بحث درباره « فرهنگ عمومی » همچون بحث درباره تعریف « فرهنگ »، نمی تواندبه راحتی مارا به نتیجه قطعی و روشنی برساند .
اگر از مناقشات و اختلاف دیدگاهای عیمقی که در مورد تعریف «فرهنگ » وجود دارد، صرف نظر کینم ، ولی لازم است برای نزدیک شدن به توافقی در مورد تعریف « فرهنگ عمومی»، را از نظر بگذاریم .
اجمالاً در بسیاری از تعاریف فرهنگ ، این ویژگی ها یافت می شود : الف) فرهنگ ، یک امر معنوی است.
روحی است که در فرهنگ عمومیها ، نگرش ها ، برخوردها و سایر شئون افراد جامعه ، متجلی می شود.
ب) فرهنگ ، یک امر اجتماعی است .
نمی توان فرهنگ را به یک فرد نسبت داد.
مضاف الیه لفظ «فرهنگ » همواره یک گروه ، قشر ،قوم ، ...
می باشد .
ج)فرهنگ یک امر سیّال است.
قابلیت رشد و ارتقاء یا انحطاط و ابتذال دارد.
د) مفهوم «فرهنگ»به خودی خود ، بار ارزشی ندارد و به همین دلیل ، اولاً : هیچ طایفه و قشرو قومی نمی توان بدون فرهنگ نامید و ثانیاً : می توان فرهنگ ها را بر اساس چارچوب ها ومعیارهائی ، مورد سنجش قرار دادو ارزش گذاری کرد.
ه)«فرهنگ »، یک امر مقطعی و خلق الساعه نیست .
ضمن اینکه تغییر پذیر است ولی جنبه میراثی آن ، بسیار بارز و قوی است .
و)فرهنگ ، پایه دارترین .جه جامعه است و بناراین تغییرات آن کهنه است .
و هرگز شبه، فرهنگ جامعه تغییر نمی کند.
ز)«فرهنگ »، یک امر «تحقیق یافته » است .
فرهنگ یک جامعه، ناظر به کیفیت موجود در آن جامعه است .
واقعیتی است که اکنون در آن جامعه وجود دارد .
همین ویژگی، یکی از وجوه ممیز بین «دین » یا «ایدئولوژی »می باشد.
زیرا «دین » یک امر حقیقی ناظر به الگو و وضعیت مطلوب برای آدمی است حال آن که فرهنگ یک جامعه هیچگاه کمال یافته مطلق و مطلوب نیست بلکه همواره قابلیت تکامل دارد.
ح) فرهنگ در عین اینکه یک امر واحد است، ولی مرکّب و مؤلف از عناصری است که هر کدام،می تواند ارزش گذاری، و مثبت یا منفی تلقی گردد.
آنچه به عنوان فرهنگ نامیده می شود ، برآیندی است از این جهات یا عناصر مثبت یا منفی .
▪ توجه به این خصوصیات در مقوله «فرهنگ » نتایجی پربار به دنبال دارد که به برخی از آنها اشاره می شود : ۱) فرهنگ هر جامعه ای، لاجرم دستخوش تغییرات و دگرگونی هایی می باشد که ممکن است در مجموع، جهت مثبت داشته باشد یا منفی.
۲) این تغییرات ، تصادفی و بدون علت نمی باشد .
ممکن است تغییرات فرهنگی غیر مترقبه باشد و بخاطر تلقی ها ویا تحلیل های ناقص و غلط ، تصادفی تلقی گردد ولی قانونمندی عام هستی در این عرصه هم به طور تام و تمام حاکم است و پدیده ها وحوادث فرهنگی را قم می زند .
۳) اما این بدان معنی نمی باشد که مردم یا کانون های تأثیر گذارفرهنگی یا دولت ها و برنامه ریزان، ...
همواره کلیه جهت گیری های فرهنگی را در اختبار خود دارند .
