معلم شهید د کتر علی شریعتی
انسان حق طلب و آزاد اندیش و متعهدی که انگار نیم قرن زودتر از موعد مقرر پا بدین سرانهاده بود !
روح والایی که کمتر کسی نائل به درک آن شد .
همانگونه که خود در « هبوط در کویرش » می گوید : مرا کسی نساخت .
خدا ساخت.
نه آنچنان که کسی می خواست .
که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود ، کس بی کسان .
او بود که مرا ساخت آنچنان که خودش خواست .
نه از من پرسید و نه از آن « منِ دیگرم »
وقتی می خواستند کار دل را در سینه ام ، آغاز کنند .
آشنائی دلسوز و دلشناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه دل های خوب ، بهترین را برگزیند .
آری .......
علی شریعتی با اسامی مستعار علی مزنیانی ، علی علوی ، متفّکر و اندیشمند و ادیبی که اجدادش همه عالمان دین و حکمت بودند .
در آذرماه 1312 از پدری دانشمند و مادری روستایی وابسته به خاندادی نیمه مالک نیمه عالم به دنیا آمد .
اهل مزینان سبزوار ،
جدّ بزرگش ، آخوند حکیم ، در فلسفه از اصحاب حاجی ملاهادی اسرار فیلسوف معروف بود و فلسفه را نزد دائیش علامه بهمن آبادی که به خواهش ناصر الدین شاه قاجار در مدرسه سپهسالار حوزه فسلفه قدیم را اداره می کرد فرا گرفته بود و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی - صاحب کفایه و پیشوای معروف انقلاب مشروطیت - حکمت را در سفرعتبات از وی آموخته بود .
وی مبنای فکری ، اخلاقی خویش را در مکتب پدرش گرفته بود .
استاد محمد تقی شریعتی مفسّر و سخنور دانشمند اسلامی ، یکی از رهبران متفکر و روش بین معاصر است که در راه آزادی و بیداری و رهبری فکری نسل جدید و بخصوص شناساندن حقایق درخشان اسلام و مبارزه با خرافات و ارتجاع که با مذهب در آمیخته است در سی سال اخیر کوشش هایی پر ثمر و خستگی ناپذیر داشته با تأسیس « کانون نشر حقایق اسلامی » پس از شهریور سیصد و بیست در ارشاد فکری و ایمانیِ روشنفکران مذهبی و تحصیل کرده های اجتماع ما آثار عمیق به جای نهاده است .
دکتر علی شریعتی تحصیلات خود را در مشهد طی کرده است .
در سال 1331« انجمن اسلامی دانش آموزان و دانشجویان »را تأسیس کرد .
و در مدت هشت سال جلسات هفتگی آن را که سخنرانی و بحث و تحقیق در مسائل فکری و مکاتبِ فلسفی و اجتماعی بود برعهده داشت .
و نمونه ای از آن تحت عنوان « مکتب واسطه یا تاریخ تکامل فلسفه (چاپ خراسان- مشهد 1332 ) به صورت رساله ای جداگانه یا مقالاتی در مطبوعات منتشر گردید.
در سال 1335 « انجمن دبی » یی را پایه گذاشت که در آن نویسندگان و شاعران جوان و نواندیش خراسان شرکت می کردند و در این انجمن بود که شعر و ادب نو نخستین بار در محیط راکد و در برابر تعصب شدید ادبی محیط قامت افراشت و دکتر شریعتی در قبال حملات تند و دشمنانه مدافعان سنت های کهن ادبی با ارائه آثار شعری نو خویش و دفاع فنی و علمی از این بدعت مشروع در مذهب شعر و ادب ، درهای بسته محیط ادبی خراسان را برای ورود نسیم تازه ای که میان «یوش »و «تهران» از سال ها پیش وزیدن گرفته بود گشود .
در سالهای میان 38-1334 ضمن کوشش های فکری و اجتماعی و ادبی ، مقالات علمی و تفسیر های سیاسی در روزنامه خراسان به طور مداوم و احیاناً دیگر مطبوعات می نوشت و کتابهای « تاریخ تکامل فلسفه » ترجمه نمونه های عالی اخلاقی و خداپرست سوسیالیست ابوذر غفاری « ترجمه و نگارش » و « اخلاق» و رساله تاین بی و تاریخ در نقد و ادب اثر مندور با مقدمه و حواشی مترجم از کارهای این ایام اوست .
