نویسنده: مرحوم آیت الله عباسعلی عمید زنجانی
روایتگر: جنگ به ویژه با توجه به ضایعات و تلفات و ویرانیها و نابسامانیهایی که به همراه دارد برای هیچ شخص عاقلی مطلوبیت ذاتی ندارد، بلکه وسیلهای است برای رسیدن به اهدافی که انتظار تحقق آنها از راه جنگ میرود و نیل به آنها معمولاً جز از راه جنگ میسر نیست.
بنابراین، مشروعیت یا عدم مشروعیت جنگ، تابع هدف برپایی آن است.
از این رو، همه عقلاً، جنگی را که به منظور دفاع از حقوق جامعهای باشد، روا میدانند؛ هرچند در تعیین این حقوق کمابیش اختلاف نظرهایی وجود دارد، اما دفاع از حقوق جانی و مالی، به خصوص حقوق ارضی و وطن مردم، مورد اتفاق همگان است و دفاع از حقوق عرضی و ناموسی را میتوان بر آنها افزود.
همچنین دفاع از حقوق سیاسی و حاکمیت ملی و استقرار کشور در برابر دشمن متجاوز خارجی، در عرف بینالملل مورد قبول است.
بررسی علل و ریشههای ایجاد جنگ همواره مورد نظر پژوهشگران و محقّقان و نویسندگان بوده است و به زعم ما همانطور که ارزیابی پیآمدهای شوم و یا دستاوردهای مثبت جنگ از اهمیت ویژهای برخوردار است، بررسی عوامل و ریشههای جنگ نیز مهم و حیاتی است.
نویسنده در این مقاله ضمن بررسی مهمترین نظریات درباره عوامل و ریشههای پدیده جنگ، به طور اجمال به ارزیابی ریشههای جنگ از دیدگاه قرآن کریم و میثاقهای بینالمللی به ویژه منشور ملل متحد پرداخته است که در پی میخوانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
«جنگ» واژهای شناخته شده است که به برخوردهای مسلحانه و خشونتآمیز بین دو یا چند دولت یا گروه حاکم اطلاق میشود.
پدیده جنگ از دیدگاههای گوناگون قابل مطالعه است.
این پدیده نه تنها از دیدگاه «مجموعه به هم پیوستهای که تاریخ بشر نام دارد» قابل مطالعه است، بلکه از آن نظر که بشر در آینده با آن روبرو خواهد شد، باید مورد بررسی قرار گیرد.
پدیده جنگ به لحاظ جایگاه نقش و وسعت زمانی و مکانی دامنه عمل، از اهمیت بالایی برخوردار است.
اگر ما نظریه اجتنابناپذیر بودن جنگها را مردود بدانیم، حداقل باید از مطالعه آنچه که اتفاق افتاده، برای جلوگیری از آنچه که نباید اتفاق بیفتد، استفاده نماییم.
اگر پدیده جنگ به عنوان یک عمل ضدارزش، ویرانگر و منحوس تلقی شود، ما را در دامن یک پیشداوری غیرمنطقی میاندازد.
جنگها به همان اندازه که مخرّب، منهدمکننده و عامل خونریزی و ویرانگری بودهاند، زمینه شکوفایی را نیز در میدان علم، فراهم آوردهاند و پیشرفت فرهنگها و تمدنها را موجب شدهاند.
جنگ همواره برای بشریت دو رویه داشته است و تلخیها و شیرینیها، زهرها و پادزهرها، نیشها و نوشها و بدبختیها و نیکبختیها را یک جا به همراه آورده است.
جنگ با همان چهره کریه خود در ایجاد و تشدید نیازها و تسریع و تعمیق تلاشهای بشری برای تأمین آنها نقش مؤثری داشته است و از سوی دیگر به محرومان و ستمدیدگان اجازه داده است که در راه دستیابی به حقوق از دسترفته خود به مبارزه برخیزند.
بحث مشروعیت جنگها از همینجا سرچشمه میگیرد و از اینرو است که انسان دردمندی که همه هستی و عزیزان خود را در جنگ از دست داده و آلام جنگ را تحمل کرده، نمیتواند منکر حقّانیت دفاع مشروع مظلوم شود، زیرا قبول نفی پیکار برای دفاع به معنی امضای نابودی خویشتن و دیگران است.
