کوشش هایی که به منظور مجزا کردن مشاوره از روان درمانی به عمل می آید در جهان مورد تأیید همگان قرار نگرفته است گروهی را عقیده بر آن است که باید دو اصطلاح مشاوره و روان درمانی را به صورت مترادف مورد استفاده قرار داد و از فکر جدا سازی آنها احتراز جست.
صاحب نظران دیگر و مخصوصا کسانی که کارشان تربیت مشاوران دبیرستان است با این طرز فکر موافق نبوده و معتقدند که حتما باید دو واژه مذکور را از هم جدا دانست .
به عقیده این گروه، حتی در صورت عدم تفاوت در ماهیت مشاوره و روان درمانی، لازم است میان آنها تفاوتی هرچند مصنوعی به وجود آورد.
بر اساس استدلال این دسته از صاحب نظران اگر مجزا کردن مشاوره از روان درمانی امکان پذیر نباشد، قطعا همه برنامه های مربوط به تربیت مشاور در سطح فوق لیسانس متوقف مانده و بیست هزار از کارکنان دبیرستانها که به عنوان مشاور استخدام شده اند بیکار خواهند ماند، زیرا تنها عده معدودی از مردم به چشم روان-درمانگر[1] به آنها نگاه خواهند کرد .
بنابراین باید در صدد پیدا کردن فرقی میان مشاوره و روان درمانی بر آمد، هر چند که ممکن است حد فاصل این دو نا محسوس و توافق درباره همه جزئیات آن غیر ممکن باشد .
“ هاهن”[2] از زمره کسانی است که مشکل جدا سازی مشاوره از روان درمانی را مورد بررسی قرار داده و می نویسد : “ من بعضی از مشاوران و روان شناسان را می شناسم که به جهت تفاوتی که میان مشاوره و روان درمانی پیدا کرده اند کاملا راضی بنظر می رسند ...
شاید توافق های عمده آنها بر سر آن است که : مشاوره و روان درمانی را نمی توان کاملا از هم جدا ساخت .
مشاوران کارهایی انجام می دهند که روان درمانگران آنها را وظیفه خود می دانند.
روان درمانگران کارهایی انجام می دهند که مشاوران آنها را وظیفه خود می دانند.
علیرغم مطالب فوق مشاوره و روان درمانی با یکدیگر فرق دارند .
مشکل بودن تمیز مشاوره از روان درمانی بوسیله نویسندگان دیگری چون “انگلیشها”[3] نیز شناخته شده بود .
آنها پس از تعریف مشاوره به رابطه آن با روان درمانی اشاره کرده و می نویسند : “ هر چند مشاوره برای کمک به مراجعان بهنجار مورد استفاده قرار می گیرد، با این همه به میزان غیر قابل تصوری با روان درمانی درهم می آمیزد .” پیش از اینکه سعی خود را مصروف پیدا کردن تفاوت میان مشاوره و روان درمانی سازیم احتمالا مفید خواهد بود که درنگ کرده و ابتدا خود روان درمانی را تعریف کنیم .
“ ولبرگ”[4] روان درمانی را نوعی درمان تعریف می کند که هدف آن معالجه مشکلاتی است که طبیعت عاطفی دارند .
در این درمان شخصی تربیت یافته آگاهانه یک ارتباط حرفه ای با بیمار بر قرار می سازد .
هدف وی از ایجاد چنین ارتباطی بر طرف کردن ، تعدیل کردن و یا کند ساختن نشانه ها و الگوهای آشفته رفتار و کمک به رشد و نمو مثبت و تعالی بخشیدن شخصیت بیمار است .
“آیزنک”[5] در تعریف طنز آمیزی که از روان درمانی نقل می کند می نویسد :“ روان درمانی تکنیک بدون هویتی است که برای درمان مشکلاتی نا معین به کار رفته و دارای نتایجی غیر قابل پیشگویی است .
