درفرهنگ اصیل ِ ایران ،
تصویر« هبوط آدم ازبهشت» نیست
تصویر« هبوط آدم » در تورات وانجیل وقرآن،
در مکاتب فلسفی باختر ،
« فلسفی ساخته شد »
وبنیاد تفکر فلسفی، غرب گردید
وآن را از بُن ، تباه ساخت
به « فرّ سایه ات » ، چون « آفتابیم »
همائی تو ، همائی تو ، همائی
« گیتی که مجموعه همه جانهاست » ، سایه هماست .
ولی سایه انداختن هما ، هبوط گیتی ازهما و هبوط انسان، ازهما نیست ، بلکه سایه هما ، درفرو افتادن به زمین ، تبدیل به آفتاب وسرچشمه روشنی میشود !
این سخن که به نظرما، غیرمنطقی است ، چه معنائی داشته است ؟
ودرست این، تفاوت کلی فرهنگ ایران ، از فلسفه غربست ، که بجای « اندیشه هبوط » ، « اندیشه تعالی » می نشیند .
این سراندیشه فوق العاده مهم را باید بررسی کرد.
« بهمن » ، درفرهنگ اصیل ایران ، تخم درون هرجانی وهرانسانی است.
به عبارتی دیگر، بهمن ، « گنج نهفته » یا « کنزمخفی» یا « جان درمیان جان » درهرانسانی است .
در هرجانی در گیتی ، « گنج نهفته» هست .
درشاهنامه این سراندیشه ، به شکل « دژبهمن که درش ناپیداست ، و با هیچ زوروقهروقدرتی ، نمیتوان « دراین دژ» را یافت و آنرا گشود و آن دژرا تسخیرکرد » و به شکل ِ« پیدایش جهان به صورت ِ بند یا طلسم » عبارت بندی شده است .
فردوسی ، پس ازگفتار اندرآفرینش عالم » و بیان پیدایش آسمان و کوه و آب ورستنیها و پویندگان واینکه همه، « دربندند»، میگوید که : انسان درپایان ، پیداشد، تا باخردش ، این طلسم ها و بندهارابگشاید :
چو زین بگذری ، مردم آمد پدید
شد « این بند ها » را سراسر کلید
خرد انسانی با « کلید مهر»، این طلسم و بندها را میگشاید .
ویژگی بنیادی خرد انسان درفرهنگ ایران ، « پیوند مهری خرد با طبیعت و گیتی » است .خرد ، درفرهنگ ایران ، نمیاندیشد که چگونه میتواند طبیعت را با مکرو قهر و زور، مغلوب خود سازد، بلکه میاندیشد که چگونه با مهر، میتواند « درهای بسته به طبیعت هرپدیده ای را بگشاید » .
در هر چیزی وهر جانی درگیتی ، گنجی نهفته است که باید آنهاراجست وبدون قهرو زور و غلبه ، آنهارا گشود .
همچنین این سراندیشه درگرشاسپ نامه توسی ، به شکل « دخمه سیامک » عبارت بندی میشود .
گرشاسپ که همان « سام » باشد از ملاح میپرسد که « این حصن که دژ باشد، درنهفتش ، چه دارد ؟
ودراین دژ، چیست که هرچه درش را میجویند، در ِورود به آن را نمی یابند » ؟
درست این دژی که درش ناپیداست ، و « دخمه سیامک » میباشد ، همان « گنج مخفی » یا « بهمن » است و سیامک درشاهنامه ، وجودی جز« سیمرغ یا هما » نیست که نخستین پیدایش بهمن است (این مطلب درپایان این کتاب، بطورگسترده بررسی میشود ) .
بهمن ، بُن ِ همه جانهاست ، و مجموعه همه بُن ها درگیتی است .
بهمن ، گنج مخفیست ، که در پیدایشش ( در سایه افکندنش= پیدایش جفت وسه تا شدن ) ، تبدیل به « گنج نهفته درهرچیزی ودرهرجانی ودرهر انسانی » میگردد .
خویشکاری خرد انسان، گشودن این طلسمها یا بندها ، با کلید مهرهست ، چون بهمن ، اصل ضد خشم و قهراست، که گنج نهفته درهرچیزیست، و تا کسی به اندیشه حیله ورزی و غلبه جوئی و پرخاشگریست ، « درب ِخود » را به او نشان نمیدهد .
طلسم یا « دژ بهمن » را ، با زور وقهر وقدرت ، نمیتوان شکست ، و با کاربرد حیله و مکرو خدعه، نمیتوان گشود.
فرهنگ ایران با این سر اندیشه ، نشان میداد که گوهر سراسر هستی ، برضد قهر و مکرو زور و پرخاشگریست .
پایان همه غلبه جوئیها و قدرتخواهیها ، شکست است ، چون گوهر جهان ، راه را به شناخت خود، به چنین گونه غلبه جویان و قدرتخواهان می بندد .
