مقدمه
و العصر،انالانسان لفی خسر،الا الذین آمنو ا و عملو ا الصالحات، و تواصعو ا باالحق و تواصعو ا با الصبر.
1-این مساله محل اختلاف است،که پروردگار عالم از جمله(( و العصر)) چه اراده نموده؟
و این عصر که خدا به آن قسم خورده است،کی است و چیست؟
بعضی از مفسرین گفتهاند که:مراد نماز عصر است.زیرا نماز در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است،خصوصاً نماز عصر که نماز وسطی است و در قرآن بیشتر به آن اهمیت داده شده است.
بعضی دیگر گفتهاند که مراد،حضرت رسول الله(ص)است.به این تقریب که اگر بعضی از بزرگان روز داشتهاند،رسول اکرم(ص) روزهای عصر را داشتهاند.
روزی که توانست دختر کشی را از سرزمین حجاز بر دارد، روز پیامبر است.
روزی که توانست رحمت، مهربانی و رأفت را جای گزین قساوت و ظلم کند.روزی که توانست الله را جانشین بتها کند،توحید را به جای شرک جای گزین کند و بتها را در خانه خدا بشکند.
بعضی دیگر گفتهاند مراد،عصر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف است،زیرا او هم نظیر رسول اکرم(ص) روزها دارد؛ روز انتشار عدل؛ روز رفع ظلم از جهان؛ روز بر افراشته شدن پرچم توحید بر روی زمین و ………
قول چهارمی نیز هست و آن اینکه مراد،فشار دادن باشد؛ زیرا عصر به معنی فشار دادن است و همه سعادتها زیر سر فشار است و مرهون این ناموس است.
2-قضیه مهدی (عجلالله)یک قضیه خرق عادت است، و ما در این جهان،قضایای خرق عادت فروان داریم.
ما نباید قضیه مهدی (عجلالله) را یک جریان عادی بدانیم،تا در توجیه و تفسیرآن بکوشیم.
قرآن شریف قضایای خرق عادت فراوانی را نقل می کند و اگر کسی بگوید: یکی از علل اینکه قرآن قضایای خرق عادت فراوانی را نقل میکند،این است که ما قضیه مهدی (عجلالله) را بپذیریم در اشتباه است.اگر ما به قضیه مهدی (عجلالله) رسیدیم و گفتند که:او حین تولد، قرآن میخواند و خبر از حکومت میداد و اینکه او در کودکی امام بود،استیحاش نکنیم و بدانیم نظیر آن در عالم زیاد بوده است.
3-شاید نتوان در اسلام قضیهای پیدا کرد،که مشهورتر از قضیه مهدی (عجلالله) باشد.
قضیه مهدی (عجلالله) در صدر اسلام قضیه فوق العاده ضروری و واضح است.علامه مجلسی در جلد13بحار،بیش از پنجاه آیه در شأن مهدی آورده است.
روات اسلام از سنی و شیعه قریب به دههزار روایت برای مهدی (عجلالله) نقل کردهاند.
صفتی که پیامبر(ص) به مهدی داده است و سایر أعمه فرمودهاند،چنین است؛
((به یملا الله الارض قسطأ و عدلاً بعدما ملئت ظلمأ و جوزا)).
((پروردگار عالم،به دست او زمین را پر از عدالت میکند،بعد از آنکه پر از ظلم شده باشد.))این روایت قطعاً از متواترات است.
زیرا بیش از سیصد روایت دارای این جمله است.افرادی که قبل از غیبت و بعد غیبت به خدمت ایشان رسیدهاند، کم نیستند.
افرادی عادی نیستند و اگر بشود آنان را انکار کرد،قطعاً میشودانکار اصل وجود اسلام را نمود که اصلاً پیامبری نبوده و اسلام را نیاورده است.هیچ کسی از سنی و شیعه، منکر این نیست که قضیه مهدی(عجل الله) قضیهای است که پیامبر از او خبر داده و او است که پرچم اسلام را روی کرده زمین افراشته میکنند و عدالت، سرتاسر جهان را فرا میگیرد.
فقط و فقط ابن خلدون در مقدمه تاریخ خودمنکر این مطلب شده است؛اما اوهم در اصل تاریخ آن را قبول داشته و اثبات کرده است 
 تحلیل سیاسی از مقدمه او گویا به این است که انکار او جنبه سیاسی دارد؛ زیرا در برابر فاطمیین که ادعای مهدوت کرده بودند، انکار مهدوت نموده است.