برای چنین تکنیکی ما برنامه های تربیتی و آموزشی سختی را توصیه می کنیم ” .
آیزنک پس از آن ، تعریف جدی تری به عمل آورده و می گوید که روان درمانی شامل عناصر زیر است : 1.ارتباط طولانی میان اشخاص 2.درگیری متخصص تربیت یافته 3.خود – ناخشنودی[6] مراجع از نظر عاطفی و یا از جهت سازگاری میان اشخاص 4.کاربرد روش های روان شناسی 5.
فعالیتی مبتنی بر یک نظریه درباره اختلالات روانی 6.هدف از ایجاد ارتباط بهبود بخشیدن خود-ناخشنودی مراجع است .
برای درک پاره ای از تفاوتهای موجود میان مشاوره و روان درمانی، بهتر است هدف ها ، مراجعان ، متخصصان ، موقعیت ها و روش های خاص هر کدام را مورد مطالعه قرار دهیم .
با این همه ، هرگز نباید انتظار تفاوت کاملا روشن ، رضایت بخش و قابل دفاعی را داشته باشیم .
احتمالا بر حسب هر یک از عناصر فوق الذکر ( هدف ها، مراجعان، متخصصان ، موقعیت ها و روشها)پیوستی[7] از یک فعالیت تا فعالیت دیگر وجود دارد .
درست مانند کمک های اولیه که ممکن است نحوه عمل پزشکی را تحت تأثیر قرار دهد، مشاوره نیز ممکن است نحوه عمل روان درمانی را دگرگون سازد ولی ، هرگز کسی به این فکر نمی افتد که جراحی مغز و به کار بردن باند کمک های اولیه با هم فرقی ندارند .
بطوری که “ گولدمن ”[8] می نویسد “ بعضی اوقات نزدیکی های غروب انسان واقعا نمی داند که آیا وقت روشن کردن چراغ رسیده یا نه ...
ولی آیا این اشکال در اخذ تصمیم بدان معنی است که تفکیک شب و روز از هم ارزشی ندارد، ...؟
این نظریه پیوست از مشاوره به روان درمانی توسط “ برامر”[9] و “شوستروم”[10] بخوبی تشریح شده است .
بعقیده آنها دو فعالیت مذکور ممکن است با هم تداخل حاصل کنند ، اما بطور کلی مشاوره با واژه هایی از قبیل “ تربیتی ، کمکی، موقعیتی ، حل مسئله، آگاهی شعوری و تأکید روی عادی ” مشخص می شود .و واژه هایی همچون “ بازسازی، تأکید روی عمق، تحلیل تمرکز روی ناخودآگاه و تأکید روی مشکلات عصبی یا عاطفی ” نیز روان درمانی را مشخص می سازند .
“پاترسون”[11] پس از بررسی کتب و مقالات مربوط به مشاوره خاطر نشان می سازد که انتهای مشاوره ای پیوست مشاوره- روان درمانی بوسیله واژه هایی همچون “ عادی، پیش گیری ، رشدی، نه چندان شدید، سطح در مقابل مجموع، واقعیت گرایی، مثبت بودن و آسان گرفتن “ مشخص می شود .
این تأکید روی تشخیص مشاوره از روان درمانی بر اساس وضع آنها در پیوست های مختلف، چهارچوبه سودمندی را فراهم می آورد که به موجب آن می توان تفاوت های ویژه مشاوره و روان درمانی را بر اساس هدف ها، مراجعان، متخصصان، موقعیت ها و روش های هر کدام تعیین کرد .
1-هدف ها چنین به نظر می رسد که در مطالعه هدف های مشاوره و روان درمانی به گونه جداگانه، هدف مشاوره عبارتست از کمک به فرد تا مشکلاتی را که در جریان رشد خود با آنها مواجه می شود بهتر بتواند از میان بر دارد .
