رهبرى در طرح امامت
طرح امامت از نظر اعتقادى و فرهنگى از اصیلترین مبانى ایدئولوژیکى اسلام، و از نقطه نظر سیاسى اجتماعى، از بارزترین پایههاى انقلابى فقه اسلام است.
در تجزیه و تحلیلهاى سنتى بیشتر دو بخش «شرائط امام» و «مسئولیتهاى امامت» مورد بحث قرار گرفته و مىگیرد .
بى شک بررسى این دو بخش مىتواند پاسخگوى بسیارى از سؤالاتى باشد که در زمینه امامت مطرح مىگردد.
ولى باید توجه داشت که این بحث وقتى روشن خواهد شد که ماهیت امامت و عناصر تشکیل دهنده این طرح ایدئولوژیکى و انقلابى کاملا مشخص گردد.
بر اساس نوع و شکل امامت است که شرائط و مسئولیتهاى امامت نیز دقیقا تعیین مىگردد.
و از سوى دیگر مسئله امامت بیش از آنکه یک بحث کلامى و فلسفى قرار گیرد، مربوط به زندگى اجتماعى بوده و رهبرى سیاسى یکى از بارزترین خصیصههاى آن است.
و به همین دلیل حیاتیترین و زندهترین بحث در میان مباحث مذهبى است و از این بعد، امامت در قلمرو مباحث جامعه شناسى سیاسى و علم سیاست و حقوق اساسى قرار مىگیرد.
قرآن براى ترسیم درست رهبرى ایدئولوژیک در جامعه، که نیاز به دو تعبیر در زمینه راهبر و رهرو، دارد از کلمات رائد، قاعد، راعى، حاکم، سلطان، رئیس، زعیم و قیم استفاده ننموده و تنها از اصطلاح امام بهره گرفته، و از سوى دیگر بجاى کلمات ملت، قبیله، قوم، شعب، طبقه، اجتماع یا جامعه، طایفه، نسل، مواطن (هموطن)، جمهور (توده) و نظائر آن اصطلاح امت را بکار برده است.
دو واژه امام و امت از کلمه «ام» به معنى اصل، ریشه، مبدء، مادر چیزى که اشیاء دیگر با آن در ارتباطند، محل بازگشت، مقصد، رئیس، ستون، وسط، مرکز آهنگ، قصد و عزیمت کردن، گرفته شده است.
در تحقق همه این معانى، حرکت، هدف، تصمیم توأم با آگاهى نهفته است، و همین ویژگیها که دو واژه امام و امت را از کلمات مشابه و بظاهر مترادف متمایز مىسازد.
در فرهنگ اسلامى پیوند اساسى و مقدس آحادناس (که واژهاى بس جزئیتر و عینىتر از کلمه انسان است)، بر پایه اشتراک در خون و نژاد، یا خاک و مرزهاى جغرافیائى یا تجمع و اشتراک در یک مقصد و آرمان (به هر گونه که باشد)، یا همگونى در شکل کار و بکارگیرى ابزار آن، یا تشابه در حیثیتهاى اجتماعى و نوع زندگى، یا همسنگرى در مبارزه با دشمن مشترک و یا اشتراک در منافع طبقاتى نیست.
اساسیترین عامل وحدت و پیوند اجتماعى، حرکت مشترک ناس بر روى خط و راه مشخصى است که آگاهانه در جهت مقصد معینى انتخاب کردهاند، و رهبرى مشترک، لازمه این نوع وحدت و پیوند اجتماعى است.
از اینرو دو واژه امام و امت در تحلیل نهائى داراى دو معنى متلازم و به تعبیر منطقى نسبى و متضایفین هستند.
مانند دو کلمه پدر و پسر که در معنى از یکدیگر قابل تفکیک نبوده و هر کدام در رابطه با دیگرى معنى پیدا مىکند.
