که بی شریک نظیر است هست بی همتا به انبیاء همه شد ختم اندر این دنیا وصی احمد و داماد و جانشین او را حسن دگر به حسین آن شهید کرببلا سلام بر رخ جعفر و حضرت موسی سلام بر حسن عسگری زمهر و وفا سلام شیعه مدامین به روی آن آقا کنی تو ریشه ظلم و ستم از این دنیا که آشکار کنی کی در این جهان خود را ز بهر آمدن او کند مدام دعا نمشستبی منتسی نمیت منیت نمیست اشک ریزان فاطمه دیده گریان فاطمه ره نمای انس جان دیده گریان فاطمه محشر عظما به پا دیده گریان فاطمه آهوان مرغزار دیده گریان فاطمه اشک ریزان هر دو عین دیده اول به نام خدا می کنم سخن گویا دوم سلام به روح محمد عربی سوم سلام به شاه نجف علی ولی دگر سلام به زهرا و هر دو عینینش به عابدین حسین و محمد باقر به شاه طوس رضا بر تقی و هم به نقی به حجت بن حسن آن یگانه دوران خوشست اگر که شوی ظاهرای امام زمان در این طراز تو چشمان شیعه می باشد سفارش این ز زمانیست بهر هر شیعه نسکیم در عزای باب شد زار و پریشان فاطمه روز شب گردید چون مرغ نواخوان فاطمه رفت از این دنیا برون چون خاتم پیغمبران در عزای او چه باران اشک ریزان فاطمه شد به پا از بهر او اندر تمام ماسوا جن و انس اندر عزا خونابه افشان فاطمه وحش طیر اندر عزای مصطفی گریند زار هم صدا و ناله با بانوی رضوان فاطمه بعد مرگ باب خود دائم بد اندر شورشین دیده گریان فاطمه خورد و خواب او را نبود دیده گریان فاطمه منعش از گریه شدند اشک ریزان فاطمه آن گروه بدسیر دیده گریان فاطمه در جهان کج مدار دیده گریان فاطمه روز و شب زار و ملول دیده گریان فاطمه امت دنیا پرست دیده گریان فاطمه مردم بیگانه اش دیده گریان فاطمه آه چون آن در فتاد دیده گریان فاطمه بر زمین افتاد او دیده گریان فاطمه از جنان تو باشتاب دیده گریان فاطمه گریه کار او غذایش اشک چشمان فاطمه کار آن بی بی بروزوشب مدامین گریه بود بود چون نی در نوا چون ابر گریان فاطمه عاقبت از گریه او خلق دلتنگ آمدند یا به شب نالد و یا در روز گریان فاطمه مانع گریه شدند از دختر خیر البشر تا نگرید بهر باب آن دل پریشان فاطمه داد از جور فلک بنگر چه ها آمد به کار دید ظلم بس فزون رنج فراوان فاطمه دل پریشان بود بهر باب آن دخت رسول سان مرغ پرشکسته زار نالان فاطمه آه وواویلا زمرگ مصطفی چندی گذشت دید از اینان ظلم ها بسیار افزون فاطمه آتش سوزان زدند از کین بدرب خانه اش شعله ور گردید گویا بود بر جان فاطمه آتش از آن در زبانه می کشید ای آه و داد خرد پهلویش شکستی پهلو از آن فاطمه خوردگشت ازضرب آن درسینه وپهلوی او بین آن دیوار و در گردید نالان فاطمه در کجائی تو ایا ای خاتم ختمی مآب آی اندر یاب نور هر دو چشمان فاطمه ای رسول محترم دیده گریان فاطمه آنچه بودش در نظر دیده گریان فاطمه در همه گوش و کنار دیده گریان فاطمه هم به شاه کربلا دیده گریان فاطمه مسیتبنمکست برفت از کف توان و تاب او را فتاد اندر زمین انزار مضطر امان از ظلم آن شو بدآئین به زهرای حزین از حد بسی بیش سیه گردید دیگر بازوی او صدا زد یا علی ای شیر داور بده از چنگ این بی دین نجاتم بمیرم ای پسر عما من زار چه شب روزم سیه زین ظالم آمد که مردم دست این شوم بدایمان نکرد این کار تو نمرود و شداد جفاسازی به مظلومان عالم محسن شش ماهه او سقط گردید از ستم از جفای امتان روسیاهان فاطمه وز جفای این فلک وز روزگار بدسیر ظلم خود ظاهر تمامی کرد بر جان فاطمه ای زمانی گر بدقت بنگری در هر دیار خفته بی سرغرقه خون جمله عزیزان فاطمه بار الها بر نبی و بر علی و مجتبی جرم اهل این عزا را بخش حق فاطمه بکمنسشتبنمی چه در افتاد بر پهلوی زهرا شدی بشکسته پهلویش از آن در نمودی ضعف آن افکار غمگین به مسمار ستم زد آن بداندیش ز ضرب تازیانه پهلوی او به آواز حزین دخت پیمبر پسر عما علی جان رس بدادم ز ظلم این سیه روی ستمکار مرا جان عزیز اندر لب آمد بفریادم برس ای شیر یزدان فلک از دست ظلمت داد بیداد شوی یاور به بی دینان عالم به روی بستر غم جای آن شد به جانان جان سپرد او جان شیرین گدای درگه این آستان است گذشتن از گناهانش تو یا رب 
