دانلود مقاله مجله ادبیات

Word 1 MB 19781 57
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع




  • * امید و آرزو آخرین چیز است که دست از گریبان بشر بر می دارد.

    «روسو »
    * بهترین وسیله برای فتح و پیروزی انسان امیدواریست ، اگر می خواهید پیروز شوید امیدوار باشید.

    «؟

    »
    * امید ما در ایمان است.

    « لاندور »
    * امید نان روزانه آدمی است.

    « تاگور »
    * دنیا به امید برپاست و آدمی به امید زنده است.

    « امثال و حکم دهخدا »







    * هر دردی درمان دارد جز بد اخلاقی که درمان پذیر نیست.

    « حضرت علی علیه السلام »
    * کسی که اخلاق ندارد انسان نیست جزء اشیاست.(3) « شانفور »

    زندگینامه نیما یوشیج
    سال شمار زندگی نیما
    سال 1276: (21 آبان) تولد در یوش، مازندران
    سال 1296 : دریافت تصدیق نامه از مدرسۀ فرانسوس سن لویی در تهران
    سال 1298: استخدام در وزارت مالیه
    سال 1301: نگارش منظومۀ « افسانه » و انتشار قسمتی از آن در روزنامۀ « قرن بیستم»
    سال 1305: ازدواج با عالیه جهانگیری، مرگ پدر ( ابراهیم نوری )
    سال 1307: اقامت و تدریس در بارفروش ( بابل )
    سال 1309: اقامت و تدریس در لاهیجان و رشت
    سال 1310: اقامت در آستارا و تدریس در مدارس این شهر
    سال 1312: مهاجرت به تهران و اقامت دائمی در این شهر، تدریس در مدارس تهران
    سال 1316: تدریس در مدرسۀ صنعتی تهران و نگارش شعر « ققنوس» به عنوان اولین شعر در قالب نیمایی
    سال 1317: عضویت درهیأت تحریریۀ « مجلۀ موسیقی»
    سال 1325: شرکت در نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران ( خانۀ وکس )
    سال 1326: همکاری با ماهنامۀ « مردم»
    سال 1327: همکاری با مجله های « خروس جنگلی» و « کویر »
    سال 1332: دستگیری به علت کودتای 28 مرداد
    سال 1338: ( 13 دی ماه ) درگذشت و خاک سپاری موقت در تهران.
    سال 34 سال بعد از خاک سپاری، پیکر نیما به زادگاهش یوش منتقل و در « خانۀ نیما » به خاک سپرده شد.

    ***گنجشک یوش!
    - پسرک نادان!

    با تو هستم.

    همان جا بمان!
    - نمی خواهم.

    من درس نمی خوانم.
    - مگر با تو نیستم؟

    چرا فرار می کنی؟

    من پای دویدن ندارم.
    اما علی، کودک ریز اندام یوش، بی توجه به فریادهای آخوند مکتبخانه، دمپایی هایش را از پا درآورد، توی دستهایش کرده است و مثل باد درمیان کوچه باغ ها می دود.

    پیرمرد چند قدم دنبال او می دود و زود از نفس می افتد.

    دست به دیواری می گیرد، نفسی تازه می کند و دوباره شروع به دویدن می کند.

    پیرمرد طومار تا شده بلندی در دست دارد.

    طوماری از نامه های اهالی که آن ها را با دست خود به هم چسبانده است.

    طومار مثلاً کتاب فارسی بچه هاست.

    همۀ
    بچه های مکتبخانه طومارهایشان را خوانده اند و خط به خط آن را از حفظ کرده اند؛ همه و همه غیر از علی؛ و حالا پیرمرد اصرار دارد او را به دام بیندازد.

    اوبا خود فکر می کند: « بالاخره یک نفر باید به این پسرۀ سر به هوا سواد یاد بدهد.

    »
    علی در میان کوچه باغ ها می دود و پیرمرد همچنان سر در پی او دارد.

    سرانجام در کوچه باغی بن بست، طفل گریز پای مکتبخانه در دام گرفتار می شود و معلم با ترکه به جانش می افتد.

    علی مثل گنجشک به دام افتاده، نفس نفس می زند.

    قفسۀ سینۀ لاغر و استخوانی اش با هر نفسی که می کشد، بالا و پایین می رود.

    پیرمرد ترکه را با شدت بالا می برد.


