دانلود تحقیق مولانا و عشق

Word 72 KB 19932 14
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مولانا و عشق
    «نگاهی به مسأله عشق در مثنوی معنوی »

    مقدمه
    سخن گفتن از عشق در مثنوی معنوی جلال‌الدین محمد بلخی آن ستاره درخشان آسمان عرفان و آن یگانه دوران کاری به غایت دشوار است زیرا عشق از دیدگاه حضرت مولانا بحری است بس ژرف و عمیق که کس به ژرفای آن نتوان رسید و سیاحان این بحر برای فراچنگ آوردن در و مروارید آن چه بسا در آن غرقه گشته‌اند و آب دریا غریقان این بحر را در ساحل افکنده است اما حضرت مولانا غواصی است ماهر که با پاچیله معرفت در اعماق ژرف این دریا رفته و گوهرها را به سلک نظم کشیده است.
    انصاف را که اگر نفحه‌ای از آن نسیم عشق از انفاس حضرت مولانا بر مشام جان وزیدن گیرد جان از آن نفحه الهی سرمست شود و از آن سرمستی از هر هستی مجازی خویش تهی گردد حسن معشوق آتش در وجود او افکند و او را از خویشتن فانی گرداند.
    عشق از دو عالم بیگانه است و مردم عامی که عاشق را که از هفتاد و دو عالم بیگانگی دارد دیوانه می‌خوانند و در واقع در عشق هفتاد و دو نوع جنون نهفته است.

    عشق از سویی خلاف عقل است زیرا آثار عقل در همه جا پیداست در حالی که در نهانخانه عالم پنهان است و در واقع عشق پنهانترین پنهانهاست.

    از نشانه‌های عشق تحیر است و در مقامات عرفانی وادی حیرت از مقامات سلوک و شرط لازم برای وصول به مرتبه فناست.

    در نتیجه مولانا از عشق به دریای عدم تعبیر می‌کند.
    عدم در اینجا رمز نیستی و فناست.

    عشق انسان را از هر هستی مجازی برکنده و او را در هستی حقیقی فانی می‌سازد.

    عشق حتی برتر از بند بندگی و خداوندی است.
    اندرو هفتاد و دو دیوانگی با دو عالم عشق را بیگانگی
    جان سلطانان جان در حسرتش سخت پنهان است و پیدا حیرتش
    تخت شاهان تخته‌بندی پیش او غیر هفتاد و دو ملت کیش او
    بندگی بند و خداوندی صداع مطرب عشق این زند وقت سماع
    در شکسته عشق را آنجا قدم پس چه باشد عشق دریای عدم
    زین دو پرده عاشقی مکتوم شد بندگی و سلطنت معلوم شد
    تا ز هستان پرده‌ها برداشتی کاشکی هستی زبانی داشتی
    پرده دیگر بدو بستی بدان هر چه گویی ای دم هستی از آن
    خون بخون شستن محال است و محال آفت ادراک آن قالست و حال
    روز و شب اندر قفس در نی دمم من چو با سودا ئیانش محرمم
    دوش ای جان بر چه پهلو خفته‌ای سخت مست و بیخود و آشفته‌ای
    مثنوی دفتر سوم (29 _4719)
    بیماری عشق نیز غیر از همه بیماریهاست و طبیب صوری راهی به درمان آن ندارد.

    عشق امری ربانی و الهی و رمز خورشید کمال حق است.

    مولانا عشق را «اصطرلاب اسرار خدا» می‌خواند.

    غایت و نهایت عشق وصول به حضرت حق است گو اینکه عشق به تعبیر مولانا عشق «این سری» یا عشق مجازی باشد.

    عشق از دید مولانا چون صفت حق است.

    نامتناهی است و بنابراین مانند دیگر اوصاف حق در قالب الفاظ و کلمات نمی‌گنجد و هر چند انسان بخواهد با کمک الفاظ و روشنگری زبان آن را تفسیر کند بر ابهام آن می‌افزاید و «عشق بی‌زبان» خود گویا‌تر و روشنتر است.

    خاصه عقل از تبیین عشق عاجز است و به خری ماند که در وصف آن در وحل الفاظ و حروف گرفتار می‌شود.

    بهترین راه برای شناختن عشق خود عشق است.
    بیماری عشق نیز غیر از همه بیماریهاست و طبیب صوری راهی به درمان آن ندارد.

    مولانا عشق را «اصطرلاب اسرار خدا» می‌خواند.

    غایت و نهایت عشق وصول به حضرت حق است گو اینکه عشق به تعبیر مولانا عشق «این سری» یا عشق مجازی باشد.

    نامتناهی است و بنابراین مانند دیگر اوصاف حق در قالب الفاظ و کلمات نمی‌گنجد و هر چند انسان بخواهد با کمک الفاظ و روشنگری زبان آن را تفسیر کند بر ابهام آن می‌افزاید و «عشق بی‌زبان» خود گویا‌تر و روشنتر است.

