دانلود تحقیق سیاوش در شاهنامه

Word 185 KB 19713 31
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • سیاوش
    پایه و مایه‌ی فرهنگ و دانش و عرفان ایرانی را پس از آن همه تاراج و مسخ در کجا باید جست‌وجو کرد؟

    بی‌گمان ام‌روزه بسیاری از یافته‌ها به ما در این زمینه کمک می‌کند.
    کهن‌ترین بخش آن که به بیش از ده‌هزار سال می‌رسد و مربوط به زمان یک‌جانشینی ایرانیان و هندیان است و ما آن را دانش اساطیری یا حکمت ایزدانی می‌خوانیم.

    به طور عمده در اساطیر هندی و ایرانی و گات‌ها و بخش کوتاه و اما مهمی از آن را در شاه‌نامه و دیگر آثار پهلوی و اوستایی می‌توان یافت.
    بخش دوم را دانش پهلوانی می‌نامیم و بخش بزرگی از آن در خدای‌نامه‌ها و شاه‌نامه باید جست.
    بخش دیگر دانش خسروانی و مربوط به پایان دوران پهلوانی و بخش تاریخی شاه‌نامه است.

    اندیشه‌های جاماسب حکیم و بوزرجمهر و دیگرانی که بنیاد فلسفه و حکمت اشراق سهرودی و شهرزوری بوده‌اند، از این گروه است.
    سپس دوران دانش عیاری و جوان‌مردی و قلندری فرا می‌رسد که حرکت و جنبش عرفان و دانش ایرانی در دوران رستاخیز فرهنگی اجتماعی ایرانیان در زمان صفاریان و سامانیان است و در داستان‌های سمک عیار و فتوت‌نامه‌ها و ...

    رد پای آن را می‌توان گرفت.
    پس از آن دوران سربه‌داری و درویشی‌ست که دوران مغول و تیمور را در بر می‌گیرد و بازتاب بخشی از آن در اندیشه‌های حروفیان و نقطویان و جنبش‌های درویشی در گیلان و مازندران و خراسان مانده است.
    زمان حافظ ، روزگار رندی‌ست و دانش و حکمت رندی گسترش می‌یابد.

    تردیدی نیست که تا روزگار حافظ هنوز این عرفان کهن و آن بینش تاب‌ناکی که پایه‌ی فرهنگ انسانی و والای ایرانی‌ست حضور گسترده‌یی داشته و عاشقان این راه در خانقاه و مدرسه و خرابات، نزد پیر خرابات و پیر مغان درس عرفان و عشق می‌خوانده‌اند و آن همه فریاد عاشقانه و شادمانه‌ی مولانا و حافظ و عطار از می و می‌خانه و خرابات و آن همه اشاره‌های روشن آنان به فرهنگ ایرانی هم از این روست.


    تنها حکومت دین - شاهی صفویان بود که بنیان این آیین را با عزا و سرکوب و مرگ‌اندیشی برکند.
    به هر روی، بخش بسیار مهمی از بنیان‌های فرهنگ، اخلاق و اساطیر ایرانی را در شاه‌نامه باید جست.

    شاه‌نامه نه تنها یک اثر حماسی، بلکه گنجینه‌یی از دانش و حکمت و فلسفه ایرانی‌ست.

    شما به پایان‌ها و آغازهای داستان‌ها نگاه کنید!

    به سخنان جاماسب حکیم گوش فرا دهید!

    به مناظره‌های بوزرجمهر بنگرید تا ژرفای دانش و حکمت نهفته در شاه‌نامه را دریابید.
    حال بیا و با ما هم‌سفر شو!

    در کوچه باغ‌های رخش و سیاوش!

    بیا تا بال بر بال سیاوش به آتش عشق در شویم!

    بیا تا بر سمند رخش، پنجه در کاکل خاطرات به سیستان و زابل‌ستان سفر کنیم!