امـــــام دوازدهـــم معصوم چهاردهم، حجـــــت دوازدهم، ولیالله منتظر، بقیه الله الاعظم،حضرت امام زمان (ع) نام:محمد.آن حضرت همنام جدش رسول الله(ص) است وخواهدآمد، که تصریح به نام وی درزمان غیبت حرام است.
کنیه:مانند کنیه رسولالله(ع).
لقب:قائم،منتظر،حجت،مهدی،خلفصالح،صاحبالزمان،اشهرالقاب(مهدی).
نام پدر:امام حسن عسگری(ع)،آن حضرت جزمهدی معود(ع)فرزندی نداشته.
نام مادر:نرجس.شرححال آنبانوبزرگوارشرح داده خواهد شد.
ولادت: شب پانزدهم شعبان سال دویستوپنجاهوپنجهجریدر شهرسامرادرخانهامام حسنعسگری(ع).
مدت عمر: آن حضرت در وقت رحلت پدربزرگوارش پنج ساله بود و اکنون که سال1423 هجری است عمر شریفش 1168 سال است که با قدرت خدازنده مانده وظهورخواهدفرمود،انشاءالله.
مدت امامت: تابه حال 1163 سال است.
مدت غیبت: در متن بطور کامل شرح داده شده است.
مادرحضرت مهدی(ع) درباره مادرحضرت مهدی(ع) واقعه عجیبی شبیه اعجازهست که ذیلاً نقل میکنیم این واقعه راشیخ صدوقمتوفای 381 هجری درکمال الدینوشیخطوسی متوفای460 درکتب آوردهاند، ماآن را از زبان شیخ ترجمه میکنیم.
آن عالم و فقیهاهل بیت(ع)میگوید:جماعتی به من خبردادند از ابی مفضل شیبانی از ابی حسین محمدبنبحربن سهلشیبانی رهنی،کهگفت:مردی ازاولادابوایوب انصاری از شیعیان خاص امام هادی و امام عسگری(ع)بود و درسامرآءدرهمسایگی آنها سکونت داشت و بشربن سلیمان بود.اومیگوید: روزی کافور،خادم امام هادی (ع)پیش من آمدوگفت:امام هادی (ع)تو را میخواهد،من به خدمت امام رسیدم،حضرتفرمود:توازاولاد انصار هستی و دوستی اهل بیت پیوسته در شما به ارث بوده است و شما مورد اطمینان اهل بیت هستید،من تو را به فضیلتی مشرف خواهم کردکه بواسطه آن برشیعیان سبقت جویی و به سری که اطلاع خواهم داد،تو را میفرستم درخریدن کنیزی.
بعد امام نامهای به خط رومی و بلغت رومی نوشت و مهرکرد، و پارچه زردی که درآن220 دینار بود به من داد و فرمود:اینها را بگیر و برو به بغداد، و درچاشت فلان روزدرمعبرفرات حاضرشو.خواهی دیدکه قایقان کنیزها را میآورند.درآنجا در همهروزبرده فروشی بهنام عمربن یزید را زیرنظربگیر،خواهی دیدکه کنیزی به خریداران نشان میدهد که درفلان صفات است،حریری ضخیم پوشیده،خودش را ازنشان دادن به دیگران و ازاینکه کسی به اودست بزند امتناع میکند و از او صدایی به لغت رومی اززیرروپوش رقیقش خواهی شنیدکه: وای ازهتک پردهام!
خواهی دید که بعضی از خریداران میگویند:این کنیز را به 300دینار میخرم که بسیارعفیف است.آن کنیز در جواب خواهدگفت:ایفلانی!اگردر قیافهسلیمانبن داوود و درحکومتی نظیرحکومت اوهم باشی من به تورغبتی ندارم بی جاپولت راهدرمکن.دراین موقع برده فروش به آن کنیزخواهدگفت:پس چه کنم؟به هیچ خریدار رغبت نمیکنی، من هم که بایدتو را بفروشم پس چارهاین کارچیست؟کنیزدرجواب خواهدگفت:چرا در فروختن من عجله میکنی؟بایدخریداری یافت شودکه دل من او را بخواهد.دراین وقت،پیش آن بردهفروش برو و بگو:من نامهای بلغت رومی دارم.انسانی شریف آنرا به خط رومی نوشته استو در آن کرم، وفاداری، نجابت و سخاوت خویش را شرح داده است،تواین نامه را به کنیز بده اگراز نویسنده نامه خوشش بیاید من وکیل او هستم این کنیز را بخرم.بشربن سلیمان میگوید:فرمودههای امام (ع) را موبمواجراکردم.تاجای که نامه امام را به او دادم،کنیزچون نامه را خواند با صدای بلندگریست و به برده فروش گفت: مرا به صاحب نامه بفروش و سوگند یاد کرد که اگر به این شخص نفروشی خودم را خواهم کشت،من درباره قیمت با او چانه میزدم تا به پولیکه امامهادی(ع) داده بود توافق کردیم.
