پیرامون وجه تسمیه ی «صوفی» و اینکه این کلمه از چه چیزی مشتق شده است و علت نامیدن این گروه به این نام چیست، نظرات مختلفی بیان شده است که در اینجا به پاره ای از این نظریات اشاره می کنیم:
1- گروهی بر این عقیده اند که تصوف منسوب است به اهل «صُفّه» که اینان گروهی از فقرای بدون مال و ثروت و خانواده بودند که در مسجد پیامبر (ص) برای آنان صفّه ای ساخته بودند و با کمک مالی سایر مسلمین زندگی خود را اداره می کردند و پیامبر (ص) به ایشان سلام می داد که «السلام علیکم یا اهل الصُفه، کیف اصبحتم؟»
اما نسبت «صوفی» به اهل صُفّه صحیح نیست زیرا در آن صورت می بایست «صُفّی» نامیده شوند، نه «صوفی» (1) و زمخشری در «اساس البلاغه» برای تصحیح این نسبت می نویسد: «فقیل مکان الصفّیه الصّوفیه بقلب احدی الفائین واواً للتخفیف» (2).
2- نظر گروهی بر این است که «صوفی» از «صفا» مشتق شده است.
البته این گروه در پاسخ به اعتراض کسانی که نسبت صوفی به «صفا» را از نظر لغوی غلط می دانند گفته اند که: «کان فی الاصل صفویّ فاستُثِقلَ ذلک فقیل صوفّیّ» (3) و دلیل اینکه اینها «صوفی» را از «صفا» مشتق می دانند، این است که می گویند: : «مراد از آن صفای قلب اهل تصوف و انشراح صدر و مراتب رضا و تسلیم به مقدرات الهی است، علاوه بر این صوفیه با خداوند در حال صفایی هستند که هیچ چیز آنها را از آن باز نمی دارد و همچنین وجه مناسب آن، آنست که صوفیه به واسطه ی موهبت الهی از کدورت جهل صاف شده اند» (1) که البته همان گونه که گفته اند این نسبت از نظر معنی درست ولی از نظر اشتقاق لغوی غلط است.
2- نظر گروهی بر این است که «صوفی» از «صفا» مشتق شده است.
البته این گروه در پاسخ به اعتراض کسانی که نسبت صوفی به «صفا» را از نظر لغوی غلط می دانند گفته اند که: «کان فی الاصل صفویّ فاستُثِقلَ ذلک فقیل صوفّیّ» (3) و دلیل اینکه اینها «صوفی» را از «صفا» مشتق می دانند، این است که می گویند: : «مراد از آن صفای قلب اهل تصوف و انشراح صدر و مراتب رضا و تسلیم به مقدرات الهی است، علاوه بر این صوفیه با خداوند در حال صفایی هستند که هیچ چیز آنها را از آن باز نمی دارد و همچنین وجه مناسب آن، آنست که صـوفیه به واسـطه ی موهـبت الـهی از کـدورت جـهل صـاف شده اند» (1) که البته همان گونه که گفته اند این نسبت از نظر معنی درست ولی از نظر اشتقاق لغوی غلط است.
3- اینکه «صوفی» مشتق از «صف» است و چون این گروه از نظر تقرب به خداوند در صف اول هستند لذا منسوب به «صف» شده اند، که البته «قشیری» در رد این نظریه می گوید که: «معنی درست ولیکن این نسبت مقتضی لغت نباشد و این طائفه مشهورتر از آنند که در تعیّن ایشان به قیاس لفظی حاجت آید».
4- اینکه نسبت «صوفی» را از «صوفانه» گرفته اند که نوعی گیاه صحرایی است که این گروه با آن زیست و به آن قـناعت می کردند.
و این نیز غلـط است زیرا در این صورت باید نسبتشان «صوفانی» می شد، نه «صوفی».
5- گروهی دیگر گفته اند که «صوفی» منسوب است به «صوفه القضا» (موی پشت گردن) که گویی با آن به سوی حق کشیده می شود و از خلق منصرف می گردد.(2) 6- اینکه «صوفی» مشتق از «صوفه» است که نام قبیله و قومی بوده در جاهلیت.
به نظر این گروه چون اولین کسی که خود را وقف خدمت به خدا کرد و در بیت الحرام به این کار مشغول شد مردی بود به نام «غوث بن مر» معروف به «صوفه» لذا کسانی را که از دنیا بریده، تنها به عبادت پرداختند، در انتساب به «صوفه»، «صوفی» نامیدند.
