مقدمه این مقاله دیباچه ایست بر کتاب "بحران در تشکل های سیاسی چپ" که بصورت مختصر و مفید ارائه می شود.
و ناگفته هایی را در خصوص جریانات فکری مارکسیستی آشکار می سازد.
مطالعه کتاب معرفی شده به علاقمندان علوم سیاسی توصیه می شود چرا که حاوی نکات و تجربیات بسیار ارزنده می باشد و نسل جوان می تواند عبرتهای زیادی از عناصر سیاسی گذشته اتخاذ نماید.
و به مصداق "گذشته چراغ راه آینده است" روش صحیح برای ابراز عقاید خود و حتی مبارزات سیاسی خویش ترسیم کند، بدون آنکه هزینه سنگینی را متحمل خود یا جامعه نماید.
افرادی که با قلم اینجانب آشنایی دارند خوب میدانند بنده اعتقاد وافر به مختصر گویی و چکیده کردن مسائل دارم تا خوانندگان بتوانند در اندک مدت، حداکثر بهره برداری را داشته باشند لذا از نوشتن جملات زاید و یا توضیح پرهیز میکنم بدیهی است که در این صورت دقت و تامل بیشتر روی جملات، برای خوانندگان محترم ضروری می باشد.
پیدایش فرهنگ مارکسیستی در ایران سیر فرهنگ مارکیستی در ایران تنها سیری است که محدوده اش از حد گروههای جدا از توده مردم تجاوز نکرد، این وضع در سراسر جهان همین طور بوده ولی در کشورهای اسلامی وضعیت ویژه ای داشته، در ایران که اکثریت قاطع آن مسلمان شیعه مذهب هستند.
ورود فرهنگ شرق وضع بخصوصی داشته : احزاب و دسته جات چپ اکثرا یک جریان سیاسی وابسته بودند که نفوذ فرهنگی در میان مردم نتوانستند ایجاد کنند و اگر گاهی پیشرفتهایی در جهت جذب برخی از هواداران در آنها دیده شده تنها از جهات تشکیلاتی و سیاست های تحریک آمیز بوده و همه اینها هم به نوبه خود پشت گرم به یک پشتیبانی قوی خارجی و ارتزاق از آنجا بوده، جریان چپ در ایران ابتدا با یکی دو چهره مشخص وابسته در میان نهضت مشروطیت اظهار وجود می کند و سپس به شکل هسته هائی منفک از توده مردم و مرتبط با حزب کمونیست شوروی به کارش ادامه می دهد و پس از اندکی فراز و نشیب به شکل جریانی به نام "حزب توده" به صحنه می آید که این جریان از همان بدو تولد تا سال چهل و دو تنها جریان چپ در ایران بشمار می رود.
و بعد از این سال تا پیروزی انقلاب اسلامی چند دسته و حزب دیگر از همین حزب جدا شده و خود با عوض کردن قطب وابستگی راه دیگری را پیمودند.
بعد از انقلاب تعدد گروهها و احزاب چپ بسیار بیشتر شد که علیرغم تفاوت ها و اختلافات فراوان با همدیگر در یک نقطه مشترک بودند و آن هم مخالفت با نظام جمهوری اسلامی بود.
در این قسمت به شرح کوتاه و مختصری از ظهور جریان چپ از ابتدا تا سال 1342 پرداخته می شود.
و علاقه مندان میتوانند برای مطالعه ادامه این جریان به کتاب حقیر تحت عنوان "بحران در تشکلهای سیاسی چپ" مراجعه فرمایند".
[1] رد پای ایرانیان وابسته به فرهنگ مارکیسم ، ابتدا به شکل طرفداری از حزب بلشویک شوروی در زمان تزار روس دیده می شود یعنی زمان قبل از آن چیزی که انقلاب اکتبر 1917 (1296 ه .
ش) می نامند البته این طرفداری نه به عنوان آگاهی از مکتب کمونیسم بود و نه به عنوان فعالیت سیاسی و یا تغییر بینش فرهنگی بود.
در آن زمان حتی رهبران حزب بلشویک و اعضاء مهم آن تازه در حال مطالعه برخی از آثار مارکس و انگلس بودند.
تا چه رسد به اینها که فقط هوادار یک جریان خارجی بودند، مهمترین عامل وابستگی این تعداد ، یکی رمیدن از اسلام و جامعه آن روز ایران بود و دیگری برخورد با یک نوع زندگی و آداب و رسومی که برای آنها بسیار ایده آل می نمود.
این دو عامل در مورد سردمداران این حرکت بود، هواداران این جریان که آنها هم در عامل اول (اسلام ستیزی) با رهبران این جریان شریک بودند، تنها به تقلید کورکورانه اکتفا نموده و به حفظ کردن طوطی وار برخی نوشته های کلیشه ای که جزء واردات فرهنگ شرق بود پرداختند و غیر از این عوامل عامل جهل و بی اطلاعی که سبب فریب خوردن مشتی ناآگاه می شد ،جای خود داشت ، در مورد سردمداران این گروه (مثالی که انور خامه ای که خودش از سران این جریان بود و بعداً از آن جدا شد) در مورد آنان زده خود بهترین شاهد است.
