تعریف مینیمالیسم
ساده گرایی یا مینیمالیسم یک مکتب هنری است که اساس آثار و بیان خود را بر پایه سادگی بیان و روش های ساده وخالی از پیچیدگی معمول فلسفی و یا شبه فلسفی بنیان گذاشته است.
سادگی موضوعات و بیان آنها به فرم خاص مثل اشکال هندسی مشخصه ی این سبک است.و مینیمالیسم را عموما جنبشی در مخالف با اکسپرسیونیسم انتزاعی می دانند، جنبشی که بر هنر دهه 50 حکمفرما بود.
هنر آ،بی،سی هنر خشک و سرد،هنر طرد کننده سازه های اولیه وهنر اصیل از جمله رایج ترین عناوین به کاررفته برای این هنربودند سر انجام به هنر مینیمال بسنده شد.این اصطلاح نخستین بار توسط ریچارد ولیام فیلیسوف هنر انگلیسی در1965 به کار رفت هر چند باید گفت ولیام در مقاله ی خود تحت عنوان هنر مینیمال ضمن ارائه نظریه اش در مورد به حداقل رساندن محتوای هنری آثار بی شمار پنجاه سال گذشته حتی یک هنرمند را به عنوان شاهد مثال نیاورد.
جنبه ی قابل توجه دیگر این است که هیچ یک از هنرمندان هرگز با بر چسب هنرمند مینیمال برای آثار خود موافقت نکردند بنابراین جای شگفتی نیست که حتی امروزه هم تعریف منابی از این الاح چه از لحاظ تئوریک و چه از لحاظ زیبایی شنای وجود ندارد.
مینیمالیم آخرین جریان عمده ی مدرنیست ها ات و همه ی آنچه بعد از آن آمده ات را پست مدرنیسم می دانند.
در معماری و کلا در طراحی ها ، مینیمالیسم تحت تاثیر معماران و هنرمندان ژاپنی بود، چرا که این نوع نگرش به طراحی کاملا با نوع دیدگاه سنتی مردم ژاپن جور در می آید.
فلسفه
آنچه می بینید؛
همان چیزیست که می بینید...
زمانی که صحبت از فلسفه در موضوعی مطرح می شود،معمولا نوعی پیچیدگی و ابهام در ذهن افراد در رابطه با آن موضوع نقش می بندد.
البته نمی تواندگفت که معنای فلسفه پیچیدگی و ابهام است.ولی به هر حال این ذهنیتی است که به افراد در مواجه با واژه هایی از این دست القا می شود.
مینیمالیسم یک مکتب هنری خالی از پیچیدگی های فلسفی ویا شبه فلسفی است.ویژگی این هنر که موجب شده چنین برداشتی از فلسفه ی آن به وجود آید، استفاده از المان های اصلی و ضروری و حذف سایر چیزهایی است که ممکن است بار تجملاتی داشته باشد.
مینیمالیسم در فلسفه معتقد است که معدود نیازهای انسانی برای زندگی کافی است.
افرادی که پیرو اینگونه تفکری هستند، در سادگی زندگی می کنند و ساده تر از دیگران می توانند خود را خوشبخت احساس کنند.رهبران این سبک از فلسفه همواره پیروان خود را تشویق می کنند تا از چیزهایی که به آنها بسیار علاقه دارند صرفنظر کنند و یاد بگیرند که در سادگی و نبود مادیات زندگی کنند.
((سادهگرایی در هنر مینیمال)) را میتوان زاییده هنرمندان روس دوره پس از انقلاب اکتبر روسیه دانست که فرمالیسم و ساختارگرا بودند و به خلاصهنمایی و اشکال هندسی گرایش داشتند.
مانند مالویچ با اثر «سفید روی سفید»ش.
تجربیات هنرمندان روسیه در دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ بر هنرمندان اروپا و امریکا مانند مجموعه تابلوهای تماما سفید رابرت راشنبرگ جوان و کارهای تکرنگ ایو کلین، و سری آکروم پیرو مانتزونی اثر گذاشت و به نوع دیگری بر کارهای میناکاری روی مس رابرت ریمن و آثار اگنس مارتین که ترکیب شیارهای نامحسوس روی زمینه تکرنگ بود، تاثیر گذاشت.