بنابر مفهوم خاص امت که معنى آهنگ و حرکت و انتخاب و آگاهى و مقصد را بطور التزامى دربر دارد، رهبرى در امامت بمعنى مدیریت جامعه و اداره ملت نیست، بلکه به معنى هدایت و سوق دادن و پیش بردن است (و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا) .
اداره جامعه که سیاست نامیده مىشود، در زبان یونانى معادل کلمه «پلى تیک» است و این کلمه در غرب، در مورد کل سازمان حکومت بکار برده شده است.
بنابراین اصطلاح، حکومت و رهبرى موظف است نظم و قانون را در جامعه برقرار کند تا امکان زندگى آسوده و سعادتمند براى شهروندان فراهم گردد.
اما تربیت و هدایت فکرى و رشد و تعالى انسان از حدود مسئولیت سازمان حکومت و پلى تیک خارج تلقى شده است.
ولى کلمه سیاست که بجاى پلى تیک در زبان عربى و فارسى و مشتقات آن دو بکار رفته مفهومى وسیعتر داشته است، زیرا این کلمه ابتدا در مورد تربیت اسب استعمال مىشده، و به همین مناسبت در مفهوم کشوردارى از نوعى معناى تربیت و هدایت و اصلاح نیز برخوردار بوده است .
بىشک معنى پلى تیک که در حقیقت خدمتى به شهروندان و جامعه است، اگر از پرورش و تربیت و هدایت و اصلاح تهى باشد، چه بسا در موارد بسیارى تبدیل به خیانت گردد.
در صورتیکه کشور دارى توأم با رهبرى و هدایت و تربیت و اصلاح، بالمآل، خدمت است.
گرچه ابتداى امر نتواند امکانات لازم را براى زندگى بهتر شهروندان فراهم سازد.
بمقتضاى ماهیت پلى تیک ـ یعنى کشوردارى و اداره مردم و تأمین سعادت شهروندان ـ در غرب آزادیهاى سیاسى رشد کرده و روح فردیت (اندیویدوآلیسم) و آزادى افکار (لیبرالیسم) و حکومت مردم (دموکراسى) بوجود آمده و رهبرى به مفهوم اراده جمعى و معناى ارزشها و اصول، شکل گرفته است.
زیاده روى در این نوع سیاست، جمعى متفکران غربى را بر آن داشته که مفهوم اصلاح و هدایت را در قالب یک ایدئولوژى انقلابى به سیاست و رهبرى جامعه بازگردانند و حکومت پرولتاریا را بنیان نهند.
اما این بار نیز هدف، تأمین سعادت است، نهایت آنکه از حداکثر (ثروت، حیثیت اجتماعى، زن و فرزند، درآمد کافى، آینده مطمئن) دست کشیده و به حداقل (نان، مسکن، کار و یا شعارهاى مشابه آن) بسنده شده است.
در فرهنگ اسلامى رهبرى به مفهوم امامت، عبارت از آن نوع سیاستى است که بر اساس آن ایدئولوژى الهى و متکى بر وحى، بر کلیه روابط انسانى حاکم مىگردد، و بنیادها، نهادها، روابط اجتماعى، آراء، عقائد، فرهنگ، اخلاق، بینشها، سنتها، خواستهها و بطور کلى ارزشها در جامعه انسانى ـ در راه رشد و تعالى انسانها و جامعه بشرى ـ هدایت مىشوند و انسانسازى و تشکیل امت به جاى کشوردارى و انسان پرورى و مردمدارى مطرح مىگردد، و این نوع رهبرى و سیاست، سعادت به مفهوم رفاه بهتر را نیز به دنبال دارد ولى هرگز عکس آن صادق نیست.