    با ما بیا تا با هم به تالار عشق در شویم و عطر پاکیزه‌ی عشق را از گیسوان رودابه و رخساره‌ی تهمینه بشنویم که:
    این جهان عشق است و عشق است و دگر هیچ!
    «داستان سیاوش» نگاره و صورت اخلاق و فرهنگ ایرانی‌ست.

    قهرمان و پهلوان اصلی شاه‌نامه نزد ایرانی، نه رستم، بل سیاوش است.

    هزاره‌هاست که داستان سیاوش که خود نماد رستاخیز طبیعت است، برای ایرانی به نماد مهر، پیمان‌داری و بی‌گناهی بدل شده است.

    تا جایی که قرن‌ها در مراسم سوگ سیاوش، یاد آن شاهزاده نگون بخت را گرامی داشتند و [...]
    چرا؟

    راستی در تاریخ و اساطیر ما چرا این همه نخبه‌کشی، شاه‌کشی، وزیرکشان، پسر و پدرکشی رواج داشته است؟

    بیش‌تر شاهان و وزیران و قهرمانان ایرانی به دست دوستان و نزدیکان خویش کشته و نابود شدند.

    هم این شاهان هم آن قهرمانان را مردمان آفریدند و سپس خود از اریکه‌ی قدرت به زیرشان کشیدند و شگفتا که باز هم خود مزارشان را گل‌باران کردند و از آنان شهید ساختند!

    چه شد که آن فرهنگ درخشان که زن و مرد را برابر و هم بر و هم بالا می‌دید، که انسان را خدای خود می‌دانست، که جهان را روییدنی و افشاندنی می‌دانست، که بر پیشانی آن داد و مهر و مردمی، گفتار و کردار و پندار نیک نوشته بود، که کورش‌اش نخستین دادنامه و منشور حقوق بشر را آفریده بود، که بوزرجمهر و جاماسب و مانی و مزدک و سهروردی و عین القضات و مولانا و حافظ را پرورده بود، تا به آن‌جا از اسب خویش فرو افتاد که خود به‌تر می‌دانی؟
    اساطیر و داستان‌های کهن، گوشه‌های پنهان و آن رازهای سر به مهر را بر ما می‌گشاید.

    به راستی در شاه‌نامه و دیوان حافظ و مولانا به دنبال چه می‌گردیم؟

    آن‌ها تا کجا ما را به آن رازها نزدیک می‌کنند؟
    آن بلبل سخن‌گو و آن سخن‌گوی بیدارمغز و آن دهقان دانا در شاه‌نامه چه رازی را با ما در میان می‌نهند؟
    آن بلبل سخن‌گو و آن سخن‌گوی بیدارمغز و آن دهقان دانا در شاه‌نامه چه رازی را با ما در میان می‌نهند؟

    پیر مغان و ساقی و پیر خرابات ما را در جست‌وجوی چه به گوشه‌ی می‌خانه و خاک خرابات می‌برند؟

    آن‌ها ما را به گنجی نهان در سینه‌ی تاریخ و فرهنگ ایران راه می‌برند.

    بیایید شاه‌نامه و حافظ را با این نگاه نیز بخوانیم.

    با نگاهی در جست‌وجوی بنیان‌های فرهنگ و اخلاق ایرانی.

    سیاوش دارای کدام ویژه‌گی‌هاست که ایرانی را چنین شیفته و شیدای خود می‌سازد؟

    به عبارت دیگر، ایرانی چرا چهره‌یی چنین در اساطیر خلق می‌کند؟

    سیاوش پرورده‌ی رستم، جهان پهلوان ایران و نماد و نگاره‌ی آزاده‌گی و سرفرازی و سربلندی ایرانی‌ست.

    سیاوش نماد بی‌گناهی‌ست و دل‌آورانه برای اثبات آن از کوه آتش می‌گذرد، آن چنان که یوسف و ابراهیم و دیگر بی‌گناهان گذشتند.