بلکه هر کدام از این عوامل، باشرایط خاص و به یک نسبتی ، در سمت دهی فرهنگی جامعه، نقشی دارند .
۴) هنگامی که این نقش، آگاهانه و با اراده بخواهد اعمال شود.
این سئوال مطرح می شود که :« با چه هدفی و بر اساس چه الگویی ؟
اگر اصلاح فرهنگ ، ممکن است ، باید قبلاً معلوم شده باشد که صلاح و فساد ، نیک و بد ، مثبت و منفی، چیست که بتوان برمبنای آن، مصداق اصلاح فرهنگ را پیدا کرد .
به اهداف نزدیک شد.
۵) رابطه «دین » و « فرهنگ » همین جا خود را نشان می دهد که در یک جامعه دینی و نظام اجتماعی و سیاسی که قرار است دین ، حاکم باشد، برای اصلاح فرهنگ، دیدیگاهها، ارزش ها و احکام دینی باید ملاک و چارچوب اصلی باشد .
و دراین باب اصلاً نمی توان تسامح را روادانست و چارچوب های التقاطی و آفت زده را مبنا قرار داد.
به این نکات، درباب « اصلاح فرهنگ عمومی باید پرداخت شود و ما اینک در صدد یافتن تعریفی برای «فرهنگ عمومی » هستیم .
● ملاحضات عینیت و اعتبار در تعریف فرهنگ عمومی در تعریف فرهنگ عمومی، دو جهت « عینی » و «اعتباری» نقش دارند .
نمی توان در تعریف «فرهنگ عمومی » مبنا و تکیه گاه را صرفاً مبادی خارجی عینی قرار داد.
در تعریف الفاظی همچون « خورشید » ، « زمین »، « انسان » ، « کتاب » ، ...
با توجه « آنچه هست »، می توان به تعریفی دست یافت و اغراض و اعتباریات ، در این تعارف ، تأثیری ندارند.
در این موارد ، هیچ جهت قراردادی و اعتباری درتعریف وجود ندارد.
البته الفاظ، وضعی واعتباری است اما برای رسیدن به تعریف حقیقی این گونه مفاهیم، جهات اعتباری تأثیری ندارد .
اما در تعریف « فرهنگ عمومی » یک جهت اعتباری و قراردادی نیز وجود دارد که نمی توان از آن خلاص شد .
پس در پاسخ به این سئوال که «فرهنگ عمومی چیست ؟همه پاسخ از عینیات وواقعیات برنمی خیزد، بلکه بخشی از پاسخ هم از این ناشی می شود که ما فرهنگ عمومی را چه می دانیم ؟
در نتیجه ترکیبی از واقعیت و اعتبار ، تعریف فرهنگ عمومی را می سازد، که البته همین وضعیت در تعریف « فرهنگ » هم وجود دارد.
غرض از طرح این نکته مهم این است که پس از فرض مختلف برای «فرهنگ عمومی »، باید مرجع صلاحیتداری از میان تعاریف ارائه شده پاسخ سئوالاتی را که در زمینه «فرهنگ عمومی » وجود دارد ، ارائه دهد .
پس نمی توان در طی یک مقاله، به عبارتی رسید که بتوان به ضرس قاطع ادعا کرد که تعریف جامع و مانعی می باشد .
● احتمالات ادبی در ترکیب « فرهنگ در ابتدا باید بررسی کرد که نوع ترکیب فرهنگ عمومی » از نظر ادبی چیست ؟
آیا صفت و موصوف است یا مضاف و مضاف الیه ؟
و در صورت اول آیا قید ، تخصیصی است یا توضیحی ؟
پس در مجموع سه احتمال قابل تصور است: ۱) عمومی »، صفت برای «فرهنگ » باشد، لیکن نه به عنوان تخصیص، بلکه به عنوان وصف توضیحی .
در این فرض، فرهنگ عمومی یعنی فرهنگی که دارای وصف عمومیت است .