    علی می ترسد و خودش را مچاله می کند.

    اما ترکه آرام روی تنش فرود می آید.

    تمام تن او یکپارچه خیس از عرق است.

    یک ترکه محکم کافی است تا فریادش را به آسمان بلند کند.
    - پسر جان، تو باید این ها را بخوانی و حفظ کنی.

    می فهمی؟
    - نمی خوانم.

    حفظ نمی کنم.

    نامه به چه دردم می خورد؟
    و معلم این بار ترکه را قدری محکم تر بر پشت عرق کرده او فرود می آورد.

    علی فریادی می کشد و از صدای او، کلاغ ها و گنجشک های باغ همسایه از روی شاخه های درختان پر می کشند و در آسمان به پرواز در می آیند.

    او چاره ای ندارد؛ باید قبول کند.

    ناچار سر تکان می دهد و در حالی که عرق صورتش را با پشت آستین پیراهنش پاک
    می کند، می گوید: « خب، باشد.

    بده بخوانم.

    »
    پیرمرد خوشحال می شود.

    لبخندی می زند و دستی بر سر او می کشد: « آفرین پسر خوبم.

    »
    بعد طومار نامه ها را به طرف علی دراز می کند.

    علی طومار را می گیرد و شروع به خواندن
    می کند: « گاو شیر علی دیروز مرد.

    پسر خاله زیور داماد شد.

    حیدر ت ت ...

    »
    خواندن را قطع می کند و رو به پیرمرد می پرسد:
    « این جایش را بلد نیستم.

    سخت است.

    »
    پیرمرد سر جلو می آورد تا نوشتۀ نامه را برایش بخواند.

    ناگهان علی طومار را روی صورت پیرمرد می اندازد و در یک چشم به هم زدن پا به فرار می گذارد.

    پیرمرد بیچاره دیگر نای دویدن ندارد.

    دستش را به دیوار کاهگلی باغ می گذارد و می نشیند.

    علی با پای برهنه در کوچه می دود و پیرمرد در حالی که سر تکان می دهد، دور شدن او را تماشا می کند.


    صدای خنده های کودکانه ای در میان درختان می پیچد و به گوش پیرمرد می رسد.

    یک جفت دمپایی لاستیکی لابه لای علف های نهر میان کوچه گیر کرده است.
    هیچ چیز نمی تواند گنجشک بی قرار یوش را در میان یک چهار دیواری اسیر کند.

    او زادۀ دامنۀ
    کوه های کپا چین است.

    همسفر رودها و همنشین قله های سر به فلک کشیده است.

    عقاب های دره ها نام او را می دانند.

    نامش علی نوری ( اسفندیاری ) است و در اواخر آبان سال 1276 در پاییز با شکوه و طلایی رنگ یوش، در حوالی نور مازندران چشم به دنیا گشوده است.

    پدرش ابراهیم نوری و ماردش طوبی فتاح است.

    ابراهیم نوری یا ابراهیم خان عظام السلطنه ا زحامیان شجاع مشروطه خواهان بوده و با تأسیس انجمن طبرستان به همراه امیر مؤید سواد کوهی، یکی از مؤسسان «کتابخانۀ ملی»، در بیدار کردن فکر مردم آن دوره برای انقلاب، تأثیر فروانی داشته است.

    مادرش نیز دختر حکیم نوری، دانشمند بزرگ است.
    بعدها این طفل بی تاب کوه و صخره و جنگل، نیما نام می گیرد.

    نامی که در زبان طبری، معنایی با شکوه دارد؛ کماندار برگزیده!.

    نیما پسر بزرگ خانواده است؛ خانواده ای با دو پسر و سه دختر.
    نیما تا حدود پانزده سالگی در یوش می ماند.

    در این دوران، ذهن بی تاب او درگیر تخیلات رنگارنگ است.

    گاه هوس می کند مورخ شود.

    گاه نقاش می شود و گاه...

    حس می کند همه گونه قوۀ خلاقی در او وجود دارد.

    تمام آشنایان و بستگانش او را تحسین می کنند.

    همه حس می کنند که در وجود این طفل بی قرار، یک روح اخلاقی رو به کمال وجود دارد؛ یک قلب پاک.

    او در همین سال ها، یعنی در پانزده سالگی، به تشویق پدرش برای ادامۀ تحصیل راهی تهران می شود.
    *** در تهران!
    در تهران، نیما با راهنمایی اقوامش به مدرسۀ سن لویی می رود.