این رویکرد پس از جنگ جهانی دوم، در هنر غرب به وجود آمد و بیشتر از سوی هنرمندان هنرهای تجسمی آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، گسترش پیدا کرد.
و به سرعت به یک جنبش هنری تازه تبدیل شد که بیشتر با خلق آثار سه بعدی (به جای دو بعدی) همراه بود.
جریان اصلی جنبش سادهگرای آمریکایی را میتوان در آثار تونی اسمیت، دانالد جاد، کارل آندره، دان فلاوین، رابرت موریس، سول لوویت، جان مک کراکن دانست.
سادهگرایان بر این باورند که با زدودن حضور فریبنده ترکیببندی و کاربرد موارد ساده و اغلب صنعتی که به شکلی هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند، میتوان به کیفیت ناب رنگ، فرم، فضا و ماده دست یافت.
آثار هنرمندان ساده گرا گاه کاملاً تصادفی پدید میآمد و گاه زاده شکلهای هندسی ساده و مکرر بود.
سادهگرایی نمونهای از ایجاز و سادگی را در خود دارد و بیانگر سخن رابرت براونینگ است: Less is more (کم زیاد است).
این جمله که خود شالوده ی مدرنیسم است، به این مطلب اشاره می کند که مینی مالیسم در مدرنیسم ریشه دارد و اغلب به عنوان عکس العملی دربرابر اکسپرسیونیسم انتزاعی تفسیر می شود که پلی به سمت پست مدرن می زند.
این هنر را عموما جنبشی در مخالفت با اکسپرسیونیسم انتزاعی می دانند؛ جنبشی که بر هنر دهه ۵۰ حکمفرما بود.
نقاشان سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی می خواستند تجربیات احساسی خود را مستقیما از طریق روش هایی که در همان لحظه خلق اثر به ذهنشان می رسید مانند تکان های سریع و شدید قلمو یا قطره های از رنگ که بر بوم می چکاندند، ابراز کنند.
این کار ضمیر ناخودآگاه نقاش را در اثر خلق شده سهیم می کرد.
آنها به ناخودآگاه انسان اجازه می دادند که در خلق اثر شرکت کند و آن را مهم ترین انگیزه و قدرت می دانستند.
در سوی دیگر طرفداران مینیمال آرت بیش از اینکه به احساسات شخصی و بیان انها علاقه مند باشند، نگاهشان به یک روش منطقی و مفاهیم فیزیک عمومی مانند تصاعد های ریاضی و جاذبه بود.
مینیمالیست ها خط های راست و طراحی های صنعتی بسیار استفاده می کردند و استفاده از هنرشان را برای محصولات تجاری ممنوع کرده بودند.
شاید بتوان گفت که هنر مینیمال دو ویژگی عمده دارد؛ استفاده از قوانین فیزیک در خلق آثار و استفاده از استعاره ها و نشانه ها.
با تکیه بر هیمن اصل آنها روی سطوح بسیار بزرگ کار خود را عرضه می کردند.
مینی مالیستها معتقدند با حذف حضور فریبنده ترکیب بندی و استفاده از موارد ساده و اغلب صنعتی که به شکلی هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند، میتوان به کیفیت ناب رنگ، فرم، فضا و ماده دست یافت.
هنر به ندرت در فضای خالی از تئوری مطرح می شود و رشد می کند.
مینیمال آرت همچون هنر اصیلی فرزند زمانه ی خودش بود ومانند پاپ آرت، آگاهانه یا ناآگااهانه واقعیت جامعه ی آمریکایی دهه 1960 را بازتاب می داد،جامعه ای که دگرگونی تند و رادیکالی را از سر می گذرانید.
