پیامبر اکرم(ص) بموازات پیمان برادرى، پیمانى هم با یهود به عنوان پیمان عدم تعرض منعقد فرمود که بر طبق آن یهود در مراسم دینى و کسب و کار خود آزاد بودند، مشروط بر اینکه توطئهاى بر ضد مسلمانان نداشته باشند و دشمن را بر ضد ایشان تحریک نکنند.
هنوز چندان مدت زیادى از ورود رسول خدا(ص)به شهر یثرب و عقد پیمان میان او و یهود نگذشته بود که یهودیان بناى کار شکنى و مخالفتبا مسلمانان و رهبر بزرگوار آنان را گذاشته و روى طبع کینه توز و تسلط جویانهاى که داشتند و مىدیدند روز به روز بر قدرت و نفوذ پیغمبر اسلام در مدینه و اطراف افزوده مىشود در صدد جلوگیرى از پیشرفت اسلام و نفوذ سریع پیغمبر(ص)برآمدند.
به گفته برخى از مورخان در آغاز نیز که حاضر شدند با محمد(ص)پیمان دوستى و همبستگى ببندند به این امید بود که شاید بتوانند او را به خود ملحق سازند و با دست او بر مسیحیان ساکن جزیره العرب و مذاهب دیگر پیروز شوند، اما وقتى متوجه شدند که او تابع فرمان خدا و فرستاده از جانب اوست و راه سومى را انتخاب کرده و به تعبیر قرآن کریم«امت وسطى»تشکیل داده استبه فکر مخالفت و کار شکنى با آن حضرت افتاده و بخصوص هنگامى که خداى تعالى به پیغمبر(ص)و مسلمانان دستور داد قبله خود را از بیت المقدس به سوى کعبه تغییر دهند.
حسد و رشک بزرگان یهود نسبتبه پیغمبر اسلام(ص)نیز عامل مهم دیگرى براى مخالفت آنها محسوب مىشد چنانکه در مخالفتهاى دیگرى نیز که قبل از آن در تاریخ پیغمبران و مردان الهى دیده شده معمولا عامل مهمى به شمار مىرود.
مخالفت و کار شکنى یهود به صورتهاى مختلفى شکل مىگرفت.
گاهى براى اینکه به خیال خود پیغمبر(ص)را به زانو درآورده و مسلمانان را از دور او پراکنده سازند نزد آن حضرت آمده و سؤالات مذهبى و علمى طرح مىکردند، که برخى از آنها را خداى تعالى در قرآن نقل فرموده، مانند سؤال از روح و ذو القرنین و داستان اصحاب کهف و غیره که چون خداى تعالى او را یارى و کمک مىکرد و پاسخ سؤالاتشان رابه طور کامل مىداد از این راه نتوانستند نتیجهاى بگیرند و به راههاى دیگر متشبثشدند.
 و از آن جمله ایجاد اختلاف میان مسلمانان و به یاد آوردن دشمنیها و عداوتهاى میان دو تیره اوس و خزرج و تذکر و نقل داستانهایى از روزهاى جنگ میان آن دو تیره و امثال آن بود که از این راه نتیجه بیشترى عایدشان شد و به خصوص آنکه در مدینه افراد منافقى همچون عبد الله بن ابى - که پیش از این داستانش را نقل کردیم - وجود داشتند که در دل ایمانى به اسلام و پیغمبر نیاورده بودند و بلکه دنبال بهانهاى مىگشتند تا آنها که این آیین مقدس را به سرزمین یثرب ارمغان آورده بودند مورد سرزنش و تمسخر قرار دهند.
یهودیان از وجود این گونه افراد استفاده زیادى براى پیشرفت هدف خود که همان ایجاد تفرقه و اختلاف بود مىکردند و حتى آنها را وادار مىکردند تا به مسجد مسلمانان آمده و در میان آنها به گفتگو پرداخته و تخم نفاق و دو دستگى بیفشانند و احیانا آنها را مسخره و استهزا کنند، که وقتى رسول خدا(ص)از این ماجرا مطلع گردید دستور داد آنها را که گرد هم نشسته و در گوشى سخن مىگفتند آشکارا از مسجد بیرون کنند و افراد تازه مسلمان نیز با قاطعیت عمل کرده و آنها را از مسجد بیرون انداختند.
اسلام چند تن از بزرگان یهود : چیزى که در این میان یهود را بیش از پیش ناراحت کرد و موجب تحریک بیشتر دشمنى آنان گردید پذیرفتن و قبول اسلام از طرف دو تن از بزرگان و دانشمندان ایشان به نام عبد الله بن سلام و مخیریق بود که براى یهودیانى که خود را برترین نژادها دانسته و نبوت و پیامبرى را منحصر به فرزندان اسحاق مىدانستند بسیار ناگوار و غیر قابل تصور و ناهموار بود، و شاید ترس آن را داشتند که افراد دانشمند و سرشناس دیگرى نیز تدریجا به حقانیت اسلام واقف گشته و در سلک مسلمانان درآیند و اتفاقا این ترس و پیش بینى آنها جامه عمل پوشید و افراد دیگرى نیز چون ثعلبه بن سعیه، اسید بنسعیه و اسد بن عبید نیز مسلمان شدند.