ن.جوانی که در مشکلات جنسی، استقلال عاطفی نسبت با والدین، آمادگی برای شغل و موضوعات مهمی از قبیل (که با سن او و فرهنگ او مطلبقت دارند) کمک می گیرد از مشاوره برخوردار می شود .
از طرف دیگر، شخص میان سالی که با همین مشکلات دست به گریبان است احتمالا طرف توجه روان درمانگران قرار خواهد گرفت .
در یکی از گزارش های بخش 17 (بخش روان شناسی مشاوره) انجمن روان شناسی آمریکا[12] چنین آمده است : “ وقتی این گفتگوها را به دقت بررسی کرده و کمک هایی را که روان شناسان مشاوره برای جامعه انجام می دهند (و یا می توانند انجام دهند) در نظر می گیریم می توانیم هدف اصلی مشاوره را خلاصه کرده و بگوییم که مشاوره توجه خود را به برنامه هایی معطوف می دارد که فرد برای ایفای مؤثر نقش خویش در محیط اجتماعی بدانها احتیاج دارد.
بنابراین، بحث بر سر این است که اشخاص یاری شونده مریض، سالم، نابهنجار و یا بهنجار هستند واقعا بیمعنی است .
توجه مشاوره روی قابلیتها، مهارتها، قدرتها و امکانات موجود برای رشد یسشتر متمرکز است .
مشکلات شخصیت تنها موقعی مورد مطالعه قرار می گیرند که در سر راه پیشرفت فرد موانعی ایجاد کنند ”.
“ هاهن ” و “ مکلین ”[13] نیز درباره تفاوت هدف های مشاوره و روان درمانی اظهار عقیده کرده اند.
بنظر آنها مشاور بیشتر روی پیشگیری از انحراف های شگننده تأکید می کند، در صورتیکه درمانگران توجه اساسی خود را روی انحراف های موجود متمرکز کرده و یشگیری آن انحراف ها را هدف ثانوی خویش محسوب می دارد .
به طور کلی ، به عقیده این دو نفر هدف مشاوره پیشگیری بیماری های روانی و هدف روان درمانی درمان آنها است.
وجه تمایز دیگری نیز بر اساس هدف های مشاوره و روان درمانی میان این دو فعالیت قائل می ش.ند : بدین معنا که مشاوره را متوجه موضوعات مربوط به موقعیتهای باریک دانشته و تغییر ارگانیزم را هدف روان درمانی تلقی می کنند(هدف از تغییر ارگانیزم آنست که مراجع قدرت مواجه شدن با مشکلات کنونی و آینده را بدست آورد.
) به عبارت دیگر، گاهی در تعریف مشاوره و روان درمانی گفته می شود که اولی بیشتر پیرامونی و دومی اغلب مرکزی است.
“ شا” معتقد است که کمک های مربوط به خلاقیت، مورد توجه مشاوران بوده و معالجه بیماری های روانی هدف درمانگران را تشکیل می دهد.
به دیگر سخن، مشاوره آن اندازه که در نشان دادن فرصتهای منسب مؤثر است در امور مربوط به درمان و معالجه دخالت نمی کند.
“ مور“ امکان تمیز مشاوره را از روان درمانی بر اساس دو نوع اضطراب می داند.
به عقیده او مطالعه درباره اضطراب بهنجار وظیفه مشاوران و بررسی درباره اضطراب عصبی بر عهده روان درمانگران است.
به نظر “ تیلور” مشاوره عبارتست از جریان کمک به مراجع به منظور کسب مفهوم روشنی از هویت خویش، اما روان درمانی می کوشد تا در شالوده رشد فرد دگرگونی به عمل آورد .
وی در جای دیگر می گوید که روان درمانی متوجه دگرگونی شخصیت فرد است، ولی مشاوره می کوشد تا از منبع موجود بهره برداری کند .
روان درمانی درباره تعارضات درونی اشخاص و مشاوره راجع به مشکلات افراد برای ایفای هر چه بهتر نقش خویش مطالعه به عمل می آورند .
