دانلود تحقیق زین العابدین مراغه ای - سیاحت نامه ابراهیم بیک

Word 138 KB 34112 13
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • باری، فردای آن روز به عزم سیاحت تبریز حاضر شدیم .

    رفتیم تا اسب کرایه کرده حرکت کنیم .

    مکاری دیده، اسب خواستیم .

    گفت باید چهار روز صبر کنید .

    ده پانزده نفر مسافر دیگر نیز هست با ایشان متفقا برویم .

    ناچر بیعانه داده برگشتیم، در روز موعود چارپادار آمد، دو رأس استر آورده بود .

    ما نیز اسباب و لوازم سفر را بار کرده رو به طرف تبریز حرکت نمودیم ....

    هشت روز راه در نوریده وارد تبریز شدیم ...

    در ورود تبریز وضع مملکت قدری دهشت انگیز به نظر آمد .

    در میان اهل قافله نیز همهمه بود....دکاکین همه بسته اند .

    احدی دیده نمی شد که احوالپرسی شود، تا این که قدری هم پیش رفتیم .

    از دور چند نفری را دیدیم که تند می گذشتند .

    یکی از آن میان پرسید که برادر در این شهر چه حادثه ای اتفاق افتاده که دکانها بسته و از هر سو آثار پریشانی نمایان است ؟

    گفت معلوم است که خبر ندارید .

    خانه پیشکار مملکت را اهالی غارت کردند، اما خودش گریخت .

    گفتم پیشکار کیست ؟

    گفت : حاکم .

    گفتم : چطور، چطور، خانه حاکم را ؟

    مرد که تندی کرده گفت : من اولوم قمش قویم 1من تا حال این لفظ را نشنیده بودم، ملتفت قبح آن نشده، گفتم برادر، ترا به خدا قسم می دهم جواب بده .

    چه شده ؟

    گفت : بابا، خانه پیشکار، یعنی حاکم مملکت را اهالی شهر چاپیدند .

    گفتم تاکنون در هر مملکت ایران دیده و شنیدیم که اهالی خانه آنان را می چاپیدند .

    حالا چطور شده است که اهالی خانه آنان را می چاپند .

    گفت : چنین است آئین چرخ درشت گهی پشت زین و گهی زین به پشت زمان هرروز طور دیگری اقتضا می کند .

    هر چیز در وقت خودش خوش است .

    این را گفته و گذشتند .

    حال جلودار و مسافرین را واهمه گرفت ...خلاصه همه ترسان و لرزان در همانجا که محله "هفت کچل" می گویند، جلودار در دم کاروانسرایی ما را فرود آورد.

    خود از دریچه داخل کاروانسرا گشته، بعد دالاندار را صدا کرده، آمده در را گشودند.

    ما هم داخل شدیم .

    باز فورا در را بست .

    حجره ای برای اقامت نشان دادند .

    رخت در آنجا فرو هشته اقامت گزیدیم ....

    آن شب را به هزار واهمه به سر برده، سحرگاهان دیدم که خبری نیست .

    بازار و دکاکین شهر همه باز است و مملکت ساکت .

    ما نیز از آن بیغوله فراز آمده راه بازار و دکان رفیقی که داشتم ، پیش گرفته پس از پرسیدن یکی دو نقطه به دکان او رسیده سلام دادم .

    بعد از معرفی خود آن دوست عزیز برخاسته از سر و صورت من بوسیده و به کمال مهربانی احوال پرسی کرده ....از من پرسید پس اشیاء و اسباب شما کجاست .

    گفتم ما دیروز رسیدیم .

    شهر پر آشوب و دکانها همه بسته بود ناچار در هفت کچل به کاروانسرای فرود آمدیم .

    راستی برادر دیروز آن چه هنگامه ای بوده که مردم این شهر برپا کردند .

    گفت : آقاجان اینجا تبریز است، هرچه خواهند می کنند .

    بعد تفصیلش را به شما نقل می نمایم .

    گفتم : من در هیچ جا نشنیدم که رعیت خانه حاکم را غارت کند...

    گفت : در تبریز آنچه به خیال کسی نمی آید می کنند .

    در این اثنا آدمش را با یوسف عمو فرستاد که اسباب خورده ریز ما را از کاروانسرا به خانه اش نقل دهند .

    طرف عصری نیز دکان را بسته رفتیم به خانه .

