دانلود تحقیق نقد داستان فردا - صادق هدایت

Word 76 KB 24849 18
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • نقد داستان فردا
    یادداشتی بر داستان «فردا»ی صادق هدایت از محمد بهارلو
    در «نوشته‌های پراکنده صادق هدایت»، که حسن قایمیان گرد آورده است، داستان کوتاهی هست به نام فردا که تاریخ نگارش 1325 را دارد.

    این داستان اول بار در مجله «پیام نو» (خرداد و تیر 1325) و بعد در کبوتر صلح 1329 منتشر شد، و اگرچه در زمان انتشار درباره آن مطلب و مقاله‌ای در مطبوعات درج نشد، نشانه‌هایی در دست است مبنی بر این که در همان سال‌ها واکنش‌ها و بحث‌های کمابیش تندی را برانگیخته است، که مصطفی فرزانه در کتاب خاطرات‌گونه خود درباره صادق هدایت به طور گذران به نمونه‌ای از آن‌ها اشاره کرده است.

    اهمیت داستان فردا، قطع نظر از مضمون اجتماعی آن، در شیوه نگارش و صناعتی است که صادق هدایت به‌کار برده است، که شیوه‌ای است غیرمتعارف، ظاهراً گنگ و پرابهام، که تا پیش از آن در داستان‌نویسی ما سابقه نداشته است، و تا دو دهه بعد از آن نیز هیچ نویسنده‌ای طبع خود را در آن نیازمود.


    فردا به شیوه تک‌گویی درونی نوشته شده است:1- تک‌گویی مهدی زاغی 2- تک‌گویی غلام.

    و غرض از آن آشنایی مستقیم با زندگی درونی کارگر چاپ‌خانه‌ای است به نام «مهدی رضوانی مشهور به زاغی».

    داستان بدون دخالت نویسنده و توضیحات و اظهارنظر‌های او نوشته شده و به صورت گفت‌وگویی است بدون شنونده و بر زبان نیامده.

    نویسنده خواننده را به درون ذهن آدمی ‌فرومی‌برد و او را در آن‌جا تنها می‌گذارد تا خود دربیابد که هر کسی درباره چه چیز حرف می‌زند:
    بعد از شش سال کار، تازه دستم خالی است.

    روز از نو روزی از نو!

    تقصیر خودمه چهار سال با پسر خاله‌ام کار می‌کردم، اما این دو سال که رفته اصفهان ازش خبری ندارم.

    آدم جدی زرنگیه.

    حالا هم به سراغ اون می‌رم.

    کی می‌دونه؟

    شاید به امید اون می‌رم.

    اگر برای کاره پس چرا به شهر دیگه نمی‌رم؟

    به فکر جاهایی می‌افتم که جا پای خویش و آشنا را پیدا بکنم.

    زور با زو!

    چه شوخی بی‌مزه‌ای!

    اما حالا که تصمیم گرفتم.

    گرفتم...خلاص.


    در این قطعه، مهدی زاغی خصوصی‌ترین اندیشه‌ها و احساساتش را بیان می‌کند، اندیشه‌ها و احساساتی که با ضمیر ناهوشیار، اندیشه‌های آرمیده، فاصله چندانی ندارند.

    زبان ذهن او عموماً آگاه به خود و واقع‌بینانه است و کمابیش همان ترکیب منظم زبان روزمره را دارد.


    تو دنیا اگر جاهای مخصوص برای کیف و خوش‌گذرانی هست، عوضش بدبختی و بیچارگی همه‌جا پیدا می‌شه.

    اون‌جاهای مخصوص، مال آدم‌های مخصوصیه.

    پارسال که چند روز پیشخدمت «کافه گیتی» بودم، مشتری‌های چاق داشت، پول کار نکرده خرج می‌کردند.

    اتومبیل، پارک، زن‌های خوشگل، مشروب عالی، رختخواب راحت، اطاق گرم، یادگارهای خوب، همه را برای اون‌ها دستچین کردند، مال اون‌هاست و هرجا که برن به اون‌ها چسبیده.