اینجاست که باید ازخود پرسید که: آیا با همه راهها وشیوه هائی که برای غلبه برطبیعت وانسان یافته شده است ، گوهر جهان و انسان ، تصرف و شناخته شده است ؟
آیا این « گوهر آزادی درانسان » نیست که همیشه غلبه ناکردنی و تصرف ناپذیر باقی میماند ؟
حقیقت چیزها و انسانها و جانها را با زوروقهرو غلبه جوئی ، نمیتوان شناخت وبدان بینش یافت .
این ژرفای انسان هست که فقط عشق آنرا میگشادید .
ا این « بینش حقیقی» است که « دین » خوانده میشود .
« دین » ، گنج نهفته در هرانسانی بود ، که نه میشد بدان شهادت داد و اعتراف کرد ، و نه میشد بدان ایمان آورد ، و نه میشد آنرا ازکسی آموخت ، و نه با تقلید میشد دیندارشد .
ایمان و تقلید ، گواه بر « بیدینی = یا بی حقیقتی » بود .
با این تصویر، این سراندیشه که گوهر همه چیزها و انسانها و جانها ،« سرچشمه غنا » است ، بنیاد فرهنگ ایران شد ، که سپس درمکاتب فلسفی نوین ، همین اندیشه ، کشف گردید .
از این سراندشه است که سکولاریته و « اصل بنیادی حقوق بشر» ، مستقیما بدون هیچ پیچیدگی و موازماست کشی و « کاربرد فن و فوت تاءویل » ، آشکارا ازآن میزهد و میتراود.
حقوق بشر، براین اصل قرار دارد که « انسان ، خودش ، میزان ومعیارارزشها و قانونها و نظام وحکومت و اقصاد و ..
» هست.
ودرست این اندیشه که جان میان انسان، کلید گشاینده همه قفلها و درمانگر همه دردهاست ، اندیشه ایست که ازاین بهمن ، به مولوی به ارث رسیده است .
تو هرچه هستس می باش و، یک سخن بشنو اگرچه میوه حکمت بسی بچیدستی حدیث « جـان تـو » اینست و ، گفت من، چو صداست اگر تو شیخ شیوخی ، و گر مریدستی تو خویش درد گمان برده ای و ، درمانی تو خویش ، قفل گمان برده ای ، کلید ستی اگر زوصف تو دزدم ، تو « شحنه عقلی » واژه « شحنه»، معرب همان« شئنا= سئنا» یا سین وسیمرغ است.
وگر تمام بگویم ، ابا یزیدستی دریغ ازتو که در آرزوی غیری تو « جمال خویش ندیدی » که « بی ندیدستی » درست همین « جان »، که مولوی دراین شعر ازآن سخن میگوید ، همان « جان ِ جان » است که بهمن یا « گنج مخفی» میباشد.
« گنج » چیزیست که درآنجا که هست ، نمیگنجد .
ویژگی « گنج » ، ناگنجائی همیشگیش هست .
آنچه در جای خودش نمیگنجد ، و کشش بسوی رویش وگسترش و افزایش ازآنجا دارد ، گنج است .
واژه «گنج » که معربش« کنز» است ، درآرامی « گین+ زا gin+zaa » هست .
که به معنای « زهدان، یا اصل زاینده » است .
« گنج عروس » که دراصل، به « خمسه مسترقه یا اندرگاه » گفته میشده است ، و همان « پنج روز پایان سال»است که شمرده نمیشده است ، « تخمیست که سراسر گیتی، هرسال ازنو ، ازآن میروید »، ونام دیگر این خمسه مسترقه ، « پیتک » است ، که درکردی « پیته ک » به معنای « جهازعروس » است.
و « اصل آفریننده عروس ، که زهدانش باشد » ، « گنج» شمرده میشده است .
و« زهدان » ، درهمان آغازفرهنگ ایران، تبدیل به تصویری انتزاعی برای « اصل آفرینندگی» شده است ، که « درخود ، تخمی دارد که روینده و افزاینده ست، که درزهدان، نا گنجاست » .
بهمن ، درست « دوگیان = دوجانه » یا « اصل آبستنی » بود .
هرانسانی ، گنج مخفی ، یا « اصل آبستنی » است .
مولوی ، این سراندیشه را که « بُنمایه فرهنگ ایران » است ، در مفهوم « جـان ِ جـان » نگاهداشت .
بهمن ، مینوی درون مینو ، « تخم بازآفرین ، درون تخم » ، « من ِ من » ، « اصل جان ، درون جان» یا « جان ِ جان » است .
اصطلاح ِ « جان جان » درغزلیات ِ مولوی ، همان « بهمن یا اندیمان یا هخامن » فرهنگ سیمرغی ، یا « گنج مخفی » است .
« تخم » ، بیانگر« اصل » است ، نه « شخص ».
ولی تخم درفرهنگ ایران ،اینهمانی با شخص» هم داده شد.
