علی فرزین را قدیمی ها و استخوان خردکرده های مبارزه و انقلاب خوب می شناسند.
از آن هنگام که به همراه جمعی از جوانان شیفته اسلام و عدالت در قلب اروپا هسته اولیه انجمن های اسلامی دانشجویی در خارج از کشور را پایه گذاری کرد و با تحمل رنج و محنت فراوان سر پا نگهداشت تا وقتی که به توصیه شهیدان بهشتی و مطهری به نوفل لوشاتو رفت تا اطراف امام از دوستداران حقیقی انقلاب اسلامی خالی نباشد و تا بعد از آن که به پایه گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان مهم ترین نهاد برخاسته از بطن انقلاب پیوست.
جان و دل علی فرزین مملو بود از ناگفته های بسیار که چون با عشق به امام و انقلاب آمیخته می شد، به سان آتشی پرلهیب زبانه می کشید و بدخواهان و مزدوران را امان نمی داد.
آنچه در اینجا می خوانید متن ویراسته بخشی از یک گفت و گوی مفصل است که مرحوم فرزین به سال 1377 درباره مسایل بسیار پیش و پس از انقلاب، که فرزین به نوعی دست اندرکار آنها یا از جزئیات آنها مطلع بود، با کیهان در میان گذاشته است.
فرزین در آن سال ها از اینکه می دید چگونه دشمنان تابلودار و زخم خورده از خط امام و انقلاب، سردمدار بعضی حرکت های سیاسی به نام قانون و مردم شده اند سخت در رنج بود تا اینکه بالاخره سکوت را تاب نیاورد و درباره سوابق برخی از این مدعیان لب به سخن گشود.
در آنچه فرزین در اینجا گفته می توان حافظه ای نیرومند، تعهدی عمیق و چنانکه رهبر معظم انقلاب در پیام خود به مناسبت درگذشت او فرمودند صدق و تعهد را آشکارا دید.
فرزین پستی و بلندی بسیار دید اما هرگز از راهی که روز اول برگزیده بود، منحرف نشد.
یادش گرامی باد.
گروه گفت وگو
نخستین تجربه های علی فرزین برای فعالیت دینی در خارج از کشور چندان شیرین نبود.
در اولین روزهای ورودش به انگلستان از طریق شیعیان پاکستانی با فردی به نام ...
خراسانی آشنا می شود و در اندک مدتی در مواجهه با سلوک غیر شرعی و فساد اخلاقی اش، او را رها می کند.
مدتی بعد زمانی که این روحانی نما پس از یک رسوایی از انگلستان اخراج می شود و به آمریکا می رود، فرزین از روابط او با اردشیر زاهدی سفیر رژیم ستمشاهی در آمریکا و نیز کمک دولت آمریکا به او برای ساختن یک مسجد در آن کشور آگاهی می یابد.
مرحوم فرزین در دومین تجربه خود با عباس مصباح زاده منجم باشی آشنا می شود و در مدت کوتاهی شناخت از واقعیات شخصیتی و ارتباط مصباح زاده با دستگاه حکومتی جبار پهلوی از سویی و نیز متصل شدن فرزین به یک مجموعه اسلامی به نام ام وای ای مسیر جدیدی در زندگی او آغاز می شود.
«در مغازه دوست پاکستانی ام، یک جوان ایرانی متدین با دیدن ظاهر اسلامی من و همسرم از من سراغ جلسات مذهبی را گرفت و پس از اطلاع یافتن از حضور من درجلسات مصباح زاده مرا از ادامه حضور دراین محافل برحذر داشت.
او گفت در پی یک سال کار کردن با مصباح زاده به موارد زیادی از انحراف وی پی برده است.
این اولین آشنایی من با عبدالله محمودزاده بود که اکنون از سرداران برجسته سپاه است.
محمودزاده مکانی به نام ام.وای.ای را به من معرفی کرد.