 که بی شریک نظیر است هست بی همتا به انبیاء همه شد ختم اندر این دنیا وصی احمد و داماد و جانشین او را حسن دگر به حسین آن شهید کرببلا سلام بر رخ جعفر و حضرت موسی سلام بر حسن عسگری زمهر و وفا سلام شیعه مدامین به روی آن آقا کنی تو ریشه ظلم و ستم از این دنیا که آشکار کنی کی در این جهان خود را ز بهر آمدن او کند مدام دعا نمشستبی منتسی نمیت منیت نمیست اشک ریزان فاطمه دیده گریان فاطمه ره نمای انس جان دیده گریان فاطمه محشر عظما به پا دیده گریان فاطمه آهوان مرغزار دیده گریان فاطمه اشک ریزان هر دو عین دیده اول به نام خدا می کنم سخن گویا دوم سلام به روح محمد عربی سوم سلام به شاه نجف علی ولی دگر سلام به زهرا و هر دو عینینش به عابدین حسین و محمد باقر به شاه طوس رضا بر تقی و هم به نقی به حجت بن حسن آن یگانه دوران خوشست اگر که شوی ظاهرای امام زمان در این طراز تو چشمان شیعه می باشد سفارش این ز زمانیست بهر هر شیعه نسکیم در عزای باب شد زار و پریشان فاطمه روز شب گردید چون مرغ نواخوان فاطمه رفت از این دنیا برون چون خاتم پیغمبران در عزای او چه باران اشک ریزان فاطمه شد به پا از بهر او اندر تمام ماسوا جن و انس اندر عزا خونابه افشان فاطمه وحش طیر اندر عزای مصطفی گریند زار هم صدا و ناله با بانوی رضوان فاطمه بعد مرگ باب خود دائم بد اندر شورشین دیده گریان فاطمه خورد و خواب او را نبود دیده گریان فاطمه منعش از گریه شدند اشک ریزان فاطمه آن گروه بدسیر دیده گریان فاطمه در جهان کج مدار دیده گریان فاطمه روز و شب زار و ملول دیده گریان فاطمه امت دنیا پرست دیده گریان فاطمه مردم بیگانه اش دیده گریان فاطمه آه چون آن در فتاد دیده گریان فاطمه بر زمین افتاد او دیده گریان فاطمه از جنان تو باشتاب دیده گریان فاطمه گریه کار او غذایش اشک چشمان فاطمه کار آن بی بی بروزوشب مدامین گریه بود بود چون نی در نوا چون ابر گریان فاطمه عاقبت از گریه او خلق دلتنگ آمدند یا به شب نالد و یا در روز گریان فاطمه مانع گریه شدند از دختر خیر البشر تا نگرید بهر باب آن دل پریشان فاطمه داد از جور فلک بنگر چه ها آمد به کار دید ظلم بس فزون رنج فراوان فاطمه دل پریشان بود بهر باب آن دخت رسول سان مرغ پرشکسته زار نالان فاطمه آه وواویلا زمرگ مصطفی چندی گذشت دید از اینان ظلم ها بسیار افزون فاطمه آتش سوزان زدند از کین بدرب خانه اش شعله ور گردید گویا بود بر جان فاطمه آتش از آن در زبانه می کشید ای آه و داد خرد پهلویش شکستی پهلو از آن فاطمه خوردگشت ازضرب آن درسینه وپهلوی او بین آن دیوار و در گردید نالان فاطمه در کجائی تو ایا ای خاتم ختمی مآب آی اندر یاب نور هر دو چشمان فاطمه ای رسول محترم دیده گریان فاطمه آنچه بودش در نظر دیده گریان فاطمه در همه گوش و کنار دیده گریان فاطمه هم به شاه کربلا دیده گریان فاطمه مسیتبنمکست برفت از کف توان و تاب او را فتاد اندر زمین انزار مضطر امان از ظلم آن شو بدآئین به زهرای حزین از حد بسی بیش سیه گردید دیگر بازوی او صدا زد یا علی ای شیر داور بده از چنگ این بی دین نجاتم بمیرم ای پسر عما من زار چه شب روزم سیه زین ظالم آمد که مردم دست این شوم