دانلود مقاله داستان ادبی

Word 70 KB 20099 14
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • خارج از خانه هوا تاریک و سرد بود و باران حتی برای یک دقیقه بند نمی آمد.

    ولی در اتاق پذیرایی خانه ی شماره ی 12 در خیابان کاستبل محیطی زیبا و گرم بود.

    آقای وایت پیر و پسرش هربرت شطرنج بازی می کردند و خانم وایت نشسته یود و آن ها را نگاه می کرد.

    پیرزن خوشحال بود چون پسرش و شوهرش دوستان خوبی برای هم بودند و آن ها دوست داشتند با هم باشند.

    پیرزن با خود فکر می کرد «هربرت یک پسر خوبی است» «ما سال های زیادی را برای به دنیا آمدنش صبر کردیم و من تقریباً 40 ساله بودم وقتی که هربرت متولد شد ولی ما خانواده ی خوشحالی هستیم» و آقای وایت در همین هنگام لبخندی زد.
    درست است.

    هربرت جوان بود و بسیار می خندید و پدر و مادرش نیز با او می خندیدند.

    آنها خانواده ی پولداری نبودند ولی یک خانواده ی کوچک شاد بودند.

    هربرت و آقای وایت صحبت نمی کردند چون با دقت داشتند بازی می کردند.

    اتاق ساکت بود ولی باران صدای بدی را ایجاد کرده بود و آن ها صدای باران را از پشت پنجره ها می شنیدند.

    ناگهان آقای وایت گفت «به صدای باران گوش دهید».
    هربرت جواب داد: امشب شب بدی است.

    امشب شب خوبی برای بیرون رفتن نیست.

    آیا دوست شما آقای تام موریس امشب اینجا می آید؟
    آقای وایت: بلی، درست است.

    او حدوداً ساعت 7 می آید ولی شاید باران ...
    آقای وایت صحبتش را تمام نکرد چون هربرت صدایی را شنید.
    هربرت گفت: گوش کنید.

    کسی پشت در است الان
    آقای وایت گفت: من صدایی نشنیدم .

    ولی از صندلی اش بلند شد و رفت که در خانه را باز کند و خانم وایت بلند شد تا اتاق را مرتب کند.
    آقای وایت: بفرمائید تام.

    خیلی عالی است که شما را امشب می بینم ولی چه شب بدی است.

    کتت را به من بده و بیا داخل اتاق پذیرایی.

    آن جا گرم و زیبا است.

    در جلویی باز بودو هربرت و خانم وایت احساس سرما کردند.

    سپس آقای وایت با یک مرد بزرگ که صورتی سرخ رنگ داشت به خانه برگشت.

    این مرد همان تام موریس دوست آقای وایت بود.

    آقای وایت به همسر و پسرش گفت «من و تام در دوران جوانی با هم دوست بودیم ما قبل از اینکه تام به هند برود با هم بودیم.

    سپس آقای وایت همسر و پسرش را به تام معرفی کرد.
    تام گفت: خوشحالم از ملاقات شما و خانم وایت جواب داد: ما نیز از ملاقات شما خوشحالیم لطفاً بفرمائید بنشینید.
    آقای وایت: بلی، بفرمائید آنجا.

    آنجا گرم و زیباست.
    تام: متشکرم و تام آنجا نشست.
    آقای وایت: اگر مایلید کمی نوشیدنی بخوریم (بنوشیم).

    شما الا سرد هستید و باید چیز گرمی بنوشید.
    سپس آقای وایت یک شیشه نوشیدنی آورد و با دوستش مشغول خوردن و صحبت کردن شد.
    این خانواده کوچک با علاقه به صحبتهای تام گوش می کردند و او نیز داستان های عجیب زیادی را برای آنها گفت.

    بعد از مدتی تام صحبت کردنش را متوقف کرد و آقای وایت به پسر و همسرش گفت: «تام برای مدت 21 سال در هندوستان سرباز بوده.

    هند کشور عالی است.
    هربرت: بلی.

    من دوست دارم آنجا بروم.
    مادرش (خانم وایت) به حالت گریه افتاد و نگران بود و آهی کشیده چون نمی خواست پسرش را از دست بدهد.

    آقای وایت گفت من هم می خواستم به هند بروم ولی ...
    تام به سرعت جواب داد: اینجا برای تو بهتر است و آقای وایت گفت: «ولی تو چیزهای عجیب و بسیار شگفت انگیز زیادی در هند دیده ای.