    در اثنای راه گذار ما به کوچه ای افتاد دیدیم در دم در عمارتی چند سرباز "چماتمه" زده بقاولی ایستاده اند .

    پرسیدم این خانه کیست ؟

    گفت خانه یک نفر تاجر است تازه از سفر آمده .

    حکومت احتراما سرباز فرستاده است، چاتمه زده اند .

    گفتم : درست نفهمیدم .

    مکرر گفت : گفتم بابا ، این چه معنی دارد، به احترام تاجری سرباز فرستادن و چاتمه زدن در کجا دیده و شنیده شده است .

    یعنی چه، تاجری تازه از سفر آمده ممکن است ، اما برای احترام آن تاجر سرباز بر در او به قراولی گماشتن چرا ؟

    این شخص به حکومت مملکت نیامده ، از امرا و صاحب منصبان لشکری نیست .

    امری بسیار غریب است .

    گفت : علی الحال قاعده مملکت چنین است .

    آنگاه دست تأسف به همدیگر سوده گفتم : حالا شبهه ای نماند که درد این ملک و ملت بیدوا است .

    رعیت و تجار نیز راه بدی پیش گرفته اند .

    از امثال این تجار نیز برای مملکت سهل است به جهت اولادشان هم فائده ای نیست .

    زیرا که رندان حکومتی اینان را نیز به پاره احترامات مجعولیه به خودشان مشتبه کرده اند، پس هرچه خود و سایرین در دست دارند به سبب اینگونه بلند پروازیهای بی معنی در اندک زمانی خواهند باخت .

    این مردمان خانه برانداز به هر رنگی که باشد این جور تاجران را با الفاظ بی معنی بفرما، به سر مبارک شما، جنابعالی و غیره تمام خواهند کرد .

    بیچاره اولاد اینان که پس از عزت به انواع خواری مبتلا خواهند شد ....

    چون به خانه رسیدیم دیدیم عمارت عالی و خوبی است .

    چند اطاق بیرونی داشت .

    نشستیم .

    چند مجموعه شیرینی و بعض میوه ها برای تشریفات ما چیده بودند .

    مشغول صحبت شدیم .

    در اثنای صحبت گفت داداش از مصر تمام احوالات شما را به من نوشته است که در غیرت و تعصب ملی سرآمد ایرانیان است .

    مقصود شما را از این سیاحت نوشته، ولی می گوید کاش نرفتی ایران را ندیدی .

    چه، می دانم که اکنون برای او خیلی بد خواهد گذشت .

    گفتم چه باید کرد ؟

    وطن ماست بایستی ببینیم .

    خیال داشتم هرگاه جای را از مشهد، طهران برای اقامت مناسب یافته خانه ای خریده به وطن اصلی خود برگردم .

    گفت : چطور شد، جایی را پسند کردی ؟

    بی اختیار آهی کشیده گفتم نه .

    گفت آه چرا می کشی ؟

    گفتم : بی اختیار از دلم برخاست وگرنه موجب آه چیزی نیست .

    گفت : خوب چه دیدی ؟

    گفتم : هرچه دیدنی و ندیدنی بود دیدم .

    تنها یک چیز ندیدم که منتهای مقصود من آن بود .

    گفت : مقصود شما چه بود .

    گفتم : دیدن مکتب که مایه تمامی سعادت و نیک بختی هاست .

    امروزه قوت دولت، عزت ملت و آبادی مملکت همه منوط به بودن مکتب است و بس .

    در این صحبت بودیم که به شام خبر کردند .

    رفتیم سر سفره .

    شام صرف شد .

    پس از شام باز چایی آوردند .

    یک پیاله خوردیم .

    پس از اندکی صحبت صاحب خانه گفت شما هنوز از رنج راه نیاسوده اید، قدری زودتر بخوابید تا راحت شوید .

    خوب هم دریافته بود .

    رختخواب انداختند، خوابیدیم .

    صبح برخاسته پس از خوردن چایی به همراهی آن دوست محترم به بازار رفتیم .

    قدری در دکان نشسته صحبت کردیم .

    گفت : میل دارید برویم قدری بگردیم ؟

    گفتم : چه عیب دارد .

    رفتیم به کاروانسراهای تجارنشین .

    خیلی جاهای معتبر و با شکوه بودند .

