بشر فطرتاً تعالی طلب است و انگیزه پیشرفت دارد و همچنین از عطش مخصوصی برای شناختن ناشناخته ها برخوردار است.
برای پیشرفت صحیح در جهت «شناخت» معنوی و رسیدن به حقایق واقعی، انسان ناگزیر است که قضایا و قوانین«علم معنویت» را درباره حقوق و وظایف بشناسد.
بنابراین، هر فردی باید اول نسبت به مفاهیمی چون خالق، حلقت، انسان و تکامل، که همه از پایه های«علم معنویت» هستند.
برداشتی همه جانبه پیدا کند.
مبحث اول مختص به مسئله وجود خداست.
واژه خدا، تصور بیش و کم روشنی در ذهن ما بر می انگیزد.
حتی آن کسی که منکر خداست تصوری از او دارد.
منشأ این فکر از کجاست؟
آیا وجودی ورای این تصور هست؟
خدا واقعاً چیست؟
آیا اوست که همه را خلق کرده و ما او را «خالق» می نامیم یا ما انسان ها هستیم که خدا را در تصورمان خلق کرده ایم؟
 
براهین وجود خدا
به گواهی تاریخ، ایده هایی که صرفاً منشأ انسانی داشته اند و زائیده اوهام افراد بشر بوده، دیر یا زود از میان رفته اند، یعنی بعد از مدتی متروک شده اند و دیکر کسی سراغ آنها را نگرفته است.
اما ایده خدا، یا اگر ترجیح می دهید ایده موجودی برتر، همواره در افکار انسان ها وجود داشته و به صورت امری بدیهی در ذهن ها نشسته است و در برابر حملات ایدئولوژی های مختلف، مقاومت کرده است.
اگر نه همه، لااقل اکثر انسان ها، همواره به نوعی با مسائل ماوراء الطبیعه سروکار داشته اند.
مفاهیمی چون عالم دیگر، روح، خدا و سرنوشت ابدی، همواره حس کنجکاوی انسان را برنگیخته و او را مجذوب ساخته است.
در این میان، ایده خدا از چنان استحکام و تداومی برخوردار است که آنرا از عقاید مختص به یک فرهنگ یا از تئوری ها و ایدئولوژی های متعلق به یک زمان یا مکان متمایز می کند.
تداوم و عالم گیری ایده خدا نشانگر آن است که ساخته ذهن انسان نیست، بلکه به طور طبیعی همچون علامتی مادرزاد، همراه بشر آمده و همواره با او بوده است.
گذشته از این، ضعور متعارف حکم می کند که هیچ موجودی می تواند خالق خود باشد و عدم نیز قادر به خلق چیزی نیست.
پس هر موجودی معلول علتی است غیر از خود آن موجود و غیر از عدم.
در چنین وضعی اگر مراتب خلقت را در نظر آوریم و حلقه های سلسله علیت را یک یک بررسی کنیم، در آخر کار ناگزیر باید به وجود یک علت اصلی یا خالق معترف شویم.
علاوه بر این، هیچ موجودی قادر به خلق وجودی برتر از خود نیست؛ اما انسان به دلیل هوش و اراده برتر ود قادر است که بر طبیعت-چه طبیعت خود چه طبیعت اطراف خود- غالب آید، حال آنکه از طبیعت جز طی مسیر جبری خود، کاری ساخته نیست.
پس ما از طبیعت برتریم و به همین سبب طبیعت، خالق ما نمی تواند باشد.
درست است که از ساده می توان به مرکب رسید(چنان که از ترکیب چند عنصر شیمیایی ساده یک مولکول پیچیده پدید می آید) اما چگونه می توان گفت که یک چیز، یعنی طبیعت، قادر است به دلخواه خود چیزی دیگر، یعنی انسان را خلق کند که نه تنها بیشتر از اوست، بلکه از او برتر و با او در ستیز است.
 گذشته از این، ضعور متعارف حکم می کند که هیچ موجودی می تواند خالق خود باشد و عدم نیز قادر به خلق چیزی نیست.
درست است که از ساده می توان به مرکب رسید(چنان که از ترکیب چند عنصر شیمیایی ساده یک مولکول پیچیده پدید می آید) اما چگونه می توان گفت که یک چیز، یعنی طبیعت، قادر است به دلخواه خود چیزی دیگر، یعنی انسان را خلق کند که نه تنها بیشتر از اوست، بلکه از او برتر و با او در ستیز است.
در اثبات وجود خدا دلائل دیگری چون نظم کائنات یا کمال خلقت نیز وجود دارد، اما در اینجا به همین اندازه اکتفا می کنیم.
البته ذکر این دلائل، به بحث در خصوص وجود خدا خاتمه نمی دهد.
همواره می توان مدعی شد که این دلائل را نمی توان دلیل قطعی اثبات مدعا دانست.
با این حال، همین که انسان در بعد معنوی اش مورد بررسی قرار گیرد، شواهد و قرائن متعددی ما را به قبول وجود خدای خالق دلالت خواهد کرد.
