تاریخ صفاریان زمان و مکان محدودی از تاریخ پرفراز و نشیب ایران دوره اسلامی را در بر می گیرد یعقوب لیث صفاری در نزد ایرانیان همواره یادآور خاطر جوانمردان و عیاران ایرانی است حرکت او در حقیقت، حرکت گروهی از مردم ایران است با مردم جوانمرد و استقلال طلب در ادامه نهضتهای ملی و مذهبی ایرانیان علیه عربها و حکام دستگاه خلافت بنی امیه عباس .
تلاش او برای ایجاد حکومتی مستقل در ناحیه ای کهن و باستانی است که خاطره بسیاری از آداب و رسوم و رموز پهلوانی را در قلب خود جای داده است عمل او کردار عیاری است که ریشه در باورهای ظلم ستیزی و ایجاد اعتدال اجتماعی دارد که از سویی از اعتقادات و ارزشهای اسلامی و از سوی دیگر از فرهنگ ایرانی نشات گرفته است .
اندیشه او در مبارزه با دستگاه خلافت عباسی و برقراری استقلال حتی در ناحیههای کوچک از شرق ایران هر چند خام و ناپخته بود ولی اولا وابسته به نهضتهای سیاسی -مذهبی و ملی ایرانیان پیشین نشات گرفته از آنان بود ثانیا مشروعی بود برای حکومت ایرانیان مسلمانی که درقرون بعد جرات مقابله با دستگاه خلیفه را پیدا کردند و هر کدام راه رسیدن به استقلال ایران و ایرانی را کوتاهتر نمودند .در این پژوهش تلاش شده تا حدودی با منطقه سیستان قبل و بعد از اسلام و چگونگی رشد و به قدرت رسیدن یعقوب و اقداماتش را به رشته تحریر درآوریم .
باید این نکته را ذکر نمایم که در رابطه با منابع این دوره مشکلات اصلی وجود دارد و به طور عمده ویژگیهای ساختاری این دولت به ویژه در نخستین سالهای شکل گیری آن باز می گردد از یک سو دلایل چند رهبری دولت صفاری در پی آن محیط دربار صفاری چندان علاقه ای به امور فرهنگی و علمی از خود نشان نداده و به همین سبب منبعی زیادی در دسترس نیست و از سوی دیگر صفاریان به دلیل فرودستی پایگاه طبقاتی شان ، حضور خوارج در میان صفوم نشان و از آن بالاتری برای جسارتشان بر ضد خلافت عباسی ، با تحقیر و ناخشنودی و غرض ورزی بسیاری از منابع رو به رو گشته اند از دیدگاه بیشتر مورخین که خود نماینده و هواخواه محیط اشرافی و موانع حرمت دینی عباسیان بودند صفاریان جز گروهی از دزدان و راهزنان بی اصل و نسب و حقیر نبودند که راه طغیان بر ضد خلیفه را در پیش گرفتند و سرانجام به سزای اعمال خود در دیر العاقول رسیدند بدون شک اگر از آگاهیهای فراوانی که کتاب تاریخ سیستان در اختیار می گذارد محروم می ماندیم بسیار از نقاط تاریک و مبهم در محدوده این تحقیق همچنان بر جای می ماند
سیستان ، زاده هیرمند 
سیستان را زاده هیرمند گفته اند ، همچنانکه مصر زاده نیل است اگر این رود نسبتا مهم یعنی – هیرمند – از شرق سرچشمه نمی گرفت ، سراسر این سرزمین را تا حد مغرب نمی پیمود ، این ناحیه مهم سرنوشتی بهتر از سرنوشت کویر لوت نداشت !
سرزمین اولیه سیستان دورتر از محل کنونی در محدوده ای میان کرمان و سیستان امروزی قرار داشت و « رام شهرستان» نامیده می شد که به علت تغییر مسیر رودهیرمند مردم مجبور به ترک آنجا و تاسیس شهر «زرنگ» شدند.