    بهترین راه برای شناختن عشق خود عشق است.

    عشق اصطرلاب اسرار خداست علت عاشق ز علتها جداست عاقبت ما را بدان شه رهبر است عاشقی گر زین سر و گر زان سر است چون به عشق آیم خجل باشم از آن هر چه گویم عشق را شرح و بیان لیک عشق بی‌زبان روشنتر است گرچه تفسیر زبان روشنگر است چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت چون قلم اندر نوشتن می ‌شکافت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت عشق در شرحش چو خر در گل بخفت گر دلیلت باید از وی برمتاب آفتاب آمد دلیل آفتاب مثنوی دفتر یکم (16- 110) به نظر مولانا عشق از اوصاف خداوند بی‌نیاز است و بنابرای عاشق و معشوق حقیقی خود هموست و اطلاق عشق بر ذات حق اطلاق حقیقی و بر غیر حق اطلاق مجازی است.

    این به جهت آن است که اوصاف کمالیه وجود اولاٌ و بالذات به حضرت حق و ثانیا و بالعرض به موجودات عالم تعلق دارد.

    بنابراین حسن مطلق از آن خداوند است و زیبایی موجودات عالم را به «حسن زراندود» مانند می‌کند.

    عشق خداوندی به مانند نور محض است که از هرگونه عیب و نقصی مبراست و عشق مخلوق به مانند آتشی است که ظاهر آن آتش و باطن آن دود است و اگر نور آتش بمیرد سیاهی دود پیدا گردد.

    عاشقی بر غیر او باشد مجاز عشق ز اوصاف خدای بی‌نیاز ظاهرش نور اندرون دود آمده است زآنک آن حسن زراندود آمده است بفسرد عشق مجازی آن زمان چون رود نور و شود پیدا دخان جسم ماند گنده و رسوا و بد وارود آن حسن سوی اصل خود وارود عکسش زدیوار سیاه نور مه راجع شود هم سوی ماه مثنوی دفتر ششم (75- 970) گفتیم که در نظر مولانا عشق وصف حضرت حق است و عشق انسانی عشقی مجازی و حادث است و بین آن دو هر چند در معنای عشق مشترکند تفاوت فراوان است.

    در انسان وجود عشق و محبت با خوف و بیم و خشیت به هم آمیخته است در حالی که خداوند متصف به خوف و خشیت نیست.

    به هر تقدیر عشق چه عشق خالق باشد و چه وصف مخلوق هرگز به وصف نیاید زیرا چیزی که وصف خداوند باشد چگونه تواند در قالب حد و تعریف گنجد.

    خوف نبود یزدان عزیز پس محبت وصف حق دان عشق نیز وصف حادث کو وصف پاک کو وصف حق کو وصف مشتی خاک کو صد قیامت بگذرد وان ناتمام شرح عشق ار من بگویم بر دوام حد کجا آنجا که وصف ایزدست زانک تاریخ قیامت راحد است از فراز عرض تا تحت‌الثری عشق را پانصد پرست و هر پری مثنوی دفتر پنج (12- 2111) در این زندگی خاکی وقتی عاشق به معشوق و محب به محبوب عشق می‌ورزد که معشوق زنده باشد.

    هیچ کسی عاشق معشوقی که مرده و تن او در گور افسرده است نیست و اگر هم باشد عاشق جان اوست پس این سخن بر این دلالت دارد که عاشقی و معشوقی وصف جان است و نه تن و تن و جان هر دو در انسان امری است عاریتی.

    آنچه زیبنده عشق است آن جمال باقی سرمدی است و آن زنده‌ای است جاویدان که هرگز مرگ و نیستی را به درگه او راه نیست.

    ورنه چون شد شاهد تو پیره خر چون زراندود است خوبی در بشر کان ملاحت اندرو عاریه بد چون فرشته بود همچون دیو شد اندک اندک خشک می‌گردد نهال اندک اندک می‌ستاند آن جمال دل طلب کن دل منه بر استخوان رو نعمره ننکسه بخوان دو لبش از آب حیوان ساقیست کان جمال دل جمال باقیست هر سه شد یک شد چون طلسم تو شکست خود هم او آبست و هم ساقی و مست مثنوی دفتر دوم (17- 712) خواه عشق این جهان خواه آن جهان آنچه معشوق است صورت نیست آن چون برون شد جان چرایش هشته‌ای ای که بر صورت تو عاشق گشته‌ای عاشقا واجو که معشوق تو کیست؟

    صورتش برجاست این سیری ز چیست عاشقستی هر که او را حس هست آنچه محسوس است اگر معشوقه است تابش عاریتی دیوار یافت پرتو خورشید بر دیوار تافت واطلب اصلی که تابد او مقیم بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم مثنوی دفتر دوم (709- 703) و بالاخره مولانا عشق موجودات فانی را فانی می‌شمارد و عشق حضرت حق پایدار و جاویدان می‌داند و آن را به سالک طریق حق تجویز می‌نماید.