وی در کتاب پنجاه و سه نفر چنین می نویسد « در ایام توقف مسکو (40 سال پیش) روزی به جمشید کشاورز که به تازگی از ایران فرار کرده و گوینده رادیو مسکو بود برخوردم وی مرا به آپارتمان خود دعوت نمود و از من پذیرایی کاملی کرد و دست آخر یک صفحه آهنگ از یک خواننده آذربایجان شوروی را برایم گذاشت و آنقدر به به گفت که به حالت جذب فرو رفت و هنگامی که آهنگ تمام شد گفت آخر برای این جور چیزهاست که ما عاشق اینها (شوروی ها) هستیم » و جمشید کشاورز هم فردی بود که جزو کادرهای اصلی حزب توده به شمار می رفت ظاهراً خیلی مسخره به نظر می رسد ولی واقعیت همینطور است در آن زمان، اینها هم مانند برخی غرب زده ها وقتی به مسکو می رفتند فوراً باتمام وجود مجذوب فرهنگی می شدند، که در آن آزادیهای مختلف به راحتی صورت می گرفت و دیگر آن قید و بندها نبود و بعد از قیاس با اوضاع ایران آن زمان ، آرزو می کردند که بتوانند این الگو را در ایران هم به وجود بیاورند.
این چند حالت که ذکر شد شایع ترین حالتها در بین اینگونه افراد بودند لذا اگر بخواهیم تئوریسیتهای چپ را که مسلط به فلسفه مارکسیم باشند بشمریم در طول این چهل پنجاه ساله بیش از سه نفر را نمی توانیم پیدا کنیم مابقی فقط حالت ضبط صوت را داشته اند و یا اینکه فقط مهره های تشکیلاتی بوده اند و تازه اینها در مورد گردانندگان این جریان صدق می کند یعنی با خبران و مطلعان، که در این قیاس بی خبران که اکثریت آنها را تشکیل می دادند.
جای خود دارند.
******* در زمان انقلاب مردم روسیه که حزب بالشویک در حاشیه آن به فعالیت پرداخته بود، تعدادی از ایرانیان مقیم باکو و قفقاز جزء هواداران بلشویکها شدند این عده از کسانی بودند که نشریهء ایسکرای لینن را که در سوئیس منتشر شد به قفقاز و باکو برده و بین روسهای هم عقیده خودشان پخش می کردند و این مطلب مربوط می شود به سالهای بین (1290-1296) یعنی شش هفت سال قبل از بقدرت رسیدن بلشویکها در روسیه، این افراد به نام جمعیت یا گروه "همت" معروف شدند که البته این معروفیت تنها در صفحات کاغذی بوده که مارکیستهای ایران تحت عنوان "تاریخ جنبش کارگری در ایران" نوشته اند که البته نه جنبشی در کار بوده و نه کارگری، و حتی خودشان نیز در ایران نبوده اند !
از این تعداد که بگذریم به ، نام سوسیال دمکراتها در نهضت مشروطیت بر می خوریم که با نام اجتماعیون عامیون که ترجمه همان سوسیال دمکراسی است قصد نفوذ در مشروطیت را داشتند از این گروه توده ایها و کسروی ( در تاریخ خود) ذکری به میان آورده اند که از قول کسروی گفته شده محل تجمع اینها مراکز غیبی خوانده می شد و نشریه ای هم با چاپ سنگی داشتند به نام "مجاهد"، این گروه زیر نظر دو نفر روسی بودند به نامهای ولادیمپرتومبادزه (در تبریز) و اورژینکیدزه (دررشت) و در همین زمان کتاب مانیفست زیرنظر نیکیدزه به فارسی ترجمه شده، در این دوره رهبر ایرانی این جریان فردی بود به نام "حیدرخان عمو اوغلی"، البته نامهای دیگری از قبیل سلطان زاده و حاج علی دوا فروش نیز وجود داشتند ولی نام حیدرخان عمو اوغلی بیشتر از همه در این دوره یاد شده وی اهل سلماس آذربایجان بود که در قفقاز بزرگ شد و در آنجا به تحصیل پرداخته بود.
وی در حین تحصیل با افکار بلشویکها آشنا شد و سپس خود به تبلیغ آن پرداخت و در زمان مشروطیت به ایران آمد و در آذربایجان به فعالیت پرداخت.