جایی که در آنجا برای اولین بار با دوستانی از حزب الدعوه عراق، چند جوان تحصیلکرده شیعه کویتی و نیز دوستانی مثل مرحوم سیدخلیل طباطبایی، دکتر فرمد و نیز حسین حاج فرج دباغ آشنا شدم.
سیدخلیل طباطبایی که پایه گذار جلسات این مجموعه بود در اولین برخورد، من را به عنوان نامزد عضویت درهیئت مدیره به آن جمع معرفی کرد.
اگرچه در آن زمان انتخاب نشدم، ولی سال بعد به عضویت هیئت مدیره ام.وای.ای درآمدم.
جلسات ام.وای.ای ابتدا در یک آپارتمان تشکیل می شد که نصف اجاره آن را یک شیعه متمکن کویتی به نام دکتر موسوی تقبل کرده بود و نصف دیگر را اعضا می پرداختند.
مدتی بعد این تشکل اسلامی صاحب یک ساختمان شش طبقه درمرکز لندن شد.
این گشایش، ما و دوستان ایرانی را به فکر تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان انگلستان انداخت.
پس از تشکیل یک سری جلسات مخفی تصمیم گرفتیم که یک جلسه علنی هم داشته باشیم.
دوستان پیشنهاد کردند کسی که قرار است جلسه را اداره کند چون در معرض شناسایی شدن قرار خواهد گرفت بپذیرد که دیگر به ایران نرود.
من بدون این که این قید را بپذیرم اعلام کردم که اداره جلسات انجمن اسلامی را برعهده می گیرم.
برای استفاده از امکانی که ام.وای.ای فراهم کرده بود، پیشنهاد کردیم با توجه به ساختمان بزرگی که این تشکل اسلامی صاحب آن شده است و این که دانشجویان تازه وارد ایرانی و عرب هنوز به زبان انگلیسی- که در جلسات ام.وای.ای از آن استفاده می شد- مسلط نیستند، دو جلسه جداگانه عرب زبانان و فارسی زبانان علاوه بر جلسه اصلی تشکیل شود.
ما جلسات انجمن اسلامی را در پوشش جلسه فارس زبانان ام.وای.ای برگزار می کردیم.
این امکان گروه های سیاسی مثل نهضت آزادی و دیگر گروه ها را به طمع انداخته بود و آنها یکی پس از دیگری به عضویت انجمن اسلامی درمی آمدند.
افرادی مثل عنایت الله اتحاد، مرحوم احمد عطاری -که بعدها مدتی معاون آقای خاتمی در وزارت ارشاد بود- و حتی آقای دکتر کمال خرازی به انجمن پیوستند .
حضور فعالان نهضت آزادی و نماینده اتحادیه انجمن های اسلامی و دانشجویان (وابسته به بنی صدر) در این جلسات اندک اندک آن را به محلی برای رقابت گروه های سیاسی مقیم خارج کشور تبدیل کرده بود.
ام.وای.ای ابتدا از وجود انجمن اسلامی و دانشجویان ایرانی خبری نداشت.
اما مدتی بعد در هیئت مدیره آن، اعلام شد که جلسات فارسی و عربی باعث حساسیت سفارتخانه های ایران و کشورهای عربی شده است و باید تعطیل شود.
مقاومت من در برابر این پیشنهاد، اثری نداشت و انجمن اسلامی پس از مدتی عملا از این امکان محروم شد.
اخراج ما از ام.وای.ای نظر برخی از شخصیت های پاکستانی مثل دکتر اقبال (مدیر مسئول کرسنت اینترنشنال) و دکتر کلیم صدیقی را جلب کرد.
آنها مکانی به نام «امام باره» را برای ادامه فعالیتمان دراختیار ما گذاشتند.دراین مکان که در روزها و ساعات مشخصی کاملا دراختیارمان قرار می گرفت و دارای سالن وسیعی بود جلسات انجمن اسلامی با جمعیتی به طور متوسط حدود 250 نفر تشکیل می شد.
چنین اجتماعی دربین تشکل های دانشجویی ایرانی در اروپا سابقه نداشت.