    عشق را بر حی جان افزای‌دار عشق بر مرده نباشد پایدار زانکه مرده سوی ما آینده نیست زانکه عشق مردگان پاینده نیست هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر عشق زنده در حیات و در بصر کز شراب جان فزایت ساقی است عشق آن زنده گزین کو باقی است یافتند از عشق او کار و کیا عشق آن بگزین که جمله انبیا با کریمان کارها دشوار نیست تو مگو ما را بدان شه بار نیست دفتر اول (21- 218) در نظر مولانا شالوده هستی بر عشق نهاده شده است، عشق فقط صفت خداوند و بشر نیست بلکه اصل خلقت و پیدائی عالم است، عشق مانند دریایی کران ناپیداست و آسمانها و زمین چون کف و موجی از این دریایند، گردش و پویش آسمانها و زمین از عشق است و اگر سریان عشق در شریان عالم نباشد عالم از ایستائی فسرده می‌شود و جمادی در نبات و نبات در حیوان و حیوان در انسان محو و فانی نمی‌شودِ؛ ذرات عالم عاشق کمال حق‌اند و راه علو و استکمال را می‌پویند و در شتاب و جنبش خویش حق را تسبیح می‌گویند و تنشان از این جنبش عشق پاک و پیراسته می‌شود.

    چون زلیخا در هوای یوسفی عشق بحری آسمان بر وی کفی گر نبودی عشق بفسردی جهان دور گردونها ز موج عشق دان کی فدای روح گشتی نامیاب کی جمادی محو گشتی در نبات کز نیسمش حامله شد مریمی روح کی گشتی فدای آن دمی کی بدی بران و جویان چون ملخ هر یکی بر جا ترنجیدی چو یخ می‌شتابد در علو همچون نهال ذره ذره عاشقان آن کمال تنقیه تن می‌کنند از بهر جان سبح‌لله هست شتابان دفتر پنجم (59- 3853) نمونه اعلای عشق در عالم هستی سرور کائنات رسول خداست که از فرط ظهور عشق سرمدی در او کنیه (حبیب‌الله) مفتخر شده است و با آن که همه انبیاء مظهر تام حبّ و عشق الهی‌اند او در میان همگنان به این صفت ممتاز گشته است.

    چون به مصداق احببت ان اعرف، عشق سلسله جنبان عالم هستی است، کمال این عشق در خطاب لولاک لما خلقت الا فلاک (ای محمّد (ص) اگر تو نبودی این جهان را نمی‌آفریدم) جلوه‌گر شده است.

    پس غرض از برافراشتن این چرخ بلند، فهم علوّ مرتبه عشق است.

    عشق ساید کوه را مانند دیگ عشق جو شد بحر را مانند دیک عشق لرزاند زمین را از گزاف عشق بشکافد فلک را صد شکف بهر عشق او را خدا لو لاک گفت با محمّد بود عشق پاک جفت پس مرو راز انبیا تخصیص کرد منتهی در عشق چون او بود فرد کی وجودی دادمی افلاک را گر نبودی بهر عشق پاک را تا علوّ عشق را فهمی کنی من بدان افراشتم چرخ سنی آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ منفعتهای دگر آید ز چرخ تا زخواری عاشقان بوئی بری خاک را من خوار کردم یکسری تا زتبدیل فقیر آگه شوی خاک را دادیم سبزی و نویی دفتر پنجم (43- 2735) عشق به تعبیر مولانا اگر به در انبان هستی افکنده است.

    بالائی و پستی عالم همه از عشق است.

    عشق افلاک را در گردش و چرخش انداخته است به گونه‌ای که افلاک بر گرد سر ما در حرکت‌اند.

    عشق آرام و قرار را از زیر و زبر عالم گرفته است.

    موجودات عالم چون خار و خسی که در گرداب تند گرفتار آمده باشد، در سیل عشق افتاده و دل به قضای عشق نهاده‌اند و مانند سنگ آسیا به گرد خود می‌گردند.

    جریان آب جو و گردش دولاب گردون نشانه‌ای از این عشق است.

    یکدمی بالا و یک دم پست عشق گر به در انبانم دست عشق نه به زیر آرام دارم نه زبر او همی گرداندم بر گرد سر بر قضای عشق دل بنهاده‌اند عاشقان در سیل تند افتاده‌اند روز و شب گردان و نالان بی‌قرار همچو سنگ آسیا اندر مدار تا نگویدکس که آن جو راکدست گردشش بر جوی جویان شاهدست گردش دولاب گردونی ببین گر نمی‌بینی نو جو را در کمین دفتر ششم (13- 908) اگر انسان نمی‌تواند سریان عشق را در گردش افلاک مشاهده کند باید آن را در جوشش عناصر، از حرکت خس و خاشاک یا کف آب و جوشش دریا و از جوش و خروش باد و خیزش امواج دریا و حرکت آفتاب و ماه و ستارگان ببیند.

