مقدمه : بررسی تاریخ اسلام نشان می دهد که بعد از وفات پیغمبر مسیر انقلاب اسلامی که آن حضرت ایجاد کرده بود عوض شد .
در اثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانی که تا دیروز با اسلام می جنگیدند ، اما بعدها با تغییر شکل و قیافه خود را در صفوف مسلمانان داخل کرده بودند ، مسیر این انقلاب و شکل و محتوای آن تا حدود زیادی عوض گردید ، بدین ترتیب که از اواخر قرن اول هجری ، تلاشهایی آغاز شد تا از این انقلاب ماهیتاً اسلامی یک انقلاب ماهیتاً قومی و عربی تعبیر بشود .
وارثان میراث پیامبر به عوض این که اعتقاد داشته باشند که دین اسلام و ارزشهای اسلامی بود که پیروز گردید و به عوض آنکه به حفظ و تداوم دستاوردهای انقلاب اسلامی با همان معیارها و با همان اصول اعتقاد داشته باشند ، اعتقاد پیدا کردند به اینکه انقلاب ماهیتی قومی و عربی داشته و این ملت عرب بوده است که با ملل غیر عرب جنگیده و آنها را شکست داده است .
بدیهی است که همین امر برای ایجاد شکاف در درون جامعه اسلامی کافی بود .
در سالهای پس از پیروزی انقلاب ما نیز درست در وضعی قرار داشتیم نظیر ایام آخر عمر پیامبر ، یعنی وقتی که آیه "...
الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون..." نازل شد .
البته امروز نیز مشکلاتی نظیر آن روزها وجود دارد .
پیام قرآن به ما نیز این است که حالا که بر دشمن بیرونی پیروز شده و نیروهای او را متلاشی کرده اید ، دیگر از او ترسی نداشته باشید بلکه اکنون باید از خود ترس داشته باشید ، از منحرف شدن نهضت و انقلاب است که باید ترس داشته باشید .
اگر ما با واقع بینی و دقت کامل با مسائل فعلی انقلاب مواجه نشویم و در آن تعصبات و خود خواهی ها را دخالت دهیم ، شکست انقلابمان بر اساس قاعده " واخشون " و بر اساس قاعده " ان الله لا یغیر ...
" حتمی الوقوع خواهد بود درست به همانگونه که نهضت صدر اسلام نیز بر همین اساس با شکست روبرو شد .
اصلی که در بسیاری از موارد صدق می کند این است که نگه داشتن یک موهبت از بدست آوردنش اگر نگوییم مشکلتر ، مطمئناً آسانتر نیست .
قدما می گفتند جهان گیری از جهانداری ساده تر است و ما باید بگوییم انقلاب ایجاد کردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتر است .
در همین انقلاب خودمان بوضوح می بینیم که از وقتی که به اصطلاح شرایط سازندگی پیش آمده بود ، آن نشاط و قوت و قدرتی که انقلاب در حال کوبیدن دشمن بیرونی داشت ، تا حدود زیادی از دست داده و یک نوع تشتت و تفرقه در آن پیدا شده است .
البته این تفرقه یک امر غیر مترقبه و غیر قابل پیش بینی نبود ، از قبل حدس زده می شد که با رفتن شاه آن وحدت و یک پارچگی که در میان مردم بود تضعیف شود .
از اینجا معلوم می شود که بررسی ماهیت این انقلاب به عنوان یک پدیده اجتماعی ضرورت اساسی دارد .
ما می باید انقلاب خودمان را بشناسیم و همه جنبه هایش را به بهترین نحو تحلیل کنیم .
تنها با این شناختن و تحلیل کردن است که امکان تداوم بخشیدن به انقلاب و امکان حفظ و نگهداری آنرا پیدا خواهیم کرد .لازم است ابتدا یک بحث کلی درباره انقلابها مطرح کنیم و بعد از آن انقلاب ایران را بطور اخص مورد بررسی قرار دهیم .
در اولین قدم باید ببینیم انقلاب یعنی چه ؟
انقلاب انقلاب عبارت است از طغیان و عصیان مردم یک ناحیه و یا یک سرزمین ، علیه نظم حاکم موجود برای ایجاد نظمی مطلوب .
به عبارت دیگر انقلاب از مقوله عصیان و طغیان است علیه وضع حاکم ، بمنظور استقرار وضعی دیگر به این ترتیب معلوم می شود که ریشه هر انقلاب دو چیز است ، یکی نارضایی و خشم از وضع موجود ، و دیگر آرمان یک وضع مطلوب .
شناختن یک انقلاب یعنی شناخت عوامل نارضایی و شناخت آرمان مردم .
در مورد انقلاب ها بطور کلی دو نظریه وجود دارد ، یک نظریه این است که اصلاً همه انقلابهای اجتماعی عالم اگر چه در ظاهر ممکنست شکلهای مختلف و متفاوتی داشته باشند ، روح و ماهیتشان یکی است .