بنی اسرائیل بعد از حضرت موسی علیه السلام در آن زمان بنی اسرائیل اهل حق و پرچمدار توحید بودند و فرعون مصر هم در آن زمان فردی متکبر و خود بین بود که ادعای خدای می کرد .
او فردی فاسد بود که به بنی اسرائیل ظلم می کرد و فرزندان آنان را می کشت و زنان آنها را زنده می گذاشتند .
خداوند در این باره در قرآن می فرمایند که {إن فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شیعا یستضعف ظائفه منهم یذبح ابنائهم و یستحیی نساءهم إنه کان من المفسدین} حضرت موسی در این شرایط متولد ، و در خانه فرعون تحت تدبیر الهی تربیت شد که داستان حضرت موسی و بزرگ شدنش و فراخواندن فرعون به یکتا پرستی و نجات بنی اسرائیل و هلاک شدن فرعون آنقدر مشهور است که لازم به بیان نیست .
تقدیر الهی بر این بود که این سرزمین را در آن زمان به این گروه مؤمن داده شود .
خداوند در این باره در قرآنش می فرماید که {و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمه لنجعلهم الوارثین ، و نمکن لهم فی الأرض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون} حضرت موسی به همین خاطر به سوی فرعون فرستاده شد و برادرش هارون که به پیامبری برگزیده شد ، او را یاری کرد .
در این باره در قرآن آمده : {و قال موسی یا فرعون إنی رسول من رب العالمین ، حقیق علی ألا أقول علی الله إلا الحق قد جئتکم ببینه من ربکم فأرسل معی بنی اسرائیل} اما فرعون سرپیچی می کند و و به آیات و معجزاتی که حضرت موسی آورده بود ایمان نیاورد ولی ساحران که فرعون آنها را با درخواست موسی جمع آوری کرده بود ، ایمان آوردند و فرعون مات و مبهوت شد .
ظاهراً کسانی که ایمان خود را آشکار کردند و به بنی اسرائیل پیوستند تعدادی محدود از فرزندان و جوانان بنی اسرائیل بودند و ایمان آنان با نوعی ترس از مؤاخذه فرعون همراه بود خداوند در این باره می فرمایند که {فما لموسی إلا ذریه من قومه علی خوف من فرعون و ملئهم أن یفتنهم و إن فرعون لعال فی الأرض و إنه لمن المسرفین} پس از این حضرت موسی کسانی را که از قومش ایمان آورده بودند را به سوی شرق هدایت کرد که فرعون و سربازانش آنان را دنبال کردند و داستان شق شدن دریا و نجات بنی اسرائیل و هلاکت فرعون و سربازانش روی داد .
در این مورد خداوند می فرمایند که {فأوحینا إلی موسی أن أضرب بعصاک لابحر فأنفلق فکان کل فرق کالطود العظیم ، و أزلفنا ثم الآخرین ، و أنجینا موسی و من معه أجمعین ثم أغرقنا الآخرین} بعضی از روایات و نظریات تاریخی وجود دارد که تعداد کسانی که با حضرت موسی از مصر خارج شدند را حدود 6000 نفر و در بعضی روایات آمده که 15000 بوده اند .
این دوره تاریخی ظاهراً قرن 13 قبل از میلاد می باشد و بنی اسرائیل در سه دهه آخر ا این قرن از مصر بیرون رفتند .
این دوره با حکمرانی رعمسیس دوم که به عصر رمسیس دوم شهرت یافت همزمان بود .
از قضا جسد این فرعون در یکی از موزه های مصری هم اکنون وجود دارد خداوند در این باره می فرمایند که {فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیه ، و إن کثیر من الناس عن آیاتنا لغافلون} بعد از اینکه خداوند بلند مرتبه بنی اسرائیل را نجات داد .
بنی اسرائیل با حضرت موسی و هارون به دشمنی پرداختند .
ضعف ایمان و نادانی و ترس از ویژگیهای این گروه بود و زمانی که با حضرت موسی بازگشتند و ازدریا گذشتند ، قومی بت پرست شدند خداوند می فرماید که آنان به حضرت موسی گفتند که همچنانکه شما دارای خدا هستید برای ما هم خدای قرار ده {قولوا یا موسی اجعل لنا إلهاً کما لهم آلهه !!!} پس از آن زمانی که موسی به ملاقات پروردگار خویش رفت قومش علیرغم وجود هارون گاو را پرستیدند !!