    به اندکی ملاحظه معلوم شد که در این شهر تجارت عمده ای هست و مردم هم به تجارت مایلند، ولی چه سود که همه امتعه خارجه است .

    از امتعه داخلیه نشانی دیده نمی شد مگر در بعضی جاهای گوشه و کنار، که آن هم عبارت از تنباکو و حنا و چیت و همدان و چادر شب یزد و کرباس نایین بود آن وقت فکر کردم که شیاطین فرنگستان به قوت علم همه ساله چه قدر پول از این مملکت بیرون می کشند .

    پرسیدم برادر، اگرچه مملکت شما را چنانچه شاید و باید هنوز ندیده ام اما از ازدحام بازار و جمعیت مترددین معلوم می شود که شهر بزرگی است .

    حال بگویید ببینم در این شهر هیچ گومپانی و شرکتهای بزرگ هست یا نه ؟

    گفت : ابدا گومپانی و فلان نیست .

    گفتم : عجب عالمی است .

    در شهری بدین بزرگی چگونه می شود گومپانی نباشد .

    امروز معاملات بزازی و خرازی و بقالی با دست تنها پیش نمی رود تا چه رسد به تجارت .

    آیا این مردمان با وجود این همه روابط تجارتی با خارجه به چه سبب به منافع شرکتهای بزرگ و گومپانیها پی نبرده اند ؟

    گفت : تبریزیان را شما نمی شناسید .

    اینان همه تمام "یک من " هستند .

    در میانشان هرگز "نیم من " پیدا نمی شود که پنج نفری یکجا جمع شده یکی را برای خودشان رئیس قرار داده به دستیاری همدیگر کار بزرگی را از پیش ببرند .

    هیچ یک از دیگری تمکین نمی کند .

    این است که از فیض اینگونه کارهای بزرگ هم خودشان محرومند و هم وطن از ترقیات بازمانده است.

    پیشتر چند تن یک جا جمع شده شراکت بزرگی تأسیس نمودند .

    بعد داعیه ریاست و صدرطلبی، که هر یک جداگانه در آن خیال بودند، سبب حدوث اختلاف گردیده، بعد از چهار سال اساس آن به هم خورد .

    تنی از آن میان مدعی شده تمام حصه ها را خود قبول کرده ولی چندی نمی گذرد که آن هم در جای خود خشک می شود، چه واضح است که بار ده نفر را یک تن به دوش نمی تواند بگیرد .

    باری، پس از قدری گشت و گذار باز بدکان برگشته ناهار حاضر کرده بودند خوردیم.

    گفتم داد و ستد چطور است ؟

    گفت هیچ نپرسید، بسار بد و پریشان .

    گفتم : چرا ؟

    گفت : هزار سبب دارد، اما بدتر از همه این پول سیاه و تفاوت همه روزه آن است که کسبه و فقرای ملت را بالمره از پای در انداخته همه را خانه خراب نموده، گذشته از آن پول نقره را هم امروز می بینی چهار تومان و نیمش یک لیره است و فردا پنج تومانش .

    معرکه است .

    ضرر و خسارتی را که از این روی بیچاره تجار می کشند به حساب نمی آید .

    خصوصا کسانی که با اسلامبول و یا سایر ممالک خارجه معامله دارند بیشتر طرف خسارتند .

    یک تن اصفهانی (منظور حاجی امین الضرب است ) همه ایران را زیر و زبر نمود.

    خدایش انصاف بدهد .

    گفتم در تبریز تجار معتبر باید خیلی باشند .

    گفت چرا هستند ولی گذشته از آن درد تجملات و خودنمائی که در تبریز از چندی به این طرف در میان تجارت است خود علاج پذیر نیست .

    در میانشان بعضی هستند که از بس تملق و مزاجگویی دیگران امر بر خودشان هم مشتبه شده مانند دیوانیان به جلو خودشان فراش و آردیلی انداخته، در خانه هایشان چوب و فلک نگاه می دارند .

    بگیر و ببندی دارند .

    معلوم است که این وضع برازنده چندیست که در میان مردم همهمه هست که گویا بکار یکی از آنان سکته وارد آمده است .

    حالا محض شایع شدن این خبر کسانی که دو روز پیش کرنش می کردند امروز جواب سلامش را رد نمی کنند .

    مهمانی یک ملای بزرگی اقلا پنجاه تومان خرج دارد .