و این ، اینهمانی« اصل با شخص » است که نشان میدهد درواقع بیشتر، درخدا ، یک اصل دیده میشود تا شخص.
درهرحال، مفهوم خدا درفرهنگ ایران ، میان « شخص» و « اصل » نوسان میکند .
به « بهمن» نیز ، شکل « شخص » ، یا شکل « خدا » داده میشود .
ولی درفرهنگ ایران ، خود واژه « خدا = خوا دای » ، به معنای « آن وجودیست که خودش ، خودش را میزاید ، خودش ، ازخودش ، پدیدارمیشود » .
به عبارت دیگر، « خدا ، اصل آبستنی است ».
بهمن ، تخم درون تخم ، یا « اصل جان ، درون هرجانی » است.
جان انسان، آبستن به جان خدا ، یا آبستن به « بُن همه جانها» است .
گفت که جان جان ، منم ، دیدن جان ، طمع مکن (مفهوم غیب ) ای بنموده روی تو ، صورت جان چرا چرا جان من ، جان تو ، جانت ، جان من هیچ دیدستی دو جان دریک بدن بدادم به تو دل ، مرا توبه از دل سپارم به تو جان ، که جان را تو جانی ازاین جان ظاهر، به جان آمدم من کزاین جان ظاهر، شود جان ، نهانی ای تو درجان ، چو جان ما ، درتن سخت پنهان ، ولیک پنهان نیست دست بر هرکجا نهی ، جانست دست برجان نهادن ، آسان نیست جان که صافی شدست در قالب جز که آئینه دار جانان نیست جمع شد « آفتاب ومه » این د م وقت افسانه پریشان نیست « آفتاب وماه » ، درفرهنگ ایران ، یکی از« جفت » های مشهورهستند .
خدا، ماهیست که هرروز ازنو ، خودش را که آفتابست میزاید .
ماه ، به خورشید آبستن است و درخورشید ، فرشگرد یا رستاخیزمی یابد .
اندیشه نوزائی ، برپایه « اندیشه جفت بودن » بنا شده است .
همچنین « اندیشه برابری درفرهنگ ایران» پیآیند ِ مفهوم خدااست .
خدا که آفریننده است ، خود را میآفریند .
پس ، آفریننده ، برابر با آفریده است .
آنچه را خدا میآفریند ، برابر با خود اوست .
وازاینهم فراترمیرود .
خدا در آفریده اش ، اعتلاء می یابد .
آفریده ، زیباترو بزرگترو نیکتر از آفریننده است .
چنانچه خورشید که آفریده ماهست ، زیباترو بزرگترو نیک تر ازماهست .
ولی همین خورشید است که ازسر، برابر با ماه میگردد .
ماه وخورشید ، دوچهره سیمرغند.
اینست که « جفت ماه و خورشید » دراین شعر، بیان « جفت بودن جان خدا و جان انسان » درهمان شکل « مادر وفرزند » هست .
ولی این سخن را مولوی میترسد آشکارا بگوید مستی افزون شدست و میترسم کاین سخن را ، مجال جولان نیست دست نه بردهان من ، تامن آن نگویم ، چه گفت را ، آن نیست این مفهوم « جان جان » در غزلی دیگر، شفافیت بیشتر می یابد خلقان ، بنهاده چشم درجان جان ، چشم به خویش (= جان جان ) در نهاده خود را هم خویش ، سجده کرده بی ساجد و مسجد و سجاده هم برلب خویش ، بوسه داده کای شادی جان و ، « جـان ِ شـاده » شاده ، نام سیمرغ در بلخ ، زادگاه مولوی بوده است ، و نیایشگاه شاد و نوشاد دربلخ ، نیایشگاه سیمرغ ( جان = گیان = آشیانه سیمرغ ) بوده است ، ونیایشگاه شاد ونوشاد ، هیچ ربطی به بودائیان ندارد وفقط برای تحریف نظر ، این شایعات ساخته شده است .
« بهمن » ، که اصل آبستنی یا « دوگیان = دوجان » است و« جان آفریینده » را دردرون « جان ظاهر» دارد ، « گنج پنهانی » یا « کنزمخفی » در هرانسانی است .
این اندیشه سپس دریک حدیث ، شکل اسلامی پیدا کرد، که الله میگوید که « من ، کنز مخفی بودم و دلم میخواست که شناخته شوم .
ازاین رو مخلوقات را خلق کردم تا مرا بشناسند » .
البته ، برغم آنکه این حدیث ، رونوشت برداری ازاندیشه اصیل بهمن است ، ولی محتوای اصلی درآن ، بکلی حذف ساخته شده است .
نخست اینکه الله فقط ، گنج مخفی میماند ، و تبدیل به « گنج مخفی » درهرجانی و هرانسانی » نمیگردد ، و آفریدگانش ، برابر با او نیستند ، بلکه فقط باید اورا بشناسند، و به او تعظیم کنند ، ولی هرگزخود او، وهمگوهراو نشوند