شاد باش به سیمُرغ
((انسان ، آن چیزی میشود که می پرستد))
« پرستش » درفرهنگ سیمرغی، با صلوه درشریعت اسلام، فرق دارد .
« صلوه » ، بیان عبودت انسان و تعظیم الله ، یا بسخنی دیگر، گواهی دادن برآنست که وجود انسان، « گوهری جداگانه » از الله و« ناچیزدربرابر» الله است ، وباید، درهرکاری وهرگفتاری و هراندیشه ای ، اقرار به این غیریت خود با الله ، در اقرار به عبودیت خود، و درشهادت دادن به عظمت اوکرد .
ولی « پرستش» درفرهنگ سیمرغی، برای« پیدایش بُن جشن ازخود انسان میباشد ،که خداست » پرستش که« شادونیتن» باشد ، گرفتن جشن عروسی ( شادی) انسان، با خداست.
سیمرغ ( رام ) ، دراین عروسی ، بُن جشن یا نطفه جشن درروان انسان میشود .
درفرهنگ سیمرغی ،نیایشگاه ،« جشنگاه عروسی خدا با انسان » بود.
جشن که همان « یسنا» باشد ، سرود نی(موسیقی) است.
پرستش، برپاکردن جشن عروسی خدا با گیتی وبا انسان است .
« ُهما » در زمین، « گنج شادی درهستی هرِانسانی » میگردد.
هما، گنج عروس میگردد .
شادشدن ، برپاکردن جشن عروسی سیمرغ یا« شاده» باانسان و با گیتی ست.
« شاده » ، نام سیمرغ یا خداهست خدا، بُن ِ شادی درزمین است که دردل هرانسانی کاشته شده
است:
دربلخ ، زادگاه مولوی
نیایشگاه ِ شاد ویا نوشاد
ویا نیایشگاه « هما = سیمرغ » بود
هما یا سیمرغ یا سمندر
خود را به شکل تخم ها، به زمین فرو می پاشد
تا درهرجانی ، در زمین ،« گنج نهفته» گردد
چگونه ُهما (= خدا )
گنج نهفته، درتن ِ انسان ، میگردد ؟
هما ، خدائی که خود را نثار= نسار میکند
نسار= سایه
ای هُمای زیبا، شاد باش
ای هما، کز سایه ات ، پَر یافت کوه قاف نیز
ازسایه تو ای هما، همه چیزها، پروبال پیدا میکنند
ای همای خوش لقای آن جهانی ، شاد باش
هم ظریفی ، هم حریفی ، هم چراغی ، هم شراب
هم شاهدویار، هم شمع ونوری ، هم شراب(پدیدآرنده گوهر)
هم «جهانی»، هم نهانی، هم عیانی، شادباش
تو خودت جهان (= گیتی ) میباشی
تحفه های آن جهانی ، میرسانی دمبدم
شادباش که« نثار» باشد، نام «سیمرغ درخودافشانیش» هست
میرسان و میرسان ، خوش میرسانی، شاد باش
ای جهان ، وی زمین راجمله «گنج»
خویشکاری هما ، شاد کردن وجشن ساختن جهانست
خویشکاری هما ، گنج یا کنزمخفی درهرتنی شدنست
تا زمین ، گوید ترا : کای آسمانی – شاد باش
هما درسایه انداختن برزمین،درآنچه زمینی است«گنج» میشود
« بهمن وهما » ، « کنزمخفی »، در هرانسانی درگیتی هستند
چرا مولوی به ُهما ، شاد باش ( تحیت وتهنیت) میگوید ؟
چرا مولوی به پیشوازهما میشتابد ومیخواهد ازسایه هما، نواخته شود ، تا خودش، پروبال درآورد، وهما شود ؟
چراهما درسایه انداختن ، انسانهارا ، ازخود آبستن می کند ، وهمه، جوجه های هما میشوند و پر اورا می یابند.