    هر تاجری که از خود و یا دیگری ده هزار تومان در دستگاهش دید مطلق چهارهزار تومان آن را خرج ساختن عمارتی برای خود خواهد کرد .

    با این حال از تجارت آنان چه امید ترقی توان داشت .

    حالا عادت تازه ای هم پیش گرفته اند .

    هر کدام از ایشان که چند تومانی در چنگ خود دید املاک می خرد، دهکده می گیرد.

    این یکی دید آن دیگری دو پارچه خرید خود را محض رقابت او به هزار آتش می زند تا آن هم صاحب دهکده بشود .

    وضع این مملکت و طبایع اهالی آن را در امثال این رقابتهای بی معنی به هیچ مملکتی قیاس نمی توان نمود .

    هنگامه است .

    گفتم : خیلی خوب، در صورتی که ثروت هم دارند چرا با همدیگر شراکت کرده یک فابریک کرباس بافی در وطن خودشان احداث نمی کنند، که مردگانشان را بدان کفن کنند، یا فابیک چیت سازی بیاورند، یا شمع کافوری و یا ماشین قند سازی دریت نماند که بشتر از ده قریه و امثال آن فایده ببرند .

    چرا این همه رشته های منافع را گذاشته به رقابت همدیگر مشق احتکار می کنند که خون فقرای ملت را شیشه گرفته از آن راه به کسب ثروت و سامان پردازند .

    اینان که شما بنام تاجر یاد می کنید و من هم معاملات تجارتی ایشان ا تا یک درجه دیدم، تاجر نیستند،مزدوران فرنگیانند و بلکه دشمنان وطن خودشان هستند .

    زیرا که همه ساله به دامن نقود مملکت را بار کرده به ممالک خارجه می ریزند و در مقابل امتعه قلب و ناپایدار فرنگستان را به هزار گونه زحمت و مشقت بر خودشان حمل کرده به وطن نقل می دهند .

    اگر حسابی در میان باشد در پایان سال معلوم می شود که کرورها پول وطن را که مایه تعیش دائمی هموطنان است این بی مروتان بدستهای خودشان برده در خارجه به هزار مداهنه و چاپلوسی به دامن اجانب می ریزند و در عوض گیاه بیابان ها را به جای منسوجات حریریه خریده بخورد هموطنان بی علم و بی خبر می دهند، که یک سال دیگر آثاری از آن همه امتعه ابتیاعی ایشان در

  • فهرست:

    ندارد
     

    منبع:

    ندارد


تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود تحقیق زین العابدین مراغه ای - سیاحت نامه ابراهیم بیک, مقاله دانشجویی با موضوع دانلود تحقیق زین العابدین مراغه ای - سیاحت نامه ابراهیم بیک, پروژه دانشجویی درباره دانلود تحقیق زین العابدین مراغه ای - سیاحت نامه ابراهیم بیک

زین العابدین مراغه ای از: سیاحت نامه ابراهیم بیک ...... باری، فردای آن روز به عزم سیاحت تبریز حاضر شدیم . رفتیم تا اسب کرایه کرده حرکت کنیم . مکاری دیده، اسب خواستیم . گفت باید چهار روز صبر کنید . ده پانزده نفر مسافر دیگر نیز هست با ایشان متفقا برویم . ناچر بیعانه داده برگشتیم، در روز موعود چارپادار آمد، دو رأس استر آورده بود . ما نیز اسباب و لوازم سفر را بار کرده رو به طرف ...

از: سیاحت نامه ابراهیم بیک ......باری، فردای آن روز به عزم سیاحت تبریز حاضر شدیم . رفتیم تا اسب کرایه کرده حرکت کنیم . مکاری دیده، اسب خواستیم . گفت باید چهار روز صبر کنید . ده پانزده نفر مسافر دیگر نیز هست با ایشان متفقا برویم . ناچر بیعانه داده برگشتیم، در روز موعود چارپادار آمد، دو رأس استر آورده بود . ما نیز اسباب و لوازم سفر را بار کرده رو به طرف تبریز حرکت نمودیم .... هشت ...