در واقع نیازی به اثبات خدا نیست، زیرا که وجود او از بدیهیات است، یعنی واقعیتی که می توان بر آن گواهی داد اما نمی توان به کسانی که هنوز قوه ادراک آنرا در خود پرورش نداده اند، اثبات کرد.
چگونه می توان به کسی که فاقد قوه بینایی است ثابت کرد که چراغی روشن است؟
بدیهی بودن وجود خدا گفتیم که خدا از بدیهیات است، اما می دانیم که لفظ«خدا» به مرور زمان مفهومی پیدا کرده است، که چه بسا کسانی را خوش نیایی.
با این حال، آنچه بر ما می گذرد، خواه و ناخواه با او در ارتباط است.
از این حقیقت به آن سبب بی خبریم که جسم ما حجاب حواس معنوی ماست.
اما همچنان که هوا را به صرف آنکه«نمی بینمش» نمیتوان انکار کرد، خدا را به بهانه اینکه به چشم نمی آید، منکر نمی توان شد.
همچنان که می توان توسط ابزارهای خاص به وجود هوا پی برد، به وسیله قوه ای که مخصوص مشاهده آثار خالق است، می توان وجود خدا را اثبات کرد و حتی ندای او را شنید و او را دید.
اما این قوه نیز، مثل هر آنچه مرتبط با عقل اعلای(متعالی) ماست، لاقوه در وجود ما موجود است و برای به دست اوردن حق استفاده از آن، موظفیم که آنرا از قوه به فعل آوریم.
این قوه، فی المثل شبیه به قوه ای است که گوهرشناس به کمک آن سنگ های اصل را از بدل تمیز می دهد.
اگر شما دو الماس، یکی واقعی و یکی بدلی به من بدهید، نمی توانم آنها را از هم تشخیص دهم، اما کافی است گوهرشناس نظری بر آنها بیفکند و بفهمد.
این بدان سبب است که گوهرشناس خواسته و توانسته این قوه را در خود پرورش دهد.
ما نیز اگر بخواهیم قوه تشخیص اثرات خالق را در وجود خود از قوه به فعل آوریم.
شرایطی را باید بپذیریم.
دو شرط را در اینجا ذکر می کنیم: اول، یقین کنیم که واقعیت، همه آن نیست که در حیطه حواس جسمانی ماست.
بی چنین اعتقادی، حتی به فکر پرورش این قوه در خود نخواهیم افتاد.
دوم، اراده کنیم.
برای آنکه اراده پرورش این قوه در ما بیدار شود، خداوند همیشه علاماتی آشکار به ما نشان می دهد تا در ما انگیزه جستن و شناختن او به وجود آید.
چنین تجربه ای در طول زندگانی هرکس لااقل یک بار پیش میآید.
بعد از اجرای این دو شرط، به تدریج می توان قدرت«دیدن» اثرات خدا را به دست آورد، بدین معنی که آن نیروی بالقوه را به فعل درآورد.
هرکه بخواهد قوه شناختن خالق را در خود رشد و پرورش دهد باید در خانه او را بکوید.
در آن حال خداوند خود را موظف می داند که در را بر او بگشاید و دست به سوی او دراز کند.
وظیفه ما نیز گرفتن این دست است.
خدا در همه چیز و در همه جا و با همه هست.
در خواب یا در بیداری مستقیم یا غیر مستقیم، از طریق مأمورین خود یا نزدیکان ما، یا به هر ترتیب دیگری، حتی توسط عابری در خیابان، خداوند با هر یک از ما رابطه برقرار می کند.
اما برای شنیدن و فهمیدن پیام های او باید نحوه تشخیص آنها را بیاموزیم.
تصور کنید به یک سمفونی گوش می دهید.
می توان گفت که این سمفونی شامل نت ها و ریتمهایی است که نواها و آکوردها را، هریک در مقامی نشان می دهد و سازها هر یک به لحنی خاص آن نغمه ها را می نوازند.
اما برای تشخیص هریک از این اجزاء لازم است گوش از قبل تریبت شده باشد.
به همین ترتیب، سمفونی الهی نیز، مدام در هر آنچه که ما را احاطه کرده نواخته می شود، اما برای تشخیص پیام های خالق باید با اصول درست، فکر خود را پرورش دهیم تا به تدریج رشد کند و پخته شود، زیرا که قوه دیدن آثار خدا و شناختن علامات او بسته به میزان پختگی روح و بیداری حواس معنوی است.
فقط در صورتی می توان آثار و علائم خالق را در همه چیز مشاهده کرد که روح به پختگی رسیده باشد، یعنی انکانات معنوی اش از قوه به فعل آمده باشد.
آنان که هنوز این آثار را در درون و بیرون خود تشخیص نمی دهند، یا روحشان مبتدی و ناپخته است و لذا راه درست را هنوز نیافته اند یا نجسته اند، یا آنکه روحشان مسموم یا بیمار است.