بدایمان نکرد این کار تو نمرود و شداد جفاسازی به مظلومان عالم محسن شش ماهه او سقط گردید از ستم از جفای امتان روسیاهان فاطمه وز جفای این فلک وز روزگار بدسیر ظلم خود ظاهر تمامی کرد بر جان فاطمه ای زمانی گر بدقت بنگری در هر دیار خفته بی سرغرقه خون جمله عزیزان فاطمه بار الها بر نبی و بر علی و مجتبی جرم اهل این عزا را بخش حق فاطمه بکمنسشتبنمی چه در افتاد بر پهلوی زهرا شدی بشکسته پهلویش از آن در نمودی ضعف آن افکار غمگین به مسمار ستم زد آن بداندیش ز ضرب تازیانه پهلوی او به آواز حزین دخت پیمبر پسر عما علی جان رس بدادم ز ظلم این سیه روی ستمکار مرا جان عزیز اندر لب آمد بفریادم برس ای شیر یزدان فلک از دست ظلمت داد بیداد شوی یاور به بی دینان عالم به روی بستر غم جای آن شد به جانان جان سپرد او جان شیرین گدای درگه این آستان است گذشتن از گناهانش تو یا رب نمشکستبمس دربرم آی ای پسرعم جان به وقت احتضار بر تو گویم من سخن برگفته هایم گوشدار شد نهال عمر من خشک از خزان روزگار آنچه ظلمی داشت برخاطرهمه کرد آشکار دل مرا اینجاست بهر کودکان گلعذار مهربانی کن بر آنها یابن عم باوقار بر رخ آنان زند سیلی ز کین هر نابکار در بر بابم پیمبر آن رسول کردگار چون به فصل نوجوانی میروم با قلب زار جانب خلد برین رفت آن حزین داغدار مثل ابراندربهاران اشک ازدیده ببار قنتسیمنکبت زهجرکودکانش ریخت چون ابراشک از دیده وصایایم به توگویم یکایک گوش ده مطلب وصایا گفت براو یک به یک زهرای مرضیه بشب ده غسل من راتوبنه درخاک جسم من فلک ظلم تو بر زهرا فزون شد وسیله شد به مرگ فاطمه این خداوندا زمانی مدح خوان است کشد زحمت ورا این است مطلب بسمکنیبتسینم گفت زهرا وقت مردن با دوچشم اشکبار آی در نزدم علی جان با تو دارم گفتگو یابن عما شد یقین باشد زمان آخرم روزگار بی وفا آخر جفای خود نمود از شما کردم جدا روبرسفردارم ولی بعد من جان تو و اطفال زار خردسال کس مبادا بعد من آزار طفلان را کند حالیا از تو جدا گردم سوی عقبی روم از تو امیدم بود سازی حلالم یا علی دیده بربست از جهان دخت پیمبر فاطمه در عزایش مرثیه خوان شوزمانی روزوشب نیسمبتس زمان احتضار آمد چه بر زهرای مرضیه صدا زد یابن عما ای علی نزدم بیا امشب به نزد بستر زهرا علی بنشست با گریه ز بعدگفتگوگفتا علی جان گوش ده از من به تشییع جنازه نی کسی زینان مرا آیند تو را سازدکمک درغسل من ای مظهر داور نیاری پیرهن بیرون که باشد در بدن من را دمی پا را نگهدار و نشین اندر مزار من در آن خانه بگیرم انس پس زانجا برو ایشه نما جمع ای پسر عم جان مخور غصه که ندهد سود بکن زن اختیار آنگه ایا ای مظهر باری که اوچون من بود بر کودکان بیکسم مادر مدامین خاطرافسرده بودخواروپریشان است بود حالش بسان حال آن مرغ شکسته بال بهار شادمانیش مدامین هست پژمرده ز آب دیده اش خاک زمین گرددزمانی گِل بسمنکشبیتس دختر مضطر بیا ای به غم پرور بیا نزد مادر از وفا ای به غم پرور بیا با تو ای افکار من شد وداع آخر مرا از جفای روزگار دختر گریان بیا نیم راضی ز بهردفن من گردآن گروه آیند ولی از بهر غسل من به شب اسماءباخود بر پسرعم خواستی چون غسل بدهی جسم زهرا را بوقت آنکه بسپاری به خاک این جسم زار من که ترسمانم به دل اندوه می دارم از آن خانه بسوی خانه چون رفتی صغیرانم بدور خود چه از مرگم پسر عما گذشتی مدت چندی بجای من امامه بر نکاح خویشتن آور ندارد کودکی مادر بسر او خوار دوران است نداردکودکی مادر بود ژولیده او احوال ستم پرور به دوران هست طفلی مادرش مرده به حال طفل بی مادر بنالد قلب سوزد دل کمسنبت گفت ای زینب دمی اندر بر مادر بیا بر