۲) «عمومی»، مضاف الیه برای «فرهنگ » باشد : فرهنگ عمومی یعنی فرهنگی که متعلق به عموم مردم است و مترادف با « فرهنگ عامه .
۳) «عمومی »، وصف و قید مخصوص برای فرهنگ باشد، فرهنگ عمومی یعنی عرصه ای از فرهنگ باشد، فرهنگ که رابطه ای مستقیم با عموم مردم دارد.
در برابر فرهنگ خاصه که بخشی یا قلمرویی یا جنبه ای از فرهنگ قلمداد می شود که چندان را بطه مستقیمی به عموم مردم ندارد.
آنچه از استعمال این ترکیب و کاربرد آن در زمینه های مختلف استفاده می شود ، این است که احتمال اول و دوم ، منتفی است .
منظور از « فرهنگ عمومی » بیان یکی از ویژگی های فرهنگ که تعلق آن به عموم مردم است نمی باشد، همچنین مراد، این نیست که بخواهیم یکی از شئوون عموم مردم را که همانا فرهنگ است بیان کرده باشیم ، بلکه از نظر ما به وجوه ، ابزارها ، جنبه ها و یا قلمروهایی از فرهنگ که مرتبط با عامه مردم باشد «فرهنگ عمومی » اطلاق می شود .
در برابر ، جنبه ها و وجوهی که مرتبط با بخش های خاص ، اختصاصی ، و تخصصی است ، از مفهوم «فرهنگ عمومی » خارج است .
● تعاریف قابل فرض « فرهنگ ۱) فرهنگ عمومی عبارت است از بخشی از فرهنگ که از شیوهٔ رفتارهای عمومی مردم ( یا عرف جآمعه) ساخته می شود یا تأثیر مشهود می پذیرد .
[دربرابر بخش دیگری ازفرهنگ که توسط دستگاه های خاص یا اقشار خاص، شکل می گیرد .] ۲) فرهنگ عمومی »، عناصری از فرهنگ است که عامه مردم در کیفیت آن نقش دارند .
[ در برابر عناصری که اقشار خاصی در تکوین آن مؤثرند مانند علوم یا قوانین یا ...
اگر هر کدام از این عناصرواجرائی « از فرهنگ بدانیم ۳) فرهنگ عمومی، مؤلفه ها و ابعادی از فرهنگ است که : « شامل عمومی مردم می شود و همگان با آن سروکار دارند » ویا « عموم مردم نسبت یه آن حساسیت و شناخت دارند » ویا « زندگی عمومی مردم را مستقیماً تحت تأثیر قرار دهد» که تباین مفهومی هر کدام از این سه قید با دیگری ، روشن است و مورد تأکید ۴) ظواهر و مظاهری از کیفیت فرهنگی جامعه، که در معرض عموم قرار می گیرد ، «فرهنگ همومی » است .
۴) ظواهر و مظاهری از کیفیت فرهنگی جامعه، که در معرض عموم قرار می گیرد ، «فرهنگ همومی » است .
یا « نمودهای بارز وظاهر فرهنگی که عموم اقشار را در بر می گیرد » در برابر جنبه های پنهان و دیر نمای فرهنگی ۵) فرهنگ عمومی عبارت است از « عرصه هایی از فرهنگ » که عموم جنبه ها و عرصه های زندگی مردم را تحت تأثیر قرار می دهد یا عرصه های فراگیر و عام فرهنگی در برابر عرصه هایی که بربخش محدودی از زندگی انسان ها تأثیر دارد ۶) فرهنگ عمومی مؤلفه هائی از فرهنگ است که تأثیر ات آن عام و فراگیر باشد.
در برابر مؤلفه هائی مؤثر براقشار خاص ۷) وجوه وعناصر فرهنگی مشترک بین عامه مردم جامعه ، فرهنگ عمومی است .
مانندزبان ، دین ، عادات و رسوم ، .
در برابر وجوه خاص ، قومی ، صنفی ، جغرافیائی ، قبیله ای ، فرقه ای ، پیش از ورود به بحث اصلی تعریف فرهنگ لازم است اندکی شرایط تعریف مطلوب بیان شود.
