دانلود مقاله حضرت محمد"ص"

Word 118 KB 15674 34
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • کسی دراین تردید ندارد که حضرت محمدص درسن چهل سالگی مدعی نبوت شد واعلام کرد که فرشته وحی براوفرود آمده واوازاین طریق به (آگاهی های ویژه) ای(وحی) دست یافته است اومتن این آگاهی های ویژه را که همان آیات قرآن مجید بود برای مردم خواند وبه آنها گفت که این آیات سخنان خداوند تعالی است بیست وسه سال تمام نزول این آیات ادامه داشت وقرآن این چنین تکوین یافته وپایه واساس معارف عظیم اسلامی وتحولات دامنه داروفشرده درتاریخ بشرگردیده است،این مسأله روشن است که حضرت محمدص می گفت:این آیات ازطرف خداوند به من می رسد ومحصول افکار وخواست ها وتمایلات وتمنیات من نیست ومن درنزول این آیات کمترین نقشی را ازخود ندارم من فقط یک پذیرنده هستم که آنچه راکه به من ازطرف خداوند القاء می شود می پذیرم واین القاء به شکل یک (آگاهی ویژه) است که ازنخس فعالیت عادی دستگاه ذهن انسان نیست ومن به معنا نبی (رسول) هستم،نبی هستم یعنی اخبارخداوندی راکه القاء می شود می پذیرم ورسول هستم یعنی ازطرف خداوند موظفم آنچه راکه دریافت می کنم به انسان ها ابلاغ نمایم پیامبر اسلام ص برهمین اساس میان افکارخود وآیات قرآن باکمال دقت فرق می گذاشت واهتمام فراوان داشت که آنچه مربوط به افکارخود اواست به حساب قرآن نوشته نشود وبا آن مخلوط نگردد.
    دربررسی پدیده ی نبوت حضرت محمدص نخست ما با این واقعیت روبرو هستیم که انسانی ادعای دریافت یک (آگاهی ویژه) ازجانب خداوند می کند اینکه مااین ادعا را ازوی بپذیریم یا نپذیریم نست به این مطالب بستگی دارد که بدانیم اوچگونه آدمی است، ازچه نوع شخصیت روحی برخوردار است آیا راستگو وامین است ؟

    آیا دنبال جاه ومقام وتمتعات مادی است؟

    آیا روشن دل وانسان دوست است؟

    آیا با عقده های ورنجهای درونی خود سرکار دارد وبالاخره مسأله ی ما در این باب اینست که می توانیم به اواعتماد داشته باشیم وباور کنیم که راستی دربرابر یک (آگاهی ویژه) قرارگرفته است؟

    می توانیم اینطور قضاوت وراستی ازجائی خبری به اومی رسد واو کاری جز بازگو کردن آن خبر را ندارد یعنی همان مفهوم (نبوت) اگرما دراین مرحله به مدعی نبوت اعتماد پیدا کنیم.

    این اعتماد مقدمه ی این می شود که به سخن او گوش فرادهیم ودرتعالیم اوبیندیشیم وگوش دل خود را به روی سخنی که او بنام سخن خدا وآیات خدا معرفی می کند بازکنیم وآنگاه حقنیت این آیات را رادریابیم واین را بچشیم که چگونه این آیات شفای درد های انسانی ما است چگونه ما را ازظلمتهای زندگانی به روشنائی درونی می رساند وچگونه ما رابه خویش تن الهی مان بر می گرداند .
    این اعتماد مقدمه ی این می شود که به سخن او گوش فرادهیم ودرتعالیم اوبیندیشیم وگوش دل خود را به روی سخنی که او بنام سخن خدا وآیات خدا معرفی می کند بازکنیم وآنگاه حقنیت این آیات را رادریابیم واین را بچشیم که چگونه این آیات شفای درد های انسانی ما است چگونه ما را ازظلمتهای زندگانی به روشنائی درونی می رساند وچگونه ما رابه خویش تن الهی مان بر می گرداند .

    ما باید دراینه مرحله یعنی مرحاه بررسی وضعیت روحی واخلاقی حضرت محمد"ص" کمی درنگ کنیم وازاین مسأله با عجله رد نشویم زیرا که این مطلب کلید ایمان واعتمادما به شخص نبی وقبول اواست براین اساس دراین جا متن مستندی راکه دربررسی این قسمت اززندگی حضرت محمد"ص" دردست است ازجلد اول کتاب (محمد خاتم پیامبران )می آوریم وبه خوانندگان گرامی توصیه می کنیم که درفرازگوناگون آئن دقیق شوند تا بخوبی دریابند که دربررسی عینی پدیده نبوت اسلامی با چگونه انسانی سروکار دارند.

