عرفان عملی در اسلام
«مقام و حال»
برای شناخت و آشنایی بیشتر با مقام وحال در عرفان عملی: لازم است ابتدا مبحثی در رابطه با عرفان و تاریخچه آن وسپس عرفان عملی ارائه گردد وآنگاه به چگونگی مقام و حال در عرفان عملی بپردازم.
کلمه عرفان در زبان انگلیسی مترادف ست با واژه Gnosis یعنی دانش رازهای روحانی وتصوف مترادف است با واژه Mystic به معنای رمز پسری پوشیده عرفان معرفت بر حالی روحانی وتوصیف ناپذیر است که در آن حال عارف ارتباط مستقیم و بی واسطه با وجود مطلق پیدا می کند در چنان لحظه ای عارف ذات مطلق دانه وسیله برهان بلکه در ارتباط با ذوق وشوق درون خود احساس میکند: این تجارب را به مدد الفاظ و کنایات خویش بیان می داد.
اما فهم وشناخت مقاصد او برای کسی که از آن عالم بیگانه است بدرستی حاصل نمی شود.
بهر حال عرفان دانشی است که در مکتب اسلام متولد شده و با گذشت زمان راه تکاملی خود را پیموده است:
عرفان عملی است که از دو دیدگاه میتوان با آن نگاه کرد.
الف: بعد اجتماعی
ب:بعد فرهنگی
بعد اجتماعی: اگر اهل عرفان به عنوان یک پدیده اجتماعی ملاحظه شودمعمولا با آن متصوفه می گویند اما اگر به بعد فرهنگی آن توجه شود: بان عرفان می گویند: این دو در واقع مانند یک گروه وابسته بهم هستندآنها دارای افکار واندیشه، آداب ورسوم در مجالست و مصاحبت وحتی نوع پوشش وآرایش مخصوص به خود دارند.
تاریخچه
آنچه که مشخص است اینست که در قرن اول هجری.
گروهی بنام صوفی و یا عارف وجود نداشته اما این نام براساس شواهد تاریخی از قرن دوم هجری آشکار شده است
اولین فردی که بنام صوفی یا عارف از آن یاد می شود«ابوهاشم صوفی کوفی» است و همین فرد بوده است.
که برای نخستین بار در فلسطین مکانی بنام خانقاه به منظور اجرای عبادت گروه خود بنا نموده است:
«صوفی» وجه تسمیه صوفی یعنی پشمینه پوشی آنهاست: زیرا به جهت اعتقاد به زهد واعراض از این دنیا تمایل به پوشیدن لباسهای نرم نداشته و بهمین خاطر لباسهای زبر و درشت پشم می پوشیدند و باینصورت بانها صوفی می گفتند:
اما از چه زمانی گره فوق خود را عارف می خواندند اطلاع دقیقی در دست نیست.
اما از گفته های سری سقطی که در سال 243 هجری وفات نموده چنین بر میاید.
که احتمالا از قرن سوم هجری اصطلاح عارف متداول شده است در طول تاریخ تولد عرفان و در هر عرفانی معروف ومشهور ظهور کرده اند که ذکر بعضی از آنها در اینجا ضروری بنظر می رسد
اما از چه زمانی گره فوق خود را عارف می خواندند اطلاع دقیقی در دست نیست.