    من هم روزی می خواهم آن ها را ببینم.
    تام بعد از شنیدن این حرف وایت نوشیدنی اش را زمین گذاشت و به حالت گریه گفت «اینجا بمان».
    ولی آقای وایت حرف هایش را متوقف نکرد و گفت: «اما داستان های تو خیلی جالب بودند».

    «راستی در مورد پنجه ی میمون چه چیزی می خواستی بگی؟»
    تام به سرعت جواب داد: «هیچی» «چیز مهمی نیست».
    خانم وایت گفت: «پنجه ی میمون؟»
    هربرت: آقای موریس زود باشید.

    راجع به پنجه برای ما بگو.
    موریس به نوشیدنی که در دستش بود نگاه کرد ولی دوباره آن را زمین گذاشت و به آرامی دستش را داخل جیب کتش برد و خانواده ی وایت به او نگاه می کردند.
    موریس به نوشیدنی که در دستش بود نگاه کرد ولی دوباره آن را زمین گذاشت و به آرامی دستش را داخل جیب کتش برد و خانواده ی وایت به او نگاه می کردند.

    خانم وایت به حالت گریه گفت: آن چیست؟

    آن چیست؟

    موریس چیزی نگفت و دستش را از جیبش بیرون آورد و خانواده ی وایت با دقت تمام داشتند به او نگاه می کردند و در دستان تام یک چیز کوچک و کثیف را دیدند.

    آقای وایت عقب عقب رفت و خیلی نگران بود ولی هربرت پنجه را گرفت و با دقت به آن نگاه کرد.

    آقای وایت از دوستش پرسید «خیلی خوب، اون چیه؟» تام جواب داد: به دقت به آن نگاه کن.

    او یک پنجه ی کوچک است یک پنجه ی میمون.

    هربرت: یک پنجه ی میمون!

    و هربرت خندید و از تام پرسید: چرا شما یک پنجه ی میمون در جیبتان حمل می کنید؟

    تام گفت: ای پنجه ی میمون جادویی است.

    هربرت دوباره خندید ولی تام گفت: نخند پسر.

    بدان که تو جوان هستی ولی من پیرم و در هند چیزهای عجـیب زیادی دیده ام.

    تـام برای یک دقیـقه صـحبت نکرد و سپس گفت: این پنـجه ی میمون می تواند چیزهای عجیب و شگفت انگیزی انجام دهد.

    یک پیرمرد هندی این پنجه را به یکی از دوستان من داده بود.

    دوست من نیز سرباز بود.

    این پنجه جادویی است چون که این پنجه می تواند 3 تا آرزو را برای 3 نفر برآورده کند.

    هربرت گفت: خیلی عالیه تام گفت: ولی این 3 آرزو همیشه ناخوشی به خود به دنبال دارند.

    تام گفت: پیرمند هندی می خواست به ما یاد بدهد که هرگز خوب نیست که بخواهیم چیزها را تغییر دهیم.

    هربرت پرسید: خوب دوست شما 3 تا آرزو کرد؟

    موریس به آرامی جواب داد: «بلی» و سومین یعنی آخرین آرزوی او موجب شد تا بمیرد.

    آقا و خانم وایت به داستان گوش می کردند و نگران بودند و هربرت پریسد: اون مرد مرد؟

    تام: «بلی، او خانواده ای نداشت بنابراین وقتی که او مرد وسایلش به من رسید.

    در میان وسایلش این پنجه ی میمون نیز وجود داشت ولی او قبل از اینکه بمیرد در مورد پنجه چیزهایی به من گفت:» و سپس تام به آرامی صحبتش را قطع کرد.

    هربرت پرسید: 2 تا تقاضای اول اون چی بود؟

    اون چه چیزی می خواست؟

    تام گفت: «نمی دونم اون به من نگفت.

    برای یکی، دو دقیقه همه ساکت بودند ولی هربرت گفت: آقای تام شما چطور؟

    آیا 3 تا آرزو کرده اید؟

    تام: بلی، من جوان بودم و می خواستم خیلی چیزها داشته باشم، یک ماشین پرسرعت، پول ....

    سپس تام برای یک دقیقه صحبتی نکرد سپس به سختی گفت: «همسرم و پسرم در یک تصادف ماشینی مردند.

    بدون آن ها من پول را نمی خواستم بنابراین در نهایت من آرزو کردم پولم را از دست بدهم ولی آن ها را به دست آورم ولی خیلی دیر شده بود.

    همسرم و پسرم مرده بودند.

    اتاق یک دفعه خیلی ساکت شد.

    خانواده ی وایت به صورت ناراحت تام نگاه می کردند.