    کودکی محمد"ص" هنگامی چشم به جهان گشود که پدرش عبدالله درسن جوانی دور اززاد بوم خویشاوندان خود سربزیر خاک فربرده بود، بی آن که بداند چه میراث گرانبهائی برای عالم انسانیت ازخود باقی گذاشته است.

    عبدالله محبوب ترین فرزندان عبدالمطلب بود که صد شترقربانی فدای اوکرده وبه مستمندان بخشیده بود.

    عبدالله ازسفرتجارت شام برنگشت ودر شهر مدینه پس از چند روز بیماری درگذشت ودرخانه ی یکی ازقبیله ی بنی النجار به خاک سپرده شد.

    عبدالمطلب ازصدمه ی این مصیبت سخت اندوهگین گردید وعکس العمل آن همه اندوه باطنی وسوز دل به صورت مهروعشق سرشار متوجه نواده ی نوزاده اش یگانه یادگارعبدالله گشت وآرامش خاطر افسرده را دروجود اومی یافت .

    روز هفتم تولدش نام او را "محمد" نهادواین اسم واین اسم درمیان در میان عرب شایع نبود وبه نظرآنان غریب می نمود ودرجواب آنها می گفت:(آرزومند وامیدوارم که این فرزند من درپیشگاه خالق آسمانها وهم درنظر خلق روی زمین پسندیده وستوده شود.

    گویی درباطن امر ازسرنوشت اوآگاهی داشت واین اسم که مسمی مطابقت می نمود براو الهام شده بود.

    رسم وعادت اعیان قریش چنین بود که فرزندان خود را به زنان نجیب وبادیه نشین به شیر خواری می سپردند وبه تجربه دریافته بودند که زندگی درهوای سالم وفضای آزاد درپرورش نیروی جسمانی ورشد عقل وفصاحت گفتارودلیری کودکان اثربسزائی دارد.

    به همین سبب عبدالمطلب خزانت وپرستاری اورابه (حلیمه) دخترعبدالله بن حارث که ازخاندان اصیل قبیله سعد بود واگذارکرد.

    اوقریب شش سال درمیان قبیله به سرمی برد وبا گذشت زمان رشد عقلی وجسمانیش فزونی می یافت و ازهرجهت ازهمسالان خود برومند ترشد ودرنظافت شادابی علو طبع برهمه امتیازداشت درشش سالگ حلیمه!

    اورا به مادرش آمنه تسلیم کرد.

    این بانوی گرامی ازحسرت واندوه، مرگ شوهرمحبوب خود همچنان می سوخت وفکر یتیمی این یگانه فرزند نیزدل نازک او را درهم می فشرد.

    اوبه حس وفاداری وبه منظور تخفیف آلام قلبی وتجدید عهد ازتربت همسرناکامش بار سفر دور و دراز مدینه رابست وفرزند دلبندش رانیز همراه برد تا چون دست نوازش پدر و سایه ی او را برسر ندیده ولبخندی به روی پدرنزده است باری برمزارش اشکی می ریزد وبا مادر هم ناله شود یک ماه که درمدینه به سر برد همه روزه درکنار قبر عبدالله می نشست وشعله های دل آتشین را با آب دیدگان فرو می نشاند .

    این منظره جانفرسا درخاطر گودگ نقش بسته بود ودر موقع هجرت هنگام عبوراز کوچه های مدینه همینکه چشمش به آن خانه افتاد آن را بشناخت وگفت با مادرم دراین خانه منزل کردیم واینجا قبر پدر من است .

    تألم قلبی وشکست روحی در بامداد زندگی زنا شوئی کار خود را کرد ومرگ زودرس به سراغ آمنه آمد.درمراجعت به مکه درنیمه راه بیمارشد ودرمحلی به نام (ابواء) دیده ازجهان فروبست و محمد ازمادر نیز یتیم شد، دیگرخدامی داند با ازدست رفتن مادر درعین نیازمندی که بوجود او داشت چه سوز وگدازی در دل نازک وحساس این کودک شش ساله برافروخته شد چه اندوه فراموش نشدنی روح لطیفش را درهم فشرد وپژمرده ساخت اینقدرمی دانیم که پس ازپنجاه وپنج سال درسفر ( عمره القضاء) همین که گذارش به مزارمادر افتاد چنان اشک از دیدگانش فروریخت که همه ی حاضران رابه گریه انداخت وگفت: (مهرومحبت مادرم رابه خاطرم آوردم.) در کفالت عبدالمطلب ام ایمن او را به مکه رسانید و به جدش عبدالمطلب سپرد.