    این مدرسه، یک مدرسۀ کاتولیک فرانسوی است.

    بعدها در مدرسۀ خان مروی نیز به تحصیل می پردازد.

    از میان معلم هایش در تهران، تنها دو تن در ذهن و یاد او تا همیشه می مانند؛ یکی آقا شیخ هادی یوشی، معلم عربی نیما در مدرسۀ خان مروی و دیگری، نظام وفا در مدرسۀ سن لویی است که به قول خودنیما، او را به خط شعر گفتن می اندازد.

    اگر چه در این سال ها تحصیل در دو مدرسه را تجربه می کند، اما دل و روح این کودک پاک شهرستانی در مدرسه خان مروی است.

    نوعی حس کنجکاوی در او شدت می یابد که حس می کند نتیجۀ همنشینی و معاشرت با طلاب مدرسه است.


    همین کنجکاوی و تفکر عمیق در پدیده های اطراف است که وجود او را تصفیه می کند و در اندیشه های آیندۀ او اثر می گذارد.
    سال های اول تحصیل نیما به زد و خورد با بچه ها می گذرد.

    کناره گیری و حجب روستایی او در میان بچه ها باعث
    می شود که همه مسخره اش کنند.

    در این سال ها، تنها هنر نیما فرار از مدرسه است و سرانجام آنچه بیش از همه کارنامۀ پایان سالش را رونق می دهد، نمرۀ نقاشی است.
    سال های اول تحصیل نیما به زد و خورد با بچه ها می گذرد.

    کناره گیری و حجب روستایی او در میان بچه ها باعث می شود که همه مسخره اش کنند.

    در این سال ها، تنها هنر نیما فرار از مدرسه است و سرانجام آنچه بیش از همه کارنامۀ پایان سالش را رونق می دهد، نمرۀ نقاشی است.

    *** اولین شعر: در اسفند سال 1299، نیما نخستین شعر بلند خود را می سراید.

    مثنوی « قصۀ رنگ پریده، خون سرد ».

    نیما با هزینۀ خود این شعر را به چاپ می رساند.

    جزوه ای با سی و دو صفحه و به قیمت یک قرآن.

    روی جلد، نام سراینده، نیما نوشته شده است.

    این شعر اگر چه به سبک و روش شعرهای ادبیات کهن سروده شده است، ولی در آن می شود جرقه هایی از نوگرایی نیما را حس کرد.

    این شعر تنها به خاطر آن که اولین شعر جدی نیماست، برای او ارزش دارد.

    اما شعری که سرودن آن، نام نیما را بر سر زبان ها می اندازد، شعر ی است که او در دی ماه سال 1301 آن را می سراید؛ منظومه ای بلند به نام « افسانه ».

    *** تولد افسانه!

    چه شوری در اندام انسان جاری می شود در لحظۀ سرودن و آفرینش شعر!

    چه حالی پیدا می کنند واژه ها وقتی بی تاب شعر شدن هستند!

    و چه قدر زنده تر می شوند اشیا وقتی شاعری قدم در دنیای آن ها می گذارد و جزئی از آن ها می شود!‌ کاغذ آن وقت دیگر کاغذ نیست؛‌ پردۀ نمایش اسرار پنهان است.

    کلمات روی این پرده تصویر می شوند و درمقابل چشم ها قد می کشند و چنین می شود که سکوت شب می شکند؛ شبی چندین هزار ساله.

    پیش از این اگر شاعر، تنها روایتگر شعرش بود، اکنون دیگر می خواهد جزئی از آن شود و موسیقی شعرش ضربان قلب او باشد.

    بند بند شعرش، بند بند استخوانش باشد.

    شعرش نه حکایتی از زندگی که خود زندگی او باشد و نیما چنین می خواهد.

    پس «افسانه» بر کاغذ شکل می گیرد: در شب تیره دیوانه ای کاو دل به رنگی گریزان سپرده در درۀ سرد و خلوت نشسته* همچو ساقۀ گیاهی فسرده می کند داستانی غم آور باید به زبان امروز سخن گفت.

    باید فرزند زمان بود.

    باید در « حوضچۀ اکنون آب تنی کرد ».

    « زندگی، تر شدن پی در پی است».

    » پشت سر، نیست هوای زنده ».

    « پشت سر، باد نمی آید.