ما در این بحث در پی آن نیستیم که پیآمدهای شوم و یا دستآوردهای مثبت جنگ را برشمریم و یا به استناد آثار سودمند و نقش مثبت تمدنساز جنگها، پدیده جنگ را به طور مطلق مشروعیت بخشیم و یا از آن دفاع کنیم.
آنچه در این بحث به عنوان مقدمهای بر حبثهای آینده برای ما حائز اهمیت است، رابطه گذشته، حال آینده زندگی بشری از نظر پدیده جنگ است که میتوان آن را در بررسی علل و ریشههای ایجاد جنگ، مشروعیت و راههایی که به تحقق هدف جنگ کمک میکند، تعیین کرد.
به عبارت دیگر، پاسخ به این سؤال را که «چرا از جنگ بحث میکنیم»؟
باید در بررسی نکات مذکور جستجو کرد تا آینده را در شعاع روشنایی گذشته بتوان دید.
ما در این بحث در پی آن نیستیم که پیآمدهای شوم و یا دستآوردهای مثبت جنگ را برشمریم و یا به استناد آثار سودمند و نقش مثبت تمدنساز جنگها، پدیده جنگ را به طور مطلق مشروعیت بخشیم و یا از آن دفاع کنیم.
به عبارت دیگر، پاسخ به این سؤال را که «چرا از جنگ بحث میکنیم»؟
باید در بررسی نکات مذکور جستجو کرد تا آینده را در شعاع روشنایی گذشته بتوان دید.
وحشت، تجاوز، جنگ، قتل و غارت، همه از خشونت بر میخیزند و خشونت خود یک پدیده نفسانی بشری است.
به همین دلیل باید ریشههای جنگ را در درون انسان و حالات روحی و روانی و عمق واکنشهای نفسانی او پیجویی کرد.
این حقیقت را باید پذیرفت که جنگ از درون و حالت روحی و تفکر انسان نشأت میگیرد، همانطور که ریشه صلح در عقل انسان نهفته است.
ولی این تحلیل به تنهایی ما را در یافتن علل و عوامل جنگ کمک نخواهد کرد، زیرا بحث بر سر این نکته است که آن حالت روانی و عقلانی که خشونت نامیده میشود و منبع اصلی آثاری چون جنگ است، تحت چه شرایطی به وجود میآید و با کدام عوامل در عمق روان و عقل انسان ظهور و بروز میکند و رشد مییابد و به مرحله عمل درمیآید.
بدینترتیب بحث از علل جنگ را نباید یک مسئله اخلاقی تلقی نمود و ابعاد سیاسی، جامعهشناسی، اقتصادی، فلسفی و فرهنگی آن را نادیده گرفت.
یکسونگری در تحلیل ریشههای جنگ، بیشک ما را از درک واقعیت باز خواهد داشت، چنانکه بسیاری از نظرات ابرازشده در این زمینه، بدین آفت دچار شده و از ارائه کامل واقعیت ناتوان گشتهاند.
بررسی و تحلیل ریشههای جنگهای جهانی را نیز از این نظر که قابل تعمیم بر دیگر جنگها نیست، نمیتوان تحلیلی کامل شمرد.
برای جستجوی ریشههای جنگ، دید وسیعی لازم است تا قابل استفاده در کلیه صحنههای برخورد خشونتبار آینده باشد.
جنگها بیشتر نظیر تصادفات در جادههاست که دارای یک علت عمومی و در عین حال، عللی خصوصی هستند.
اشتیاق بشر برای رسیدن هر چه سریعتر از نقطهای به نقطه دیگر با وسایل موتوری، علت عمومی تصادفهاست؛ ولی در تحلیل یک تصادف نمیتوان به تنهایی به آن بسنده کرد بلکه پلیس و دادگاه برای هر تصادف، دلیل خاصی میجویند.
در مورد جنگها نیز همینطور است.