    ز آتش برون آمد آزادمرد لبان پر ز خنده و رخ هم چو ورد چو او را بدیدند برخاست غو: که آمد برون ز آتش آن شاه نو سیاوش در نبرد با دشمن راه صلح و آشتی را برمی‌گزیند و در راه نگه‌داری پیمان، که از بنیان‌های اخلاق پهلوانی و عرفانی‌ست، تا پای جان پیش می‌رود.

    نباشد جز از راستی در جهان به کینه نبندیم یک تن میان و در پاسخ پدر یا شاه می‌نویسد: ز فرزند پیمان شکستن مخواه مگو آن چه اندر خورد با گناه نهانی چرا گفت باید سخن سیاوش ز پیمان نگردد ز بن او نخستین پناهنده و آواره‌ی ایرانی‌ست.

    ماجرایی که به سبب مسائل گوناگون در تاریخ همواره با ایرانی بوده است و رنج‌اش داده است.

    چون ایرانیان و تورانیان به بازی روی می‌آورند و کار بازی به خشونت می‌گراید، وی با آن همه مهر که در سینه دارد: سیاوش غمی گشت از ایرانیان سخن گفت بر پهلوانی زبان که میدان بازی‌ست یا کارزار بدین بخشش و گردش روزگار او نیز مانند بسیاری از قهرمانان تاریخ و اسطوره قربانی نامردمی‌ها می‌شود و مهم آن که به شکلی فجیع کشته می‌شود و همان دم به نشانه‌ی انتقام و روح انتقام‌جوی ملتی شکست‌خورده از خون او گیاهی می‌روید.

    باشد که روزی بر اسب سیاه خویش بیاید و جهان را پر از داد کند و این نیز آرزویی‌ست که مردمکان هزاره‌ها با آن دل خوش داشته‌اند.

    او تصویر پاک وفاداری و مهربانی‌ست.

    تصویری که در چارچوب آرزوهای مردم آفریده شده است.

    و به گمان من آن که او نخستین آرمان‌شهر و یا مدینه‌ی فاضله و یا شهر آرزوها و یا نخستین بهشت را نه در آسمان بلکه بر زمین می‌آفریند.

    این راز بزرگ سیاوش است.

    او آمده است تا بر زمین بهشت مردمان را بنا نهد.

    آرزویی تاب‌ناک که آدمی را هیچ‌گاه از وسوسه‌ی خویش رها نکرده است.

    به هفت حاشیه‌ی قالی‌های ایرانی و آن گاه باغ پر از گل و پرنده و در میان آن حوض پر از آب بنگرید!

    آیا تصویری از بهشت نیست!

    به ساختمان خانه‌های قدیمی ایرانی، به ویژه در یزد و کرمان و کاشان، نگاه کنید!

    تالارها و اتاق‌های دورتادور خانه همان حجره‌های بهشت است و سپس باغ و گل و پرنده و در میان خانه نیز همان حوض آب.

    و مگر چرا کاخ‌های هخامنشی را در شمال شیراز، نه تخت کورش یا داریوش بلکه تخت جمشید خوانده‌اند و مگر همین جمشید نخستین انسان و نخستین شاه و آفریننده‌ی بهشت بر فراز البرزکوه نبود؟

    و این کاخ‌ها نیز بهشتی بوده‌اند که درخت‌هایش از سنگ!

    بهشتی بر آمده از سنگ!

    حال بنگریم بر بهشت سیاوش: که چون گنگ‌دژ در جهان جای نیست بر آن‌سان زمینی دل‌آرای نیست آن‌گاه وصف سرزمین و جای‌گاه بهشت می‌آید و سپس: کزین بگذری شهر بینی فراخ همه گل‌شن و باغ و ایوان و کاخ همه شهر گرمابه و رود و جوی به هر برزنی رامش و رنگ و بوی همه کوه نخجیر و آهو به دشت بهشت این چو بینی نخواهی گذشت تذروان و طاوس و کبک دری بیابی چو بر کوه‌ها بگذری نه گرماش گرم و نه سرماش سرد همه جای شادی و آرام و خورد نبینی در آن شهر بیمار کس یکی بوستان از بهشت است و بس همه آب‌ها روشن و خوش‌گوار همیشه بر و بوم او چون بهار این شهر همیشه‌بهار و این کشور آرامش و سلامتی، همان بهشت آرزوهای مردمان است که سیاوش بنا می‌نهد و این راز بزرگ عشق مردمان به اوست.