    » دیگر بس است ترکیبات تکراری و ملال آور؛‌ رونویسی های بی روح از شاعران کهن.

    بگذار رنگ نیز هنچون آهویی رمنده، صفت گریزان به خود بگیرد.

    دره نیز مثل ساقۀ گیاهی فسرده کز کند و در خود فرو بنشیند.

    بگذار طرز نوشتن کلمات هم نو شوند.

    بگذار صاحبان چشم های ساده نگر و راحت طلب، دهان به اعتراض باز کنند که: « این چه طرزی است دیگر!؟

    این ترکیب های خنده دار از کجا آمده اند؟

    داستان کردن دیگر چه صیغه ای است؟!

    » اما نیما ترسی از این سرزنش ها ندارد.

    گوش او از صدای آیندگان پر است.

    وقت آن رسیده است که یک نفر دریچه های تازه را باز کند و نیما همان یک نفر است؛ مصمم و استوار با کوله باری از تجربه های ادبیات کهن.

    او چنین ادامه می دهد: درمیان بس آشفته مانده قصۀ دانه اش هست و دامی و زهمه گفته ناگفته مانده از دلی رفته دارد پیامی داستان از خیالی پریشان و براستی کیست این جوان بیست و پنج سالۀ بی باک کوهستانی که در این نیمه شب آرام زمستان، آتش به خانۀ پوشالی عافیت طلبان زده و با سنگ آتش زنه به سراغ کاهدان کهنه سرایان آمده است؟

    این سر بی سامان در پی کدام سامان بلند است؟

    عقاب تیز چنگ یوش در پی شکارهای ناب است.

    او در نیمه شب دی ماه، این چنین با عشق، این فسانۀ روزگاران هم صحبت شده است.

    ای افسانه، فسانه، فسانه ای خدنگ تو را من نشانه ای علاج دل، ای داروی درد همره گریه های شبانه با من سوخته در چه کاری؟

    و این عشق، همان عشقی است که از گهواره هم نشین نیماست: چون زگهواره بیرونم آورد مادرم سرگذشت تو می گفت بر من از رنگ و بوی تو می زد دیده از جذبه های تو می خفت می شدم بیهش و محو و مفتون رفته رفته که بر ره فتادم از پی بازی بچگانه هر زمانی که شب در رسیدی بر لب چشمه و رودخانه در نهان بانگ تو می شنیدم گفت و گوی افسانه و عاشق، عشق و عاشق، شعر و نیما پا به پای شب پیش می رود و شب همچنان شب است و نگاه بیدار نیما این شب دراز است؛ شبی که صبحی روشن در پی دارد.

    صبحی نو تازه از افقی تا جهان را و نهان را تازه کند.

    افسانه،

کلمات کلیدی: ادبیات - مجله - مجله ادبیات

تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود مقاله مجله ادبیات, مقاله دانشجویی با موضوع دانلود مقاله مجله ادبیات, پروژه دانشجویی درباره دانلود مقاله مجله ادبیات

به نام خدا جلال آل احمد جلال در سال 1302 در خانواده روحانی به دنیا آمد . دبستان را که به پایان رساند ، پدرش دیگر اجازه درس خواندن را به او نداد و او ناچارا به سمت بازار کار رفت ، تا اینکه پنهانی در کلاسهای دارالفنون ثبت نام کرد . روزها به کار سیم کشی برق و ساعت سازی مشغول بود و شبها درس می خواند. در سالهای آخر دبیرستان با حزب توده آشنا شد و با دوستان و همفکرانش به برگزاری میتینگ ...

قیصر امین پور وی در دوم اردیبهشت سال ۱۳۳۸ متولد شد . او اهل گتوند دزفول است. امین پور تحصیلات ابتدایی ا ش را در زادگاهش گذراند. از سال ۱۳۶۷ تدریس در دانشگاه را به فعالیتهای فرهنگی اش اضافه کرد و از جمله فعالیتهای دیگر وی باید به دبیری بخش ادبیات فصل نامه هنر و مسوولیت در دفتر شعر جوان اشاره کرد. وی در همان سال موفق شد که دکترای ادبیات فارسی خود را از دانشگاه تهران بگیرد. دکتر ...