در خرداد 1338 از طریق اعزام فارغ التحصیلان رتبه اول دانشکده ها به پاریس رفت و در آنجا تا سال 1343 به اخذ درجه دکترا در تاریخ تمدن و دکترا در جامعه شناسی و طی دوره «مدرسه تتبعات عالیه » وابسته به دانشگاه سوربون در رشته جامعه شناسی مسلمان به ریاست پروفسور برک نائل آمد و مدتی در مرکز ملی اسناد و اطلاعات فرانسه به عنوان محقق کار می کردو به گفته خود « بیش از این همه ، آنچه فرا گرفتم و به ویژه ، آنچه شدم در خدمت پروفسور لویی ماسینیون بود که شرق و غرب را رد خود جمع داشت .» نسخه منحصر به فرد کتاب ، فضائل بلخ ، را در آنجا تصحیح کرد ، ترجمه «نیایش» اثر الکیس کارل و مغضوبین زمین ، اثر فانون و سال پنجم انقلاب الجزایر ، اثر دیگر وی به زبان فرانسه .
گفتگوی علمی و فکری وی با آقای گیوز در زندان سیته پاریس چاپ توگو) و (ترجمه فضائل بلخ به فرانسه ) و پنج کنفرانس علمی درباره اسلام «زندگی خصوصی پیغمبر اسلام ، روانشناسی اجتماعی ایران و هنر در کلیسای ژزوئیت پاریس از کارهای این ایام وی است .
در شهریور 1343 به ایران آمد .
در آغاز دبیر دبیرستان کشاورزی طُرُق(حومه مشهد) و سپس کارشناس علوم اداری وزارت آموزش و پرورش و از سال 1345 استاد دانشکده ادبیات مشهد گردید .
و کتاب خراسان ، سلمان پاک و نخستین شکوفه های معونیت اسلام و ایران ، اثر پروفسور ماسینیون (با مقدمه هایی از مترجم و ع بدالرحمن بدوی و هانری کُربُن9 ، اسلام شناسی (درس های دانشکده ادبیات ) و در نقد و ادب (مقدمه نشر 1346) و از هجرت تا وفات و سیمای محمد در محمد خاتم پیامبران (نشریه ارشاد ) و کنفرانس های علمی به دعوت دانشگاه ملی (اگزیستانسیالیسم و اخلاق ، علل انحطاط مذاهب) ، دانشکده آبادان (اومانیسم در فلسفه خلقت آدم ) ، دانشگاه مشهد (ایمان در علم ) ، دانشکده پزشکی تهران ( اسکولاستیک جدید ) ، دانشگاه آریامهر - (رسالت علم )، دانشگاه تبریز (جامعه شناسی اسلامی ) و ....
از کارهای اخیر وی است .
دوران کودکی و نوجوانی سرشت شریعتی را با فلسفه و حکمت و عرفان عجین کرده اند .
حکمت در ذات او بود صفت او بود.
خود می گوید : «اجداد من هیچ کدام فقیه و آخوند مذهبی نبودهاند، هیچ کدام همه فیلسوف بوده اند »از همان دوران کودکی ساکت بود و گوش میداد.
تنها گاهی با خود حرف می زد .
در همه چیز بی نظمی و بی قید بود .
اما تنها با یک اندیشه بزرگ می شد .
« شرف مرد همچون بکارت یک دختر است ، اگر یکبار لکه دار شد ، دیگر هرگز جبران پذیر نیست »به اذعان خودش وضع زندگی ، افکار ، عقاید و روحیه اش او را از کودکی پیر کرد .
یکبار نیز در مقاله ای نوشت همیشه « برادر کوچک پدرم بودم و برادر بزرگ همسالانم »هیچوقت زندگی شاد پرجوش و شعف کودکی را مزه نکرد .
او را کودکی استثنایی می دانستند تا اواخر 38 که به پاریس رفت .
نسل روشنفکران جدیدگاهی او را متهم می کرد که خیلی ایده آلیسم شده است و از واقعیت و رئالیسم دور شده است .
آثارش نشان می دادکه چنان در ذهنیت (سوبژکتیویته ) غرقه شده که از عینیت (ابژکتیویته ) غافل مانده است .
اما او این قضاوت را عجولانه می دانست و می گفت : من خود را در عینیت ، در واقعیت غرق کرده ام ، محو کرده ام نه که واقعیت را در خود محو کرده باشم .
نه همچون ایده آلیست های مطلق منکر عالم بیرون بودو نه مثل ماتریالیست ها به آن بُعد بیرون از ادراک و احساسی کاری داشت .
اما گاهی رنجنامه می نوشت و از آتشی که بی هزان و سفله پروران در کشتزار نوشته شود قبل از تقدس را مختص اندیشه با جنگ و جنگیدن مخالفت می کرد همانطور که در کتاب «اینچنین بود برادر » آورده است که ، گاهی ما را به جنگ می بردند جنگ علیه کسانی که نمی شناختمی و شمشیر کشیدن به روی کسانیکه نسبت به آنها هیچ کینه ای نمی ورزیدیم و حتی کسانیکه همزاد و هم طبقه و هم سرنوشت ما بودند.
اندیشه های شریعتی دانش و دفتر زدند می نالید .