داستان سیمرغ وزال یا (فلسفه زندگی انسان)
داستان سیمرغ و زال درشاهنامه ، افسانه ای خام برای کودکان نیست ، بلکه فلسفه ِ بنیادی زندگی ِ هرانسانی هست .
شاهنامه، سرودهائیست که گرد ِ « پیکریابی سیمرغ خدای ایران ، در پهلوانان وضد پهلوانان » میچرخد ، و وارونه آنچه پنداشته میشود، شاهنامه ، نامه سیمرغ ( شاه ، نام ویژه سیمرغ است ) ، و کتابیست کاملا « دینی » .
فقط « مفهوم دین» در فرهنگ سیمرغی ، صد و هشتاد درجه ، با « مفهوم دین در ادیان ابراهیمی و زرتشتی » فرق دارد .
این دین ، پدیده « واسطه » را میان وجود خدا ووجود ِانسان ، یا خدا و گیتی ، نمیشناسد .
سیمرغ یا هما ..
خودش را که خوشه همه جانهاست ، میافشاند، وخودش ، گنجی نهفته درزمین ( = تن ) هرانسانی میگردد .
دراین دین ، خدا ، خودش ، به گیتی وانسان ، « تحول می یابد» ، خدا ، گیتی و انسان « میشود » .
خود ِ خدا ، تبدیل به گنج نهفته، در وجود هرانسانی میگرد .
خود خدا ، « گنج عروس »، درتن انسان میگردد .
معنای « جان » درفرهنگ ایران:
جان ، دراصل ، « گیان » میباشد ، که هم به معنای « آشیانه سیمرغ » و هم به معنای « آبگیر» است .
« گی » که پیشوند « گی+ یان= جان » میباشد ، بنا بر فرهنگ معین ، نام مرغ ابلقی است که پرش را برسر پیکانها میزنند ، واین سیمرغ ( باز= وای) است ، و« گی » ،به معنای تالاب و استخرآب نیزهست .
جان ، درفرهنگ ایران دوچهره و برآیند دارد ، یکی « شیرابه ومان وشیره وجود » است ، و دیگری، « اصل جنبش و اصل عشق » است که به شکل « باد وابر» نمودارمیشود .
سیمرغ ، درست همین باد و ابرسیاهست که میبارد، و در خنب تن ، هم شیره وجود انسان ( آب)، وهم مرغ چهارپرضمیر میشود .
« گی » که پیشوند جان ( گیان) میباشد ، درشکلهای 1- ژی ( ژیان ، ژیو ) 2- جی ( جیو) درزبانهای گوناگون ایرانی باقی مانده است .
نام اصفهان یا بخشی ازاصفهان، « جی » بوده است .
معنای اصلی « جی = گی = ژی » در گویش دوانی باقیمانده است که مارا به مفهوم « جان » درفرهنگ ایران راهنمائی میکند .
درگویش دوانی « جی ji » ، به معنای « یوغ ، هنگام خیش کردن » است .
یوغ ( یوگا در سانسکریت ) مانند ِ سنگ وسیم....
، اصطلاحی ، برای بیان « بُن عشق در آفرینش زمان وجهان و انسان» میباشد.
پس جان ( گیان = ژیان = جیان ) ، به معنای « خانه همآغوشی سیمرغ وبهرام ، یا بُن پیدایش جهان وزمان و انسان » ، یا همان « آبادیان = خانه آباد، بیت معمور » در بندهش وگرشاسپ نامه اسدی توسی است .
پس « جان= گیان » ، بُن آفریننده زمان و جهان و انسان است .
دریافتن مفهوم « جان » در غزلیات مولوی و سایر عرفاء ایران ، نیاز به شناخت این معنا دارد .
« جان » ، اصلیست که خودش،خودش را می بیند ، ازخودش درجوش است.
خودش را میپرستد .
خودش به خودش ، عشق میورزد ( بُن عشق ومهر) است .