نام هیرمند در اوستا «هئتومنت» آمده که جزء اول آن به معنای پل و سد و بند است خاک سیستان در واقع ته نشست همین رودخانه هاست 
به همین جهت بسیار حاصلخیز و از نوع خاک دره فرات و دجله و سایر دره های آباد است که شاید یکی از قدیمیترین تمدن ها را در خود پرورانده است .
 نام هیرمند در اوستا «هئتومنت» آمده که جزء اول آن به معنای پل و سد و بند است خاک سیستان در واقع ته نشست همین رودخانه هاست به همین جهت بسیار حاصلخیز و از نوع خاک دره فرات و دجله و سایر دره های آباد است که شاید یکی از قدیمیترین تمدن ها را در خود پرورانده است .
سرزمین هلمند یا هیرمند ، سیستان ، در پاره های سیزدهم و چهاردهم نخستین وندیداد اوستا به عنوان یازدهمین سرزمین نیک که اهورا مزدا آفریده است، از آن یاد شده است .
اختلاف درجه حرارت و میزان ارتفاع شرق و غرب موجب وزش بادهای شدید و معروف سیستان است دره هیرمند ، در حکم دودکش تنگ هوای داغ دشتها بوده که آن را به سوی کوهستان های شرق می فرستد.
شیب ملایم دشت های سیستان ، تنها وسیله ای است که آب هیرمند را به دشت ها می کشد همچنین به علت همین شیب ، رودهیرمند بارها تغییر مسیر داده و ناچار آبادیهای آن چندین بار جابجا شده است .
مردم سیستان برای بهره برداری از آب هیرمند، به صورت دسته جمعی اقدام به ایجاد سدهای گزی می کنند و پشت آن خاک می ریزند که به کار«حشبر» گویند.
شاید سیستان تنها نقطه ای از ایران باشد که مردم آن برای تامین معیشت خود سالی دو ماه را متحدا و بدون هر اختلافی به چنین کار دسته جمعی دست می زنند .
بیجا به تظر نمی رسد که بگوییم همین امر «یعنی اعتقاد و ایمان به همکاری عمومی - ولو دو ماه و سه ماه در سال باشد- یکی از علل قیام و عصیان مردم این سرزمین بر ضد اعراب بوده است طی دویست سال تسلط اعراب ، حکام منصوب عرب حتی یکسال را به آسایش نگذارندند و دائما در زد و خورد با طاغیان و یاغیان بودند.
و فریاد زدند « یک درم خراج دیگر به خلیفه نمی دهیم چون شما را نگاه نتواند داشت ».
بخش دوم سیستان در فرهنگ و تمدن ایرانی سیستان ، نام خود را از سکاها ، مردمی از گروه اقوام هند و اروپایی گرفته که به گواهی سالنامه های چینی، که نخستین منابعی هستند که از آنان یاد می کنند در ناحیه ای از کاشغر و آبگیر رود تا ریم و تا جهت غربی باکتریا ، سکونت داشتند.
کتیبه های هخامنشی و منابع یونانی باستان از اوایل سده ششم پیش از میلاد از سکاها یاد می کنند آنها که با حرکت قوم خویشاوند خود «یوئچی» بسوی جنوب رانده شده بودند در سده دوم پیش از میلاد از باکتریا و سرزمینهای بخش بالای جیحون به نواحی در نگیانای روزگار باستان (زرنگ = درنگیانا) و آراخوسیا(زمینداور) کوچیدند شمار زیادی از سکاها در جنوب افغانستان سکونت گزیدند .
سرانجام نام خود را به بخش جنوب غربی این سرزمین که «سگستان» نام گرفت، دادند.
سکاها قومی نیرومند و دلیر بودند در دوره باستان در زمان پارتها ، تاریخ ایران را بارها در نواحی غربی متحول ساختند فرهاد سوم ، پادشاه اشکانی در 129 ق.م از سکاها درخواست کمک جهت جلوگیری از حملات سلوکیان به سرزمین ماد را کرد.
