خلقت عبس نیست
عالم را جهان گفتند چون پیوسته در جهش حیوتی است و دم به دم جهنده است از این معنی عارف تعبیر به تجدّد امثال در ماسوی الله می کند و حکیم به حرکت جوهری در طبیعت.
و حرکت منقسم بر دو نوع است: حرکت وجودیه و حرکت ایجادیه که در منظر عارف حرکت وجودیه و ایجادیه حرکت حبّی است مأخوذ از گنجینه ((کنت کِنزاً مَخفیا [خَفیاً] فأحببت أن أعرفُ فَخَلقتَ الخلق لکی أعرف)) حرکت وجودیه حرکت استکمالی است که انسان به کمال حقیقی برسد چه خلقت عبس نیست و هر نوعی در راه تکامل است و به کمال ممکن خود می رسد و انسان هم از این امکان مستثنی نیست.
پس وصول به غایت انسانی برایش ممکن است و باید به فعلیّت خود برسد و آن به فعلیّت رسیده انسان کامل است پس با عنایت به اصل ((کنت کِنزاً مَخفیا [خَفیاً] فأحببت أن أعرفُ فَخَلقتَ الخلق لکی أعرف)) غرض از ایجاد نظام عالم ظهور و تجلی حق متعال در خلق خود_ اعنی انسان کامل _ است چه اینکه انسان کامل شجره وجودی را ثمر است و به قول حضرت علامه حسن حسن زاده آملی ((روحی فداه)): 
یک درخت است نظام ازلی و ابدی آدم او را ثمر است و چه گرامی ثمری
این نه به این معناست که دیگر کائنات مظهر حق نیستند بلکه در نظام عالم جز وجود (حق) تجلی ندارد و وجود، مساوق با حق است یعنی هر جا وجود است، حق است و هر جا حق است، وجود است و جمله خلق از آنجا که وجودند اولاً مرتبط با حق اند ثانیاً عین الربط به حق اند و ثالثاً فانی در حق اند و لذا می فرماید: ((سَنُریهِم ءَایتِنا فِی الاَفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِم حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُم أَنَّهُ الحَقُ)) ((سوره مبارکه فصلت آیه 53)) پس وجود است که مشهود ماست، یعنی حق است که مشهود ماست ما حق هستیم و جز ما همه حق اند.
امّا مسئله قابل تأمل این است که اگر چه تمام موجودات نظام عالم اسماء الله اند و کلمات دفتر حق و جداول وجودی دریای لا یتناهی حقیقه الحقایق نظام عالم ولی خداوند در هر موجودی به مقدار ظرفیت و قابلیت آن از فیوضات و حکمت خود نوشته و به مقدار سعه وجودی هر جدولی در آن سریان دارد امّا در بین این همه عوالم وجودی آن دفتری که از بقیه جامع تر است انسان است که بر اساس قابلیتش ((که اِنَّ العَطایات علی قَدر قابِلیات)) گنجایش نوشته شدن تمام کلمات و حقایق نظام عالم را در نفس ناطقه اش دارد 
 سّر تو جدول دریای وجود صمدیست دفتر غیب و شهود کلمات احدیست پس انسان که کامل ترین موجود نظام هستی است، کاملترین مظهر واجب الوجود نیز هست این است که می فرماید: ((إنّا عَرَضنا الاَمانَهَ عَلی السَّمواتِ وَ الارضِ وَ الجِبالِ فَأَبَینَ أَن یحمِلنَها وَ اَشفَقنَ مِنها وَ حَمَلَها الإ نسانُ إنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهولاً)) ((سوره مبارکه احزاب آیه 72)) بنابراین تنها انسان است که از میان همه موجودات می تواند با سعه وجودی خود متصل به بحر بی کران وجود صمدی حق شده و قابلیت حمل امانات الهیه پیدا کند حافظ (ره) می فرماید: 1 دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنـان حـرم ستـر و عفـاف ملکوت با من راه نشین باده مسـتانه زدند آسـمان بـار امـانت نتوانست کشـید قرعـه کـار بنـــام من دیوانه زدند الغرض در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد عشـق پیدا شد و آتش به همه عالم زد پس به گلاب حیات گِل آدمی بسرشت ((وَ جَعَلنا مِن الماء کُلِّ شی )) آنگاه از نَفَس قدسی اش در لوح وجودی انسان دمید ((فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُو الَهُ ساجِدینَ)) ((سوره مبارکه حجر آیه 29)) و این چنین علم و قدرتش بر او تعلق گرفت .
