فرزندم!
تو میتوانی هر گونه «بودن» را که بخواهی باشی، انتخاب کنی.
 اما آزادی انتخاب تو در چارچوب حدود انسان بودن محصور است.
با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد 
و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است، 
که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچکس، هیچ چیز.
انسان یعنی چه؟
انسان موجودی است که آگاهی دارد 
و همیشه جویای مطلق است؛ جویای مطلق.
این خیلی معنی دارد.
رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه میزند.
تو هر چه میخواهی باشی باش اما … آدم باش.
اگر پیاده هم شدهاست سفر کن.
در ماندن، میپوسی.
 هجرت کلمه بزرگی در تاریخ «شدن» انسانها و تمدنها است.
اروپا را ببین.
اما وقتی ایران را دیده باشی، وگرنه کور رفتهای، کر باز گشتهای.
 افریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است.
در اروپا مثل غالب شرقیها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان.
این مثلث بدی است.
این زندان سه گوش همه فرنگ رفتههای ماست.
از آن اکثریتی که وقتی از این زندان روزنهای به بیرون میگشایند و پا به درون اروپا میگذارند، 
سر از فاضلاب شهر بیرون میآورند حرفی نمیزنم که حیف از حرف زدن است.
 اینها غالبا پیرزنان و پیر مردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را 
با متن راستین اروپا عوضی گرفتهاند.
چقدر آدمهایی را دیدهام که بیست سال در فرانسه زندگی کردهاند و با یک فرانسوی آشنا نشدهاند.
 فلان آمریکایی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی ِ لوس ِاشرافی ِکثیفِ عنتر ِفرنگی احاطه میشود، تا چه حد جو خانواده ایرانی و روح جاده [ساده؟] شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کردهاست؟
اگر به اروپا رفتی
 اولین کارت این باشد که در خانوادهای اتاق بگیری که به خارجیها اتاق اجاره نمیدهند.
در محلهای که خارجیها سکونت ندارند.
از این حاشیه مصنوعی ِبیمغز ِآلوده دور باش.
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو.
در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.
« کن مع الناس و لا تکن مع الناس» واقعا سخن پیغمبرانهاست.
واقعیت، خوبی، و زیبایی؛ در این دنیا جز این سه، هیچ چیز دیگر به جستجو نمیارزد.
 نخستین، با اندیشیدن، علم.
دومین، با اخلاق، مذهب.
و سومین، با هنر، عشق .
(عشق) میتواند تو را از این هر سه محروم کند.
به این هر سه، دنیای بزرگ پنجرهای بگشاید و شاید هم دری … 
و من نخستینش را تجربه کردهام و این است که آن را”دوست داشتن” نام کردهام.
که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی میبخشد 
و هم همچون اخلاق، روح را به خوب بودن میکشاند و خوب شدن.
 و هم زیبایی و زیباییها (که کشف میکند،که میآفریند)
 چقدر در این دنیا بهشتها و بهشتیها نهفتهاست.
اما نگاهها و دلها همه دوزخی است.
 همه برزخی است که نمیبیند و نمیشناسد.
کورند و کرند.
چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمیشنوند.
 همه جیغ و داد و غرغر و نق نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.
وای، که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه دار است!
لبریز است!
 چقدر مایههای خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفتهاست!
زندگی کردن وقتی معنی مییابد که فن استخراج این معادن ناپیدا را بیاموزی …
تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو میکنم،
 تصادف با یکی دو روح فوقالعادهاست، 
با یکی دو دل بزرگ،
 با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است.
 چرا نمیگویم بیشتر؟
 بیشتر نیست.
«یکی» بیشترین عدد ممکن است.
 بیشتر نیست.
«یکی» بیشترین عدد ممکن است.
در پایان این حرفها بر خلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت.
هیچوقت ستم نکردم.
هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است.
… و عزیزترین و گرانترین ثروتی که میتوان به دست آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، و من تنها اندوختهام این و نسبت به کارم و شایستگیم، ثروتمند، و جز این، هیچ ندارم.
… و حماسهام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم.
یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان من و مردم در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمیشناخت و فخرم این که در برابر هر مقتدر تر از خودم متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تر از خودم متواضعترین.
و دیگر این سخن یک لا ادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بودهاست که « شرافت مرد همچون بکارت یک زن است.» اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند.
و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم.
ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد بردهایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاشهای ماست.
و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی میکوبیدند، این که: دین چو منی گزاف و آسان نبود / روشن تر از ایمان من ایمان نبود / در دهر چو من یکی و آن هم کافر!
/ پس در همه دهر یک مسلمان نبود یک ٬ جلوش تا بینهایت صفرها!
کی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ چی نبود هیچ کی نبود خدا تنهابود خدا مهربان بود خدا بینا بود خدا دوستدار زیبایی بود خدا دوستدار شایستگی بود خدا از سکوت بدش می آمد خدا از سکون بدش می آمد خدا از پوچی بدش می آمد خدا از نیستی بدش می آمد خدا آفریننده بود مگر می شود که نیافریند؟
ناگهان ابرها را آفرید در فضای نیستی رها کرد ابرهایی از ذره ها هر ذره منظومه ای کوچک ٬ نامش : اتم آفتابی در میان و پیرامونش ٬ ستاره ای ٬ ستاره هایی ٬ پروانه وار ٬ در گردش ( کعبه ای ٬ برگردش ٬ پرستندگان ٬ در طواف ابرها به حرکت آمدند نیرومند ٬ فروزان ٬ پرجوش و خروش مثل دود مثل گردباد مثل گرداب مثل آتش گردان اتمی بزرگی ٬ نامش : منظومه : آفتابی در میان پیرامونش ٬ ستاره ای ٬ ستاره هایی ٬ پروانه وار ٬ در گردش (کعبه ای ٬ و برگردش ٬ پرستندگان ٬ در طواف از سنگ سیاه ٬ تا سنگ سیاه) زندگی پدید آمد گیاه ها: از خزه های کوچک تا درختهای بزرگ و حیوان ها: از میکروب ها تا ماموت ها و در آ]ر انسان: بدها و خوب ها بده ا بد تر از همه ی بدها خوب ها ٬ خوب تر از همه ی خوب ها بد ها مثل شیطان خوب ها مثل خدا زندگی ٬ یک ذره جاندار یک تخم تخم یک گیاه در خاک سبز می شود ٬ سر می زند٬ نمو می کند ٬ نهال می شود٬ جوان می شود٬ شاخ و برگ می افشاند ٬ گل و میوه می دهد ٬ پیر می شود ٬ خشک می شود٬ می میرد ٬ خاک می شود از او باز تخم می ماند ٬ مثل روز اول تخم یک حیوان جنین ٬ نوزاد٬ کودک ٬ نوجوان ٬ جوان ٬کامل ٬ پیر ٬ مرگ از او باز تخم می ماند ٬ مثل روز اول زندگی هم دور می زند تخم یک گیاه ٬ تخم یک حیوان از صبح تولد تا شب مرگ ٬ تمام عمر ٬ در جنب و جوش ٬ در تلاش٬ در حرکت هر لحظه درجایی هر جا ٬ در حالی همیشه و همه جا ٬!
در جستجوی لذت ٬ در پیرامون احتیاج ٬ از تولد تا مرگ زندگی هم دور می زند آفتابی در میان احتیاج در پیرامونش ٬ زنده ای ٬ زنده هایی ٬ پروانه وار ٬ در گردش از نیستی ٬ تا نیستی (کعبه ای ٬ برگردش ٬ پرستندگان ٬ در طواف ٬ از سنگ سیاه تا سنگ سیاه) یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ چی نبود هیچ کی نبود جهان آفریده شد ذره ها ٬ منظومه ها ٬ زنده ها...
زمین ها و آسمان ها ٬ ستاره ها و آفتاب ها ٬ مشرق ها و مغرب ها٬گیاهها و حیوانها ٬ دیدنی ها و ندیدنی ها هر کدام در حرکت ٬ در تلاش با نظمی ثابت در تغییری دایم زندگی سرزده از مرگ ٬ مرگ زاده زندگی ٬ زوز سرزده از شب ٬ شب زاده روز همه چیز در حرکت ٬ همه چیز دور زن: آفتابی در میان در پیرامونش ٬ زنده ای ٬ زنده هایی ٬ پروانه وار ٬ در گردش از نیستی ٬ تا نیستی (کعبه ای ٬ برگردش ٬ پرستندگان ٬ در طواف ٬ از سنگ سیاه تا سنگ سیاه) یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ چی نبود هیچ کی نبود آفرینش پایان یافت و جهان برپاشد...