    در عناصر جوشش و گردش نگر گر نمی‌بینی تو تدویر قدر باشد از غلیان بحر با شرف زانک گردشهای آن خاشاک و کف پیش

کلمات کلیدی: عشق - مولانا - مولانا و عشق

تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود تحقیق مولانا و عشق, مقاله دانشجویی با موضوع دانلود تحقیق مولانا و عشق, پروژه دانشجویی درباره دانلود تحقیق مولانا و عشق

بعد از گذشت قرنها از دیدار شمس تبریز، جلال الدین محمد بلخی هنوز این سوال برای بسیاری از صاحبنظران مطرح است که چه شد و شمس چه گفت که آن استاد بزرگ روم شرقی را ناگهان از مسند تدریس و بحث به محافل سماع رهبری کرد و وی را وادار به پایکوبی و چرخندگی در کوی و برزن حتی در بازار نمود؟ چرا نظریات و دیدگاههای گروهی از دانشمندان آن زمان که در قونیه بودند با مولانای تحول یافته هماهنگ و همسو ...

مولانا و عشق «نگاهی به مسأله عشق در مثنوی معنوی » مقدمه سخن گفتن از عشق در مثنوی معنوی جلال‌الدین محمد بلخی آن ستاره درخشان آسمان عرفان و آن یگانه دوران کاری به غایت دشوار است زیرا عشق از دیدگاه حضرت مولانا بحری است بس ژرف و عمیق که کس به ژرفای آن نتوان رسید و سیاحان این بحر برای فراچنگ آوردن در و مروارید آن چه بسا در آن غرقه گشته‌اند و آب دریا غریقان این بحر را در ساحل افکنده ...

مولانا، آموزگار معنا مقدمه :روی آوری قشرهای گوناگون جویندگان حقیقت در سراسر جهان به آثار مولانا، آدمی را به یاد آن مصرع خود او در نی نامه می اندازد: که جفت بدحالان و خوشحالان1 شده است، بدحالان و خوش حالانی که هر یک از ظن خود یار2 او شده اند و هر یک به گوشه ای از ساحت روان او ورود کرده‎اند. خیل بی شمار مشتاقان، چاپ های متعدد آثار مولانا به زبانهای گوناگون، برگزاری کنگره ها و ...

مولانا و سماع فصل اول:مولانا و سماع دکتر ابوالقاسم تفضّلی 26 آذرماه است، شب عروج روحانی مولانا به درگاه با عظمت الهی است. مریدان و عاشقان مولانا در طول قرن‌ها، چنین شبی را جشن می‌گیرند، به شادی و رقص و چرخ و پایکوبی و دست‌افشانی می‌پردازند. نقل و نبات و شیرینی، به یاران و همنوایان هدیه می‌دهند، و این شب را «شب عرس» یا «شب عروسی» می‌نامند. زیرا عقیده دارند که ...

زادگاه مولانا: جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در ...

جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در بین راه در ...

زادگاه مولانا: جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در ...

مولوی از تولد تا تحول معنوی مولوی در اواخر سپتامبر سال 1207 چشم به جهان گشود.احتمالاً ایام کودکی را همراه پدرش گذرانید. پدرش بهاالدین از علمای چندان معروفی نبود. و به اشتغالداشت.احلام معنوی و امیال راهدارند و خواسته های عده ای از پیروانش قرار بر این انداخت که سرنوشت نقش مهمترین را در حیات دینی پیروان خویش برای وسیع مقدر نموده است. آمال و امیالی از این دست برخوردهای ناخوشایند با ...

مختصری از زندگی نامه ی مولانا: جلال الدین محمد بلخی محمد بن حسین الخطیبی البکری درششم ربیع الاول سال604 هجری دربلخ متولد شد. وی از بزرگترین شعرای مشرق زمین است. پدرش محمد بن حسین الخطیبی البکری ملقب به بهاء الدین ازبزرگان مشایخ عصرخود بود وبه علت شهرت ومعرفتی که داشت مورد حسد سلطان محمد خوارزمشاه گردید. ناچار فرار را برقرار ترجیح داد وبا پسرش جلای وطن نمود وازطریق نیشابور ابتدا ...

جلال الدین محمد بلخی نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. نیاکانش همه از مردم خراسان بودند. خود او نیز با اینکه عمرش در قونیه گذشت، همواره از خراسان یاد می کرد و خراسانیان آن سامان را همشهری می خواند. پدرش ، بهاالدین ...

ثبت سفارش