    سپس آقای وایت گفت: الان پنجه را برای چه کاری می خواهی؟

    الان که لازم نداری پنجه را.

    می تونی اون را به کس دیگر بدهی.

    تام: «چطور می تونم آن را به کس دیگر بدهم.

    این پنجه با خود ناراحتی به همراه می آورد.

    وایت: خوب، اون را بده به من.

    شاید این دفعه ...

    تام به گریه افتاد و گفت: نه، تو دوست منی، من نمی تونم آن را به تو بدهم و بعد از یک دقیقه سکوت تام دوباره گفت: «من نمی تونم اون را به تو بدهم ولی اگر خودت بخواهی می توانی آن را برداری» اما به یاد داشته باش که این پنجه نحس است و بدبختی می آورد.

    آقای وایت به حرف های تام توجهی نکرد.

    تام ناراحت به نظر می رسید ولی آقای وایت نمی خواست صبر کند و از دوستش پرسید: «الان چه کار کنم؟» هربرت با خنده گفت: پدر، بیا، یک آرزو بکن.

    تام جواب نداد و آقای وایت دوباره سؤال کرد: «چه کار کنم؟» ابتدا تام جواب نداد ولی در نهایت به آرامی گفت: «خوب!

    ولی به یاد داشته باش!

    مواظب باش!

    فکر کن قبل از اینکه آرزویی کنی.

    وایت: باشه تام: پنجه را در دست راستت بگیر و آرزو کن اما ...

    هربرت گفت: بلی ما می دانیم.

    پدر مواظب باش.

    درست همان لحظه خانم وایت بلند شد که شام را تهیه کند و شوهرش به او نگاه کرد و لبخندی زد و به او گفت: بیا، کمکم کن چه آرزویی می توانم بکنم.

    البته در حال حاضر مابه پول نیاز داریم.

    خانم وایت خندید ولی برای لحظه ای به فکر رفت و گفت: من کم کم دارم پیر می شوم و بعضی اوقات برایم مشکل است که کارها را انجام بدهم.

    شاید من به 4 دست نیاز دارم و نه 2 تا.

    آره همین خوبه به پنجه بگو به من 2 تا دست دیگر هم بدهد.

    آقای وایت گفت: باشه و پنجه را برداشت و در دست راستش گرفت.

    همه به او نگاه می کردند و او لحظه ای مکث کرد و تا خواست آرزویش را بیان کند تام گفت (به حالت گریه): نه این آرزو را نکن رنگ و روی آقای موریس سفید شده بود.

    هربرت و مادرش خندیدند ولی آقای وایت به صورت تام نگاه کرد.

    آقای وایت نگران شد و پنجه ی میمون را در جیبش گذاشت.

    بعد از لحظاتی آن ها پشت میز نشستند و شروع به خوردن شام کردند.

    تام داستان های جالبی درباره هند به آن ها گفت.

    آن ها پنجه ی میمون را فراموش کرده بودند چون داستان های تام خیلی جالب بود و آن ها درباره هند سؤالات زیادی پرسیدند.

    وقتی که آقای موریس بلند شد که خانه را ترک کند دیر وقت بود.

    موریس گفت: «متشکرم شب خوبی داشتیم» و به خانم وایت گفت: «شام خوبی بود».

    آقای وایت جواب داد برای ما هم یک شب خوب بود.

    داستان های شما خیلی جالب بودند زندگی ما خیلی مهیج نیست و ما پول زیادی نداریم که هند را ببینیم بنابراین خواهش می کنم دوباره به زودی پیش ما بیا.

    تو می توانی داستان های دیگری نیز به ما راجع به هند بگویی.

    سپس تام کفش را پوشید و خداحافظی کرد و در حالی که باران می بارید بیرون رفت.

    نیمه های شب بود و در اتاق پذیرایی گرم خانواده ی وایت نشسته بودند و درباره ی داستان های تام صحبت می کردند.

    آقای وایت گفت: هند کشور بسیار خوبی است.

    چه داستان های مهیجی تام گفت.

    چه شب خوبی بود.

    خانم وایت بلند شد که چیزهایی را به آشپزخانه ببرد ولی متوقف شد و به حرفهای هربرت و پدرش گوش کرد.

    هربرت گفت: «آره، موریس داستان های جالبی گفت ولی بعضی از آن ها دروغ بودند.

    خانم وایت گفت: «بسه هربرت».

    هربرت با خنده پاسخ داد: «مادر، آن داستان راجع به پنجه ی میمون دروغ بود.

