بازی و ورزش ازتمایلات و نیازهای اساسی انسان است برای بشر داشتن یک زندگی سرشار از توانایی ، طراوت و نیرومندی توام با زیبایی جسمی وروحی مطلوب وبرای دستیابی به آن پرداختن به فعالیتهای ورزشی ضروری است.
بسیاری از صاحبنظران مسائل تربیتی معتقد هستند فعالیتهای ورزشی ارزشها را آموزش می دهد .
واز طریق آن کار گروهی ، رفتار ورزشی ، همکاری، انضباط و اعتماد به نفس آموخته می شود وبدین ترتیب از نتایج مطلوب ورزش بهره گیری می شود .
ورزش جوانان با کمک به القای این ارزشها وبه عنوان عامل مهمی در جلوگیری از بزه کاری مورد توجه قرار می گیرد .
نسیم ولایت در ورزش در واقع جاری شدن روح پاک ورزش ,بوی خوش دوستی صداقت ,راستی, درستی , نیرومندی,جوانمردی وگسترش منش های ورزشی و ارزش های پهلوانی درعرصه های مختلف وچگونگی اشاعه آن در جامعه است.
در زمینه مسائل فرهنگی ما با فقر پژوهش روبرو هستیم.
امیدوار هستیم که صاحب نظران و پژوهشگران عرصه های مختلف ورزش ,مسائل فرهنگی ورزشی را بیشترمورد امعان نظرقرار دهند .
دراین راستا ابتکار بسیج ورزش کشوررا که یک نهاد عمومی فرهنگی و غیر دولتی است , در برگزاری همایش نسیم ولایت در ورزش ارج می نهیم
در این مقاله ضمن تعاریفی از اصطلاحات واژه های ورزش - نسیم - ولاء - ولایت – پهلوانی مفهوم ورزش به اصول ارزشی و اخلاقی مربیگری اشاره می شود.
ای نسیم سحری بندگی ما برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم
حافظ
.
ورزش و مسئولیت اخلاقی
ورزش مدرسه ای ایده ال برای زندگی است مهارتهایی که از طریق بازی ,تربیت بدنی و ورزش فراگرفته می شوند برای رشد و توسعه عمومی و اخلاقی بسیار اساسی تلقی می شود.
ورزش به جهت جاذبه زیاد آن همواره مورد ستایش بوده است این امر به این معنا است که جوانان با جنسیت ، نژاد و ملیتهای مختلف از طریق ورزش می اموزند که ارزشهای یکدیگررا بپذیرند و به ارزشهای فرهنگی جامعه احترام بگذارند.
در ایران کهن ورزش و مسئولیت اخلاقی همزاد و همراه بوده اند.
پاسداری از زندگی خانوادگی و قومی و ملی در برابر تجاوزات بیگانگان بدن نیرومند و چابک و مقاوم را ایجاب می کرده و این امر بدون درک مسئولیت اخلاقی به خاطر دفاع از مقدسات و نوامیس انسانی نمی توانست میسر باشد.
به طورکلی تاریخ ورزش ایران تاریخ حماسه پهلوانان وجوانمردان بوده است وورزشکاران ایرانی هم در کسب فضایل اخلاقی و هم در کسب توانایی ورسیدن به ا هداف نظامی و اجتماعی می کوشیدند.
دردوران تمدن اسلامی نیز باتوجه به اهمیت فعالیت های ورزشی درتامین سلامتی جسمی وروحی انسانها که درمکتب تربیتی اسلام , سلامتی بالاترین نعمت ها به شمار آمده است (الصحه الفضل النعم حضرت علی "ع") شاهد شکل گیری فعا لیت های ورزشی درغالب آیین فتوت درلنگرگاه ها, ورزشخانه یا زورخانه ها بوده ایم
بررسی واژه های کلیدی
در فرهنگ لغات درخصوص واژه ورزش آمده است : ورزش Varz- eŠ ورزیدن )برهان ) (آنندراج)
1- عمل کردن، کار کردن 2- حصول 3- کاشت ، زراعت، « کسی را کجا تخم یا چارپای بهنگام ورزش نبودی بجای » ( شا، بخ 8: 2315 )4- عمل، کار 5- شغل ، حرفه ،پیشه ، « ( شا، بخ 1: 60 ) 6- اجرای مرتب تمرین های بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی (معین) آمده است:
بشد رای واندیشه و کشت و ورز که مردم ز ورزش همی گیرد ارز
****
شما دیر مانید وخرم بوید به رامش سوی ورزش خود شوید
فردوسی
با بلاهای دوست ورزش کن خویشتن را بلند ارزش کن
****
هر چه ورزش کنی همانی تو نیکویی کن اگر توانی تو اوحدی
ورزش خانهV.- xana (-e) (امر)
جایی که در آن به تمرین های بدنی پردازند ؛ زورخانه :
« باز دو نرگس آن خوش نگه مستانه میکند ورزش بیداد به ورزشخانه »
( گل کشتی.
تاریخ ورزش باستانی .