گستره ِ این معانی ژرف ، در غزل مولوی ، باز تاب شده است که :
جان ، آب لطیف دیده خودرا درخویش، دوچشم را گشاده ازخود، شیرین ، چنانک شکّر وزخویش به جوش، همچوباده خلقان بنهاده چشم درجان جان، چشم به خویش درنهاده خود را ،هم خویش، سجده کرده بی ساجد و مسجد و سجاده هم برلب خویش، بوسه داده کای شادی جان و، جان شاده هرچیز، زهمدگر بزاید ای جان ، تو زهیچکس، نزاده « دین» ، بینشی هست که ازهمین گنج نهفته درزهدان، یا آبگاه وجود هرانسانی ، پیدایش می یابد .
این « اصل ازخود شیرین » ، « ازخود درجوش » ، « بیننده درخود» ، « آنکه ساجد ومسجود خود و مسجد و کعبه خود » است ، انکه خود، عاشق وخود، معشوق خوداست ، آنکه « شادی جان » و جان ِشاده ( جان سیمرغ ) است ، و آنکه « خود زا= خود آفرین » هست، و درخود آفرینی ، فقط خود را تحول میدهد، جان انسان هست .
شناختن مفاهیم جان وجانان و « جان جان » در غزلیات مولوی با دانستن این مفهوم « جان » درفرهنگ ایران ، ممکن و مقدوراست .
این جان یا اصل خود زا و خودجوش ، همان تخم هماست که درتن انسان پرورده میشود ، و پر درمیآورد ،تا به معراج و وصال با هما برود .
خدا (= سیمرغ = یوغ = سین = عشق ) ، مجموعه همه خدایان (= مرغان ) است .
تو مرغ چهارپری ، تا برآسمان پـر ّ ی تو ازکجا و ، ره بـام و نـردبان زکـجـا تو نیاز به رفتن به آسمان از راه بام و با نردبان ( واسطه و انبیاء ) نداری .
تو میتوانی ، مستقیما با بالهای مرغ ضمیرت، به آسمان پروازکنی وبا خدا، بیامیزی .
ازآن پری که ازو یافتی، بکن پرواز هزارساله ره ، اندر پرت ، نباشد دور نیروهای ضمیر،یا« فـطرت انسان» درفرهنگ ایران ، چهارتا هستند، که همان « پـَرهای هما » میباشند .
« فطرت »، یا « بـُن انسان » ، هما یا فروهریست که همیشه در آمد وشد، وآمیزش با همائیست که مجموعه همه هما هاست.
خدا ، خوشه خدایانست.
حقیقت ، خوشه حقایق است .
فطرت انسان ، درفرهنگ ایران ، بکلی برضد فطرت انسان در قرآن است .
هما درسایه انداختن ، تحول به « هما در فطرت هرانسانی » می یابد .
هما ، مرغ چهارپر، در ضمیر هرانسانی، ویا « فطرت هرانسانی » میگردد .
درواقع ، دین ، زادن هما ( خدای مهر) یا خدا ئیست که هرانسانی بدان آبستن است ، ونام خود این خدا ، دین = دی = دای = دایه = دیو است .
با آمدن ادیان نوری( یهودیت ، مسیحیت ، اسلام ، زرتشتیگری ) ، انسان ازاین بُن ِ زاینده خود ، دورافکنده و تبعید میشود ، وبه اصطلاح ادیان ابراهیمی ، هبوط میکند .
آنچه را این ادیان ، « هبوط » میخوانند، چیزی جز « کـَـندن بُن خدا ، از وجود انسان » ، نیست .
ماهستیم که درجامعـه ، بنام داشتن ِ نقصی وکمبودی و گناهی ، ازبُن خود، گسسته و دور افکنده شده ایم .