    یک پنجه ی کوچک و کثیف هیچ گاه نمی تواند جادویی باشد ولی داستان خوبی بود.» مادرش گفت: «خوب، من فکر می کنم حق با تو است هربرت».

    آقای وایت به آرامی گفت: من نمی دونم شاید داستان او درست بود.

    بعضی اوقات چیزهای عجیب اتفاق می افتند.

    خانم وایت به شوهرش نگاه کرد و با عصبانیت گفت: «بابت آن پنجه پولی به تام دادی؟» شوهرش جواب داد: «بله من پولش را دادم ولی زیاد نبود و در ابتدا او نمی خواست پول را بگیرد او پنجه را می خواست.

    هربرت با خنده گفت: حالا دیگر نمی تونه پنجه را داشته باشه.

    اون الان پنجه ی ما است و ما قرار است ثروتمند و خوشحال شویم.

    پدر بیا یک آرزو بکن.

    آقای وایت پنجه را از جیبش بیرون آورد و گفت: «باشه ولی چه آرزویی کنم؟

    ما همه چیز داریم، تو، مادرت.

    چه چیزی نیاز دارم؟» هربرت با سرعت پاسخ داد: البته پول، ما به پول نیاز داریم.

    شما همیشه به پول فکر می کنید و این به خاطر این است که ما از آن زیاد نداریم.

    با پول میشه این خانه را خرید.

    این خانه می تواند مال شما باشد.

    زود باش پدر.

    آرزو کن برای 30 هزار پوند پول!

    هربـرت دیگـه صـحبت نکرد و پدر پـیرش برای لحـظه ای فـکر کرد.

    اتاق ساکت بود و آن ها می توانستند صدای باران را بشوند که به پنجره ها می زد.

    سپس آقای وایت پنجه را در دست راستش گرفت، نگران بود ولی به زنش نگاه کرد و او نیز به وایت لبخندی زد و گفت: «زود باش».

    آقای وایت به آرامی و با دقت گفت: من آرزوی 30 هزار پوند پول می کنم و ناگهان شروع به گریه کرد و خانم وایت و هربرت به طرف او رفتند.

    هربرت پرسید: «پدر موضوع چیه؟» آقای وایت با گریه جواب داد: «پنجه تکان خورد.

    پنجه ی میمون تکان خورد».

    آن ها به پنجه نگاه کردند.

    پنجه الان روی میز بود و در دستان وایت نبود.

    خانواده به آن نگاه کردند و منتظر

کلمات کلیدی: داستان - داستان ادبی

تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود مقاله داستان ادبی, مقاله دانشجویی با موضوع دانلود مقاله داستان ادبی, پروژه دانشجویی درباره دانلود مقاله داستان ادبی

طرح یک پرسش پیرامون میزگرد تعامل دین و ادبیات داستانی مقدمه میزگرد را می توان از دو منظر به داوری نشست: الف) شیوه گفتگو و تعامل بین اعضا و چگونگی پیش رفت بحث ب) محتوای مباحث مطرح شده نگارنده قصد ورود به قضاوت پیرامون بند الف و چند و چون ورود و خروج اعضای جلسه در بحث را ندارد، هر چند برای او باور کردنی نیست بزرگان عرصه معرفت در تعاملات یک جلسه نقد و بررسی،از عبارت های «تو ...

سرآغاز روی آوری به ادبیات جدید، به تقریب جدید از اوایل مشروطیت در ایران آغاز شده است ، با کتاب‌هایی نظیر«سیاحت نامه ابراهیم بیک» زین‌العابدین مراغه‌ای و«مسالک المُحسنین» میرزا عبدالرحیم طالبوف که در واقع داستان به صورت معمول و شناخته شده امروز نبود بلکه داستان-مقاله یا مقاله‌ای رمان‌گونه بود که به قصد انتقاد از اوضاع اداری و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی روزگار ...

ادبیات داستانی هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن به جنبه های تاریخی و واقعیش غلبه کند و نیز به آثار روایتی منثور ادبیات داستانی گویند. شامل قصه، رمان، رمانس داستان کوتاه می شود. قصه: به آثاری که در آن ها تاکید بر حوادث خارق العاده بیشتر از تحول و تکوین آدم ها و شخصیت هاست قصه می گویند. حوادث قصه را به وجود می آورند و دارای زبانی نقلی و روایتی هستند. و سه خصوصیت عمده قصه ها ...

