای می فشارم که: در تمام دنیا – و علمای اسلامی ما هم – ادبیات را خوب می دانسته و می دانند و ما به دانش آموزان تیزهوش، که روزی نه دور، نام و آوازه ای در علوم خواهند داشت توصیه می کنیم چنین باشند تا خط بر آّب نکشیده باشیم.
دو مورد دیگر را بیاورم: «ابن بَحتویه» (ابوالحسن عبدالله بن عیسی بن بحتویه، 420 ه.ق) پزشک بوده است اما در مآخذ اندکی که نامش آمده می خوانیم پزشکی سخنور و دانشمند بوده، فن خطابه را به خوبی می دانسته – مثل پدر خود که باز طبیب بوده – و منصب خطابت شهر «واسط» بر عهده اش بوده است.
ابوالحسن هبه الله بن ابی العلاء (یا ابی الغنائم) پزشک، داروشناس، ادیب و شاعر بوده است.
توجه کنیم، ادیب و شاعر.
و مهم تر، «بوعلی» که سخت باعث حیرت است.
نگاه به زندگی شیخ را لازم دیدم که او نیز در زمره ی تیزهوشان بوده است.
زندگانی ناآرام، پرحادثه، بر او گذشته اما نوشته هایش به ما می گویند خلاف آن همه گرفتاری ذهن فعال و پویایش، در هر موقعیت، حتی وقتِ گریز، از خلاقیت باز نمی ایستاده.
حیرت آور است وقتی از زبان شاگردش «جوزجانی» می خوانیم: وقت فرار که در خانه ی ابوطالب عطار به سر می برد، جوزجانی از او تمنا می کند نوشتن کتاب «شفا» را به انتها برساند و او چنین می کند، درحالی که هیچ منبع و مرجع و مأخذی در اختیار نداشته است.
مطلب، گویای این مهم است که بر ادبیات احاطه داشته است، در غیر این صورت قدرت نوشتن نمی داشت، چرا که خلاقیت ریشه در زبان و ادبیات دارد.
پیش تر اشاره کردم، عالم ترین انسان، تهی از ذهن و زبان و پر از اندیشه، به لالان می ماند و در نوشتن مطالب خود مستأصل.
این یاری ادبیات است که بوعلی را، بی منبع و مأخذ، به نوشتن نثری روان و پخته و به هنجار قادر می سازد و تا با آن، اندیشه ی عمق و نظریات پیچیده اش را به مخاطب منتقل کند.
ماحصل، اگر کاری نکنیم که تیزهوشان هم ادبیات کاربردی را به کار گیرند