امام غزالی و برادرش
بحث وجستجو در تصوف خراسان را بدون اشاراتی به حالات وسخنان امام ابوحامد غزالی و برادرش شیخ احمد نمی توان به پایان آورد.
هر چند بین تصوف آنها تفاوت بسیار است و تصوف ابوحامد از نوع مقالات اهل صحوست وطریقه برادرش احمد، از مقوله تصوف اهل سکر.
درهر حال با آنکه حوزه فعالیت و نفوذ این دو برادر هم به هیچوجه محدود به خراسان نماند باز این مهد دیرینه تصوف اسلامی خاستگاه اصلی تعلیم آنها به شمارست.
در واقع ابوحامد در عراق بیشتر به عنوان فقیه ومتکلم شناخته می شد و در شامل و قدس هم فقط، مراحل نخستین سیرو سلوک خویش را آغاز کرد.
اما خانقاه او که در کنار مدرسه و همچون نشانه یی از جمع بین طریقت و شریعت محسوب می شد در خراسان بود وتأثیر آن نیز درخراسان بیشتر محسوس شد.
برادرش احمد هم با آنکه به عنوان صوفی و واعظ درجبال وعراق مسافرت میکرد تصوف خود را از مشایخ خراسان اخذ کرده بود و با سنتهای متصوفه آن ولایت ارتباط داشت.
درهر صورت تصوف امام غزالی وبرادرش شیخ احمد دوجنبه مختلف از تصوف خراسان و از میراث با یزید و بوسعید وامام قشیری وامثال آنها را ارائه می کند.
ابوحامد محمد بن محمد غزالی در سنه 450 در طابران طوس به دنیا آمد و هنوز طفل خردسالی بود که پدرش محمد غزالی ]1[ درگذشت و اورا با برادش کهترش احمد یتیم گذاشت.
سرپرستی دو کودک با مختصر اندوخته پدرشان به یک دوست صوفی واگذار شد اما تمام شدن این اندوخته که احتمالا در دنبال یک قحطی و سختی عام روی داد ابوحامد و برادرش را واداشت تا با اشارات صوفی سرپرست خویش به مدرسه پناه جویند.
در مدرسه، ابوحامد یک چند نزد امام ابوعلی احمدالراذ کانی مقدمات فقه شافعی آموخت.
چندی بعد به جرجان رفت و آنجا نزد فقیه شافعی از خاندان معروف اسمعیلی به تلمذ پرداخت و آن اندازه در آن شهر توقف کرد که توانست از تقریر استاد تعلیقه یی فراهم آورد که قابل ضبط و حفظ باشد.
در بازگشت به طوس، در راه گرفتار دزدان شد و تعلیقه جرجان را از آنها به التماس و تضرع باز ستاند.
وقتی به طوس بازآمد چند سالی همانجا ماند و ظاهرأ ضمن استفاده از علماء محل به حفظ وضبط تعلیقه های جرجان پرداخت.
چندی بعد با عده یی از یاران به نشابور رفت و در نظامیه نشابور نزد ابوالمعالی امام الحرمین جوینی به تلمذ اشتغال جست.
با ابوعلی فارمدی صوفی معروف وحکیم عمر خیام منجم و فیلسوف پرآوازه عصر آشنایی یافت.
همدرسانش کیاالهراسی، ابوالمظفر خوافی، ابوالمظفر ابیوردی، ابوالقاسم حاکمی، و ابراهیم شباک هم از نام آوران عصر بودند.
با وفات امام الحرمین (478) دوران اقامت او در نشابور پایان یافت و او به عسکر سلطان رفت و در موکب وزیر یکچند به مسافرت پرداخت.
مناظره با علماء و فقهاء معروف عصر که به عسکر آمد و رفت داشتند تدریجأ وی را نزد وزیر مقبول و مقرب کرد.
شش سالی بعد از ورود به عسکر نظام الملک وی را با لقب زین الدین و شرف الائمه به عنوان مدرس به نظامیه بغداد فرستاد(484).