تعریف ممکن است به چند شکل انجام شود؛ تعریف به حد و رسم یا تعریف لفظی؛ البته اخیراً شیوهای از تعریف هم رایج شده است که با عنوان تعریف تحلیلی مطرح میگردد.
در این شیوه، با تحلیل موضوع، مطالبی درباره آن بیان میشود و بدینترتیب تلاش میگردد ذهن مخاطب ارتباط برقرار گردد.
واضعان اینگونه تعریف چندان دغدغه درست و استوار بودن تعریف را ندارند.
البته این مانند پاک کردن صورت مسئله برای عافیتطلبی است؛ زیرا بسیاری از نزاعها فرجام پیدا نمیکند اینکه در تعریف موضوع مورد بحث نوعی توافق حاصل شود.
درواقع بحث دربارۀ آن موضوع، بدون دست یافتن به توافقی در تعریف، ناممکن است.
اگر تعریف دقیق نباشد، ابهامات و اجمالهایی که در بیان هست بر کل بحث سایه میافکند و آن را دچار مشکل اساسی ابهام میکند.
در روششناسی تعریف، دو شرط جامعیت و مانعیت را مطرح میکنند.
تعریف باید جامع باشد؛ یعنی اینکه بر همه مصادیق انطباق داشته باشد و تمام آنها را دربربگیرد.
منظور از مانع بودن تعریف هم این است که مانع از ورود آنچه خارج از منظور ماست و بیرون از موضوع مورد تعریف است، شود.
به نظر میرسد باید شرط سومی را که اهمیت آن از دو شرط معروفِ مطرح کمتر نیست با عنوان «جهت تعریف»، برای تعریف در نظر گرفت.
درواقع یک تعریف، افزون بر جامع و مانع بودن باید جهت خود را هم مشخص کند.
بسیاری از نزاعهای اصحاب نظر با هم، به دلیل بیتوجهی به این شرط و رعایت نکردن آن است.
منظور از جهتمندی تعریف این است که هر موضوعی را میتوان به دو شکل پیشینی (منطقی) و پسینی (استقرایی) نگاه و تعریف کرد.
در نگاه پیشینی به موضوعها، از وضع مطلوب آنها سخن به میان میآید؛ یعنی گفته میشود که این موضوعها منطقاً باید چنین باشند یا بهتر و شایستهتر آن است که چنین باشند.
در این نگاه فرض میشود که آن موضوعها هنوز تحقق خارجی ندارند و با این رویکرد وضعیت مطلوب آنها ترسیم میگردد.
این در حالی است که در نگاه پسینی، موضوعها با فرض تحققشان توصیف میشوند.
به سخن دیگر، در این حالت، به وضع واقع و موجود آنها در تعریف توجه میشود؛ یعنی آنچنان که هستند تعریف میشوند.
همانگونه که آشکار است، این دو نگاه تفاوت بسیاری با هم دارند و اگر در تعریف مشخص نشود که نگاه پیشینی مد نظر قرار گرفته و وضع مطلوب ترسیم گردیده، یا براساس نگاه پسینی وضع موجود توصیف شده است، همین موضوع به عاملی برای نزاع اصحاب علم و نظر و واضعان این تعریفها تبدیل میشود؛ برای مثال فردی، تعریفی از هنر را که براساس وضع موجود آن مطرح شده است، نقد میکند و در نقدش اشکالاتی را با توجه به رویکرد پیشینی به هنر مطرح میکند؛ یعنی در عمل میخواهد بگوید هنر موجود کاستیهایی دارد.
در این حالت اشکال از تعریف نیست، بلکه از مصداق است.
در حالت دیگری، شخصی هنر را براساس وضع مطلوبش توصیف میکند، اما فرد دیگری آن را نقد میکند و میگوید آنچه شما میگویید هنر موجود نیست.
فرهنگ را نیز میتوان با توجه به دو