بنا به عقیده “ ونس” و “ ولسکی” هدف مشترک بسیاری از مشاوره ها و روان درمانی ها عبارتست از کاهش دادن عدم تطابق روانی افراد .
هنگامی که این عدم تطابق با مقدار قابل ملاحظه ای از روان شناسی مرضی همراه باشد مناسب تر آنست که آن را جزو قلمرو روان درمانی بدانیم ولی اگر این عدم تطابق مبتنی بر واقعیت باشد، کاهش آن به مهارتهای مشاوره ای احتیاج دارد (مثل مراجعی که هدفهای وی مستلزم پرورش توانائیهای است که او فاقد آنها است .)معهذا نویسندگان مذکور معتقدند که ابعاد عدم تطابق و روان شناسی مرضی با هم بستگی داشته و بنابراین همه روان شناسانی که خدمت درمانی شخصی عرضه می دارند هم به روان درمانی و هم به کاهش عدم تطابق روانی اشتغال خواهند ورزید.
عظیم ترین تلاش برای تمیز مشاوره از روان درمانی، توسط ” ولبرگ ” به عمل آمده است.
برای حل مسائل موجود در این زمینه وی سه راه حل پیشنهاد می کند : حمایتی، بازپرور بینشی، و باز سازنده بینشی .
روان درمانی حمایتی می کوشد تا علائم و نشانه های مرضی را به حداقل رسانیده و بدینوسیله در فرد تعادل عاطفی به وجود آورد .
در نتیجه کسب تعادل عاطفی، فرد خواهد توانست در حدود مرز رفتار عادی زندگی کند .
مثالهائی چند از این روش درمانی عبارتند از راهنمائی مستقیم، درستکاری محیطی، برونی ساختن عایق و متقاعد ساختن، این قبیل درمان ها و نیز سایر درمان های حمایتی را ممکن است مشاوران انجام دهند .
به عقیده “ ولبرگ “ موارد مقتضی برای کاربرد این روش درمانی عبارتند از : هنگامی که “خود“ توسط یک سلسله مشکلات موقتی احاطه می شود.
هنگامی که حتی روان درمانی به علت ضعف شدید “ خود” سودمند واقع نمی شود.
“ ولبرگ” می گوید روان درمانی بینشی با هدف های نو پروری خویش می کوشد تا نگرشهای رفتاری فرد را تعدیل کرده و آنها را به رفتارهای سازنده تبدیل سازد .
بنابراین هدف این نوع روان درمانی آنست که بینش فرد را افزایش دهد بحدی که فرآیندهای وجدان خودآگاه رفتار فرد و یا هدف های او را تغییر دهند .
“ ولبرگ “ مشاوره و مدد کاری اجتماعی را جزئ لا ینفک این روان درمانی می داند.
بطوریکه استنباط می شود این نوع درمان راه علاج مشکلات خفیف و با مشکلات موجود در زمینه های مشخص و محدودی را نشان می دهد.
بالاخره “ ولبرگ ” دراره روان درمانی بینشی که هدف های بازسازنده دارد قلمفرسائی می کند .
بنظر وی هدف این روان درمانی بازسازی است.
برای این منظور متخصص در جهت آگاهی از تعارض های ناخودآگاه فرد کار می کند و امیدوار است تا در ساختمان منش مراجع دگرگونی های گسترده ای به وجود آورد .
تعیین وجوه تمایز بین این سه شیوه درمان امری مهم و ضروری است، زیرا در غیر این صورت ممکن است روان درمانی حمایتی و روان درمانی بازپرور بینشی با روان درمانی بازسازنده بینشی اشتباه شوند.
روان درمانی بازسازنده مخصوصا به صورت تحلیل روانی در مورد کسانی بکبار می رود که نوروزهای شدیدی مبتلا هستندکه درمان آن مستلزم