در ابتدای تأسیس انجمن اسلامی با هزینه اندکی فعالیت می کردیم.
اما زمانی که به «امام باره» رفتیم بایستی به دنبال راه های تأمین مخارج مالی انجمن می گشتیم.
یکی از روش ها این بود که دانشجویان ایرانی که تابستان ها به ایران می آمدند به ناشران اسلامی سفارش کتاب های اندیشمندان اسلامی را می دادند و فاکتور خرید را نزد افراد خیّر می بردند و می گفتند که کتاب ها را برای انجمن اسلامی دانشجویان خارج کشور خریده اند و توان تأمین هزینه آن را ندارند.
افراد خیر این هزینه را می پرداختند.
بخشی از این کتاب ها به کتابخانه انجمن اسلامی دانشجویان در لندن منتقل می شد و بخش دیگری از آن را هم درمراکز تجمع دانشجویان ایرانی در مناطق مختلف انگلیس می فروختیم و عایدی آن را صرف تأمین مصارفی مثل خرید دستگاه تکثیر نوار و...
می کردیم.
گزارشی از یک گفت و گو با مرحوم علی فرزین سال های زیبای رنج تهیه و تنظیم : مرتضی صفار هرندی علی فرزین را قدیمی ها و استخوان خردکرده های مبارزه و انقلاب خوب می شناسند.
در آنچه فرزین در اینجا گفته می توان حافظه ای نیرومند، تعهدی عمیق و چنانکه رهبر معظم انقلاب در پیام خود به مناسبت درگذشت او فرمودند صدق و تعهد را آشکارا دید.
یادش گرامی باد.
گروه گفت وگو نخستین تجربه های علی فرزین برای فعالیت دینی در خارج از کشور چندان شیرین نبود.
مدتی بعد زمانی که این روحانی نما پس از یک رسوایی از انگلستان اخراج می شود و به آمریکا می رود، فرزین از روابط او با اردشیر زاهدی سفیر رژیم ستمشاهی در آمریکا و نیز کمک دولت آمریکا به او برای ساختن یک مسجد در آن کشور آگاهی می یابد.
مرحوم فرزین در دومین تجربه خود با عباس مصباح زاده منجم باشی آشنا می شود و در مدت کوتاهی شناخت از واقعیات شخصیتی و ارتباط مصباح زاده با دستگاه حکومتی جبار پهلوی از سویی و نیز متصل شدن فرزین به یک مجموعه اسلامی به نام ام وای ای مسیر جدیدی در زندگی او آغاز می شود.
«در مغازه دوست پاکستانی ام، یک جوان ایرانی متدین با دیدن ظاهر اسلامی من و همسرم از من سراغ جلسات مذهبی را گرفت و پس از اطلاع یافتن از حضور من درجلسات مصباح زاده مرا از ادامه حضور دراین محافل برحذر داشت.
برای استفاده از امکانی که ام.وای.ای فراهم کرده بود، پیشنهاد کردیم با توجه به ساختمان بزرگی که این تشکل اسلامی صاحب آن شده است و این که دانشجویان تازه وارد ایرانی و عرب هنوز به زبان انگلیسی- که در جلسات ام.وای.ای از آن استفاده می شد- مسلط نیستند، دو جلسه جداگانه عرب زبانان و فارسی زبانان علاوه بر جلسه اصلی تشکیل شود.
ما جلسات انجمن اسلامی را در پوشش جلسه فارس زبانان ام.وای.ای برگزار می کردیم.
آنها مکانی به نام «امام باره» را برای ادامه فعالیتمان دراختیار ما گذاشتند.دراین مکان که در روزها و ساعات مشخصی کاملا دراختیارمان قرار می گرفت و دارای سالن وسیعی بود جلسات انجمن اسلامی با جمعیتی به طور متوسط حدود 250 نفر تشکیل می شد.
چنین اجتماعی دربین تشکل های دانشجویی ایرانی در اروپا سابقه نداشت.