که احتمالا از قرن سوم هجری اصطلاح عارف متداول شده است در طول تاریخ تولد عرفان و در هر عرفانی معروف ومشهور ظهور کرده اند که ذکر بعضی از آنها در اینجا ضروری بنظر می رسد قرن اول«قرن دوم» در قرن اول:آنچنان اطلاع دقیقی در باب فوق نداریم اما در قرن دوم: عرفای معروف عبارتند از: حسن بصری-ابوهاشم صوفی کوفی-شقیق بلخی-فضیل بن عیاض- قرن سوم بایزید بسطامی-سرسقطی-بشرحانی-حارث محاسبی-جنید بغدادی-ذوالنون مصری سهل بن عبدلله تستری- حسین بن منصور حلاج قرن چهارم ابوبکر شبلی-ابوعلی رودباری-ابونصر سراج طوسی-ابوالفضل سرخسی-ابوعبدالله رودباری-ابوطالب کلنی قرن پنجم شیخ ابوالحسن فرقانی- ابوسعید ابوالخیر-ابوعلی دقاق نیشابوری- ابوالحسن علی بن عثمان هجیری-امام ابوحامد محمد غزالی قرن ششم عین القضاه همدانی-سنائی-غزنوی-احمد جامی-عبدالقادردر گیلانی-شیخ روز بهان بقلی شیرازی قرن هفتم شیخ نجم الدین کبرا-شیخ فرید الدین عطار-شیخ شهاب الدین سهروردی زنجانی-ابن الفارض مصری –محی الدین عربی طائی اندلسی-صدرالدین محمد قونوی-مولاناجلال الدین محمد بلخی رومی قرن هشتم علاءالدین سمنانی-خواجه حافظ شیرازی-عبدالرزاق کاشانی-شیخ محمود شبستری-سید حیدر آملی-عبدالکریم جبلی قرن نهم شاه نعمت آولی-صائن الدین علی ترکه اصفهانی-محمدبن حمزه فناوری رومی- شمس الدین محمد لاهیجی نوربخشی-نورالدین عبدالرحمن جامی: اما از قرن دهم به بعد عرفانی که در سلسله عرفان وتصوف وارد شوند چشمگیر نبوده است تقسیم بندی عرفان عرفان خود به دو بخش تقسیم می شوند:الف –بخش نظری ب-بخش عملی عرفان نظری عرفان در بخش نظری: مانند فلسفه الهی است:عرفان در این بخش :معرفت وعلم به خدا جهان هستی را بیان می کند و درواقع به تفسیرهستی می پردازد: در فلسفه الهی استدالالات به مبادی و ا صول عقلی تکیه دارد.
اما در عرفان نظری مبادی وکشف را مایه استدلال خود قرار میدهد وبازبان عقل تشریح میکند :ازدیدگاه فیلسوف هم خدا اصالت دارد و هم خدا اصالت دارد هم غیر خدا.
اما از نظر عارف غیر خدا به عنوان چیزهیی که دربرابر خدا قرار بگیرند وجود ندارد.
عرفان عملی عرفان عملی عبارتست ازآن قسمت ازروابط انسان با خود و خدا وجهان در این بخش عرفان مانند اخلاق است زیرا یک علم عملی است:این قسمت از عرفان راسیروسلوک می گویند: در بحث سیروسلوک :این سالک ست که برای رسیدن به مقام والای انسان یعنی توحیدباید از کجا شروع کند و چه منازل و مراحلی را باید طی کند.
البته عبور از این منازل باید بامراقبت ومواظبت یک انسان کامل و آگاه با تجربه که قبلا این راه را طی کرده باشد باید صورت گیرد ودر غیراینصورت خطر انحراف وگمراهی برای سالک در عرفان وجود دارد.
حافظ می گوید طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی که در اینجا خضرهمان انسان کامل و باتجربه ایست که میتوان در عبور از راه و سلوک از آن تبعیت نمود و گاهی هم همین فرد باتجربه و راه دیده وکامل را خضر و یا طایر قدس هم می گویند که همه اینها تقریبا مترادف هم هستند: حافظ همتم بدرقه ره کن ای طایر قدس که درازاست ره مقصود ومن نو سفرم هدف عارف عارف فقط خدا را می خواهد وعبادات او منحصر به حق وغیر او را قبول وحق نمیداند او عبادتش را باینجهت قبول دارد که تنها خداوند متعال است که شایسته عبادت است وبس.
