شلایر ماخر معتقد است که، این دو گرایش تفسیری یا دو شیوهی تفسیری در جهت عکس هم هستند.
همچنان که اشاره کردم، تفسیر دستوری بر جنبههای مشترک متن با سایر متون مشابه، تاکید دارد؛ در حالی که، تفسیر فنی بر جنبههای اختصاصی متن توجه و تأکید میکند؛ به همین دلیل، شلایر ماخر معتقد است، هر اندازه که ما به تفسیر دستوری نزدیک میشویم، از تفسیر فنی فاصله میگیریم و هر اندازه به تفسیر فنی نزدیک میشویم، از تفسیر دستوری فاصله میگیریم.
بحثهای شلایر ماخر، تقریباً در همین اندازه، متوقف میشود.
یعنی او پس از معرفی این دو گونه تفسیر و بیان ویژگیهایشان، چیزی فراتر از این پیش نمیرود.
البته شلایر ماخر مطالب بسیار زیادی را در توضیح این دو گونهی تفسیر و بیان ویژگیهای آنها گفته است؛ اما حاصل کار شلایر ماخر، همچنان که اشاره کردم، یک قواعد خاصی را به دست مفسر نمیدهد، که آن مفسر بتواند بر اساس آن قواعد، به تفسیر متن بپردازد.
دیلتای کسی است که اندیشهی شلایر ماخر را در زمینه هرمنوتیک به جهان معرفی کرد و در واقع شلایر ماخر را در کتابی که دربارهی زندگی او نوشت، پدر هرمنوتیک معاصر مطرح کرد.
دیلتای انگیزهی دیگری در جستوجوی هرمنوتیک دارد.
هدف او دستیابی به قواعدی برای تفسیر متن نیست.
مشکلی که دیلتای در روزگار خودش با آن مواجه است، مشکلی است که پزیتیویستها در آن دوران مطرح کردند و دیلتای در قبال آن جریان پزیتیویستی میخواهد از آن چیزی که پزیتیویستها به آن حمله کرده اند، دفاع کند.
پزیتیویستها که تأکیدشان بر آزمونپذیری گزارهها است و هرگونه گزارهی غیر قابل آزمون را فاقد معنا معرفی میکنند، علوم انسانی، به اصطلاح امروز ما، که در زمان دیلتای این اصطلاح وجود نداشته است و دیلتای خودش اصطلاح دیگری را جعل کرده است، تحت عنوان علوم معنوی که مقصودش همین علوم انسانی است.
پزیتیویستها حملهی گستردهای را بر علوم انسانی آغاز کرده اند و آنان اعلام کرده اند که، همهی گزارههای مربوط به علوم انسانی، فاقد معنا است؛ چراکه اینها آزمونپذیر نیستند.
البته در آن زمان بسیاری از شاخههای علوم انسانی نیز شناختهشده نبود و تنها برخی از زمینههای علوم انسانی مطرح بود.
یکی از آن زمینهها که در آن زمان جالب توجه پزیتیویستها بود و دیلتای هم بسیار به این زمینه توجه داشت، تاریخ بود.
از دید پزیتیویستها، تاریخ گزارههای معنادار نداشت؛ به این دلیل که، گزارههای تاریخی، قابل آزمون تجربی نبودند.
این امکان وجود ندارد، که ما یک حادثهی تاریخی را که در یک ظرف خاص زمانی و موقعیت خاص مکانی اتفاق افتاده است، آن را در فضای دیگری بیازماییم.
دوباره آن موقعیت را ایجاد کنیم تا ببینیم آیا همان حادثه با همان ویژگیها رخ خواهد داد یا نه؟
بنابراین، آزمون تجربی در گزارههای تاریخی امکانپذیر نیست.
پزیتیویستها میگفتند: این گونه گزارهها فاقد معنا هستند و معنای محصلی ندارند.
دیلتای در روزگاری زندگی میکرد که، تاریخ برای آلمانیها اهمیت ویژهای یافته بود.
هویت آلمانی کمکم داشت در اروپا به صورت هویت مهمی مطرح میشد و در واقع زمینهی جنبشی که بعدها به ناسیونال سوسیالیسم، یعنی جنبش نازیسم منتهی شد، آن زمینه فراهم میشد.
در این فضای تاریخی خاص برای دیلتای بسیار مهم بود که بتواند از تاریخ دفاع کند.