طبق روایتی از «ولیدبن قاسم»، «صوفه» نام قومی بوده است در جاهلیت و از «زبیربن بکار» نقل شده است که اجازه ی شروع حج از عرفه مخصوص «غوث بن مر» بود که بعداً به ارث به اولادش رسید و طایفه ی او را «صوفه» می نامیدند، و موقع حج عربها خطاب به ایشان می گفتند: «أجز صوفه» (1) البته به عقیده ی استاد همایی: «این عقیده هم ظاهراً راه به جایی نمی برد، زیرا «بنی صوفه» مردمی خدمتگزار و اغلب اهل زهد و عبادت بوده اند و جماعت صوفیه را با آن مناسبتی هست ولیکن به طور قطع و یقین هم نمی توان این معنی را پذیرفت و گفت که علت واقعی تسمیه همین بوده است» (2)و البته اگر این نظر درست باشد می توان گفت که اصطلاح «صوفی» قبل از اسلام نیز رایج بوده است و به مردم زاهد و عابد اطلاق می شده است.
7- عده ی دیگری مانند «ابوریحان بیرونی» معتقدند که کلمه ی «صوفی» اشتقاق عربی ندارد و ریشه ی این کلمه را باید در کلمات یونانی جستجو کرد، به این صورت که اصل این کلمه از «سوف» (soph) یونانی به معنی حکمت و دانش است که لفظ «فیلسوف» مرکب از «فیلا» (phila) و «سوفیا» (sophia) به معنی دوستدار حکمت نیز از آن ریشه گرفته شده است و چون در اسلام گروهی ظهور کردند که در عقیده نزدیک به دانشمندان یونانی بودند به نام «سوفیه» یا «صوفیه» خوانده شده اند و چون غالباً وجه تسمیه را باز ندانسته گفته اند که از «صوف» به معنی پشم مأخوذ است» (3) 8- اینکه کلمه ی «صوفی» مشتق از «صوف» است زیرا ایشان اغلب به پوشیدن آن اختصاص یافته اند و در پوشیدن جامه های فاخر با مردم مخالفت داشتند و به پشمینه پوشی می گرائیدند.
(4) ابو نصر سراج ضمن اینکه اشتقاق «صوفی» را از «صوف» پذیرفته می گوید: اگر کسی بپرسد که هر صنف و گروهی را به حال یا علم مخصوصی منسوب می دارند، مثلاً اصحاب حدیث را «محدث» و اصحاب فقه را «فقیه» و اهل زهد را زاهد و اهل توکل را «متوکل» و اهل صبر را «صابر» می نامند، چرا صوفیه را به حال و یا علمی منسوب نمی دارند؟
سپس خودش جواب می دهد که: دلیل آنکه اهل تصوف را همانند علماء و زهاد و محدثان به علمی و یا حالی نسبت نمی دهند این است که صوفیان بر خلاف دیگران تنها به یک علم، و یا حال، یا مقام اختصاص ندارند، بلکه جامع تمام علوم و فضایلند و در حالت و مقامات مختلفی در سیر و تکاملند و لذا آنها را تنها به ظاهرشان که پشمینه پوشی است نسبت می دهند زیرا پشمینه پوشند و پشمینه پوشی دأب انبیاء و شعار اولیاء و اصفیاء است.
چنانکه یاران حضرت عیسی (ع) را با عنوان «حواریون» می خواندند و آنان را که جماعتی سفید پوش بودند نه به فضایل بلکه به ظاهر لباسشان نسبت می دادند.
(1)و اما قشیری به این مسأله با دیده ی تردید نگاه می کند و می گوید: کسانی که می گویند کلمه «صوفی» مشتق از «صوف» است و تصوف به معنای «صوف پوشیدن» همچنان که «تقمُّص» به معنای پیراهن پوشیدن، این از نظر لغوی درست است ولی این گروه به «صوف پوشیدن» اختصاص ندارند، و سپس اضافه می کند که این کلمه لقبی است مانند لقبهای دیگر.
(2) چنانکه بیان شد بیشتر توجیهات در مورد اشتقاق لفظ «صوفی» با قواعد زبان عرب مطابقت نداشت اما فرض اشتقاق آن از «صوف» برخلاف قاعده نیست، اما باید توجه داشت که به این توجیه نیز انتقاداتی شده است از قبیل آنچه قشیری مطرح کرده است که «ولکن این قوم به «صوف پوشیدن» اختصاص ندارند» در جواب این اشکال مرحوم همایی می گوید که: «در وجه تسمیه جامعیت و مانعیت شرط نیست و ممکن است کلمه ای را به مناسبتی در یک مورد بخصوص اصطلاح کنند در صورتی که معنی کلمه به آن مورد ممکن است که اختصاص نداشته باشد.