پول را داده کنیز را درحالی که میخندید،تحویل گرفتم او را به منزلی که دربغدادداشتم آوردم،هنوزننشسته بود که نامه امامهادی(ع) از جیب درآورد،میبوسید و به آن نگاه میکرد.گفتم:عجب است نامه ای را میبوسی که صاحبش را نمیشناسی؟!!
گفت:ای کسیکه از شناختن مقام اولادانبیاء عاجزی!
گوش کن: مگرمن برده هستم؟ناممن ملکیه دختریشوعا پسرقیصرپادشاه روم هستم، مادرم از او لادحواریون است.
جریان عجیب خویش را برایت تعریف میکنم: پدربزرگم قیصرخواست مرا به برادرزادهاش تزویج کند،من حدود18سالداشتم،300نفر از نسل حواریون عیسی از کشیشان و راهبان را جمع کرد،700 نفرازبزرگان دیگرو4000 هزارنفر از فرماندههان را نیز دعوت کرد.
ازآن طرف تخت مزینی که دارای 40 پله بود آماده کرد،پسربرادرش بالای آن رفت.اسقفها به پا برخواستن،کتابهای انجیل را باز کردند،صلیبها را بالابردند و چون خواستند مراسم عقد را اجرا کنند ناگهان تخت برافتاد،پایههایش شکست،عموزادهام بیهوش بر روی زمین افتاد.اسقفهابه لرزه درآمدند،ریس اسقفها به پدربزرگم گفت:ما را از این پیشامد نحس که حاکی از زوال دین مسیح و این حکومت است معزوربدار.پدربزرگم آن را به فال بدگرفت.من در آن شب در خواب دیدم:گویا حضرت عیسی و شمعون وعده ای ازحواریون در کاخ جدم جمع شده،منبری ازنورنصب کرده اندکه بسیاربلند است،این منبردر همان جایی بود که جدم تخت واژگون شده را درآنجا نصب کرده بود.در آن موقع دیدم که حضرت محمد(ص) و دامادش علی(ع) و عدهای از اوصیاءش داخل مجلس شدند،حضرت مسیح پیش آمد وآن حضرت را در آغوش گرفت.
حضرت محمد(ص) می فرمود:یا روحالله!
من آمدهام از وصی تو شمعون،دخترش ملکیه را به این فرزندم- اشاره به حضرت عسگری(ع)- خواستگاری کنم.حضرت عیسی خطاب به شمعون گفت:شرافت بسوی تو روی آورده،نسل خویش رابه نسل آلمحمد پیوند کن.گفت:قبول کردم.محمد(ص) بالای منبررفت و خطبه خواند و مرا به فرزندش امام عسگری(ع) تزویج کرد.
چون از خواب بیدار یشدم،ازنقل این خواب بر پدر و جدم پرهیزکردم که مبادا مرا بکشند،این راز را همچنان پنهان داشته بر کسی نمی گفتم،قلبم مالامال از محبت ابومحمدعسگری شده بود،از طعام و شراب دست کشیدم،بدنم ضعیف و لاغر شد،بشدت مریض گشتم،در روم دکتری نماند که جدم احضار نکرده و از دوای من نپرسد،چون از همه مایوس شد،به من گفت:نور چشمم!آیا چیزی میل داری در اختیارت بگذارم؟گفتم:احساس میکنم که درهای فرج به روی من بسته است،اگر اسیران مسلمان را که در حبس تو است احترام کنی،شاید مسیح و مادرش را خوش آید و به من شفا دهند،جدم آنها را احترام کرد،من به خودم فشار آورده تا حدی اظهار صحت کرده،به طعام و شراب دست زدم،جدم شاد شد،بر احترام اسیران افزود و آنها را نوید آزادی داد.