    بی مادر شدن کودک حس شفقت و دلسوزی هر چه بیشتر عبدالمطلب را برانگیخت و عشق و علاقه اش نسبت به فرزندزاده فزونی یافت و او را از همه فرزندان خود بیشتر دوست می داشت و هرگز از خود جدا نمی کرد و حتی در مجلس بزرگان قریش که در مسجدالحرام منعقد می شد و عبدالمطلب صدر نشین محفل بود، او را بر روی سمند خود می نشانید و هرگاه عموهایش می خواستند کودک را از جایگاه پدرشان به کناری ببرند، مانع می شد و می گفت فرزندم را آزاد بگذارید، و به الهام و فراست پیشگوئی می کرد.

    که این فرزند من آینده بس درخشانی دارد اما آیا این همه مهر و عطوفت پدربزرگش می توانست خلائی را که از فقدان پدر و مادر در زندگانیش پدید آمده بود پر کند؟

    هرگز نه، چه آنکه بارها اندوه و سوز دلش را در ضمن این تعلیم اخلاقی نمایان می ساخت و می فرمود یتیمان را نوازش کنید و غریبان را گرامی بدارید.

    من در کودکی به درد یتیمی مبتلا شدم و در بزرگی به رنج غریبی رفتار گشتم و در تشویق آنها به دستگیری این دسته از محرومان اجتماع فرمودند:( هر کس یتیمی را سرپرستی کند و او را پرورش بدهد و به عرصه ی زندگی استقلالی برساند در دار آخرت با من همدریچه خواهد بود ) به قضای الهی این وضع جدید که در زندگانیش پیش آمده بود و می رفت که آرامش پیدا کند، دیری نپایید، هشت ساله بود که روزهای عمر عبدالمطلب به پایان رسید و رخت از این جهان بر بست و غم تازه بر غم های کهن او افزود.

    اشک ریزان به دنبال جنازه ی عبدالمطلب می رفت و کلمه ای بر زبان نمی آورد.

    عنایت الهی تاب تحمل این همه مصیبت را به او بخشیده بود از هم اکنون او را برای مواجهه با محنتها و رنجها که در دوران رسالتش پدید آمد آماده می ساخت.

    آری کسی که می بایست غمخوار همه دردمندان و محرومان جهان باشد، لازم بود از همان اوان کودکی با غم و درد آشنا شود و به شکیبائی و بردباری مجهز گردد.

    در کفالت ابوطالب عبدالمطلب در حال احتضار او را در برگرفته و اشک می ریخت، رو به فرزند ارشد خود ابوطالب که جانشین پدر و بزرگ خاندان هاشم و مورد احترام قبایل عرب بود و گفت:( فرزندم به خاطر بسپار که پس از من از این درﱢیگانه که بوی دلاویز پدر نشنیده و از مهر مادر برخوردار نشده است سرپرستی و حمایت کنی و او را مانند دل و جگر خود از هر گزندی حفظ نمائی.

    من در میان عرب کسی را سراغ ندارم که پدرش مثل پدر او در بهار عمر، آرزوهای جوانی را دور از زاد بوم خود به گرو ببرد و مادر او در حسرت و اندوه و ناکامی زندگی را بدرود کند و او را تنها بگذارد.

    آیا این آخرین وصیت مرا درباره ی او می پذیری؟

    ابوطالب گفت آری، پدر و خدا را بر آن شاهد می گیرم.

    سپس دست خود را به دست پدر داده وبرسم بیعت پیمان بست.

    عبدالمطلب گفت:(اکنون دیگر مرگ بر من سبک وآسان شد وبرای وداع بازپسین، نواده ی عزیزش را به سینه چسبانید واو را بوئید وبوسید ونفس آخرین را فرو کشید.

    ابوطالب در حفظ حرمت ودر حمایت برادر زاده ی خود متجاوز از چهل سال وتا دم مرگ با کمال شهامت واخلاص وبا فداکاری بی نظیر همت گماشت وهمسرش فاطمه نیز که از شیر زنان قریش بشمار می رفت هماهنگ با شوهر به پرستاری او برخاسته وبا محر ومحبت مادرانه که هیچ گاه رسول اکرم"ص" آن را فراموش نمی کرد در آسایش او بیشتر از اولاد خود کوشش می نمود.