غزالی د ربغداد ضمن اشتغال به تدریس وتصنیف اختیار تاهل هم کرد چنانچه چهار سال بعد که بغداد را ترک می کرد برخلاف وقتی که به بغداد می آمد مجرد نبود.
هنگام قتل خواجه نظام الملک و مرگ سلطان ملکشاه وی در نظامیه بغداد کار تدریس خود را دنبال می کرد.
در مراسم جلوس و بیعت با خلیفه المستظهربالله هم به عنوان مدرس نظامیه و فقیه عراق شرکت کرد و خلیفه از وی خواست تا کتابی در رد باطنیه بنویسد و وی آن را به همین مناسبت المستظهری نام نهاد.
در دنبال یک بحران روحی و جسمانی که شش ماه طول کشید غزالی نظامیه و بغداد را ترک کرد و با لباس صوفیه به بهانه حج از بغداد بیرون رفت (488).
سیر و سیاحت در شام و بیت المقدس و به جا آوردن مناسک حج و به سرآوردن چله واعتکاف درجامع دمشق نزدیک دو سال وی را در آن نواحی مشغول داشت.
در این مدت از اشتغال به درس وبازگشت به سودای اهل مدرسه با اصرار تمام اجتناب می ورزید و اوقات خود را درعزلت وانزوا 
می گذرانید و از طریق کسب دست – واستنساخ قرآن- معیشت می کرد.
اینکه گفته اند دو سال در شام اقامت کرد ظاهرأ موافق واقع نیست اما از وقتی که نظامیه  بغداد را ترک کرد تا وقتی که دوباره در نشابور به اصرار سلطان و وزیر به تدریس پرداخت بیش از دوسال درعزلت به سر برده بود و ازین مدت قسمتی درشام و قدس گذشته بود و بیشترش درخراسان.
در شام در جا مع اموی دمشق زاویه یی داشت که پیش از وی شیخ نصر مقدسی از مشایخ و زهاد عصر در آنجا به سر می برد وغزالی درکتا احیاء علوم الدین خویش با لحنی ازین شیخ نصر مقدس یاد می کند که پیداست بین آنها ملاقاتی نبوده است]2[.
هرچند بعضی مولفان، از ملاقات آنها صبحت کرده اند وحتی ادعا کرده اند که ملاقات با وی نیز از اسبابی بوده است که امام غزالی را درهنگام ترک نظامیه به جانب دمشق کشانیده است.
می گویند در دمشق غزالی درصحن جامع اموی، روستاییی را دید که از فقهاء جامع مساله یی پرسید و آنها به اوجوابی نداند.
چون غزالی دریافت که مساله سایل بی جواب ماند او را بخواند و جوابش بداد اما روستایی آن جواب را نپذیرفت و چون فقهاء جوابی را که این فقیر عامی داد از روستایی شنیدیند وپسندیدند و ازین ناشناس در خواستند تا به آنها چیزی تدریس کند وی ناچار آن را به روز دیگری موکول کرد وازآنجا بیرون رفت.
همچنین می گویند در یک مدرسه  دمشق، که باز ناشناخته بدانجا وارد شد، مدرس آنجا را دید که ضمن درس،  قول غزالی را نقل می کند ترسید که این امر او را دچار عجب سازد، ناشناخته از مدرسه بیرون آمد و شهر را ترک کرد.
باری در تمام مسافرت در شام و قدس وحجاز سعی کرد از وسوسه عجب و شهرت دور بماند و بالاخره راه « وطن» را پیش گرفت و از طریق بغداد، عازم خراسان شد.
در راه بازگشت به « وطن» یک چند در بغداد و در رباط ابوسعد توقف کرد و آن قسمت از کتاب معروف احیاء علوم الدین خویش را که در سفر شام وقدس تصنیف کرده بود به تعدادی از طالبان علم که بر وی سماع کردند تدریس نمود.