سال شمار زندگی پروین 25/2/1285 خورشیدی: تولد در تبریز . 1291: مهاجرت به تهران با خانواده. 1292: سرودن اولین اشعار. 1293: سرودن شعر به سبک انوری. 1303: فارغ التحصیل از مدرسه. 1303: ایراد خطابهی " زن و تاریخ". 1313: ازدواج با پسرعموی پدر ( همایون فال ). 1313: بازگشت به منزل پدر. 11/5/1314: جدایی از همسر. 1314: آغاز به کار در کتابخانهی دانشرای عالی. 1314: چاپ اول دیوان ...

نیما یوشیج علی اسفندیاری یا علی نوری مشهور به نیما یوشیج (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴ خورشیدی در دهکده یوش استان مازندران - درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸ خورشیدی در شمیران شهر تهران ) شاعر معاصر ایرانی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است. نیما پوشیج با مجموعه تاثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیاد ها و ساختارهای شعر کهن فارسی را ...

مقدمه نقاشی ایران در سراسر تاریخ با فرهنگ‌های بیگانه و سنت‌های ناهمگون شرقی و غربی برخورد کرده و غالباً به نتایج جدید دست یافته است. به راستی، ادوار شکوفایی و بالندگی این هنر باید محصول اقتباس‌های سنجیده و ابداعات تازه دانست. اما، با وجود تأثیرات خارجی گوناگون و دگرگون کننده، می‌توان نوعی پیوستگی درونی را در تحولات تاریخی نقاشی ایران تشخیص داد. در مقایسه نمونه‌های تصویری ...

جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ - ۱۰ آوریل ۱۹۳۱) زاده بشرّی لبنان از نویسندگان سرشناس لبنان و آمریکا و خالق اثر بسیار مهم و مشهور پیامبر است. دوران کودکی او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانواده‌ای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در البشری، ناحیه‌ای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که «کامله» نام داشت. خلیل جبران ...

چیست هنر؟[1] (هنر چیست؟)[2] در سال 1997 نیویورک تایمز[3] نظرسنجی‌ای را با موضوع طبیعت هنر منتشر کرد که از مجموع مصاحبات انجام شده با هفده متخصص سرشناس گردآوری شده بود: [این متخصصان عبارتند بودن از:] مورخان هنر، متصدیان موزه، منتقدان، یک فیلسوف، هنرمندان، یک خبرنگار، و یک عضو کنگره آمریکا در ارتباط با [سازمان] موقوفات ملی برای هنرها.[4] از آن‌ها پرسش‌هایی به عمل آمد که عنوان ...

ما مطالعات رفتاری اخیر از تاثیرات آیین نامه روی در آمد مدیریت ئ منتخب حسابداری را دوره می کنیم.بازدید ما تاثیر گزارشات مالی بازرسی و بقیه آیین نامه ها حکومت صنفی را روی اعتقادات و انتخابات مدیران و بازرسان و متصدیان شرکتی امتحان می کند. مطالعات رفتاری به ادبیات گسترده تر از نور شده توسط نتایج نا خواسته بالقوه و اثر بخشی آیین نامه های پیشنهادی آشکار کردن نقشه های مدعیان خاص و ...

تعریف، به معنای مورد نظر منطقیون، با دشواری‏های بسیاری روبرو است. همانطور که ویتگنشتاین مطرح ساخته است، ارایه یک تعریف دقیق ممکن نیست و معنای یک واژه تنها از طریق کاربرد آن در یک چارچوب بیان می‏شود، اما به هر حال مطابق رسم همیشه قبل از آغاز هر مبحثی تعریفی از آن ارائه می دهند تا دیدی عمومی نسبت به آن ایجاد شود و برای انجام این کار، توضیحاتی چند در ارتباط با موضوع، روش، هدف، و ...

زندگی‌نامه از کودکی تا آغاز جوانی صادق هدایت در هفده فوریهٔ ۱۹۰۳ در تهران در خانواده‌ای اصل‌ونسب دار و متشخص متولد شد. پدرش هدایتقلی‌خان (اعتضادالملک) و نام مادرش نیرالملوک (نوهٔ مخبرالسلطنهٔ هدایت) نوه عموی اعتضادالملک بود. جد اعلای صادق رضاقلی‌خان هدایت از رجال معروف عصر ناصری و صاحب کتابهایی چون مجمع الفصحا و اجمل‌التواریخ بود. صادق کوچک‌ترین فرزند خانواده بود و دو برادر و سه ...

ثبت سفارش