اشکال و اعتراض دیگری که درباره ی اشتقاق لفظ «صوفی» از «صوف» وجود دارد، اعتراضی است که خود همایی آن را طرح کرده و می گوید: در زبان عربی «یاء» نسبت در مورد انتساب به شکل و هـیأت در جامه و لباس نظیر ندارد و مثلاً کلمه «قطنی» به معنی کسی که لباس پنبه دربر می کند و «اطلسی» به معنی اطلس پوش در استعمال فصیح عربی صحیح نیست، بر خلاف فارسی که این نوع استعمال در آن صحیح و متداول است و لفظ صوفی را در عربی علی القاعده به معنی تاجر پشم یا لباس پشمینه یا منسوب به محل و شخص صوف و صوفه نام، باید گفت نه در مورد پشمینه پوش چنانکه ظاهراً در مورد «عبدالرحمن صوفی» منجم معروف به مناسبت شغل پشم فروشی است نه پشمینه پوشی که شعار فرقه ی صوفیه می باشد و سپس اضافه می کند که ظاهراً اصطلاح «صوفی» در مورد زهاد پشمینه پوش از کلمات ساخته ی فارسیان است که در زبان عربی داخل شده و محتمل است که اول بار این لقب را ایرانی نژادان بصره و کوفه وضع کرده باشند و از آنجا به دیگر بلاد اسلامی سرایت کرده باشد نظیر این کلمه که از زبان دیگر داخل زبان عربی شده و آن را عربی اصیل پنداشته و درباره ی آن اشتقاقات عجیب و غریب ساخته اند (از قبیل کلمات منجنیق، شیطان، هندسه و تاریخ و …) بسیار داریم.
(1) خلاصه آنکه، با آنکه پشمینه پوشی اختصاص به صوفیه نداشته است این اشتقاق را بیشتر محققان قبول کرده و آن را بیشتر می پسندند که تصوف بی شک از زهد و پارسایی آغاز شده است و پشمینه پوشی زاهدان قدیم در واقع اعتراضی بوده است بر طرز زندگی آن جماعتی از توانگران که همه ی عمر در شادخـواری و خوشـگـذرانی به سر مـی برده اند و همه جامه و خوراک لطیف داشته اند.
(2) لغت صوفی که در اول به مناسبت آنکه عادتاً لباس زهاد «صوف» یعنی از پشم بوده، پیدا شده، بعدها مترادف با لغت «عارف» شده است اعم از اینکه آن عارف لباس پشمی بپوشد یا نپوشد بطوریکه در لغت عرب اصطلاح «لبس الصوف» به معنی عارف شدن و در زمره ی فقرا و صوفیه درآمدن است.
مثل آنکه در فارسی هم اصطلاح «پشمینه پوش» عیناً به همان معنی است و از مترادفات «صوفی» و «عارف» و «درویش» است.
(1) آغاز پیدایش تصوف در اسلام و اولین کسی که به این نام خوانده شد تصوف به معنی عام عبارت است از نوعی زهد و ریاضت که برخاسته از ورع و پرهیزکاری است و این معنا در میان تمام ملل و ادیان کم و بیش وجود داشته است، در میان ایرانیان قدیم و همچنین یونانیها و چینی ها افراد زاهدی که اکثر آنها دانشمندان قوم بودند، وجود داشتند که در اثر ریاضت و تمرکز حواس و علل روحانی دیگر کارهای خارق العاده ای از آنها سر می زد که موجب حیرت عامه مردم بود.
این افراد دارای یک نوع معتقدات و اعمال مخصوص بودند که اغلب با عقاید عامه تفاوت داشت.
مشرب فلسفی افلاطون و حکمای پهلوی ایران و همچنین عقاید بودائیان هند مردم را دعوت به ریاضت نفسانی و ترک هوی و هوس و مجاهدت معنوی و تصفیه اخلاق می کرد که این معنا به طور عموم در اغلب ادیان و مذاهب قدیمه وجود داشته است.
پس برای پیدایش روح زهد و پرهیزکاری و ریاضت اخلاقی در بشر نمی توان تاریخ معین تعیین نمود و نمی توان ملتی بخصوص را معلم حقیقی سایر ملل پنداشت.
از طرف دیگر ارتباط عقاید و وابستگی افکار روحانی ملل را به یکدیگر نیز نمی توان انکار کرد زیرا ملل عالم از دیر زمان گاهی در اثر حوادث تاریخی به یکدیگر نزدیک شده و علوم و معارف و آداب و عادات را از یکدیگر فراگرفته اند.
خلاصه اینکه روح تزّهد در هر ملت و هر آئینی وجود داشته، بااین تفاوت که در هر قومی به شکلی جلوه گر شده و در هر زبانی به نام مخصوصی خوانده شده و در اسلام به صورت «تصوف» و مسلک خاص درآمده است.(1) دکتر زرین کوب در تأیید این مطلب که عرفان و تصوف به معنی عام در میان همه ی مذاهب و ملل وجود دارد می گوید که: عرفان طریقه ی معرفت در نزد آن دسته از صاحب نظران است که بر خلاف اهل برهان در کشف حقیقت بر ذوق و اشراق بیشتر اعتماد دارند تا بر عقل و استدلال.
این طریقه در بین مسلمین تا حدی مخصوص صوفیه است و در نزد سایر اقوام بر حسب تفاوت مراتب و به نسبت ظروف زمانی و مکانی خاص نامهای مختلف دارد که همه را امروزه تحت عنوان «میستی سیسم» (Misticisme) یا معرفت اهل سرّ می شناسند، این طریقه