پیروان این نظریه می گویند تمام انقلاب ها در دنیا ، چه انقلاب صدر اسلام چه انقلاب کبیر فرانسه ، چه لنقلاب اکتبر و یا انقلاب فرهنگی چین و ...
با اینکه شکلهایشان فرق می کند در واقع یک نوع انقلاب بیشتر نیستند .
در ظاهر به نظر می رسد که یک انقلاب مثلاً علمی و دیگری سیاسی است ، یکی دیگر انقلاب مذهبی و قس علیهذا .
با این حال روح و ماهیت همه اینها یک چیز بیشتر نیست ، روح و ماهیت تمام انقلاب ها ، اقتصادی و مادی است .
انقلاب ها از این جهت درست شبیه یک بیماری هستند که در موارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفی نشان می دهد ، اما یک طبیب و پزشک می فهمد که همه این علائم مختلف و متفاوت و همه این نشانه ها و آثار که به ظاهر مختلفند یک ریشه بیشتر ندارند .
این آقایان می گویند در همه انقلابها نیز ، در واقع نارضائیها در نهایت امر به یک نارضایی بر می گردند ، خشمها نیز همگی به یک خشم ، و آرمان ها همگی به یک آرمان منتهی می شوند .
تمام انقلاب های دنیا در واقع انقلاب های محرومان است علیه برخوردارها .
ریشه همه انقلاب ها در آخر به محرومیت بر می گردد .در زمان ما این مساله _ تکیه بر روی منشا طبقاتی انقلاب ها _ رواج پیدا کرده و حتی کسانی هم که از مفاهیم اسلامی سخن می گویند و دم از فرهنگ اسلامی می زنند ، خیلی زیاد روی مساله مستضعفین ، استضعاف گری و استضعاف شدگی تکیه میکنند .
بطوری که این افراط بنوعی تحریف و انحراف کشیده شده است .
پیروان نظریه دوم می گویند ، به خلاف آنچه معتقدان نظر اول ادعا می کنند ، همه انقلاب ها ریشه مادی صرف ندارند .
البته ممکن است ریشه پاره ای از انقلاب ها دو قطبی شدن جامعه از نظر اقتصادی و مادی باشد و به تعبیر حضرت امیر (ع) در خطبه ای که به مناسبت آغاز خلافت ایراد فرمود و از کظه ظالم _ سیری و اشباع ظالم _ و سغب مظلوم _ گرسنه ماندن مظلوم _ نام می برد .
یعنی دو قطبی شدن جامعه و تقسیم آن به معدودی افراد سیر و کثیری افراد گرسنه .
سیری که از شدت پر خوری ثقل کرده و به اصطلاح تخمه ( سوء هاضمه ) پیدا می کند و گرسنه ای که از شدت محرومیت شکمش به پشتش میچسبد.
بر طبق نظر دوم درباره انقلاب ها ، تقسیم جامعه از نظر اجتماعی و اقتصادی به دو قطب محروم و مرفه شرط ضروری پیدایش انقلاب نیست .
بسا ممکن است انقلابی خصلت انسانی محض داشته باشد .
طغیان به جهت گرسنگی ، اختصاص به انسان ندارد .
حیوان هم اگر خیلی گرسنه بماند ، بسا هست که علیه انسان یا حیوان های دیگر و یا حتی علیه صاحبش طغیان می کند .
حال آنکه در بسیاری موارد انقلاب ها صرفاً خصلت انسانی داشته اند .
انقلاب هنگامی می تواند انسانی باشد که ماهیتی آزادیخواهانه و ماهیتی سیاسی داشته باشد نه ماهیتی اقتصادی ، چون این امکان هست در جامعه ای شکمها را سیر بکنند و گرسنگی ها را تا حدی و یا بطور کلی از بین ببرند ، ولی به مردم حق آزادی ندهند ، حق دخالت در سرنوشت خود و حق اظهار نظر و اظهار عقیده را از آنها سلب کنند .
می دانیم که هیچکدام از این مسائل به عوامل اقتصادی مربوط نیستند .
در چنین جامعه ای دیده شده که مردم برای کسب این حقوق از دست رفته قیام می کنند و انقلاب به راه می اندازند ، به این ترتیب انقلابی نه با ماهیتی اقتصادی ، بلکه با ماهیتی دمکراتیک و لیبرالی بوجود می آورند .
علاوه بر دو نوع ماهیتی که ذکر کردیم ، انقلاب می تواند ماهیتی اعتقادی و ایدئولوژیک داشته باشد.
بدین معنی که مردمی که به یک مکتب ایمان و اعتقاد دارند و به ارزشهای معنوی آن مکتب ، شدیداً وابسته هستند ، وقتی که مکتب خود را در معرض آسیب می بینند و وقتی آن را آماج حمله های بنیان بر افکن میبینند ، خشمگین و ناراضب از آسیبهایی که بر پیکر مکتب وارد شده و در آرمان برقراری مکتب بطور کامل و بی نقص ، دست به قیام می زنند .