بعد از چهارده شب سیده زنان عالم فاطمه زهرا(ع) سلام را در خواب دیدم با حضرت مریم(ع) و هزاران کنیز بهشتی به زیارت من آمدم،حضرت مریم میگفت:این سیده زنان جهان،مادر همسر تو حسن عسگری است،من فاطمه زهرا را در آغوش گرفتم،گریه کردم و گفتم:ابو محمد عسگری از دیدار من امتناع میکند.فاطمه زهرا(ع) فرمود:پسر من تو را دیدار نمی کند،تو هنوز مشرک هستی،این خواهر من مریم است،از دین خود بیزاری کن.واگر به رضای خدا و مسیح و مریم و ملاقات پسرمن مایل هستی بگو((اشهد ان لا اله الاالله و ان ابی محمدا رسولالله))چون من این کلمه را گفتم،فاطمه زهرا(ع) مرا در آغوش گرفت و مرا امیدوار کرد و فرمود:اکنون رسیدن به فرزند مرا امیدوار باش،من او را پیش تو میفرستم.من از خواب بیدار شدم و گفتم:امیدوار ملاقات ابو محمد عسگری هستم.شب بعد حضرت ابو محمد عسگری(ع)را در خواب دیدم،گویا به او میگفتم:محبوب من!
به من جفا کردی با آنکه وجود خویش را درمحبت تو گم کرده بودم.فرمود:علت تأخیر مشرک بودن توست.اکنون که مسلمان شدهای هر شب به دیدار تو خواهم آمد تا وقتی که خدا میان من و تورا در عالم عیان جمع کند.ازآن روز ملاقات خویش را با من قطع نکرد.
بشربن سلیمان گوید:چون سخنش به اینجا رسید،گفتم:چطور به اسارت افتادی؟گفت:ابو محمد عسگری شبی به من فرمود:جدت لشکری در فلان روز به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد،بعد آن کار را ادامه خواهد داد،تو در قیافه خدمت کار با عدهای از کنیزان همراه شو.من این کار را کردم،مسلمانان به ما رسیدند من به اسارت در آمدم،کسی تا به حال ندانسته که من دختر پادشاه روم هستم.
مردی که من به صورت اسیر در سهم او افتاده بودم از نام من پرسید،من نام اصلی خود را پنهان کردم،به او گفتم:نامم نرجس است،گفت:عجب تو اهل روم هستی و نامت کلمه عربی است و عربی را خوب میدانی!گفتم:این به علت آن است که پدرم به دانستن آداب مردم علاقه داشت.بشربن سلیمان میگوید:چون او را به سامرآء آوردم،به خدمت مولای خود امامهادی(ع)) رسیدم.آن حضرت به نرجس فرمود:خدا چطور عزت اسلام و ضلت نصرانیت و شرافت محمد(ص) و اهل بیتاش را به تو نشان داد؟گفت:یا بن رسول الله!چطور توصیف کنم جریانی را که تو بهتر از من میدانی؟!!
امام فرمود: میخواهم به تو احترام نمایم،آیا ده هزار دینار را میخواهی یا بشارت شرافت عبدی را؟
گفت:بشارت فرزندی را .امام(ص) فرمود:بشارت باد تو را به فرزندی که حاکم غرب و شرق خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد،چنان که از ظلم و جور اثری نماند.
مولود مسعود شیخ صدوق رحمهالله در کمال الدین و شیخ طوسی رحمهالله در کتاب غیبت جریان ولادت حضرت قائم(ع) را از حکیمه دختر امام جواد و خواهر امام هادی و عمه امام عسگری با سند خود نقل کردهاند: حکیمه خاتون میگوید:ابو محمدحسنعسگری(ع) به من سفارش کردکه:ای عمه!امشب به افطار در منزل ما باش،امشب نیمه شعبان است،خدای تبارک و تعالی درامشب حجت خویش را به دنیا خواهد آورد و اوحجت خدا بروی زمین است.گفتم:مادرش کیست؟گفت:نرجس.گفتم:فدایت شوم،در نرگس اثری از حمل نیست.فرمود:همان استکهگفتم.گوید:من به منزل نرجس آمدم،سلام کردم و نشستم،نرجس آمد،کفش مرا از پایم بیرون آورد و میگفت:خانم من حالتان چطور است؟
گفتم:بلکه تو سیده و خانم من و اهل بیت هستی،گفت:اختیار داری عمه!
این چه فرمایشی است،گفتم:دخترم!خداوند امشب پسری به تو عطا خواهد کردکه سید دنیا و آخرت است،اواز گفته من احساس شرم کرد.چون از نماز اشاء فارغ شدم افطار کردم و به رختخواب رفتم و خوابیدم در میان شب بیدار شدم و مشغول نماز شدم،از نمازشب فارغ شدم،نرجس در خواب بود،اثری در او دیده نمیشود، به تعقیب مشغول شدم،دراز کشیدم،بعد با اضطراب از خواب پریدم،نرجس همچنان در خواب بود .در اینجا تردیدها به من روی آورد زیرا که اثری در وی نمیدیدم،در همان حال صدای ابو محمد عسگری بلند شدای عمه!
عجله نکن جریان نزدیک