همین اهمیت بحث تاریخ به صورت خاص و علوم انسانی به صورت عام برای دیلتای باعث شد که دیلتای به آثار شلایر ماخر توجه خاصی بکند و در این آثار مطلبی را بیابد که، پیش از دیلتای به آن توجه نشده بود و اهمیت آن دانسته نشده بود و آن مطلب هرمنوتیک بود.
دیلتای بحثی را مطرح کرد که در واقع در مقام دفاع نسبت به آن حملهای که پزیتیویستها داشتند، بود.
دیلتای این بحث را مطرح کرد که دانشهای ما به دو گروه تقسیم میشوند: دانشهای طبیعی و دانشهای معنوی.
البته این اصطلاح دانش معنوی همچنان که عرض کردم، اصطلاحی است که در روزگار ما به علوم انسانی تبدیل شده است و چون در آن زمان هنوز علوم انسانی مطرح نشده بود؛ تعبیر دانش معنوی در آثار دیلتای دیده میشود.
دیلتای در بیان تفاوت این دو نوع دانش، اینچنین گفته است: در دانشهای طبیعی، ما یک فاعل شناسایی داریم، که عبارت است از انسان؛ کسی که در مقام شناخت و بررسی و پژوهش بر میآید و موضوع شناسایی، که عبارت است از مثلا، یک امر طبیعی؛ برای مثال، وقتی یک دانشمند علوم طبیعی به بررسی یک درخت یا یک جانور میپردازد، آن دانشمند، فاعل شناسایی است؛ در مقام شناختن بر میآید و آن درخت یا جانور، موضوع مطالعه و شناسایی او است.
در اینجا کاری که ما انجام میدهیم، توصیف است؛ یعنی این دانشمند، در واقع به توصیف این درخت میپردازد، که این درخت یا این جانور چه ویژگیها و چه خصوصیاتی دارد.
و روشی که در این مطالعه به کار گرفته میشود، روش تجربی است بنابراین، دیلتای با پزیتیویستها در علوم طبیعی موافق بود.
او هم پذیرفت که، چون ما در علوم طبیعی در مقام توصیف هستیم و فاعل شناسایی؛ یعنی انسان با موضوعِ مطالعه؛ مثلا، گیاه یا جانور متفاوت هست، روشی که به کار میرود، روش تجربی است.
اما دیلتای ادعا داشت که در علوم معنوی، فاعل شناسایی با موضوع مطالعه، یک چیز است.
ما در علوم انسانی به شناخت انسان میپردازیم.
فاعل شناسایی، انسان است و موضوع این مطالعه، خود انسان؛ بنابراین، فاعل شناسایی و موضوع یکی هستند.
آنچه که ما در مقام شناخت علوم انسانی انجام میدهیم به اعتقاد دیلتای تفسیر است؛ نه توصیف؛ یعنی، یک دانشمند علوم طبیعی، به توصیف درخت میپردازد؛ اما یک مورخ، در مقام یک دانشمند علوم انسانی، به تفسیر یک حادثهی تاریخی، که یک حادثهی بشری است، میپردازد.
روشی که در این تفسیر به کار گرفته میشود، هرمنوتیک است.
در علوم طبیعی، فاعل شناسایی با موضوعِ مطالعه، دو چیز است.
کاری که عالم طبیعی انجام میدهد، توصیف است و روشی که به کار میگیرد، تجربه است.
در علوم انسانی، فاعل شناسایی و موضوعِ مطالعه، یک چیز است.
کاری که دانشمند در علوم انسانی انجام میدهد، تفسیر است و روشی که به کار میگیرد، هرمنوتیک.
در واقع دیلتای، بحث هرمنوتیک را که شلایر ماخر تنها برای تفسیر متون، آنهم به صورتِ خاص، دربارهی متون مقدس مطرح کرد، آن را بدیلی برای روششناسی تجربی عرضه کرد و در واقع، بحث هرمنوتیک را از تفسیر متن، به ساحت متدولوژی و روششناسی گسترش داد.
 از دیدگاه دیلتای، هرمنوتیک، تنها قواعد تفسیر متن نیست؛ بلکه، هرمنوتیک روش تفسیر پدیدههای انسانی است.
ما در واقع با کمک هرمنوتیک به تفسیر پدیدههای انسانی میپردازیم.