    او شاه قلب‌ها و سلطان دل‌هاست.

    او سلطنت نمی‌کند و حکم نمی‌راند و امر نمی‌دهد.

    او فرمان می‌راند.

    او برای مردمان مهر و داد و پیما‌ن‌داری را به ارمغان می‌آورد و بهشت را بر زمین بنا می‌نهد: بسازید جای چنان چون بهشت گل و سنبل و نرگس و لاله کشت سیاوش در فکر حکومتی جهانی‌ست که در آن جنگ و دشمنی و کینه را راه نباشد.

    پس بر دیوار کاخ خویش این آرزوی بزرگ را نقش می‌کند.

    جهانی بدون کینه و جنگ که همه با یاری یک‌دیگر آن را بنا نهند: بیاراست شهری ز کاخ بلند ز پالیز و از گل‌شن ارج‌مند به ایوان نگارید چندین نگار ز شاهان و از بزم و از کارزار نگار سر گاه کاوس شاه نبشتند با یاره و گرز و گاه بر تخت او رستم پیل‌تن همان زال و گودرز و آن انجمن ز دیگر سو افراسیاب و سپاه چو پیران و گرسیوز کینه‌خواه به ایران و توران بر راستان شد آن شهر خرم یکی داستان به هر گوشه‌یی گنبدی ساخته سرش را به ابر اندر افراخته نشسته سراینده رامش‌گران به هرجا ستاده گوان و سران سیاوخش گردش نهادند نام همه مردمان زان به دل شادکام و بدین سان بار دیگر ستم و سیاهی دست در دست هم می‌نهند تا این درخت زیبا را از ریشه برکنند.

    تبه‌کاران تاریخ که تاب روییدن درخت سیاوش را ندارند، تبر بر می‌گیرند تا از پای درش آورند: جدا کرد از سرو سیمین سرش همی‌رفت در طشت، خون از برش گیاهی برآمد همان‌گه ز خون بدان‌جا که آن طشت شد سرنگون گیا را دهم من کنون‌ات نشان که خوانی همی خون اسیاوشان سیاوش نیک‌خواه و دادگر با دسیسه و بددلی به کشتارگاه می‌رود تا ستم و تباهی چند روزی دیگر بر تخت بمانند و فاجعه بار دیگر به پایان تلخ خویش می‌رسد.

    مردمان هنوز که هنوز است سوگ سیاوشان را بر دل دارند و تا کاوس و افراسیاب در کارند، چنین است.

    تاریخ و اسطوره را به یاد داشته باشیم و ریشه‌های درد و رنج را بیابیم و آگاهانه پای در رکاب جست‌وجو در هزار راهه‌ی آینده بگذاریم.

    از خون سیاوش گیاهی بر می‌آید.

    از سیاوش فرزندی باقی می‌ماند که کی‌خسرو است.

    کی‌خسرو همان عارف وارسته و دل‌آوری‌ست که راه پدر را پی می‌گیرد.

    بیا تا کی‌خسرو زمان خویش باشیم!

    سیاوش واسب قهرمان اساطیری ایرانی از اسب خود جدا نیست.

    گاهی یکی از مراحل بلوغقهرمان، انتخاب اسب شایسته است.

    اسب قهرمان شریک عمل قهرمانی او به حساب می‌آیدرخشِ رستم در این مورد مثال کاملی است.

    رستم اژدها را در هفت خان با کمک رخشمی‌کشد.

    حتی یکی از خان‌ها را نه رستم، بلکه رخش پشت سر می‌گذارد.

    رخش شیر رامی‌کشد اما به حساب رستم نوشته می‌شود.

    مرگ رستم نیز بی‌رخش نیست.