در طوس نیز که به خاطر اهل وعیال بدانجا بازگشت همچنان با سالها عزلت وانزوای خود را ادامه داد واوقات خویش را غالبأ به ریاضت صوفیانه یا تفکر وتصنیف می گذرانید.
در آغاز دوازدهمین سالی که از ماجرای ترک نظامیه بغداد می گذشت، دعوت فخرالملک پسر نظام الملک را برای تدریس در نظامیه نشابور پذیرفت و جهت تدریس به نشابور رفت(499).
هنگام کشته شدن فخرالملک بردست باطنیه تدریس وی در نشابور همچنان ادامه داشت.
معهذا دردنبال جاروجنجالی که به تحریک فقهاء نشابور بر ضد وی شد به درگاه سلطان خراسان، سنجرین ملکشاه، احضار گشت و سرانجام تدریس نظامیه را دوباره ترک کرد و به خلوت انزوای خویش در طوس بازگشت.
در 504 در دنبال وفات کیاالهراسی مدرس نظامیه بغداد دعوت مجددی را که از وی برای تدریس در نظامیه بغداد شد رد کرد وسال بعد درهمان خلوت انزوای طوس وفات یافت(جمادی الاخر505).
زندگی او در سالهای آخر عمر در بین مدرسه و خانقاه طوس، صرف تدریس طالبان علم ومجالست با صوفیه واربات قلوب می شد ودرعین اشتغال به تصنیف کتب، قسمت عمده اوقاتش مصروف عبادت وتفکر بود.
 ابوحامد محمد بن محمد غزالی در سنه 450 در طابران طوس به دنیا آمد و هنوز طفل خردسالی بود که پدرش محمد غزالی ]1[ درگذشت و اورا با برادش کهترش احمد یتیم گذاشت.
در این مدت از اشتغال به درس وبازگشت به سودای اهل مدرسه با اصرار تمام اجتناب می ورزید و اوقات خود را درعزلت وانزوا می گذرانید و از طریق کسب دست – واستنساخ قرآن- معیشت می کرد.
اینکه گفته اند دو سال در شام اقامت کرد ظاهرأ موافق واقع نیست اما از وقتی که نظامیه بغداد را ترک کرد تا وقتی که دوباره در نشابور به اصرار سلطان و وزیر به تدریس پرداخت بیش از دوسال درعزلت به سر برده بود و ازین مدت قسمتی درشام و قدس گذشته بود و بیشترش درخراسان.
همچنین می گویند در یک مدرسه دمشق، که باز ناشناخته بدانجا وارد شد، مدرس آنجا را دید که ضمن درس،  قول غزالی را نقل می کند ترسید که این امر او را دچار عجب سازد، ناشناخته از مدرسه بیرون آمد و شهر را ترک کرد.
باری در تمام مسافرت در شام و قدس وحجاز سعی کرد از وسوسه عجب و شهرت دور بماند و بالاخره راه « وطن» را پیش گرفت و از طریق بغداد، عازم خراسان شد.
در راه بازگشت به « وطن» یک چند در بغداد و در رباط ابوسعد توقف کرد و آن قسمت از کتاب معروف احیاء علوم الدین خویش را که در سفر شام وقدس تصنیف کرده بود به تعدادی از طالبان علم که بر وی سماع کردند تدریس نمود.
بدینگونه تحول قاطعی که زندگی او را از قیل و قال مدرسه به خلوت و انزوای خانقاه کشید، وی را از یک فقیه متکلم مجادله جوی به یک عارف انزوا جوی وارسته تبدیل کرد.
معهذا بسیاری از مخالفان این تحول فکری وی را نتوانستند درک کنند وبعضی در صدق مقال او تردید کردند.
فلاسفه، متکلمین، و فقهاء غالبأ او را به تزلزل منسوب نمودند حتی تصوف او راهم بعضی مبتنی بر تحقیق نشمردند.
از جمله ابن الجوزی از فقهاء وعلماء حنبلی کتاب احیاء را به شدت نقد کرد و پاره یی روایات واخبار آن را نادرست خواند.