دیلتای در مبانی هرمنوتیکی خودش، اصولی را مطرح میکند.
یکی از آن اصول، که یک اصل محوری در دیدگاه دیلتای نیز است، این است که، دیلتای در مقام یک شخصیت تاریخیگرای هیستوریست، معتقد است که هر انسانی زادهی موقعیت تاریخیای است که، در آن قرار دارد و اگر هر انسانی در موقعیت تاریخی انسان دیگری قرار بگیرد، دقیقاً به آن انسان تبدیل خواهد شد؛ مثلا، هیتلر زادهی موقعیت تاریخیای است که، در آن قرار گرفته است و حافظ مولود موقعیت تاریخی دیگری است.
اگر شخص هیتلر در موقعیت حافظ قرار میگرفت، حافظ میشد و اگر شخص حافظ، در موقعیت تاریخی هیتلر قرار میگرفت، هیتلر میشد.
از دیدگاه دیلتای، خصوصیتها و امتیازات فردیِ افراد، در واقع نتیجهی موقعیت تاریخیای است که آنان در آن قرار دارند.
به همین دلیل دیلتای میگوید: "برای اینکه بتوانیم یک انسان را بشناسیم، باید فضای تاریخیای را که، او در آن میزیسته است، برای خودمان بازسازی کنیم." همو میگوید: "اگر من بتوانم فضای تاریخیای را که حافظ در آن زندگی میکرده است، بازسازی کنم، هرچقدر در این بازسازی دقیقترباشم، یعنی بتوانم اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی؛ حتی معماری، نحوهی سلوک طبیعی مردم و پوشش مردم و هرچقدر من بتوانم به زمان حافظ نزدیکتر بشوم و مشخصهها و مؤلفههای تاریخی روزگار حافظ را تشخیص بدهم، بهتر میتوانم حافظ را بشناسم" بنابراین، اگر بخواهیم بحث دیلتای را در حوزهی تفسیر متن تطبیق کنیم، بحث دیلتای فراتر از تفسیر متن است؛ اما اگر بخواهیم این را در حوزهی تفسیر متن مطرح کنیم، دیلتای میگوید: "مثلاً برای اینکه شما، اشعار حافظ را خوب بفهمید، به چه چیزی باید برسید؟
قلهی فهم شعر حافظ، این است که، شما بتوانید همانگونه که حافظ میفهمیده است؛ همان احساسی که حافظ در این اشعار میخواست منتقل کند؛ همان مفاهیمی را که حافظ میخواست برساند، آنها را درک کنید.
برای اینکه، شما به اینجا برسید، باید فضای تاریخی حافظ را دوباره برای خودتان بازسازی کنید.
وقتی در آن فضای تاریخی قرار گرفتید، آنوقت است که، شما میتوانید شعر حافظ را همانگونه که حافظ میفهمیده است، بفهمید".
این مبنای دیلتای، شبیه به مطلبی است که از برخی فقهای بزرگ متأخر نقل میشود، که میفرمودند: "ما برای فهم روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ باید فضای صدور این روایات را بشناسیم." از یکی این بزرگواران تعبیری نقل میشود که ایشان میفرمودند:"وقتی ما میخواهیم یک روایت را تفسیر کنیم، نمیتوانیم این روایت را بر فراز قلهای قرار بدهیم و خودمان، از تهِ درهای به آن نگاه کنیم؛ بلکه ما باید از این کوه بالا برویم، خودمان را به روایت برسانیم و به فضایی که آن روایت در آن صادر شده است، برسیم و آن موقع میفهمیم که، مقصود از این روایت چه بوده است".
این سخن تا اندازهای شبیه به مبنایی است که دیلتای دارد.
دیلتای میگوید: "من برای اینکه یک متن را بشناسم، باید فاصلهی تاریخی من با متن از بین برود.
اگر یک متن چهارصد سال پیش نوشته شده باشد، من باید این تاریخ چهارصد ساله را پشت سر بگذارم، خودم را به متن برسانم، فضای تاریخی آن روزگار را بیابم و آنموقع به تفسیر متن بپردازم".
این گزارشی کوتاه از دیدگاههای دیلتای است.