عارف از نظر هدف موحد است زیرا تنها اورا می خواهد: موحد چه درپای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی برسرش امید وهراسش نباشد زکس براینست بنیاد توحید وبس عارف خودرا بخاطر دنیا و یا بهشت بر این نمی خواهد.
چرا که چنین تصور شد دنیا و آخرت هدف و خداون متعال بعنوان وسیله مظور می شود در حقیقت معبود مطلوب وجود نفس است که چنین گرایشاتی پیدا می کند: عارف هر چه بخواهد بخاطر خدا میخواهد و اگر هم نعمت هایی از خدا را بخواهد بدان جهت است که آن نعمات از ناحیه خداوند است :هدف عارف شایستگی ذاتی معبود برای عبادت است .وهدف دیگر عارف شایستگی خود عبادت یعنی کرامت و شرافت ذاتی عبادت است:عرفا اعتقاد دارند که اگر هدف انسان غیر از ذات حق چیز دیگری باشد نوعی شرک است: عرفان بر ضدشرک طغیان می کند: شهید مرتضی مطهری در یکی از آثارش چنین می گوید: کار برای خودکردن نفس پرستی است کار برای خلق کردن بت پرستی است کاربرای خلق و خدا کردن شرک است و دوگانه پرستی کار خود خلق برای خدا کردن توحید است ویکتا پرستی :وسعدی هم اشاره ای چنین دارد گر از دولت چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا حافظ گوید: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است یعنی با فناونیست شدن دوباره به هستی میرسد چه با نیستی از خود و هلاک شدن در غیر و برکنار کردن وجود مکانی هدف عالم فهم حقیقت و هدف عارف فنا در حقیقت است.
فنای ذاتی که در عرفان وتصوف هدف است نفی ذات و هستی هر آنچه غیرحق تعالی است این مرتبه را «حق الیقین» می گویند اعتقاد به فنا وتوحید عرفانی، بعضی از عارفان را چنان به شور ووجد می اندازد که با ذوق عرفانی و شهودی افکار خود را به تعبیرات گوناگون بیان می کند مولودی می گویند: ای عاشقان ای عاشقان من عاشق یکتاستم عشقم چو بر سر میزند من والهو شیداستم من عاشق یکتاستم من واله وشیداستم اینجاستم آنجاستم هم زیر و هم بالاستم عالم نبود ومن بدم آدم نبود و من بدم آن نور وحد من بدم هم خضر و هم الیاستم عالم منور شد زمن آدم مصورشد زمن هم عالم هم فاضلم هم قاضی القضاستم احمدمنم حیدرمنم هم صاحب کشور منم هم باده احمر منم هم باده تقواستم ای شمس دین ای شمس دین روش کن روی زمین در ارض و در اعلا منم پنهان و هم پیداستم شرایط سالک یا مرید وشیخ یا مراد بر مرید است که اوامر مرا را بی چون وچرا بپذیرد زیرا مراد مانند پیامبر است در میان مرد مردم عده ای اعتقاد دارند در رسیدن به مقصود چهار پیر یا مراد لازم است: 1-پیر دلیل-مراد مرید را به شرایط اولیه سلوک آشنا می کند 2-پیرطریقت- مراد ارشاد مرید را به عهده میگیرد و باو ذکر و او را تلقین می کند 3-پیر صحبت: مراد ابهامات مرید را پاسخ می دهدو مشکلات او را حل می کند 4-پیرخرقه: مراد به مرید خرقه می پوشاند و باواجازه ارسال می دهد توحید عارف توحید عارف که آخرین مقصد سیروسلوک عرفانی است با توحید فیلسوف تفاوت دارد: زیرا در توحید فیلسوف و یا حتی توحید افراد عامی: یعنی اعتقاد به اینکه واجب الوجود یکی است و چند تا نیست:«در حالیکه توحید عارف یعنی موجود حقیقی تنها خداست ومنحصر باوست و آنچه که هست نموداست نه بود زیرا جز خدا چیز دیگری نیست وتوحید در بخش عرفان یعنی عبور از منازلی و رسیدن به مرحله که عارف جز خدا هیچ چیز نبیند: بنابراین عارف برای رسیدن به هدف از دل و ومجاهده تهذیب نفس استفاده می کند.