بسیاری از عواملی که به عنوان ریشههای جنگ ذکر شده، در حقیقت زمینهساز جنگها هستند نه عواملی اصلی که به ایجاد جنگ منجر شده است.1 عوامل و ریشههای جنگ اغلب افرادی که در زمینه علل و ریشههای جنگ به بحث پرداختهاند، در صد ارزشگذاری جنگها بودهاند و خواستهاند از این رهگذر به تشخیص جنگهای مشروع و نامشروع دست یابند.
بیشک چنین هدفی نمیتواند غیرمنطقی باشد ولی هرگاه هدفدار بودن بحث موجب سوق دادن آن به سوی هدفهای خودخواسته گردد و برخی زمینهها را پررنگ و بعضی دیگر را کمرنگ جلوه دهد و واقعیتها آنگونه که هست، بررسی نگردد، بدون تردید یک نوع پیشداوری عاری از حقیقت و بحثی غیرواقعبینانه تلقی خواهد شد.
از این رو، بحث از علل و عوامل پدیده جنگ را باید به دور از مسئله مشروعیت و خوب و بد بودن جنگ دنبال کرد.
جای تردید نیست که پدیده جنگ با مسئله عدالت، نظام ارزشی و اخلاق، رابطه تنگاتنگ و تفکیکناپذیری دارد و تفکیک بحث ریشههای جنگ از مسئله مشروعیت، به این معنی نیست که پدیده جنگ از بُعد ارزشی آن جدا شود که هم ناشدنی و هم غیرمنطقی و ناسازگار با واقعیت است؛ بلکه این مقوله نباید رد شناخت ریشهها ملحوظ گردد و آنچه نبوده، بود جلوه داده نشود و آنچه که بوده، نیست در نظر نیاید.
اینک، مهمترین نظریات را در زمینه عوامل و ریشههای پدیده جنگ مورد بررسی قرار میدهیم: * جنگ با همان چهره کریه خود، در ایجاد و تشدید نیازها و تسریع و تعمیق تلاشهای بشری برای تأمین نیازها، نقش مؤثری داشته است و از سوی دیگر، به محرومان و ستمدیدگان اجازه داده است که در راه دستیابی به حقوق ازدست رفته خود به مبارزه برخیزند.
1) جنگ، ریشه همه چیز است «هراکلیتوس» فیلسوف یونان باستان، معتقد بوده است که جنگ ریشه همه حوادث است.
جنگ، از برخی انسانها خدایان میسازد و از برخی دیگر بردگان و یا مردان آزاد.2 این نظریه، به دیدگاه جامعهشناسی سیاسی نزدیک است و نشانگر نقش عظیم جنگ در زندگی اجتماعی بشری است.
این نظریه، ظاهراً با بحث ما در زمینه علل جنگ ارتباط چندانی ندارد، زیرا بر اساس آن، جنگ در مقام یک علت مطرح است نه در مقام معلول، اما از آنجا که در این نظریه، جنگ ریشه همه چیز است، میتوان نتیجه گرفت که جنگ برای همه چیز لازم است.
به عبارتی، ریشه جنگ را باید در عمق نیازهای زندگی بشر جستجو کرد و بشر برای رسیدن به همه چیز ناگزیر باید از گذرگاه جنگ عبور کند.
بنابراین، این نظریه را در بررسی ریشههای جنگ میتوان یک دیدگاه تلقی کرد.
البته این نتیجهگیری وقتی درست است که معنای سخن «هراکلیتوس» آن نباشد که جنگ ریشه همه چیزهایی است که هست، نه همه چیزی که باید باشد.
اگر وی برای رسیدن به چیزی که نیست، ولی باید باشد، راه دیگری غیر از جنگ را قائل باشد، نتیجهگیری ما از سخن هراکلیتوس در این بحث دقیق نخواهد بود.