{و اتخذ قوم موسی من بعده من حلیهم عجلاً جسداً له خوار} ، {فقالوا هذا إلهکم و إله موسی فنسی} و زمانی که هارون آنها را از این کار نهی کرد ، نزدیک بود که وی را بکشند .
در قرآن آمده که هارون به برادرش موسی گفت که {إن القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی} سپس حضرت موسی آنان را به طرف سرزمین مقدس هدایت کرد و به آنان گفت {یا قوم ادخلوا الأرض المقدسه التی کتب الله لکم و لا ترتدوا علی أدبارکم فتنقلبوا خاسرین} اما آنان راه ارتداد را در پیش گرفتند و به حضرت موسی گفتند : {قالوا یا موسی إن فیها قوماً جبارین و إنا لن ندخلها حتی یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون} در اینجا نصیحت و اندرز هیچ نفعی نرساند و مکرراً می گفتند : {قالوا یاموسی إنا لن ندخلها أبداً ما داموا فیها فأذهب أنت و ربک فقاتلا إنا ها هنا قاعدون} سید قطب رحمه الله علیه درباره این موضع گیری بنی اسرائیل می گوید : حقیقت خلق و خوی و فطرت یهودیان در آنجا به وضوح نمایان شد گر چه با هزار جور آن را آرایش کردند .
خطر نزدیک است و خداوند بنی اسرائیل را از آن خطر برحذر نداشت تا اینکه وعده اصحاب الارض را به آنان داد و برایشان مقرر گردانید .
در حالیکه آنها می خواستند پیروزی را ارزان و بدون بها و تلاشی به دست آورند پیروزی خوشایندی که مانند سرکه و عسل نصیبشان شود .
این چنین افراد ترسو در تنگناه قرار می گیرند و دشنام می دهند و از خطری که در پیش روی آنان است می ترسند این چنین بی شرمی شخص ناتوان هزینه ای جز زبان درازی برایش ندارد این که گفتند ]فاذهب انت و ربک[ یعنی اگر خداوند آنان را به جهاد فراخواند خدای آنان نیست .{إنا ها هنا قاعدون} معنایش این است که ما ملک و افتخار و سرزمین موعود نمی خواهیم و بدون مقابله با ظالمان آن را می خواهیم اینجا نهایت کار حضرت موسی علیه السلام است ، نهایت تلاشی بی دریغ ، سفری طولانی و احتمال پستیها و انحرافات و پیچ و خمی های بنی اسرائیل .
موسی علیه السلام با ناراحتی به خدای خویش پناه می آورد و آنگونه که در قرآن آمده می گوید : {رب إنی لاأملک إلا نفسی و أخی ، فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین} در این هنگام خداوند دعای پیامبرش را مستجاب گردانید و فرمود : {قال فإنها محرمه علیهم أربعین سنه یتیهون فی الأرض} زمانی که آنان بر دربهای سرزمین مقدس یودند خداوند آنها را سرگردان ساحت .
واضح است که خداوند بلند مرتبه سرزمین مقدس را بر این نسل از بنی اسرائیل حرام گردانید تا اینکه نسلی غیر از آنان بیاید و در شرایط سخت صحرا آبدیده شوند این نسل هم خفت و خواری و اسارت و طغیان در مصر آنان را تباه گردانید و شایستگی انجام این امر شریف خداوند را نداشتند .
ورود بنی إسرائیل به سرزمین فلسطین بعد از اینکه نسلی دیگر بوجود آمد و بعد از سالهای متمادی یکی از پیامبران به نام یوشع ین نون علیه السلام که یهود او را یشوع می نامند بنی اسرائیل را رهبری کرد ، کسی که آنان را از رودخانه اردن عبور داد و بر دشمنانش پیروز شد و شهر أریحا را تصرف کرد .
ایشان در حدود سال 1190 ق.م از رودخانه اردن گذشت و سپس در اطراف رام الله با “عای“ به جنگ پرداخت و تلاش کرد که قدس را فتح کند اما نتوانست .
در آن دوره تعداد یهودیان اندک بودند به نحوی که بر آنان سخت بود که پخش شوند و همه مناطق را تصرف و بر آن حکومت کنند .
آنچه را که ما درباره حضرت یوشع می دانیم از حدیث پیامبر اسلام است که فرمودند یوشع در نبردی با دشمنانش می جنگید و آنقدر به طول انجامید تا اینکه نزدیک بود خورشید غروب کند که حضرت یوشع از خدا می خواهد تا پایان نبرد و پیروزی خورشید غروب نکند خداوند دعای ایشان را مستجاب کرده و غروب خورشید را به تأخیر می اندازد تا اینکه یوشع پیروز شد .
بعد از یوشع علیه السلام رهبری یهود را کسانی که به قضات معروف بودند برعهده گرفتند .
عصر آنان به عصر قضات معروف می باشد که تا حدود 150 سال ادامه داشت .
علیرغم