سرآغاز روی آوری به ادبیات جدید، به تقریب جدید از اوایل مشروطیت در ایران آغاز شده است ، با کتاب‌هایی نظیر«سیاحت نامه ابراهیم بیک» زین‌العابدین مراغه‌ای و«مسالک المُحسنین» میرزا عبدالرحیم طالبوف که در واقع داستان به صورت معمول و شناخته شده امروز نبود بلکه داستان-مقاله یا مقاله‌ای رمان‌گونه بود که به قصد انتقاد از اوضاع اداری و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی روزگار ...

در مسیر شعر نیمایی دهه چهل بلافاصله باید از تولدی دیگر فروغ فرخزاد سخن گفت ،که به فاصله چند سالی قبل از مرگ بی هنگام او در سانحه اتومبیل (بهمن 1345) نیز منتشر شد. فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه 1313 در تهران متولد شد. پدر او یک نظامی بود که با فرزندانش به گونه ای خشن رفتار می کرد. فروغ پس از پایان کلاس سوم دبیرستان ، به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی را فرا گرفت. این هنرها ...

به نام خدا خلاصه تاریخ ایران         زمان میلادی زمان هجری سلسله پادشاه رویدادها پایتخت حدود ٧٢٠ تا ٥٥٠ پیش از میلاد   مادها دیا اکو دیااکو هفت قبیله آریایی را در شهر هگمتانه متحد میکند. هگمتانه فره ورتیش   هوخشتره   آژی دهاگ   ٦٧٥ تا ٣٣٠ قبل از میلاد   هخامنشیان کورش از بین بردن مادها - فتح بابل و دادن اجا ...

تعزیه یا شبیه خوانی ، تنها نمایش سنّتی ایران محسوب می‏شود. این نمایشها مربوط به وقایع مختلف کربلا است. که نخستین بار در زمان پادشاهان شیعی مذهب آل بویه به صورت صامت در ایران پاگرفت و بعد در عصر صفویه به شیوه امروزی بوجود آمد و از اوائل سلطنت قاجاریه همراه با صدا متداول شد و خصوصا در دوره ناصرالدین شاه رونق یافت. ایشان بعد از آشنایی با نمایش اروپا در بازگشت به ایران تکیه دولت را ...

تبریز شهری است که نامش از دیرباز آشنای اهل سیاحت و تجارت در اقصی نقاط جهان بوده و هست و در طول جاده ابریشم غرب را به شرق پیوند داد و دروازه مشرق زمین خوانده شد. تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی در 46 درجه و 25 دقیقه طول شرقی و 38 درجه و 2 دقیقه عرض شمالی از نصف النهار گرینویچ واقع شده است و در قلمرو میانی خطه آذربایجان قرار گرفته و جمعیت آن بیش از یک و نیم میلیون نفر میباشد. ...

« مختصری از تاریخ نگاری در ایران تا عصر پهلوی » نتیجه می گوید: «نخستین بار ایرانیان تاریخ را درک کردند و آن را به دورانهای مختلف تقسیم کردند» و هرودوت تاریخ خویش را چنین آغاز می کند: «به روایات ایرانیان بهترین تاریخ شناسان هستند….». غرض از نقل دو قول مذکور این بود که در آغاز، علم تاریخ در بیشتر کشورهای شرق و غرب، علمی ناشناخته بود و فقط در ایران وقایع روزانه در بار و رویدادهای ...

تبریز تبریز شهری است که نامش از دیرباز آشنای اهل سیاحت و تجارت در اقصی نقاط جهان بوده و هست و در طول جاده ابریشم غرب را به شرق پیوند داد و دروازه مشرق زمین خوانده شد. تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی در 46 درجه و 25 دقیقه طول شرقی و 38 درجه و 2 دقیقه عرض شمالی از نصف النهار گرینویچ واقع شده است و در قلمرو میانی خطه آذربایجان قرار گرفته و جمعیت آن بیش از یک و نیم میلیون نفر ...

به جای مقدمه پیشکش به اهل قبله، که با همه مذاهب گونهگونهشان به خاندان رسول خدا مهر میورزند. بیتردید وقتی ناصرخسرو لب به انتقاد میگشاید مخاطبانش برادران اهل سنت نیستند; زیرا آنها صحابه را میستایند و اهل بیت را، دستکم به عنوان صحابه، دوست دارند. مراد و مخاطب اصلی ناصر در شعرهای انتقادیاش دشمنان اهل بیتاند; دشمنانی که گاه در صفوف برادران اهل سنت پنهان میشدند و خاندان پیامبر و ...

ثبت سفارش