2) جنگ در نهاد هر انسان ریشه دارد افلاطون میگفت: «تمایل مردم به چیزهایی که لزوم حیاتی ندارند و جزو نیازهای تجملاتی به شمار میروند، عامل اساسی جنگ است».4 ارسطو میگفت: «فن جنگ به حکم طبیعت، به نحوی فن به دست آوردن مال است».5 پیش از این دو فیلسوف، سقراط نیز حسن افزونطلبی را انگیزه یک سلسله نیازهای غیرضروری شمرده است و آن را موجب چشم طمع دوختن به اموال و اراضی همسایگان دانسته و احساس متقابل همسایگان را در نهایت ریشه بروز جنگ معرفی کرده است.6 الف) از نظر اخلاقی: علم اخلاق بر اساس تفکر فلسفه یونان، عدالت را حالت میانه و برقراری تعادل میان دو کشش درونی شهوت و غضب میداند و زیادهروی در شهوات را موجب بهرهگیری انسان از قوه غضب ذکر میکند.
بر اساس این باور افراط در اعمال غضب، ناگزیر خشونت و جنگ را به وجود میآورد.
بر اساس این تحلیل، میتوان با برقراری یک نظام ارزشی که شهوت و غضب را در درون انسانها متعادل سازد، آنها را از جنگ دور کرد.
ب) از دیدگاه روانشناسی: میل به برتریجویی در همه انسانها کم و بیش وجود دارد و شرایط زندگی زمینه اعمال آن را فراهم میآورد.
برتریطلبی و تمایل به قدرت به صورتهای متفاوت، از جمله رقابت، زورآزمایی، استثمار، درگیری و جنگ آشکار میگردد.
توماس هابز میگوید: «در نهاد انسان سه انگیزه اصلی وجود دارد: رقابت، عدم اعتماد و کسب افتخار و مقامطلبی.
حالت اول برای کسب سود بیشتر انسان را وامیدارد تا برای سیطره بر اشخاص و زن و فرزند و احشام آنها به زور متوسل شود.
حالت دوم باعث میشود آدمی برای دفاع از خود و حفظ امنیت جان و مال، از قوه قهریه استفاده کند و سومی هم برای نامآوری و احراز مقام، انسان را وادار به تاختن به همنوع خود میکند و عدم اعتماد او به پایداری قدرت فعلی و حفظ شرایط مطلوب، او را مجبور میکند تا زور را همیشه به کار گیرد.7 در این نگرش، برای کنترل انگیزههای روانی اصلی، باید از اصول تربیتی سود جست تا رفتار انسانها علیرغم انگیزههای روانی، در جهت زندگی مطلوب هدایت شود.
3) جنگ مولود سیاست است «سیاست ابزار حکومت، و جنگ، هنر سیاست است و نیل به اهداف سیاسی، با هنر جنگ امکانپذیر است.» صحت استناد این سخن به افلاطون و ارسطو8، از موضوع بحث ما خارج است؛ ولی رابطه جنگ و سیاست که از سوی بسیاری از متفکران و فلاسفه سیاسی مورد تأکید قراار گرفته است، بیانگر نظریهای است که باید ریشه جنگ را در سیاست جستجو کرد.
«هگل» در فلسفه تاریخ با ذکر مثالهای بسیاری به این نتیجه رسیده است که سیاست، جنگها را برمیانگیزد و ارتشها این جنگها را انجام میدهند.9 این تحلیل، به گونههای متفاوتی مطرح شده که اهم آن به قرار زیر است: أ- ریشه جنگ، قدرتطلبی و اِعمال قدرت قدرت است و سیاست در حقیقت تصویری است که با ابزار قدرت ترسیم میگردد.
به اعتقاد برتر اندراسل قوانین حرکت جامعه، اصولی هستند که فقط از روی مفهوم قدرت به معنی اعم تعریف میگردد.
به همان ترتیب که در علم فیزیک انرژی عامل اساسی و مولد اصلی پدیدههاست، قدرت و سیادتطلبی هم مانند انرژی دارای صور گوناگون است: تموّل، ارتش، مهمات جنگی، تحول قدرتهای نظامی، قوه تحمیل بر اعتقادات و بسیاری دیگر از این قبیل، انواع مختلف آن را تشکیل میدهند.10 ب- در تحلیل دیگری، ریشههای جنگ به عامل دولت باز میگردد، زیرا جنگها به وسیله دولتها انجام میگیرد و در مقاصد سیاسی نظامهای سیاسی ریشه دارد.
به همین دلیل است که گروهی زوال دولتها