هنگامی که آثار مجسمه ای مینیمال برای نخستین بار در 1963 در گالری های نیویورک به نمایش در آمد،ابتدا اکثر منتقدان ادبی برای آنچه می دیدند آمادگی نداشتند چه برسد به مخاطبان عام.
در این موقعیت،منتقدان محافظه کار با مشاجرات پر سرو صدای قلمی خود به این امر واکنش نشان می دادند.
در وهله ی نخست، کلمنت گرینبرگ در ((تازه های مجسمه سازی)) به مینیمال آرت حمله و آن را با ((طراحی خوب)) (تکنیک دیزاین) مقایسه کرد و علاوه بر مسائل دیگر، هنرمندان مینیمال آرت را به اشتباه گرفتن نوآوری با نوظهوری متهم نمود.
به زعم او همه ی این آثار با هنر سروکاری نداشتند و به عنوان ((هنری نوظهور ))می بایست به دلیل بی ارزش بودن به دور ریخته شوند،همان کاری باید با پاپ آرت و آپ آرت صورت می گرفت.
در مقابل میشل فراید، منتقدی دیگر،مینیمال آرت را بسیار جدی تر گرفت و آنرا (( هنری اصیل)) نامید که از لحاظ الگویی تهدیدی برای مدرنیسم شکل گرا و فرمالیستی تلقی می شد.
در مقاله ی ((هنر و شیئی گرایی))،فراید در 1967 وظیفه ی خود دانسته که از مدرنیسم در مقابل این حمله دفاع کند.فراید فکر می کرد که مینی مال آرت در حال کنار گذاشتن دو اصل اساسی مدرنیسم است: یکی نشانه گذاری واضح میان هنر و غیر هنر و دیگری تقسیم بندی بدون ابهام وروشن از ژانر ها و گونه های هنری.
به نظر او چالش پیش ساخته ها البته با جلوه ای متفاوت برگشت کرده بود.
تمامی این انتقادات در اثر مخالفت هنر مندان مینیمال با ویژگی های اقتصادی در حال پیشرفت رخ می داد زیرا از نقطه نظر اقتصادی، ایالات متحده آمریکا در دهه 1960 آغاز عصر سرمایه داری متاخر را با تولید انبوه و مصرف انبوه تجربه می کرد و رسانه های همگانی مانند تلویزیون در دسترس همگان قرار داشت تا به صورتی موثر و دقیق مزایای تبلیغاتی تعداد فزاینده ی محصولات جدید را به خانه بیاورد.
هنر مندان به شیوه های گوناگون به این تحولات واکنش نشان می دادند،اگرچه تعدادی هم کاملا بی تفاوت باقی ماندند.
در حالی که آپ آرت نشانه های ابتذال جامعه ی مصرفی را با یک هنر رفیع در هم می آمیخت، مینی مال آرت از مصالح پیش ساخته استفاده و اصل تقسیم کار را به هنر آبستره منتقل می کرد.
آپ آرت و مینی مال آرت، با گنجانیدن منطق تولید سریالی در درون هنر، شرایط تغییر یافته ی جامعه ی مصرفی سرمایه داری متاخر را بازتاب دادند.
آنها فاصله ی میان فرهنگ های عالی، آن طور که در نهادهای مختص به خودش عملی می شد از یک سو، و فرهنگ عامه را که بیشتر به عنوان کلیشه ای، ریشخند یا کنار زده می شد از سوی دیگر کم کردند.
همواره قصد آنها انتقاد صریح نبود بلکه برای آنها هنر هنوز هم الگو یا نمونه ای از تغییر معنی می داد.
تنها از طریق گسست از مدرنیسم فرمالیستی و شکل گرایی رواج یافته در مینی مال آرت بود که ماهیت متداول هنر، مورد شناسایی قرار گرفت.
لذا دیگر امکان نداشت که در مورد آنچه هنر بود وآنچه نبود قانون وضع کرد.
عرصه ی هنر را اقدامات هنری به صورت مداوم گسترش می داد.
برای ایجاد این موقعیت باز و آزاد، که امروز آن را امری بدیهی و مسلم می دانیم، در دهه 1960 هنرمندان باید مبارزه می کردند.