در عرفان عملی سالک متحرک وپویاست عمده کوشش عارف.
بازگردانیدن کثرت به وحدت و رسیدن به وجود حق است سالک در طلب حق و برای رسیدن به مقصود نهایی خود باید چهار سفر مهم را طی کند واین اسفا بشرح زیر است: الف: سفر از خلق به حق«من الخلق الی الحق» ب:سفر به حق در حق«بالحق فی الحق» ج:سفر از حق به خلق«من الحق الی الخلق» باباطاهر در این رابطه چه زیبا گفته است: به صحرا بنگرم صحرا ته ونیم به دریا بنگر دریا ته ونیم به هر جا بنگرم کوه ودر دشت نشان از روی زیبای ته بینم سفر به حق در خلق: «فی الحق بالحق» بنابراین نخستین سفر سالک سفر از خلق بسوی حق است و این سفر خود منازل و مراحلی دارد که مهمترین آن 8مرحله است الف:مرحله اول طلب در این مرحله انسان خود را می شناسد و به خوداگاهی پیدا می کند و در راه معرفت حق قدم می گذارد واین شناخت معمولا از طریق برهان و وجدان صورت می گیرد ب:مرحله دوم: تهذیب اخلاق است :سالک پس از طی مرحله اول یعنی مرحله طلب باید به تهذیب نفس خود بپزدازد و برای رسیدن به این مرحله 8 منزل وجود دارد که آن را مقامات سالک گفته می شود مقامات مقام مرتبه ای است که صوفی یا عارف با ریاضت دادن خود بدان دست می یابد و عبارتند از توبه-ورع-زهد-فقر-صبر-توکل-رضا-تسلیم توبه توبه یعنی بازگشت بسوی خدا، بازکردن عقده های قلب و پیوستن در مسیر حق: توبوالی الله جمیعا ایه المومنون لعلکم تفلحون: سوره نور آیه 31 همگی بسوی خدا بازگردید :پیامبر بزرگوار اسلام می فرماید الکتاب من الذنب کمن لاذنب له توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناه ندارد از یکی از عرفا بنام جنید سوال شد توبه یعنی چه ایشان جواب دادند توبه یعنی فراموشی گناه:یعنی لذت گناه از دل بیرون راندن عطار نیشابوری در منطق الطیر در رابطه با توبه می گویند: گر نبودی مرد تائب را قبول کسی بدی هر شب برای او نزول گر گنه کردی در او هست باز توبه کن کاین در نخواهد شد فرار تو یقین میدان که صدعالم گناه ازقف یک توبه بخیزد زراه حضرت امام(ره) در کتاب چهل حدیث در حقیقت توبه اینچنین ذکر شده: بدان که توبه یکی از منازل مهم مشکله است و آن عبارتست از رجوع از طبیعت بسوی روحانیت نفس-بعد از آنکه به واسطه معاصی و کدورت نافرمانی نور فطرت وروحانیت محجوب به ظلمت طبیعت شده زیرا نفس در بدو فطرت خالی از هر نحو کمال وجمال ونور وبجهت است چنانچه خای از مقابلات آنها نیز هست.
گویی صفحه ای است خالی از مطلق نقوش: نه دارای کمالات و روحانی و نه متصف به اضداد آنست وفطرت او بر استقامت و خمیره و مخمر به انوار ذاتیه است و چون ارتکاب مع می کند به واسطه آن در دل او کدورتی حاصل شود و هر چه معاصی بیشتر شود کدورت و ظلمت افزون گردد و به شقاوت ابدی برسد اگر در بین این حالات قبل از فراگرفتن ظلمت تمام صفحه قلب