در فرهنگ اسلامى، امت به جامعهاى گفته نمىشود که در آن راحتى و سعادت مادى و زندگى راکد هدف باشد و از مسئولیت و تعهد و رنج پویایى رها، و مصرف پرستى و رفاه پوچ، ملاک زندگى تلقى گردد، و نیز امام به رهبرى اطلاق نمىشود که هدفش نگاهدارى مردم و اراده چرخهاى مادى زندگى اجتماعى و تأمین راحتى و آزادى در تمایلات باشد، بلکه به انسان کامل متعهد مسئولى امام گفته مىشود که حکومتش بر اساس مکتب، به منظور ایجاد تحول و تکامل هر چه سریعتر فرد و جامعه و هدایت آن دو به سوى کمال مطلوب انسانى باشد، و این مسئولیت را با خون و اعتقاد و حیات خود احساس کند و در عین حال در همه جا و در همه حالات بهترین اسوه باشد.
هدف نهائى در حرکت امت و هدایت امام با اصل «ولى الله المصیر» مشخص مىگردد، و همواره عمل جوشیده از اعتقاد به مکتب، و ایمان متجلى شده در عمل، اساسیترین عنصر در شناخت مفهوم امام امت است، و گر نه حتى همفکرى و هم اعتقادى نیز اگر بصورت ذهنى و مجرد از عمل منظور گردد، براى تشکل امت و ایجاد رابطه درست بین امام و امت و بوجود آمدن چنین نظامى کافى نخواهد بود.
همچنین پیشوا طلبى و قهرمان خواهى که در برخى از مقاطع تاریخى در مورد بعضى از ملتها ـ به دلیل نیاز به یک جهش و انقلاب بعنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر ـ مطرح مىگردد، با مفهوم وسیع، مداوم، همیشه در حرکت، و دائم در انقلاب امامت تفاوت بسیار دارد.
و حتى تنها اسوه بودن نیز مبین کامل امامت نمىتواند باشد.
از اینرو است که خارج نمودن شخصیت امام از قلمرو امکانات بشرى، به معنى قطع نمودن رابطه منطقى و انسانى امام از امت است، که بازگشت آن در نهایت به سلب امامت از امام است.
در علم کلام، امام به کسى گفته مىشود که در عمل کردن به احکام شریعت و بکار بستن دستورات الهى، پیشوا و مقتداى امت باشد و امور اجتماعى و سیاسى و نظامى امت را بر طبق قوانین وحى اداره مىنماید و برنامهها و طرحهاى اسلام را باجرا درآورد و خود نمونه کامل دین باشد.
امام مجرى حاکمیت الهى امامت به معنى جانشینى از پیامبر ـ در عهدهدارى تمامى مسئولیتها به جز دریافت وحى ـ از همان ولایتى برخوردار است که پیامبر را شایسته بود.
ولایت و اختیاردارى پیامبر، در عرصهاى وسیع، اینگونه در قرآن آمده است: النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم (1) .
چنین اقتدار و ولایتى که لازمه اجراى حاکمیت الهى است به کسى سپرده شده است که معصوم و به دور از خطا و گناه و سوء استفاده از قدرت است، و اطاعت از او هیچگونه پیامد زیانبخشى به دنبال نخواهد داشت.
و ناگزیر انتقال ولایت از نبى به جانشین او باید به همین ملاک صورت گیرد.
به این معنى که اطاعت از جانشین پیامبر نیز اگر مطلق باشد باید از خصلت عصمت چون نبى برخوردار و بدور از خطا و گناه باشد و گرنه الزام به اطاعت مطلق شخص جائز الخطا و یا غیر معصوم از گناه، اغراء به جهل و به معنى وادار کردن امت به ارتکاب خطا و عمل خلاف خواهد بود.
و به همین دلیل است که چون امر به اطاعت از نبى و اولوالامر در قرآن به یک گونه بیان شده، ناگزیر باید اولوالامر نیز معصوم باشند.
(اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) (2) همانطوریکه کلمه رسول در آیه «و اطیعوا الرسول» مطلق نیست و شامل کسانى که بعد از پیامبر اسلام ادعاى نبوت و رسالت نمودهاند نمىشود، و مراد رسول خاصى است که قرآن بر وى نازل گشته است ـ و او حضرت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله و سلم است ـ همچنین مراد از اولوالامر در آیه، مفهوم عام لغوى یعنى همه کسانى که بنحوى قدرت سیاسى را در جوامع اسلامى بدست آوردهاند نیست.