ادبیات داستانی هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن به جنبه های تاریخی و واقعیش غلبه کند و نیز به آثار روایتی منثور ادبیات داستانی گویند. شامل قصه، رمان، رمانس داستان کوتاه می شود. قصه: به آثاری که در آن ها تاکید بر حوادث خارق العاده بیشتر از تحول و تکوین آدم ها و شخصیت هاست قصه می گویند. حوادث قصه را به وجود می آورند و دارای زبانی نقلی و روایتی هستند. و سه خصوصیت عمده قصه ها ...

روند تحول ادبیات معاصر ایران ، بارها ، به علت های گوناگون اجتماعی _ فرهنگی ، قطع شده و پس از یک دوره فترت با دیگر با حرکتی تازه آغاز شده است . برای ارایه گزارشی به هم پیوسته از این تاریخ گسسته صد ساله ، نویسندگان را در سه نسل می توان دسته بندی کرد : پیشگامان ، نسل میانه ، نوخیزان آنچه ادبیات هر نسل را متفاوت با ادبیات نسل پیش میکند، تغییر نحوه نگاه به زندگی و طرز تلقی از وظیفه ...

داستان نویسی نوین ( مدرن ) فارسی ، نوزاد آزادی است ؛ با آزادی تولد یافت وبا آزادی گاه گاهی درجامعه ایرانی رشد وتعالی پیداکرد . درزمان حکومت های خودکامه پیش از انقلاب مشروطیت ، داستان کوتاه وبلند ورمان به معنا وساختار امروزی درایران سابقه نداشت . باتضعیف حکومت استبدادی قاجار ، انقلاب مشروطیت ( 1324-1327 ) درتمام شؤون اجتماعی ایران حرکتی به وجود آورد که موجب تحولات بنیادی در زمینه ...

داستان نویسی نوین ( مدرن ) فارسی ، نوزاد آزادی است ؛ با آزادی تولد یافت وبا آزادی گاه گاهی درجامعه ایرانی رشد وتعالی پیداکرد . درزمان حکومت های خودکامه پیش از انقلاب مشروطیت ، داستان کوتاه وبلند ورمان به معنا وساختار امروزی درایران سابقه نداشت . باتضعیف حکومت استبدادی قاجار ، انقلاب مشروطیت ( 1324-1327 ) درتمام شؤون اجتماعی ایران حرکتی به وجود آورد که موجب تحولات بنیادی در زمینه ...

الف ادبیات داستانی معاصر آثاری که در زمینه ی بررسی تاریخی ادبیات داستانی ایران منتشر شده بسیار اندک است . اغلب این آثار جامع نیستند . در آن ها ترتیب زمانی معینی دنبال نمی شود و داستان ها بدون در نظر گرفتن ارتباط های بینامتنی شان به یکدیگر ، و نویسندگان هم جدا از شرایط اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و روان شناسی اجتماعی زمانه خویش مورد بررسی قرار می گیرند . از این رو نقد و تفسیر ها به ...

نو آوری در ادبیات داستانی بدیهی است پیدایش نوآوری و نواندیشی در عرصه ادبیات داستانی بنا به مناسبات عل‍ّی و قوام‌یافته‌ای چون ظهور ذهنهای نو، تجربه‌اندوزی از بطن زندگی، دریافت اصولی از ساحت هستی، ژرف‌اندیشی، گذشت زمان و سنجش عقلانی بدون بغض و غرض بستگی دارد؛ و به منظور راه‌اندازی یک جریان ادبی بدیع و تثبیت آن، نمی‌توان تنها به ظهور نوابغ و شخصیتهای نواندیش اکتفا کرد. چه بسارند ...

هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن به جنبه های تاریخی و واقعیش غلبه کند و نیز به آثار روایتی منثور ادبیات داستانی گویند. شامل قصه، رمان، رمانس داستان کوتاه می شود. قصه: به آثاری که در آن ها تاکید بر حوادث خارق العاده بیشتر از تحول و تکوین آدم ها و شخصیت هاست قصه می گویند. حوادث قصه را به وجود می آورند و دارای زبانی نقلی و روایتی هستند. و سه خصوصیت عمده قصه ها عبارتند از: خرق ...

ادبیات داستانی هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن به جنبه های تاریخی و واقعیش غلبه کند و نیز به آثار روایتی منثور ادبیات داستانی گویند. شامل قصه، رمان، رمانس داستان کوتاه می شود. قصه: به آثاری که در آن ها تاکید بر حوادث خارق العاده بیشتر از تحول و تکوین آدم ها و شخصیت هاست قصه می گویند. حوادث قصه را به وجود می آورند و دارای زبانی نقلی و روایتی هستند. و سه خصوصیت عمده قصه ها ...

ثبت سفارش