یکه سخن او عشق بود همان که بزرگترین و تنها مقاله همه مکاتب عرفانی و مذاهب عرفانی است .
آفرینش را طُفیلی عشق می دانستند و عشق را امانتی الهی که « آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار بنام من دیوانه زدند» این میان هنر را تنها ملجأ و گریزگاه می دانست و هرگاه از همه تأملات و بینشها و هیاهوها مأیوس می شد و در پی مأمنی برای رفع خستگی بود به بستر ادبیات پناه می برد .
گاهی سر عصیان و طغیان بلند می کرد اما در این حالات نیز دم از خشونت نمی زد همانقدر که به مرده ریگ اسلاف خود از فرهنگ گرامیش داشت همان اندازه هم به فرهنگ و تجدد و تمدن .
با جنگ و جنگیدن مخالفت می کرد همانطور که در کتاب «اینچنین بود برادر» آورده است که گاهی ما را به جنگ می بردند ، جنگ علیه کسانی که نمی شناختیم و شمشیر کشیدن به روی کسانی که نسبت به آنها هیچ کینهای نمی ورزیدیم و حتی کسانی که همزاد و همطبقه و همسرنوشت ما بودند .
تقدس را مختص اندیشه می دانست ، نه فرد .
از همین رو با خرافات بسیاری مبارزه می کرد .
بزرگترین مثال مهرورزی را آن سیاهی می دانست ( ماندلا ) که وقتی پس از 27 سال زندان وشکنجه به حکومت رسید به سپاهان رو به خشم گفت : زمان کینه ورزیدن ندارم .
به هر حال شریعتی در پی آن بود که دین را در میان توده مذهبی روح و جهتی تازه دهد و روح حقیقت را آشکار سازد .
می خواست تا پس از احیای حقیقت شکل ساخته شده و فسخ شده عقاید کهنه و مفاهیم پوسیده خداشناختی که سالهاست توسط ادیان تکرار شده - با نیاز امروز نسل جدید مطابقت پیدا کند و خرافات هم رفته رفته جای خود را به تعقل بدهدو به اندیشه و خرد ورزی و رای تعصبات قومی و قبیله ای که بیشتر در تاریخ ، میان اقوام بدوی چون اعراب بیابان نشین سابقه دارد ، بنگرد.
از طرفی هم نمی خواست تجلیات اصیل روح در میان اقوام متمدن امروزی پایمال تکنیک و اسیر آن نوع تمدن که تنها به بخش مادی آدمی پرداخته - از این سوی دیوار نابود شود .
در پی آن بود که هویت دینی واقعی فارغ از هر نوع اسطوره پردازی پیدا کند .
البته نه هویتی که تنها در منابع تأیید شده سابق و اسناد سنتی به دست آید و به نسل جدید هم ارتباطی نداشته باشد - می دانست که در جوامعی چون اروپا از وقتی که اندیشمندان نیاز به تحولاتی از قبیل رنسانس را که جریان گسترده ای میان جوامع قرون وسطایی آن زمان بود احساس کردند شاهد زنده شدن اندیشه ها و حتی پیدا شدن هویت دینی اصیل با وجود چهره های متفکری چون سارتر ، نیچه ، فروید و ...
شده شریعتی می خواست در ایران و به طور کلی در جامعه اسلامی نیز چنین رنسانسی رخ دهد .
از طرفی او جنگ هفتاد و دو ملت را هم همه عذر نهاده بود .
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است چون نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست و تفاوتی میان ابر مرد نیچه و الله مسلمانان و رب و مسیح و روح القدس و ...
نمی دید چرا که می پنداشت همه به همان نیروی برتر معتقدند و تفاوتی بر سرِ نام نیست زیرا آن حقیقت اصلی که از همه ما دور است و خود نیز بر سر انتخاب نام ما را آزاد گذاشته است .
آگاهی توده از احساسی هویتی تازه را بر عهده روشنفکران و اندیشمندان هر قومی میدانست : اما به شرطی که در این میان از راه اصلی انحرافی حاصل نیاید و شعور جای خود را به شور ندهد .
گرچه خود دکتر شریعتی گاهی به این ورطه می افتاد.
از آنجا که احساسات ، بسیاری اوقات بر او چیره می گشت ، شور بسیاری پیدا می کرد و دیگر فارغ از همه چیز ، بند اندیشه خود را می گرفت و می گفت و می گفت .
اما به هر حال شریعتی جزو معدود افرادی بود که در همان زمان خود ارزشهای جدید را در جامعه ای با اندیشه های فرسوده و تکرار و اسطوره پروازی با اندیشه تازه در گیر کرد یا دست کم سعی می کرد چنین کند .
نیاز به تعاریف جدید از بسیاری چیزها را زودتر از نسل خویش درک کرد اما زیر ساخت مذهب در همه جای اندیشه های او نقش داشت حتی بسیاری از روشنفکران