    رفتار وکردار او در خانه ی ابوطالب از همگان جلب نظرکرد ودیری نگذشت که مهرش در دلها جایگزین شد.

    او بعکس کودکان همسالش که با موهای ژولیده وچشمان آلوده وبا رنگ پریده به حضور می آمدند، مانند بزرگسالان وکسانیکه در ناز و نعمت بسر می برند موهایش را مرتب می کرد و سر وصورت خود را تمیز نگه می داشت، او به چیزهای خوراکی مطلقاً حریص نبود، کودکان هم کاسه اش چنانکه رسم اطفال است با دستپاچگی و شتابزدگی غذا می خوردند وگاهی لقمه را از دست یکدیگر می ربودند ولی او به غذای اندک اکتفا واز حرص ورزی در غذا امتناعمی کرد.

    در همه احوال متانت بیش از حد سن وسال از خود نشان می داد.

    بعضی روز ها همینکه از خواب بر می خواست به سر چاه زمزم رفته از آب آن جرعه ای چند می نوشید وچون به وقت چاشت بصرف غذا دعوتش می نمودند، می گفت:(احساس گرسنگی نمی کنم ومیل به غذا ندارم.) او نه در کودکی ونه در بزرگسالی هیچ گاه از گرسنگی وتشنگی سخن به زبان نمی آورد.

    ابوطالب او را همیشه در کنار بستر خود می خوابانید می گوید:«روزی به او گفتم رخت از تن به در آور وداخل بستر شو، دیدم دستور مرا با کراهت تلقی کرد وچون نمی خواست مخالفت بکند، به من گفت عمو روی خود را از من بگردان تا بتوانم جامه ام را به در آورم.

    من از سخن او در این سن وسال بسی متعجب شدم.

    من هرگز کلمه ی دروغ از او نشنیدم وکار ناشایست وخنده ی بیجا از او ندیدم.

    او به بازیچه های کودکان رغبت نمی کرد وگوشه گیری و تنهایی را دوست می داشت ودر همه حال متواضع بود.

    شبانی گوسفندان روزگاری که در کفالت حلیمه بسر می برد، روزی از او پرسید برادرانم(فرزندان حلیمه) روزها به کجا می روند؟

    حلیمه گفت:گوسفندان ما را به چراگاه می برند.

    گفت من هم از امروز با آنها خواهم بود در هفت سالگی او را دیدند که خاک وکلوخ در دامن ریخته و در خانه سازی عبدالله بن جدعان به او کمک می کند.

    در طول زندگانی او دیده نشد روزی را به بطالت بگذراند، در مقام نیایش همیشه می گفت:( خدایا از

کلمات کلیدی: حضرت محمد"ص"

تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود مقاله حضرت محمد"ص" , مقاله دانشجویی با موضوع دانلود مقاله حضرت محمد"ص" , پروژه دانشجویی درباره دانلود مقاله حضرت محمد"ص"

قصه حضرت سلیمان (ع) حضرت سلیمان (ع) از بلقیس خواستگارى کرد و بلقیس گفت: اگر مىخواهى من با تو ازدواج کنم باید تمام پرندگان، بالاى سرم سایه بیندازند. او نیز پذیرفت. زیرا تمام چرندهها و پرندهها زیر فرمان او بودند. بلقیس گفت: صیغه عقد جارى نمىشود تا اینکه همه حاضر شوند. حضرت سلیمان دستور مىدهد که همه حضور یابند. همه پرندگان حاضر مىشوند. الّا پرندهاى بهنام شوبى (خفاش) که حاضر نشد ...

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا» منظومه محنت زهرا و آل او دوشیزگان پرده نشین حریم قدس بر خاطر کواکب ازهر نوشته‌اند نام بتول بر سر معجر نوشته‌اند سپاس خداوندی را درخور است که به برکت اصحاب کسا، عرش و فرش بیافرید و نعمت در آن بگسترانید و از برای جانشینی خود بر روی زمین انسان را از ماند آبی گندیده بسرشت و برای هدایت او پیامبران فرستاد. درود برون از شمارش ...

قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى أهل بیتى فانهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض. الحمدلله و سبحانک اللهم صل على محمد و آله مظاهر جمالک و جلالک و خزان أسرار کتابک الذى تجلى فیه الأحدیه بجمیع أسمائک حتى المستأثر منها الذى لایعلمه غیرک و اللعن على ظالمیهم أصل الشجره الخبیثه . و بعد این جانب مناسب مى دانم که شمه کوتاه و قاصر در باب ثقلین ...

یک نفر را مثل آقاى خامنه‌ای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بناى قلبى اش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمى کنید، ایشان را من سالهاى طولانى مى شناسم،.» امام خمینى «قدس سره» ازمیلاد تا مدرسه رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه‌ای فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌ای ، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 ...

ولادت علی (ع): رسول گرامی اسلام در سال عام الفیل در مکه معظمه دیده به جهان گشود, فاطمه دختر اسد در حالی که از ولادت پیغمبر خدا و از شنیدن آن همه معجزات و کرامات در هنگام تولدش به شدت خوشحال بود با سرعت تمام خود را به شوهرش حضرت ابوطالب (ع)رسانده و مولود جدید را به وی تبریک گفت. ابوطالب چون سخن همسرش را شنید ضمن خوشحالی و تشکر به او گفت: ((اصبری سبتاً اتشرک بمثله الا النبوه)) ...

اسم مبارک آن بزرگوار علی است و مشهورترین القاب آن حضرت زین العابدین و سجّاد است و مشهورترین کنیه او ابامحمد وابوالحسن است. مدّت عمر آن بزرگوار مثل پدر بزرگوارش پنجاه و هفت سال است زیرا پانزدهم جمادی الاول سال سی و هشت از هجرت به دنیا آمد. تولد آن بزرگوار دو سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین (ع) است و تقریباً بیست و سه سال به پدر بزرگوار زندگی کرد. پس مدت امامت آن بزرگوار سی و چهار ...

ادوارنبوت: دوره دوم نبوت لقب:شیخ الانبیاء معنای اسم:نوح=نوحه و اسامی دیگری نیز دارد.عبدالغفار،عبدالملک،عبدالسلام پدر:لمک مادر:قینوش تاریخ ولادت:۱۶۴۲سال بعد از هبوط ادم مدت عمر:بیش از هزار سال نوشته اند بعثت:پیامبری ایشان در بابل،عراق و شام بود محل دفن:نجف اشرف درکشور عراق نسب:نوح بن متوشلخ بن اخنوخ بن یارد بن مهلا ییل بن قینان بن انوش بن شیث بن ادم(ع) تعداد فرزندان:ان حضرت ...

نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند. ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با ...

ابو محمد حسن بن على امام یازدهم از ائمه اثنى عشر(ع) و سیزدهمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است. پدر بزرگوارش امام هادى(ع)هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بیشتر ندا شت. مادرش بانویى صالحه و عارفه به نام سوسن یا حدیثه یا سلیل بود. تولدش به اختلاف روایات در ماه ربیع الاول یا ربیع الآخر سال 231 یا 232 ه.ق. و بنا به اکثر روایات در مدینه اتفاق افتاده است. (بعضى ولادت ایشان را در ...

رسول خدا(ص ) براى هر چه رسمى تر شدن امر جانشینى امیرمؤمنان (ع ) مراسمى را به شیوهمعمول آن روزگار اجرا کرد. این مراسم عبارت بود از گذاشتن عمامه بر سرحضرت على (ع ). اعراب در آن روزگار تاج نداشتند و عمامه به منزله تاجشان بود. پیامبر بزرگواراسلام (ص ) عمامه خود را که (سحاب ) نام داشت ,بر سر حضرت على (ع ) گذاشت وبدین ترتیب بطور رسمى وى را به عنوان جانشین تعیین کرد. روایتهاى گوناگونى ...

رسول خدا(ص ) براى هر چه رسمى تر شدن امر جانشینى امیرمؤمنان (ع ) مراسمى را به شیوهمعمول آن روزگار اجرا کرد. این مراسم عبارت بود از گذاشتن عمامه بر سرحضرت على (ع ). اعراب در آن روزگار تاج نداشتند و عمامه به منزله تاجشان بود. پیامبر بزرگواراسلام (ص ) عمامه خود را که (سحاب ) نام داشت ,بر سر حضرت على (ع ) گذاشت وبدین ترتیب بطور رسمى وى را به عنوان جانشین تعیین کرد. روایتهاى گوناگونى ...

ثبت سفارش