در ابتدای تأسیس انجمن اسلامی با هزینه اندکی فعالیت می کردیم.
اما زمانی که به «امام باره» رفتیم بایستی به دنبال راه های تأمین مخارج مالی انجمن می گشتیم.
افراد متمکن متدینی هم که گاه به آنجا سفر می کردند بعضاً کمک هایی می کردند.
در جلسات انجمن اسلامی، دانشجویان مسلمان مستعد را شناسایی و آنها را به مطالعه و سخنرانی در جمع خودمان تشویق می کردیم.
سعی ما این بود که آنها را پروبال و رشد بدهیم.
از جمع ما آقای عبدالله محمودزاده به طور تمام وقت به شهرهای مختلف انگلیس و بلکه کشورهای دیگر مثل فرانسه، آلمان و...
سرمی زد و اگر انجمن اسلامی نداشت، بچه مسلمان ها را جمع می کرد و با اقداماتی مثل برگزاری گردهمایی، نمایشگاه کتاب (اگرچه محدود) مقدمات تشکیل انجمن اسلامی را در آنجا فراهم می کرد.
الان وقتی فکر می کنم می بینم که در آن زمان ما چه قدر در جذب موفق بوده ایم.
مثلا یادم هست فردی که برای برهم زدن جلسه ما به امام باره آمده بود، مجذوب رفتار دوستان و پس از مدتی از فعالان انجمن شد و بعد از پیروزی انقلاب او به عضویت در سپاه پاسداران درآمد.
یا به عنوان مثال آقای محمودزاده می گفت، یک دفعه چند جوان کم سن و سال که به جلسه انجمن اسلامی آمده بودند گفتند اگر ما هم انجمن اسلامی درست کنیم شما حاضرید در آنجا هم میز کتاب بگذارید.
گفتم حرفی ندارم.
از آنها شماره تلفن گرفتم، قراری با آنها گذاشتم و آنها رفتند.
به اتفاق شهید مجید حداد عادل به نشانی که آنها داده بودند رفتیم.
به باغی رسیدیم و دیدیم در آنجا بساط مشروب خواری برپاست و دختران ایرانی با وضع بسیار نامناسبی از نظر لباس در آنجا هستند.
بساط مشروب خواری جمع شد و رفتند و جلسه با مدیریت من و شهید حداد عادل شروع شد.
بعد از جلسه دیدیم همان دخترانی که گفتم، با اشتیاقی بیش از دیگران کتاب های اسلامی را می خریدند.
این جلسات ادامه یافت و به تدریج همان دختران به افرادی محجبه و متدین مبدل شدند.
منزل آقای عبدالله محمودزاده به یک کاروانسرای به تمام معنا تبدیل شده بود دانشجویانی که تابستان از شهرهای مختلف می آمدند حتی در غیاب آقای محمودزاده وارد می شدند، استحمام می کردند و شب در آنجا می خوابیدند.
رفت و آمد زیاد به این خانه باعث شد که یک بار صاحب خانه به من بگوید: من هر وقت به این خانه مراجعه می کنم یک عده آدم جدید می بینم.
من گفتم این آقای عبدالله محمودزاده «هولی من» (مرد مقدس) است و تابستان ها برای زیارت او می آیند بین دوستان به مزاح اسم خانه آقای محمودزاده را امامزاده عبدالله گذاشته بودیم.
بعد از مدتی صاحب خانه که یک پاکستانی بود گفت همسایه ها شکایت کرده اند که اینجا به نوعی مهمانخانه تبدیل شده است.
آقای حسن روحانی را هم در ابتدای ورود به انگلیس در ساختمانی که منزل آقای عبدالله محمودزاده در آن بود ساکن کردیم.
در ابتدا وضعیت این ساختمان و رفت آمدها را به او گفتیم و او پذیرفت.
اما پس از مدتی دیدیم آقای روحانی تابلویی در آنجا نصب کرده که در آن نوشته شده است: «توجه!
توجه ساکنان قبلی از این جا نقل مکان کرده اند.»