اندکی بعد بدست آنها کشته شد در 76 ق.م سکاها ، شاهزاده ای اشکانی بنام «سنتروک» را که دست نشانده آنها بود به تخت شاهی نشاندند در جنگهای بین اشکانیان به ویژه جنگ حران در 53 ق .
م سواران زره پوش سکایی نقش بزرگی ایفاء کردند.
فتح سیستان به گفته «هرودوت» در زمان کوروش هخامنشی صورت گرفته است او می گوید : « کوروش قاره آسیا را به اطاعت درآورد و به آشور حمله کرد.» معلوم است که مراد از قاره آسیا سرزمین واقع در مغرب سند بوده است .
بنابراین ، فتح ایالات شرقی باید در همان زمان صورت گرفته باشد زیرا ایالات شرقی ایران، که درکتیبه های تخت جمشید ، نقش رستم ضبط شده در زمان کمبوجیه و داریوش اول مسخر نگشته اند.
در واقع ایالات پارت ، زرنگ، هرات ، خوارزم و باختر و سند و رخج در زمان کوروش به تصرف ایران درآمده است .
اشاره «استرابون» جغرافیدان یونانی، به لشکرکشی کوروش به هند، بعد از ملکه سمیرامیس و مشقاتی که در این سفر متحمل گشته و از کسان وی اندکی جان سالم بدر بوده اند، عبور از جنوب دشت لوت را به تحقیق نمی توان گفت از چه راهی رفته، ثابت می کند.
اگر اردشیر اول ساسانی از راه «نرماشیر» به سیستان رفته و با سگزیان در آویخته است، باید راه کوروش نیز همان راه بوده باشد.
به تحقیق، در زمان هخامنشیان، منطقه شرقی دشت لوت و در جنوب سیستان در غرب آراخوزیان، اقوم آریاسیی زندگی می کردند که در ریشه اوستایی «اگر اسپی» است که به معنی راننده اسب توانا، می باشد.
این قوم در جنگهای مشرق زمین به کوروش کمک شایان نمودند.
مورد التفات او قرار گرفتند.
لقب «اورگت» (محسن و یاری دهنده) را گرفتند.
در اوایل سده سوم میلادی، اولین شاه ساسانی، اردشیر بابکان (241-226 م) سیستان را به حوزه قدرت خود الحاق نمود.
در دوره های گوناگون، حکومت این سرزمین در دست پاسداران مرزی که مرزبان خوانده می شدند یا شاهزادگان خاندان شاهی ساسانی بود.
مثلاً بهرام سوم پس از شکست دادن عمویش هر مزد اول حدود سال 282 م.
که به یاری سکاها و کوشانها سر به شورش برداشته بود، با لقب سکانشاه بر سیستان حکومت راند.
هرمز سوم (459-457 م) نیز با داشتن همان لقب، عهده دار حکومت این ولایت شد.
خاندان سورن، در آنجا اعتباری خاص داشتند.
آخرین حکمران آنجا، ملقب به رتبیل بود. علاوه بر این، سیستان مرکز داستانهای ملی ایران بوده رستم پهلوان معروف و خاندانش در آنجا می زیسته اند.
سیستانیان این داستانها را به یاد داشته و سرمشق زندگی ساخته اند.
چون به نژاد و نسب و بزرگ منشی خویش توجهی خاص داشتن در برابر قوم عرب برای نمایاندن افتخارات خود پافشاری می کردند ناگزیر به سر کشی و طغیان وجنگ و خروج بودند.
فردوسی برای تنظیم شاهنامه علاوه بر خداینامک از پیری به نام «آزاد سرو» که گویا نسبتش به رستم می رسیده استفاده کرده و این خود دلیل زنده بودن آثار باستان در خاطر ایرانیان است.