باید دانست که سن روح ربطی به سن جسم ندارد.
چه بسا که کسی جسماً سالمند باشد اما روحش هنوز به پختگی نرسیده باشد؛ یا بالعکس، کسی جسماً جوان، اما روحاً یکسره پخته باشد.
کسانی نیز هستند که به قدر کافی از پختگی برای شناخت خدا برخوردارند، اما به علت برخی شرائط فرهنگی و اجتماعی پیام های خالق را نادیده می گیرند.
در هر حال، جدا از میزان پختگی روح، هیچ کس نیست که واقعاً وجود خدا را منکر باشد، بدین معنی که در وجود هرکس اراده برتر و ندای وجدان، نشان حضور خداست.
اگر کسی ندای وجدان را انکار کند یا از آن بیزار باشد، خدا را نیز انکار میکند و از او بیزار است؛ اما اگر به ندای وجدان دل بسته و آنرا پذیرفته باشد، بی آنکه خود بداند، خدا را دوست می دارد و به او معتقد است.
در واقع، هیچ کس از خدا حقیقتاً غافل نیست، چون هیچ کس از ندای وجدان غافل نیست.
پس چگونه است که برخی خود را غافل از او می پندارند، و حتی وجود او را انکار می کنند؟
اگر جریان های بزرگ فکری را که منکر خدا هستند مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که شبهاتشان در اصلا شامل تعاریف و بالاخص تعبیرات برخی مذاهب از مفهوم خداست.
اما این تعبیرات ناقص است و اغلب دستخوش تغییرات و مخدوش از دخالت های فکر بشر گردیده.
از اینجاست که اهل منطق در برابر مسائل به ظاهر بی جوابی، چون عدل الهی، حیران می مانند و چنین نتیجه می گیرند که خدا وجود ندارد.
اما این در حقیقت خدا نیست که انکارش می کنند، بلکه برداشتی از خداست که مبتنی بر تعبیراتی نادست است.
برخی دیگر، به دلیل اعمال نادرستی که به نام خدا صورت می گیرد، منکر او می شوند.
باز این خدا نیست که مورد انکار قرار می گیرد، بلکه صرفاً مشروعیت آن کسانی است که به نام او دست به چنین اعمالی می آلایند.
با این همه، هرکس که به فطرت اصلی خود نزدیک شود نمی تواند منکر بدیهی بودن وجود خدا گردد و تمامی انسان ها، دیر یا زود، به فطرت اصلی خود نزدیک خواهند شد.
صفات الهی خدا چیست؟
برای به دست آوردن شناختی کلی در این زمینه، پیش از هرچیز، مختصراً اشاره میکنیم به تعریفات کلی ادیان رایج درباره خداوند.
از دیدگاه دین یهود، خدا خالق کائنات است.
او واحد، توانا و دانای مطلق، فاقد جسمیت، عادل، رحمان و قادر است، کارسازی کار جهان همواره در دست اوست و به آنچه که در عالم می گذرد، نظر دارد و نیز گویی همه چیز را برای خود می خواهد، زیرا به هر که تجلی می کند، می خواهد آن فرد فقط او را به وحدانیت بشناسد.
این حالت به نظر می آید یک شیوه «شیوه تربیتی» است؛ از آنجا که خداوند خواهان ترتیب انسان ها است، به آنها فرمان می دهد که جز او چیزی را نپرستند.
در دین زرتشت، خداوند تعالی، اهورا و ضامن نظامی کیهانی اخلاقی است.
بر چند وجهه یزدانی حکومت می کند که هر یک از آنها قیومیت یکی از حوزه های طبیعت را بر عهده دارد و نماینده یکی از وجوه خداوند متعالی است.
در هندوئیسم، خدای خالق؟، یکی از مظهرات«مطلق» یا برهمن عام است که خدایی متمرکز در وجود خود است که به جهان می اندیشد، اما خالق آن نیست.
طبق این سنت، خدایان معتعددند و همگی مشمول قانون«کارما» هستند.
دریافتن معنای دقیق این مقولات مستلزم چندین بحث و فحص است، در اینجا صرفاً به ذکر یکی دو نکته کلی اکتفا شد.
در بودیسم سخنی از خدا یا خالق متعال به میان نمی آید، اما گفته می شود که روزی بودا در کنار جنگلی نشسته بود و چند برگ درخت در دست داشت.
در آن حال خطاب به شاگردان خود چنین گفت:«آنچه بر شما افشاء کرده ام، در قیاس با آنچه که می دانم و افشاء نکرده ام، مثل این چند برگ در مقابل تمامی برگ های این جنگل است.
به شما فقط چیزهائی راگفته ام که برای شما لازم بوده«.
این کلمات حامی از این است که همه چیز گفته نشده.
در واقع بعید به نظر می رسد که کسی چون بودا که خود به کمال رسیده، خدا را نشناخته باشد.
خداوند است تا بدین ترتیب، به دلیل محبت