زیرا وصف رسالت و نیز اولو الامر بودن در حقیقت بیانگر علت اطاعت است.
در حقیقت مفهوم آیه این است که از رسول به دلیل رسالتش و از اولوالامر بدلیل اولویتشان نسبت به دیگران باید اطاعت نمود.
همانطوریکه رسالت رسول را باید به دلیلى غیر از این آیه به اثبات رسانید و پذیرفت، مصادیق اولوالامر را نیز باید از طریق دیگرى غیر از خود این آیه بدست آورد.
اکنون قبل از عمل به این آیه باید دید چه کسى رسول خداست و چه کسانى اولوالامر هستند .
و از سوى دیگر همانطوریکه گفته شد اگر مفهوم لغوى اولوالامر را شامل همه خلفا و زمامدارانى که قدرت سیاسى را در تاریخ اسلام و زمان معاصر در سرزمینهاى اسلامى بدست گرفتهاند، بدانیم با توجه به انحراف آشکار این احکام از قوانین الهى، امر به اطاعت آنها به معنى نسخ و لغو کردن احکام الهى و زیر پا گذاشتن اهداف عالیه اسلام و رجعت به جاهلیتى بدتر از جاهلیت نخستین خواهد بود.
برخى از مفسران آیه، به منظور تخلص از این اشکال ناگزیر شدهاند کلمه اولوالامر را به معنى نمایندگان مردم تفسیر کنند و اطاعت از آنها را مشروط به آن بدانند که بر خلاف احکام و موازین اسلام عمل ننمایند، و برخى دیگر آن را به مفهوم عام، علماى عادل تفسیر نمودهاند .
ولى هیچکدام از این دو تفسیر با اطلاق امر به اطاعت از اولوالامر سازگار نیست و هیچگونه قرینهاى که این اطلاق را به گونه اول یا هر گونه دیگر مقید نماید وجود ندارد.
به علاوه اشکال عقلى اغراء به جهل نیز در هر دو صورت بجاى خود باقى است.
بنابراین، اولوالامر مانند رسول که مصداق مشخصى دارد داراى مصادیق معین است که معصومند و این مطلب با روایاتى که در تفسیر آیه آمده (3) نیز منطبق است، و حتى در برخى از این روایات اسامى امامان معصوم که مصداق اولوالامر هستند یک به یک از رسول خدا (ص) نقل شده است.
(4) ولایت امام معصوم مانند ولایت پیامبر (ص) بصورت مطلق در جهت اجراى حاکمیت الهى است و قرآن قبول هر نوع ولایت را با بکار بردن کلمه «اطیعوا» بطور یکسان بیان نموده است.
در حدیث معروف غدیر نیز متلازم بودن این دو نوع ولایت تصریح شده است: قال (ص) معاشر الناس الست باولى بکم من انفسکم؟
قالوا: بلى.
قال (ص) من کنت مولاه فهذا على مولاه (5) .
امام صادق فرمود: ولایتنا ولایه الله التى لم یبعث نبینا قط الابها (4) ولایت ما همان ولایت خداست.
که خدا هیچ پیامبرى را بدون اعطاى این ولایت مبعوث نگردانید .
این تعبیر صریحترین بیان در ولایت مطلق امام پس از پیامبر (ص) است که روشنگر مسئولیت بزرگ اجراى حاکمیت الهى توسط امام است.
کتاب و امام دو پایه مکتب همبستگى و تلازم امامت با کتاب و وحى از عمدهترین مسائل بنیادین طرح امامت است که خود، عصمت امام و صیانت وى از خطا و گناه اثبات مىکند.
مسئولیت امام در تعلیم و تحقق بخشیدن به اهداف و مسائل مکتب، این همبستگى و تلازم را ایجاب مىکند و در حقیقت کتاب وحى (قرآن) خط مشى امام و تجسم ترسیمى و نظرى امامت، و امام نیز تجسم عینى و تحقق