به خاطر همین یک دلیل هم که شده می بایست مینی مال آرت را به عنوان یک سنگ بنای مهم در مسیر آزادی بدانیم که امروزه ما هم هنوز از آثار آن بهره مند می شویم.
درست زمانی که مینیمالیسم به پایداری رسید، مرزهایش شروع به از بین رفتن کرد.
قبلا در اواسط دهه ۶۰، افرادی خود را پست مینیمالیست ( یا پراسس process) می خواندند، با استفاده از مفاهیمی ناپایدار مانند آنتروپی، شانس و حتی گاهی سلیقه شخصی، لبه های تیز را اندکی نرم تر کردند.
هنرمندان پست مینیمالیست مانند ریچارد سرا، بری لوا و رابرت موریس با استفاده از موج دادن، پاره کردن، پراکنده کردن و کارهای تصائفی دیگر با اشیایی چون سرب، نمد و بلبرینگ، تند و تیزی و دیسیپلین و نظم مینیمالیسم را به چالش کشیدند.
مجسمه سازان دیگر مانند رابرت اسمیتسون و مایکل هیزر، مفاهیم مینیمالیسم را به میان طبیعت بردند و با تغئیر شکل دادن دشت ها (به خصوص در جنوب غربی آمریکا) به خلق آثار عظیمی پرداختند که به هنر خاک معروف شدند.
سینما ی مینیمال مینیمال در سینما در اوایل دهه ی 60 مطرح شد.
محدودیت در به کار بردن پوزیشن های دوربین،به کار بردن بازیگران غیر حرفه ای(از ویژگی بیش تر مربوط به مینیمالیست های سنتی می شود)،تکنیک فی البداهه گویی بازی کردن و..
یکی از مینیمالیست های سینماگرای حال حاضر جیم جازموش می باشد.در ایران هم می توان به عباس کیارستمی و مانی حقیقی اشاره کرد.
نمونه فیلم یک روز بخصوص ساخته اتوره اسکورا با بازی سوفیا لورن .داستان این فیلم که نمونهی درخشان سینمای مینیمالیستی ایتالیا ست، در روز دیدار هیتلر از ایتالیای موسولینی رخ می دهد .
موسیقی عبارت مینیمالیسم در موسیقی برای اولین بار در سال 1968 توسط مایکل نیمن " Michael Nyman " دربررسی قطعه ی یادگیری بزرگ اثر کورنلیوس کارنئوس " Cornelius Cardew's " به کار برده شد.
مینیمالیسم در موسیقی شیوه تصنیف موسیقی با استفاده از ایدهای است که چند بار تکرار میشود.یک قطعه مینیمالیستی موسیقی معمولاً تم کوتاهی را در بردارد که ممکن است ملودیک یا ریتمیک باشد.این تم سپس بارها، تکرار میشود اما به تدریج تغییر میکند.
گاهی اوقات این شیوه با دو یا چند ساز اجرا میشود که با اجرای نتهای شان قطع میشوند یا هم نوازی میکنند اما هم زمان که یک ساز به آرامی سریع تر از دیگری نواخته میشود، ساز دیگر به تدریج از هماهنگی خارج میشود.
آهنگسازانی که قطعات مینیمالیستی نوشتهاند شامل فیلیپ گلاس " philip Glass"، استیو ریچ " Steve Reich "و تری رایلی " Terry Riley ”مونت یانگ " La Monte Young "هستند.
آهنگسازانی هم مانند جان آدامز " John Adams "، از شیوههای مینیمالیستی در آثارشان استفاده کردهاند اما آن را با شیوههای دیگر ترکیب کردهاند.
موسیقی مینیمالیستی در دهههای 60و 70 میلادی محبوب شد.
آهنگسازان مینیمالیست کار خود را در حالی شروع کردند که آهنگسازان زیادی قطعاتی میساختند که بسیار پیچیده بوده و درکش برای شنونده سخت بود.
موسیقی در باغ ژاپنی: باغ ژاپنی نام سبکی