برخی فقهاء مالکی مثل ابوالولید طرطوشی وابوعبدالله مازری هم کتاب را متضمن اقوال واحادیث بی اصل شمردند وحتی آنچه راغزالی در آنجا درعلوم احوال بیان می کند مبتنی برعدم بصیرت دانستند.
فلاسفه اندلس، از جمله ابن طفیل وابن رشد هم به سبب مطاعنی که او در باب فلاسفه داست از اوانتقاد کردند.
ابن حراز هم از مشایخ مغرب کتاب احیاء را سراسر بدعت خواند و به احراق آن فتوی داد.
ابن سبعین اشبیلی عارف وصوفی اندلسی در کتاب بدالعارف یکجا به مناسبت ذکر حکماء و فلاسفه اسلام، از غزالی سخن در میان می آورد و درباره او میگوید فقط لسانی بود بی بیان وصوتی بود.
عاری از کلام گاه صوفی بود.
گاه فیلسوف سوم بار اشعری بود چهارمین بار فقیه و بار پنجم متحیری شود- حیرت زده.
ادراک وی ازعلوم قدیم از تارعنکبوت هم نازکتر بود وهمین حال را داشت در تصوف.
از آنکه آنچه وی را به طریقه صوفیه درآورد اضطراری بود که ناشی می شد از عده به انجام گوناگون در حق امام غزالی می گفتند وحتی بعضی معاصرانش ضمن تصدیف و اعتراف به تحول اخلاقی و فکری او صحت وصمیمیت او را با تردید تلقی میکردند.
معهذا این تردیدهای مبتنی بر اغزاض بود و اقوال واحوال غزالی جای تردیدی در صدق مقال وصحت حالش باقی نمی گذارد اما این تحول روحی راالبته نباید نوعی عصیان بر ضد تعقل تلقی کرد بلکه باید آن راناشی دانست از توجه به این نکته که به اعتقاد وی آنچه به وحی و ایمان تعلق دارد ورای ادراک عقل وبرهان است وطریق ادراک آن شهودست ومکاشفه.
تعداد آثار غزالی البته بسیارست چنانکه تنوع آنها نیز قابل ملاحظه است.
از آنجمله در فقه کتاب الوجیز، و در اصول کتاب المتسصفی، در منطق معیارالعلم، در فلسفه مقاصد الفلاسفه، درکلام کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد، در اخلاق و تصوف کتاب احیاء علوم الدین و کتاب کیمیای سعادت، در تربیت فرزند نامه و نصحیه الملوک، در اسرار معارف مشکاه الانوار،  والمضنون الصغیر،  والمضنون الکبیر، در شناخت عقاید رساله فیصل التفرقه، در رد بر فلاسفه تهافت الفلاسفه، در رد باطنیه المستظهری و القسطاس المستقیم، و در تقریر عقاید خویش الاملاء عن اشکالات الاحیاء.
المنقذمن الضلال،  و الجام العلوم را از جمله آثار وی میتوان نام برد.
آخرین اثر او که ظاهرأ چند روزی قبل از مرگش ازتصنیف آن فراغت یافت الجام العلوم بود که در آن کوشید تا عامه را از خوض در مسایل کلام باز دارد.
یک اثر کوچک اما مهم او نیز المنقذمن الضلال است که درواقع اعتراف نامه غزالی و شرح سلوک فکری و روحانی اوست از کلام وفلسفه تا تصوف.
این رساله که غزالی آن را در حدود پنجاه سالگی خویش و مقارن بازگشت به تدریس در نشابور نوشته است ضمن بیان خط سیر تحول روحانی نویسنده نظر امام غزالی را در باب علوم عصر نشان می دهد و معرف اعتقاد نهایی اوست در ترجیح طریقه صوفیه بر طرق متکلمان وحکماء.
رساله را غزالی به درخواست دوستی نوشته است که از او خواسته است تا غایت واسرار علوم و مذاهب را بیان کند وباز نماید که خود او چگونه از