    نام‌هایی چونجاماسپ، گرشاسپ، لهراسپ و از این قبیل نیز با نام اسب ساخته شده‌اند.

    سیاوش درشاهنامه اسب‌های دیگر خود را پِی می‌کند و تنها اسب شبرنگ خود را باقی می‌گذاردبرای کیخسرو(‌پادشاهی که خواهد آمد) سیاوش حتی وصیت خود را برای انتقام در گوششبرنگ می‌گوید و کیخسرو را به وی می‌سپارد.

    این همانی قهرمان و اسب در میان اساطیرایرانی کامل‌ترین نمود خود را ـ و شاید اساساً ریشه ـ در سیاوش دارد، زیراسیاوشنخست اسب بوده و به اعتقادی توتمیک تعلق داشته است سیاوش به معنای اسب نر سیاهاست.

    پادشاهان محلی آسیای مرکزی که خود را نوادگان سیاوش می‌دانستند، در واقع طیاعتقادی توتمیک، اسب سیاه را جد خود می‌پنداشتند.

    سیاوش اسب و سپس سوار است.

    آن گاهاز حد سوار(شاه) هم بالاتر می‌رود، جای یکی از خدایان هندو اروپایی را می‌گیرد ونیرومندترین خدای آسیای مرکزی می‌شود.

    (6/ ص 43) علی حصوری، پژوهشگر و نگارندهکتاب"سیاوشان" ارتباطی توتمیک نیز میان نر بودن اسب و آئین مرگ و رستاخیز جست‌وجومی‌کند:«نام‌های نر و مرد در زبان‌های آریایی حکایت از مرگ دارد و خود واژه مرداصلاً یعنی مردنی.» (6/ ص42) همان طور که می‌دانیم اساطیری که به مرگ و رستاخیزاشاره دارند، اغلب با آئین‌های باروری پیوند می‌خورند.

    شاید همین نو‌ بودن توتماسب، بعدها اسطوره سیاوش را تبدیل به نماد باروری گیاهان


تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود تحقیق سیاوش در شاهنامه, مقاله دانشجویی با موضوع دانلود تحقیق سیاوش در شاهنامه, پروژه دانشجویی درباره دانلود تحقیق سیاوش در شاهنامه

سخن گفتن از فردوسی اگر چه گاهی آسان گرفته می شود آسان نیست چون او شخصیتی پایاب و آسان یاب نیست. این خردمند ژرف نگراین نماد و نمود فرهنگ آزادگی و ستم ستیزی این وجدان بیدار قوم ایرانی و این پاسدار ارزشهای انسانی در هر کیش و کسوت برتر از حد هر وصفی است . گروهی او را حامی توده رنجبر خوانده اند و معدودی هم بر عکس وی را همسوی ارباب زر و زور دانسته اند وضحاک وی را تطهیر فرموده اند! ...

داستان سیاوش : آغاز داستان ز گفتار دهقان کنون داستان بپیوندم از گفته باستان کهن گشته این داستانها ز من همی نوشود بر سر انجمن اگر زندگانی بود دیرباز 1 بدین وین2 خرم بمانم دراز چه گفت ابذرین موید3 پیشرو که هرگز نگردد کهن گشته نو تو چندان که باشی سه نگوی باش خردمند باش و جهانجوی باش چو رفتی سروکار با ایزدست اگر نیک با شدت کار ار بدست نگرتا چه کاری همان بدروی سخن هر چه گویی همان ...

بارخدایا! ما را از کسانی قرار ده که به ریسمان قرآن چنگ می‌زندد و در فهم متشابهاتش به پناهگاه محکم و استوارش پناه می‌برند، و در سایبان آن آرام می‌گیرند و به روشنی بامدادش راه می‌یابند و به درخشیدن روشنایی آن اقتدار می‌کنند، از چراغ آن چراغ می‌افروزند و هدایت و رستگاری را در غیر آن نمی‌طلبد. «صحیفه سجادیه، دعا 42» ادبیات کهن فارسی حاوی فرهنگ دینی و ملی ما ایرانیان است. ...