در نهایت ایجاد گروه اجتماعیون عامیون به او منتسب است همچنین یاد شده در مشهد نیز چند ماهی جهت پیشبرد مقاصدش به کار جذب نیرو پرداخت که موفقیتی حاصل ننمود و تنها توانست با نزدیک شدن به ملک الشعرای بهار و استفاده از نام او انجمنی به نام انجمن سعادت مشهد درست کند و از وجود بهار استفاده تبلیغی بنماید که البته این کار از هدف اصلی او که همانا تبلیغ مرام مارکسیم و ایجاد گروههائی به سبک بلشویکها بود تفاوت داشت وی در خاطراتش در مجله یادگار چنین نوشته : "مدت یازده ماه که من در خراسان اقامت داشتم هر چه سعی و تلاش کردم که بلکه بتوانم یک فرقه سیاسی به دستور روسیه تشکیل بدهم ممکن نشد و چون دیدم که کوشش در خراسان بی فایده مانده لذا در هفده رجب 1321 ( 1290 شمسی) به تهران عازم شدم در این مدت فقط یک نفر مشهدی به نام ابراهیم میلانی را که کارخانه گیلزسازی آورده و مشغول ساختن گیلز سیگار بود با خود هم عقیده یافتم که می توانستم با او صحبت فرقه ای به میان آورم" حیدر بعد از آمدن به تهران توانست یک حوزه پنج نفره از همکاران خود درست کند که یکی از آنها سلیمان میرزا اسکندری از وابستگان دربار قاجار بود که سلیمان میرزا با همین تعداد گروهی ایجاد کرد و نام آنرا هم «حزب دمکرات» گذاشت و نشریه ای هم به نام "ایران نو" در این رابطه انتشار داد که در آن سعی می کرد تا افکار سوسیالیستی را اشاعه دهد.
نامبرده از افرادی بود که در مجلس شورا جهت تصدی سلطنت رضا شاه فعالیت فراوانی نمود و همینطور وی بعدها به عنوان اولین مسئول حزب توده برگزیده شد.
جریان دیگری که ماهیتاً عین همان جریانات قبلی بود ولی فقط نامش تغییر کرده بود جریان "حزب عدالت" بود نامهای بنیانگذاران این گروه همان نامهای اجتماعیون عامیون و جمعیت همت و حزب دمکراتیها بودند منتها با این تفاوت که زمان ایجاد آن مربوط به زمان سقوط تزار و رشد جریان کمونیستهای روسیه بود، این گروه در خود روسیه توسط روشنفکران ایرانی مقیم باکو و قفقاز اعلام موجودیت نمود و هسته هائی هم بعداًٌ به آذربایجان و گیلان ارسال کردند این گروه دارای نشریهای به نام "حریت" داشت که مدیر آن فردی بود به نام "جعفر پیشه وری" اولین کنگره این حزب در اول مرداد ماه 1299 در شهر انزلی تشکیل یافت که اکثراً روسی بودند و قلیلی ایرانی در آن حضور داشتند ، از اعضاء اصلی این گروه می توان به نریمان نریمانف (روسی الاصل عضو حزب بلشویک) حیدرخان، پیشه وری و سلطان زاده اشاره کرد .
ناگفته نماند که خود حیدرخان نیز از سال 1287 یعنی از همان ابتدای شکلگیری جریانات کمونیستی ، رسماً عضو حزب بلشویک شوروی بود.
هدف عمده این حزب همان ادامه ماموریت های قبل بود یعنی رخنه در نهضت مشروطیت و نهضت جنگل، که در نهضت مشروطیت خود حیدر عمواوغلی مسئول به شهادت رساندن آیت اله بهبهانی (از سران مشروطیت) بود و همینطور در ارتباط با میرزا کوچک خان و ضربه زدن به نهضت جنگلی که وی ایجاد کرده بود.
حیدر سهم به سزایی داشت و به همین علت نیز در مهر ماه سال 1300 بر اثر خیانتهای فراوانی که کرده بود به دست یاران میرزا کوچک خان به هلاکت رسید و این اولین درگیری رو در رو بین نیروهای مذهبی و جریانات چپ بود که از همان ابتدا نیروهای مبارز مذهبی را مانعی در سر راه خود می دیدند.
( بعد از بقدرت رسیدن حزب کمونیست شوروی بنا بر تصمیمی که لنین در جلسات بین الملل کمونیستها (کمینترن که بعدها به کمینفرم تبدیل شد) گرفت.
امر دائر بر این شد که کلیه احزاب کمونیستی در جهان نامهای پوششی نداشته باشند و به طور علنی فعالیت کنند.
لذا نام حزب عدالت به حزب کمونیست ایران مبدل شد و نشریه آن هم از حریت به "اکونومیست" تغییر نام یافت.
بعد از تثبیت قدرت لنین در شوروی، در سال 1300 دانشگاهی جهت کشورهای مشرق زمین (منجمله ایران) تاسیس شد به نام دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق با نام اختصاری دانشگاه کوتو، کار این دانشگاه ساختن کادرهای مارکیستی و تربیت هواداران و آموزش مرام کمونیسم در بین آنها بود و از ایران نیز در اولین دوره این دانشگاه 56 دانشجو شرکت داشتند که بعدها تعدادی از آنها از موسسین حزب توده و فرقه دمکرات شدند.
جریان دیگری که توسط چپ ها در منطقه گیلان ایجاد شد گروهی بود که تحت پوشش نام "انجمن فرهنگ" رشت کرده بودند و چون ایجاد گروه انجمن مقارن با تسلط رضا شاه بر ایران بود متلاشی شدند و تعدادی از آنها نیز