در عین حال که، شلایر ماخر و دیلتای دو ساحت هرمنوتیک را مطرح میکنند، یکی تنها برای تفسیر متن، به هرمنوتیک میپردازد؛ یعنی شلایر ماخر و دیگری هرمنوتیک را یک روش و مِتُد قابل توجه قرار میدهد؛ یعنی دیلتای و انگیزههایشان نیز متفاوت است.
در عین حال، هر دو، هرمنوتیک را در طبقهی خاصی به نام هرمنوتیک کلاسیک قرار میدهند؛ یعنی شلایر ماخر و دیلتای، دو فرد شاخص از هرمنوتیک کلاسیک هستند.
هر دوی اینان معتقداند که، متن معنایی دارد که، مفسر وظیفهی کشف این معنا را بر عهده گرفته است و در واقع مفسر، کاشف معنا است؛ نه خالق معنا.
از این مرحله به بعد، هرمنوتیک وارد فضای دیگری شد.
"هایدگر" در مقام یک فیلسوف، وقتی با بحثهای دیلتای برخورد کرد، به جای اینکه، به آنچه دیلتای (یعنی بهرهبرداری از هرمنوتیک، "یک روش در علوم انسانی" به آن پرداخت، بپردازد، این پرسش را مطرح کرد که آیا این روش میتواند معیار معناداری در عینیبودن یک دانش باشد؟
چون در واقع، دیلتای برای اینکه علوم انسانی را معنادار کند و علوم انسانی را عینی و واقعی معرفی کند، روش هرمنوتیک را مطرح و بر روش هرمنوتیکی تأکید کرد.
"هایدگر" این بحث را مطرح کرد که آیا یک روش میتواند معیار عینیبودن و معناداری یک دانش باشد؟
در پی پرسش هایدگر، که در واقع یک گرایش فلسفی دارد، هرمنوتیک را از ساحت بحث متدولوژی که دیلتای در آن ساحت، هرمنوتیک را مطرح کرده است، به ساحت بحث وجودشناسی، یعنی فلسفه به معنای خاص سرایت داد و این بحث را مطرح کرد که، ما پیش از اینکه به بررسی روشهای معرفت و شناخت بپردازیم، باید فاعل شناسایی، یعنی خود انسان را مطالعه کنیم.
به همین دلیل در هرمنوتیک هایدگر، هرمنوتیک، شکل کاملاً فلسفی پیدا میکند و در یک طبقهبندیای از هرمنوتیک شلایر ماخر و دیلتای به هرمنوتیک متن و از هرمنوتیک هایدگر به هرمنوتیک فلسفی یاد میشود؛ چون در واقع هرمنوتیک هایدگر صبغهی کاملاً فلسفی دارد و اصلاً از حالت تفسیر متن و توجه به متن، کاملاً خارج میشود.
 هایدگر میگوید: "ما اول باید برویم انسان را بشناسیم." واقعاً این فاعل شناساییِ خود این انسان کیست؟
آیا آنقدر که دیلتای فکر میکرد، انسان موجود شناختهشده و سادهای است؟
آیا واقعاً همهی انسانها تنها زادهی موقعیت تاریخیای هستند که در آن موقعیت قرار گرفته اند؟
و اصلاً خصوصیتهای فردی آنان و ویژگیهای فردی آنان نقشی در آنان ندارد؟
و همهی خصوصیتهای آنان، نتیجهی تاریخ و موقعیت تاریخی است؟
یعنی آیا واقعاً انسانها یک "من" مشترکی، آنطور که دیلتای ادعا میکند، دارند؟
و هرکسی که در موقعیت تاریخی دیگری قرار بگیرد، درست همو خواهد شد؟
این پرسشها بحثهایی را در هرمنوتیک هایدگر مطرح میکند، که در واقع همان طور که عرض کردم، کاملاً فلسفی است و هرمنوتیک هایدگر یکی از پیچیدهترین مباحث هرمنوتیکی است که مطرح است.
فهم آراء هایدگر، یکی از مشکلاتی است که در مباحث فلسفی وجود داشته است و آراء هایدگر، حتی در خودِ فلسفهی غرب نیز مدتها در مقامِ یک رأی فلسفی پذیرفته نمیشد و اصلاً دربارهی اعتبار و ارزش فلسفی این دیدگاهها جای پرسش بود.
ولی آنچه در هرمنوتیک هایدگر، که من میخواهم از همهی بحثهای هایدگر چشمپوشی کنم و تنها یک نکتهی خاصی را که، حلقهی وصلی به