389 )
ورزش کردن V.- Kardan ( مص.ل )
1- ممارست کردن ، تمرین کردن ، ورزیدن :
« با بلاهای عشق ورزش کن خویشتن را بلند ارزش کن »
( اوحدی .
سروری )
2- اجرا کردن تمرینهای بدنی بمنظور تکمیل قوای جسمی و روحی بطور مرتب ( _ شاهد ورزش خانه
ورزیدگی Varzỉda (e) –gi ( ورزیده) ( حامص)
ورزیده بودن ، تجربه داشتن : « در هنر خود ورزیدگی و مهارت نشان می داد »
ورزیدن Varz -ỉdan ( = برزیدن په.Varzitan - ورز ) ( مص ل.) ( ورزید ، ورزد ، خواهد ورزید ، بورز ، ورزنده ، وزرا ، ورزیده ، ورزش ) 1- کارکردن 2 - پیاپی انجام دادن
« بیا با ما مور ز این کینه داری که حق صحبت دیرینه داری » ( حافظ .
312)
3- ممارست کردن 4- کوشیدن 5- حاصل کردن ، اندوختن 6- زراعت کردن
ورزیده Varz- ỉda (-e) ( ورزیدن)
1 – کار کرده 2- پیاپی انجام داده 3- شخص ممارست کرده ، تمرین کرده، تجربه دارنده « مدت هفت سال صنعتکارانی ورزیده متعدد روی درها و پنجره کار کرده اند»( مرآه البلدان .
ج 4 ص 104)
4- کوشیده 5- حاصل کرده، مکتسب ، بدست آمده
« فرستم بگنج تو از گنج خویش همان نیز ورزیده رنج خویش » ( شا.
بخ 6، 1797)
6- زراعت کرده 7 – مکرر بکار برده ، مستعمل (پوست و غیره )
نسیم nặsim
باد نرم _(منتهی الارب )
باد نرم و خنک - دم باد _(منتهی الارب ) - باد خوش (دستوالغات زمخشری چیزی که بوی خوش دارد (غیاث اللغات) (انندراج) ، بوی معطر بوی بهشت (فرهنگ معین )- باد مطبوعی که در هوای گرم می ورزد
وقت آنست که ازخواب جهالت سر خویش برکنی تابه سرت بروزد از علم نسیم
ناصر خسرو
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت من وشراب فرح بخش ویار حور سرشت
ای نسیم سحری بندگی ما برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم
حافظ
ولاء Valặ ( ع.
– ف.
: ولا)( ا)
1- محبت ، صداقت ، مصادقت 2 – قرب ، نزدیکی 3-خویشاوندی
ولاء Valặ ( ع.
: ولا)( مص م.) 1 – پیاپی کردن ، دمادم کردن
2- پیاپی آمدن 3- پیوستگی کردن میان دو چیز 4- دوستی کردن با کسی 5 – توالی اجرای امری
6- پیوستگی 7- دوستی ، مصادقه :
« امروز که ایام در پیمان ولای اوست .
و قضا آنجا که رضای او ، هر تیر تدبیری که ما اندازیم بر نشانه کار نیاید » ( مرزبان نامه 1317 ، 83 )
ولایت Valặyặt ( = ع.
ولایه)( مص ل) 1- حکومت کردن 2- دست یافتن ، تصرف کردن 3- مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می شود ( ولایت - Ve) ولایت گیلان، ولایت مازندران
4- سرزمین ، خطه « ولایت نصرت شعار از کلاردشت نهضت نموده بعد از چند کوچ به ولایت لار رسید »
( ظفرنامه یزدی .
چا .
امیرکبیر 2 : 417) 5 – شهر ، بلده 6_ کشور ، مملکت
« گفت کز جمله ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس » ( هفت پیکر .
ارمغان 216)
ولایت Valặyat ( = ع.
ولایه)( مص ل)
ولایت Valặyặt ( = ع.
ولایه)( مص ل) 1- حکومت کردن 2- دست یافتن ، تصرف کردن 3- مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می شود ( ولایت - Ve) ولایت گیلان، ولایت مازندران 4- سرزمین ، خطه « ولایت نصرت شعار از کلاردشت نهضت نموده بعد از چند کوچ به ولایت لار رسید » ( ظفرنامه یزدی .
امیرکبیر 2 : 417) 5 – شهر ، بلده 6_ کشور ، مملکت « گفت کز جمله ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس » ( هفت پیکر .
ارمغان 216) ولایت Valặyat ( = ع.
ولایه)( مص ل) حکومت کردن 2- تسلط داشتن 3- حکومت ، امارت « ابونصر ..
بر ملک واقف بود...
و قانون ولایت از او استکشاف و استنطاق می نمود» ( سلجوقنامه ظهیری .
چا.
خاور .
23 ) 4- تسلط 5- مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می شود 6- سرزمین ، خطه 7- مقام ولی ، که پس از مقام نبی ( نبوت ) قرار دارد پهلو Pahlaw (- ow) ( = پهله ، پب.