یکی از دوره های رونق سیستان در قرون سوم و چهارم میلادی، به هنگام فرمانروایی سکاها و ساسانیان بود باستانشناسی بر صخره ای که میان هامون قرار دارد و به نام «کوه کواجا» کوه خواجه معروف است، خرابه های یک شهر باستانی با کاخها و آتشکده معظمی کشف کرده اند.
دوران دیگر، رونق سیستان در قرون یازدهم و دوازدهم میلادی/ پنجم و ششم هجری قمری مصادف با برقرار صلح طولانی در این سرزمین و توسعه امور آبیاری آن است.
در این دوره کشاورزی به حد اعتلای خود رسید.
ولی با حمله مغول در قرن 13م/7 هـ.ق به هنگام حمله تیمورلنگ و قتل عام و غارت سیستان صورت گرفت.
از آن پس به تدریج گل و لای رودخانه، کانال آبیاری را بر انباشت و بادهای سوزان، عمارات زیبا را در زیر ریگ مدفون ساخت.
باستان شناسان، به استناد آنچه از حفاریهای دست آورده اند، می گویند: اقوام باستانی در اویدینها، ساکنین بومی نواحی سیستان و بلوچستان و مکران بوده اند.
بر سر مسیر مهاجرت آنها، گفتگو زیاد است.
و اینکه آریایی هستند یا نه؟
امروز بلوچها خود را آریایی می دانند.
قدیمی ترین نوشته زبان فارسی که از بلوچ اسم می برد، شاهنامه است.
ژنرال سرپرسی سایکس، مامور استعمار انگلیس در سفرنامه خود می نویسد: از اصل و نسب طایفه بلوچ اطلاع صحیحی در دست نیست.
زیرا این قبیله گذشته از اینکه فاقد ادبیات قدیمی هستند، بی اندازه جاهل و نادان و در عین حال متکبرند.
سر هنری پتینگر، معتقد است که آنها از نژاد ترکمن هستند.
ولی پروفسور راولینسون می گوید: بلوچ، مفرس بلوس است که پادشاه بابل بوده و با نمرود پسر کوش که در کتاب مقدس ذکر آن شده منطبق میگردد.
بلوس و کوش به مرور ایام تبدیل، به کوچ و بلوچ شده و وادی کچ Kec آن را Key نیز گویند.
بلوچستان را در زمان ساسانیان – کوسون- می گفتند که یحتمل مشتمل از کوچ بوده است.
اینان در باب تاریخ ساختن سیستان، بنیان شهر را به گرشاسب نسبت می دادند.
زمین داور را کاوس خاص رستم کرده بود.
در قرنین زادگاه یعقوب جائی را که آخورگاه رخش رستم می خواندند.
کوه خواجه را عامه، کوه رستم می گفتند.
بدیهی است که در سیستان داستانهای گرشاب زال و رستم و پهلوانان اساطیری شهرت دیرین داشت و در هر مکانی خاطره ای از پهلوانان خدای نامه بود.
سیستان در کتب زرتشتی زاد و بوم خاندان کیان به شمار می آمد و محمل ظهور سوشیان (نجات دهنده)، موعود زرتشت است.
در دوره اسلامی، مردان این ولایت به داشتن اندام تنومند و قوی شهرت داشتند.
آنان حتی در بازارها نیز با شمشیر آخته راه می رفتند.
در این دوره، سیستان ظاهراً جزء امارت خراسان شمرده می شد.
ولی اعراب نفوذ کمی در آنجا داشتند.
بنابراین، مرکز حرکتهای ضد اموی و عباسی گردید.
و پناهگاهی مناسب برای خوارج.
بخش سوم فتح سیستان، توسط اعراب در هنگام حمله اعراب به ایران، یزدگرد سوم از طریق کرمان به سیستان آمد.
پنج سال در این ناحیه بود.
سرانجام با هزار چابک سوار از آنجا به مرو رفت.
مولف تاریخ سیستان گوید: در هنگامیکه «مجاشع ابن مسعود سلمی»