ما ئـیم که پر و بال همای ضمیرمان را ، قیچی میکنند، تا نتوانیم به آشیانه امان ، نزد دایه امان، سیمرغ بازگردیم( سلب حق وتوانائی رفتن به معراج ازهمه انسانها ) ، و آنکه مارا باز، به آشیانه خود می برد ، خود ِ سیمرغست ، تا مارا باز، با « فطرت سیمرغیمان » ، آشنا کند ، تا باز، جفت سیمرغ بشویم ، تا باز به ما ، پـرتازه ای ازخود بدهد ، تا باز، بینش ما ، جام گیتی نما بشود ، که دریک آن ، گرد گیتی را می پیماید .
سیمرغ ، تنها به زال ، درهنگام فرودآمدن به گیتی، پـرخود را نمیدهد، بلکه به هرانسانی درفرود آمدن به گیتی ، پـرخود را نـثـار میکند ، به سخنی دیگر، پرخود را دراو، و ازاو میرویاند.
سیمرغ ، یا جانان، « خوشه همه جانها » است ، و شیوه آفریدن و دادن او ، شیوه الله ، نیست، که هرچیز ی را فقط به امانت میدهد، تا وقتی خواست ، پس بگیرد .
الله ، نمیتواند « خود را نثازکند ».
ولی سیمرغ یا هما ، در دهش و در آفرینش ، چیزی جز گوهر هستی ِخودش را ندارد، که بیافشاند و بپاشد .
« نـثـار» ، افشاندن گوهر ِخود هما هست.
سایه انداختن هما ، همان خود را نثار(= نسـار= سایه) کردن هما میباشد .
هرچند که « نثار» و « نسار» ، به نظر، دو واژه بیگانه ازهم میآیند ، ولی یک واژه اند.
یاد کردن ازهما و سیمرغ و عنقا و سمندر، یا یاد کردن از سایه هما ، یاد کردن ازفطرت و بُن گمشده خود انسان است ، که بی آن، نمیتواند زندگی کند .
با سرکوبی خرّمدینان ، دیگر نمیشد آشکارا ، یادی از « خرّم » ، وازاین خدائی کرد که جفت هرانسانی وبُن هرانسانی است .
ولی این خدا، نامهای فراوان داشت که ایرانیان میشناختند، وعربها ازآن بیخبر بودند .
خرّم ، که « خور+ رم » میباشد ، به معنای « خونابه و شیرابه نی » است.
« شیرابه گیاهان و میوه ها و باده » ، برترین نماد « عشق و آمیزش » بود، و خدا ، همین « شیره و لباب در درخت کل هستی » شمرده میشد .
انسان ، تخمیست که از خدا ، که آب ( آپه = آوه ، باده ) است ، میروید و گوهرش پدیدارمیشود .
بینش حقیقت ، پیدایش گوهر خود انسان است ، که بدان ، راستی گفته میشد .
مرا چو مست کنی ، زین شجر، برآرم سر بخنده ، دل بنمایم به خلق ، همچو انار ولی « هما» نیز ، که « هوم+ مایه » باشد ، به معنای « آب نی » است .
هنوز ُکردها به خدا ، « هوما » میگویند .
این شیره ویا مان ویا ژد ، که « جان جهان » شمرده میشد ، در« خرابه و خرابات » هم بود .
جستن گنج درخرابه و درویرانه ، همان جستن فطرت خدائی خود بود .
ویرانه ، « ویر+ یانه » میباشد .
ویرانه ، جائیست که « ویر» هست .
« ویر» ، چاه آب است .
چاه آب و قنات (= فرهنگ) ، که زهشگاه آب است ، اینهمانی با سیمرغ داشتند .
به همین علت معنای دیگر« ویر» ، فکر است ، چون روشنی ، ویژگی آب شمرده میشد.
ازاین آبست که درخت وجود انسان ، بارورمیشود و روشن میگردد و بینش ، پیدایش می یابد .
همچنین « ویره » به « عشقه یا پیچه که سن = سیمرغ نیزنامیده میشود