ParФava ، قوم پارت)(ص ا) 1- پارت ( بخش 3 ) = پهلوی 2- در عهد ساسانی ، عنوان و لقب روسای خاندانهای «قارن » و « سورن » و « اسپاهبذ» که از نژاد اشکانیان بودند ، قارن پهلو ، سورن پهلو ، اسپاهبذ پهلو 3- همان گونه که اسم « ماد »- قوم بزرگ شمال و شمال غربی ایران – بعدها بصورت « ماه » ( پهلوی ماد) به عده ای از شهرها مانند :ماه نهاوند ، ماه بصره ، ماه کوفه ، و ماهی دشت و غیره اطلاق شده ، نیز نام « پهل » ، « پهلو » و « پهله » به عده ای از شهرها و نواحیی که با قوم مذکور رابطه داشتند ، اطلاق گردیده از جمله : پهل شاهسدان ( پهل شاهستان) که ارشک بزرگ ، موسسه سلسله اشکانی در آنجا سلطنت را بدست گرفت ( ظاهراً گرگان کنونی ) .
بعدها « پهلو » به معنی شهر گرفته شده : « از ایران هر آن کس که گو زاده بود دلیــر و خــردمنــد و آزاده بــود » « بفـــرمود تا جمــله بیــرون شـدند ز پهلو سوی دشت و هامون شدند » ( لشکر کشیدن سیاوش؛ شا.
بخ 3: 558) 4- دلیر ، شجاع ، گرد ، پهلوان : « چو بازارگانان درین دژ ( رویین دژ) شوم ( اسفندیار) – نداند کس از دژ که من پهلوم.
» ( شا.
بخ 6: 1609) پهلوان Pahlav - ặn ( = پهلو ، قوم پارت دلیر بودند) ( ص نسبـ ، امر) منسوب به پهلو (هـ .
م.) 1- سخت توانا و دلیر ، شجاع : « همه کار او پهلوان راندی کسی را بر شاه ننشاندی » ( شا.
بخ 8.
2289 ) 2- درشت اندام؛ عظیم الجثه 3 – درشت گوی 4- مرد اصلی که در داستانی شرح اعمال او روایت شود ، قهرمان 5- کشتی گیر / پهلوان پایتخت = رییس پهلوانان ، پهلوان پهلوانان / پهلوان جهان = بزرگترین پهلوان دنیا ، قهرمان عالم ، جهان پهلوان « مدار ملک و عماد دولت و اساس کار او سام نریمان بود که او را پهلوان جهان خواندندی» پهلوان افکن p.
- afkan ( = پهلوان افکننده ) (ص فا.) آنکه پهلوانان را مغلوب کند ؛ بسیار قوی ، مرد افکن 1 - پهلوانی Pahlavặn- ỉ ( حامص) 1 – پهلوان بودن ، قهرمانی ، شجاعت : « در واقع او را بهادری و قهرمانی بود » (ظفرنامه یزدی 2: 412) 2- مقام و رتبه پهلوان : « من ترا پهلوانی لشکر دهم »( سمک عیار 1: 33) 2 - پهلوانی Pahlavặn- ỉ ( ص نسبـ) منسوب به پهلوان 1 - هر چیز متعلق به پهلوان 2- شهری ( = پهلو ) 3- زبان پهلوی (= بخش 3) « اگر پهلوی ندانی زبان بتازی تو « اروند» را دجله خوان » ( فردوسی) 4- پارسی: فارسی ( فصیح) « بسی رنج بردن ، بسی نامه خواندم بگفتار تازی و از پهلوانی » ( فردوسی) 5- ( گیا.) زردآلویی خاص شهر یزد پهلوانی دادن P.- dặdan (مص ل.) 1- سمت پهلوانی عطا کردن ، عنوان قهرمانی دادن : « پهلوانی دادن هرمزد بهرام چوبینه را » (شا.
بخ 8: 2591 ) 2- بزرگی و اعتبار دادن.
آریایی ها دوستان با وفا اقوامی هم نژاد که در روزگاران بس کهن با هم می زیستند بعد ها به دو بخش تقسیم شدند وگروهی از آنان به هندوستان رفتند وگروهی دیگر که خودرا" آریا " یا آیریا یعنی دوست با وفا می نامیدند , درسرزمین هایی که در اسیای غربی واقع بود وایران کنونی وافغانستان وترکستان وقفقازیه راشامل می شد سکنی گزیدند ,آنجارا "ایران" به معنی مکان آریایی ها خواندند(فرهنگ معین ) آریایی ها چند دسته بودند , مادها در غرب وشمال غربی ایران, پارس ها در جنوب ایران ودر ناحیه فارس ودر شمال شرقی ایران هم گروهی از آریایی ها به نام پارت ها ساکن شدند جواد کریمی نویسنده کتاب نگاهی به تاریخ تربیت بدنی جهان در صفحه 23 این کتاب نوشته است :سرزمینی که این گروه برای زندگی خویش گزیده بودند فلاتی مسطح بود با دره