جهان بینی شاهنامه ، دفاع خوبی در برابر بدی است . این دفاع به نحو بی امان ، تا سر حد جان ، و با دادن قربانی های بیشمار ادامه می یابد. گفتیم که تورانی ها در صف بدی شمشیر می زنند ، و ایرانی ها در صف نیکی. این بدان معنا نیست که همه تورانی ها نابکار هستند و همه ایرانی ها نیک سیرت . باآنکه روایت ها به دست ایرانی ها تنظیم شده ، در شاهنامه آنقدر وسعت نظر هست که کتاب را از قید تعصب دور ...

مقدمه بارخدایا! ما را از کسانی قرار ده که به ریسمان قرآن چنگ می‌زندد و در فهم متشابهاتش به پناهگاه محکم و استوارش پناه می‌برند، و در سایبان آن آرام می‌گیرند و به روشنی بامدادش راه می‌یابند و به درخشیدن روشنایی آن اقتدار می‌کنند، از چراغ آن چراغ می‌افروزند و هدایت و رستگاری را در غیر آن نمی‌طلبد. «صحیفه سجادیه، دعا 42» پیشگفتار ادبیات کهن فارسی حاوی فرهنگ دینی و ملی ما ...

شاهنامه با نام «جان و خرد» آغاز می‌شود، آغازی بی‌مانند در ادبیات ایران. کتابی سراسر داد و دانایی! واژه‌ها همه دانه‌های دانایی‌اند. شاه‌نامه یا خدای‌نامک، داستان پهلوانی‌ها، پیمان‌داری‌ها، مهربانی‌ها، مدارایی‌ها نیز هست. در این روایت کم‌مانند ادبیات جهان، خرد و عشق چنان در هم آمیخته است که گویی جهان فردوسی ، آمیزه‌یی از عشق و دانایی‌ست. این فرهنگ‌نامه با ستایش مردم و ...

چهره زن در شاهنامه آمیزه ی مهر و خرد و وفاداری در شاهنامه ی فردوسی نزدیک به ۲۰ زن نقش آفرینی می کنند که البته بیش تر آن ها در دوری پهلوانی می زیند. به درستی می توان گفت که در هیچ کتاب دیگری در ادب کهن پارسی تا بدین پایه زنان خردمند و ستوده وجود ندارند. و هیچ سخن گویی این گونه زنان را نستوده است. (در نوشتهارهای پسین از برخی از این زنان سخن خواهم گفت.) زنان شاهنامه بسیار برتر از ...

شاهنامه شاهنامه با نام «جان و خرد» آغاز می‌شود، آغازی بی‌مانند در ادبیات ایران. کتابی سراسر داد و دانایی! واژه‌ها همه دانه‌های دانایی‌اند. شاه‌نامه یا خدای‌نامک، داستان پهلوانی‌ ها، پیمان‌داری‌ها، مهربانی‌ها، مدارایی‌ها نیز هست. در این روایت کم‌مانند ادبیات جهان، خرد و عشق چنان در هم آمیخته است که گویی جهان فردوسی، آمیزه‌یی از عشق و دانایی‌ست. این فرهنگ‌نامه با ستایش مردم و خرد ...

«مقدمه» زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست « نماز به تو آتش ، ای بزرگترین آفرید : آهورا مزدا و سزاوار ستایش »[1] گرد زمان و تاراج و چپاول ، افکار و دیدگان و دلهایمان را پوشانده و مات و مبهوت چشم به زبانه های فروزان و گرمابخشی دوخته ایم که در آیینه چشما ...

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو یکی داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آید به خشم کنون رزم سهراب گویم درست از آن کین که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهی مرا بیند همی مرغ و ماهی مرا یکی آنکه بر تو چنین گشته ام رد را ز بهر هوا کشته ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی کودکم در کنار سه دیگر که رخشت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم چو رستم ...

ثبت سفارش