چو قـاف قدرتش دم بر قلـم زد هزاران نقش بر لـوح عـَدم زد و نام پر آوازه اش بر لوح دل انسان نوشت نیست بر لوح دلم جز الف قامـت دوسـت چکنـم حرف دگـر یـاد نداد اسـتادم و استادی کرد بر انسان به قلم ((ألَّذی عَلَّمَ بِألقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَنَ مَا لَم یَعلَم)) و اول حقیقتی که مر او را آموخت ربوبیتش بود ((الست و بربکم قالوا بلی)) همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی خلاصه اینکه جلوه ای کـرد رخـش بر دل مجنـون به نظر جمله هوش از سر عشاق برفت و همه دیوانه شدند پس به مجنون درس عشق آموخت و از اسماء لیلی تعلیم ها ((و علم آدم الاسماء کلها)) و در قلب منکسر رحل اقامت افکند و وجود خویش در او نمود1 ((و فی انفسکم افلا تبصرون)) و خود را به او عرضه داشت و او را برای خود خواست.
پس بدین شرح تنها وجودی که قابلیت مظهر الاسماءُ الهی شدن علی وجه الاتم را دارد دفتر وجودی انسان است که با همت خویش و عنایت حق توان عُقده گشایی از گنجینه کُنت کِنزاً مَخفیاً الهی را داراست و هم اوست که در سایه عبادت و اطاعت مطلق تشبه به حق یابد و مثلُ الله شود و مظهر ابدیت و حیات 2 و به غایت انسانیش برسد اما لازمه تحقق این مهم ظهور برزخ نوریه ای است تا در مقام خلیفه الهی ((إنا جَعَلنا فی الارض خلیفه)) واسطه فیض شود و کمال لازم از حق گرفته به خلق برساند و آن نیست مگر انسان کامل و از آنجا که حق را فاعلیت تامه است و انسان کامل را قابلیت تامه پس انسان کامل جامع جمیع اسماء الله است، قطب زمان است و معدن کلمات الهیه و حجه الله است و مؤید به روح القدُس، سِّرُ الله است و محل مَشیت خدا و حامل قرآن است و قرآن به حق ناطق لذا این چنین وجودی را شایستگی خلافت حق است در میان خلق و فیاض علی الاطلاق بر همین اساس که انسان را فیض رساند و او را مقامات عالیه الهیه 1_ وجود حقیقی و حقیقت وجود اوست و بقیه تجلیات و نمُو وجودند که ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن)) 2_ اشاره به حدیث ((عبدی اطعنی حَتّی اَجعَلُک مَثَلی: أنَا حَیُّ لا أمُوتُ، اَجعَلُکَ حَیّاً لا تَموتُ: أنَا غَنیٌ لا افتَقِرُ، اَجعَلُکََ غَنیاً لا تَفتَقَرُ: أنَا مَهما اَشاءُ یَکُونُ، اَجعَلُکَ مَهما تشاءُ یکُونُ )) ((الجواهر السُنّیه صفحه 361)) 2 عطا فرماید گِل وجودی بشر را بر فطرت توحید سرشت و از خود آنان بر یگانگی خویش اقرار گرفت ((وَ إِذ أخَذ رَبُّکَ مِن بَنی أدَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرّیتَهُم وَ أشهَدَهُم عَلی أنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّکُم قالوا بَلی شَهِدنا أَن تًَقولوا یَـومَ القیامَه إنّا کُنّا عَن هذا غَافِلِینَ )) ((سوره مبارکه اعراف آیه 172)) اما طولی نگذشت که به این عهد و پیمان فطریشان وفا نکردند پس به حق نادان شدند و لذا اراده خدا بر آن استوار شد که بذر توحید را که فطرتاً در جان بندگانش افشانده بود به گُل نشاند از این رو پیامبران خود را در بین آنان برانگیخت و ایشان را پی در پی فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را که جبلّی آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده (توحید فطری) یاد آوریشان کند و سفراء خویش را امر نمود تا به زبان برهان سخن گویند و عقل های پنهان شده در زیر غبار کفر و عناد که بر اثر تاریکی ظلمت و گمراهی مستور گشته بود را بیرون آورند و معراجشان دهند بدین ترتیب قرنها پدید آمد و روزگارها گذشت پدرها در گذشتند و فرزندان به جایشان نشستند تا اینکه خداوند سبحان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا به وعده خویش وفا کند (اشاره به وعده خدا به انبیاء سلف که رسالت همه انبیاء و رُسل خویش را به نبوّت و رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ختم خواهد کرد و آنها را امر فرموده بود که امتان خویش را به این حقیقت آگاه سازد) در ایـن راه انـبیاء چون سـاروان انـد دلیـل و رهنمای کـاروان انـد وُ ز ایشـان سیـّد مـا گشـت سـالار هم او اول هم او آخر در این کار ((احد)) در میم ((احمد)) گشت ظاهر در ایـن دُور ، اول آمد عیـن آخـر بر او ختـم آمـده پــایان ایـــن راه بـدو منـزَل شده ((اَدعـوا)) الی الله1 و بدین سان او را در آن روز که مردم را مذاهب مُتِشَتِت و بدعتهای زیاد و رویه های مختلف بود و گروهی خداوند را به خلقش تشبیه می کردند و برخی در اسم او تصرف می کردند و نامهایی از اسماءُ الله اتخاذ نموده بت های خود را به آن نامها می خواندند چون بت پرستان از عرب که لات را از الله و عُزی را از عزیز و مَنات را از مَنّان گرفته آنها را معبود خویش می پنداشتند و جمعی در غایت جهل به غیر او اشاره می کردند مانند دَهریّون که طبیعت و حرکات فلکیه و مرور ازمنه را مؤثر در امور می پنداشتند برانگیخت2 تا هدایت کند گمراهان را و گرد آورد امت پراکنده عرب را و الفتی بیانگیزد در میان قومی که سخت یکدیگر را دشمنی داشتند پس خداوند به آن بزرگوار منتهی مرتبه قرب و رحمت خود را عطا فرمود و مورد خطاب ((و ما ارسلناک الارحمه للعالمین)) قرار داد و شیعیان حضرتش را مفتخر به (( لقد کان لکم فی رسول الله اسوه الحسن)) نمود و مقام و منزلتی را که برای احدی متصوّر نبود برای او مقرر داشت و او را به رسالت برگزیده آنگاه در میان امت خود مبعوث گردانید.
مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جان فزایش ، شمع جمع است شده او پیش و دلـها جمله در پـی گـرفته دسـت جانـها دامـن وی 1_ گلشن راز شیخ محمود شبستری (ره) 2_ بر گرفته از خطبه یکم نهج البلاغه صفحه 36 3 از آنجایی که بعثت را لطائفی است بس دقیق و ظریف و در خور توجّه و لذا در خصوص آشنایی عزیزان با گوشه ای از حقایق آن به گلواژه های عرشی حضرت علّامه حسن حسن زاره آملی (روحی فداه) و استاد صمدی در سری بحث های دروس معرفت نفس در باب مقام بعثت تبرّک می جویم.
امید گوارای سینه های تشنه معرفت و جویندگان حقیقت و سالکان طریقت باشد.
خداوند در سوره مبارکه جمعه می فرماید: ((یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّموَاتِ وَ مَا فِی الأرضِ المَلِکِ القُدُّوسِ العَزِیزِ الحَکِیمِ * هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاُمِّیِّنَ رَسُولاً منِّهُم یَتلُوا عَلَیهِم ءَآیَتِهِ وَ یُزَکِّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتَبَ وَ الحِکمَهَ وَ إن کَانُوا مِن َقبلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ))((سوره مبارکه جمعه آیه 1،2)) تمام موجودات نظام هستی، در حال تسبیح و تقدیس پنج اسم از اسمای شریفه خداوند هستند.
چون تسبیح، مقام جلال حق است، ((الله)) نیز با چهار اسم جلالی؛ الملک و القدّوس و العزیز و الحکیم، ظهور کرد.
اینجاست که تمام موجودات به تسبیح و تعلیم خداوند متعال بر می آیند.
اگر سؤال شود: چرا تمام موجودات نظام هستی به تسبیح مشغولند؟
در آیه بعدی خودش را بیشتر معرفی می کند و می فرماید: به جهت اینکه او خدایی است که پیغمبری را در میان اُمّیین برانگیخت؛ ((هو الذی بَعَثَ فی الامیّین رسولاً)) .
در بین نفسهای ناطقه انسانی، اندک نفوسی هستند که بر می خیزند و به جایی می رسند؛ که این شاید از اعجاز اخباری قرآن نیز باشد.
اکثری نفوس، اُمّی هستند و به مراتب مادون خو کرده اند.می توان گفت: بیش از نود و نه در صد مردم این طوری اند!
آنها که تعلّقات خود را از این سو قطع می کنند و به حقیقت عالم سفر می کنند، بسیار اندک اند.
در عین حال، این گروه اندک، بسیار خوب بر می خیزند، تا جایی که آیات حق را تلقّی می کنند و پس از اکمال، به تکمیل نفوس مستعدّه می پردازند و مکمّل می شوند.
البته نباید (اُمّی) را به جمعی از مردم عادی و عوام که درس نخوانده اند و چیزی نمی دانند، اسناد داد تا کسی بگوید: (اینکه هنر نیست از یک جمع بی سواد، کسی برخیزد و نسبت به آنها بیشتر بداند؛ هنر آن است که در جمع دانشمندان باشی و همچنان حرفی بیش از آنها داشته باشی)، پس (اُمّی) را باید به همان لطیفه ای که حضرت علامه در کنگره شعر و ادب بدان اشاره فرمودند، معنی کرد.
(بعثت) به معنی (برانگیختن) است؛ یعنی شخصی چیزی را از مجموعه ای گزینش کند.
نظام هستی حاوی تمام حقایق اسماء الله است؛ و در متن این عالم (انسان کامل) تعبیه شده است؛ در مقام بعثت، خداوند متعال انسان کامل را از مجموعه نظام هستی بر می انگیزد.
او برانگیخته می شود تا آنچه را که در ذات خویش دارد، به ظهور برساند.
پس