و زمین ها و آسمان ها ٬ ستاره ها و آفتاب ها ٬ مشرق ها و مغرب ها ٬ جاندارها و بیجان ها ٬ گیاه ها و حیوان ها ٬ ذره ها و منظومه ها ...
همه با نظمی ثابت ٬ در تغییری دایم ٬ همه در حرکت ٬ حرکت همیشگی ٬ همیشه در جستجو ٬ در جستجوی چیزی: آفتابی درمیان در پیرامونش ٬ زنده ای ٬ زنده هایی ٬ پروانه وار ٬ در گردش از نیستی ٬ تا نیستی (کعبه ای ٬ برگردش ٬ پرستندگان ٬ در طواف ٬ از سنگ سیاه تا سنگ سیاه) چرا تمام جیزهای جهان شکل کره است؟
زمین ٬ ستاره ٫ خورشید الکترون و پروتون هرملکون ٬ هر اتم هر ذره ای خشت بنای این جهان منظومه ای : شهری ٬دهی ٬ از کشور بی سروپایان جهان چرا تمام حرکت هایی جهان دایره ای است؟
زمین ٬ ستاره ٬ خورشید الکترون و پروتون هر ملکول ٬ هر اتم هر ذره ای خشت بنای این جهان منظومه ای شهری ٬ دهی ٬ از کشوریی سروپایان جهان هر زنده ای چه یک گیاه ٬ چه جا نور دور می زند ٬ دایره وار تمام چیزهای جهان دایره وار ٬ دور می زند: آب ٬ خاک شب ٬ روز صبح ٬ غروب هر ثانیه ٬ هر دقیقه ٬ هر ساعت هر هفته ٬ هر ماه ٬ هر فصل : بهار ٬ تابستان پاییز ٬ زمستان هرسال یکی بود یکی نبود غیزا خدا هیچی چی نبود هیچ کی نبود زمین ها بود آسمن ها بود ستاره ها ٬ خورشیدها مشرق ها٬ مغرب بها فضای جهان بی آغاز ٬ بی پایان و در این گوشه آفتابی در میان در پیرامونش ٬ زنده ای ٬ زنده هایی ٬ پروانه وار ٬ در گردش و مجموعا : یک منظومه و در آن گوشه ٬ یک منظومه دیگر و در گوشه دیگر ٬ یکی دیگر و یکی دیگر و دوتا و ده تا و صد تا و هزار تا و یک میلیون و یک میلیارد و تا ...
کسی نمی داند چند میلیارد ٬ میلیارد میلیارد ...!
یک عدد یک روی کاغذ بنویس هر چقدر می تونی جلوی یک صفر بذار صفحه ات که تمام شد صفحه دیگری بگیر کاغذت که تمام شد کاغذ دیگر بخر دواتت که ته کشید دوات دیگه وردار جوهرت که تمام شد جوهر دیگر بخر وقتی دستت خسته شد از دوستت خواهش کن که او صفر بزاره دست او که خسته شد تو باز ادامه بده تو که غذا می خوری او صفرها رو بذاره وقتی تو صفر می گذاری او غذاشو بخوره شب که میشه به نوبت بخوابین تو صفر بذار او بخوابه وقتی که او بیدار شد تو بخواب او صفر بذاره پیر که شدین به بچه هاتون بگین کارتونو دنبال کنن آخرهای عمرتان وقتی دیگه پیر پیرشدین یک لحظه دست از کار بکشین روز اول فقط دو تا بچه بودین فقط بلد بودین که صفر بذارین حالا دو تا پیر زمینگیر شده این فقط می تونین صفر بشمارین باز بچه شده این مثل روز اول شده این اون روزها بزرگترها دلشون براتون می سوخت نازتون می کدرن پرستاریتون می کردن گاهی هم مسخره تون می کردن و حالا کوچکترها چون حالا بچه تر شده این حالا بچه پیرین بچه ریش و پشم دارین هشتاد سال نود سال صد سال راه رفته این صد سال کار کرده این از سالها و سالها و سالهای عمر گذر کرده این آخر کار رسیده این به اول!
باز بچه شده این خاک بودین خوراک شدین لقمه ای در دهان بابا لقمه ای در دهان مامان ذره ای تو دل مامان ذره ای تو پشت بابا...
مامان وبابا با هم عروسی کردن آن ذره و این ذره