انقلاب این مردم ربطی به سیر یا گرسنه بودن شکمشان و یا ارتباطی با داشتن یا نداشتن آزادی سیاسی ندارد ، چرا که ممکن است اینان هم شکمشان سیر باشد و هم آزادی سیاسی داشته باشند ، اما از آنجا که مکتبی را که در آرزو و آرمان آن هستند ، استقرار نیافته می بینند ، بر می خیزند و قیام می کنند .
اگر بخواهیم عوامل ایجاد انقلاب را دسته بندی کنیم ، به این نتیجه می رسیم که عامل ایجاد قیامها ، یا از نوع عامل اقتصادی و مادی است ، یعنی قطبی شدن جامعه و تقسیم آن به دو قطب مرفه و محروم ، و برخوردار و بی نصیب است که سبب قیام می گردد .
طبعاً آرمان چنین قیامی هم رسیدن به جامعه ای است که در آن از این شکافهای طبقاتی اثری نباشد ، یعنی رسیدن به جامعه ای بی طبقه.
و یا عامل آن ، وجود خصلتهای آزادی خواهانه در بشر است یکی از ارزشهای والای انسانی همین خصوصیت آزادی خواهانه اوست یعنی برای یک انسان ، آزاد بودن ، آقا بالا سر نداشتن ، از هر اندازه ارزش مادی ارزشمند تر است .
انقلاب فرانسه بعنوان مثال ، از این قبیل انقلاب هاست .
بعد از آنکه فیلسوفان و حکمایی نظیر روسو آن همه تبلیغ درباره آزادی و آزادی خواهی و حیثیت انسانی و حریت و ارزشهای آن کردند ، زمینه قیام را آماده ساختند و مردم که بیدار شده بودند ، برای کسب آزادی انقلاب کردند .
عامل سوم ایجاد انقلاب ها ، عامل آرمانخواهی و عقیده طلبی است ، انقلاب هائی اصطلاحاً ایدئولوژیک .
اینگونه انقلاب ها جنگ عقائدند نه جنگ اقتصادی در مظهر عقائد .
جنگ های مذهبی نمونه خوبی از نبردهایی است که بر سر عقیده و آرمان بر پا می گردد .
قرآن نیز بر این نکته تکیه می کند .
در آیه سیزدهم سوره آل عمران نکته ظریفی مندرج است .
آیه مربوط به جنگ مسلمانان با کفار در غزوه بدر است .
آنجا که آیه از مومنان نام می برد ، جنگ آنان را جنگ ایدئولوژیک و جنگ عقیده می نامد ، حال آنکه از جنگ کافران به جنگ عقیده تعبیر نمی کند .
در ابتدای سخن گفته شد که هر انقلابی معلول یک سلسله نارضایتی ها و ناراحتی هاست .
یعنی وقتی مردم از وضع حاکم ناراضی و خشمگین باشند و وضع مطلوبی را آرزو بکنند ، زمینه انقلاب بوجود می آید.
حال به بیان مکمل این موضوع می پردازیم و آن این است که ، صرف نارضایی کافی نیست .
ممکن است ملتی از وضع موجود نا راضی باشد و آرزوی وضع دیگری را داشته باشد ، با این حال انقلاب نکند ، چرا ؟
برای اینکه دارای روحیه رضا و تمکین است .
روحیه ظلم پذیری در میان آن ملت رواج دارد .
چنین مردمی ناراضی هستند اما در عین حال تسلیم ظلمند.
اگر ملتی ناراضی بود، اما علاوه بر آن یک روحیه پرخاشگری ، یک روحیه طرد و انکار در او وجود داشت ، در آن صورت انقلاب می کند ، اینجاست که نقش مکتبها روشن می شود.
از جمله خصوصیات اسلام این است که به پیروانش حس پرخاشگری و مبارزه و طرد و نفی وضع نا مطلوب را می دهد.
جهاد، امر به معروف، نهی از منکر یعنی چه؟
یعنی اگر وضع حاکم وضع نامطلوب و غیر انسانی بود ، تو نباید تسلیم بشوی و تمکین بکنی .
تو باید حداکثر کوشش خودت را برای طرد و نفی این وضع و برقراری وضع مطلوب و ایده آل بکار ببری .
مسیحیت که اساسش بر تسلیم و تمکین است ، قرنها از اسلام انتقاد می کرد که این چگونه دینی است؟
در دین که نباید شمشیر و جهاد وجود داشته باشد.
دین باید دم از صلح و صفا بزند ، دین باید بگوید اگر به سمت راست تو سیلی زدند ، طرف چپ صورتت را پیش بیاور .
حال آنکه اسلام چنین منطقی ندارد، اسلام می گوید : افضل الجهاد کلمه عدل عند امام جائر یعنی با فضیلت ترین و برترین جهادها این است که انسان در برابر یک