    اون دنیا هم باز مال اون‌هاست.

    چون برای ثواب کردن هم پول لازمه!

    ما اگر یک روز کار نکنیم، باید سر بی‌شام زمین بگذاریم.

    اون‌ها اگر یک شب تفریح نکنند، دنیا را بهم می‌زنند!



    پیدا است که صادق هدایت ترکیب کلامی‌ مهدی زاغی را نه به صورت شکل نخستین آن و همان‌گونه که بر ذهن چنین آدمی‌جاری می‌شود بلکه در هیئت پروده آن، از طریق جمله‌های مستقیم و نظم ساختمانی عبارات، بیان کرده است.

    اشاره به «جدی» و «زرنگ» بودن پسرخاله مهدی زاغی و توصیف «مشتری‌های چاق» «کافه گیتی» نه محصول ذهن و برآمد اندیشه مهدی زاغی که ریخته قلم هدایت است.

    طبیعی است که مهدی زاغی خصوصیات پسرخاله خود و مشتری‌های کافه گیتی را می‌شناسد اما آن چه ارائه می‌دهد توصیفات و توضیحاتی است که گویا برای دیگری، برای خواننده، نقل می‌شوند.

    البته این پروردگی و انتظام، ارائه جمله‌هایی با بار اطلاعاتی به خواننده، در همه‌جا وجود ندارد و خواننده ناچار است، چنان که طبیعت چنین داستان‌هایی است، برای گردآوردن داده‌های حسی مهدی زاغی همه حواس خود را به کار گیرد.

    کشف این‌که دقیقاً درباره چه چیزی گفت‌وگو می‌شود همیشه آسان نیست:
    رختخوابم گرم‌تر شده...

    مثل این‌که تک هوا شکسته...

    صدای زنگ ساعت از دور میاد.

    باید دیروقت باشه...

    فردا صبح زود...

    گاراژ...

    من که ساعت ندارم...

    چه گاراژی گفت؟...

    فردا باید...

    فردا.


    خواننده می‌بایست با موج اندیشه مهدی زاغی حرکت کند.

    همین عبارات مقطع و تک‌واژه‌ها وتار‌های پیچاپیچی از یادآوری، ما را با دیدگاه شخصیت او آشنا می‌سازند.

    هر کلمه و عبارت بریده‌ای مظهر هیچ و در عین حال همه چیز است.

    هدایت مطمئن است که خواننده با مقداری صرافت از آن‌چه او می‌گوید سردرمی‌آورد.

    اگر بنا بود همه آن چیز‌هایی که در ضمیر ناهوشیار مهدی زاغی، در ساعاتی پیش از خواب، جریان دارند به صورت سیال و نابخود بیان شوند، یعنی در سطح همان الفاظ و اشاره‌هایی که برای آدمی‌ با طبیعت او یادآور عواطف و اندیشه‌های سرشار هستند، در آن صورت خواننده ولو با صرافت طبع، چیز چندانی دستگیرش نمی‌شد.

    در طبیعت، در ذهن خواب‌زده، جملات به صورت بریده‌بریده و درهم ریخته و در میان جملات دیگر به یاد می‌آیند.

    وقایع به گذشته، که ریشه‌شان در آن است، بازمی‌گردند و هرچیز ظاهراً به‌طور تصادفی و پر ابهام و گنگ احساس می‌شود.

    به همین دلیل ثبت چنین حال و تجربه‌ای معانی و تعبیرات گوناگونی پدید می‌آورد، زیرا گاهی یک کلمه یا جمله نشانه جدا شدن از یک مطلب است و گاهی نشانه اندیشه یا احساسی که در گذشته واقع شده و به سبب ادای مطلب و کلمه‌ای واخوانی شده است یا هیچ‌یک، ممکن است ارتجالی و کاملاً بی‌مقصود یا به عبارت دیگر غیرقابل قضاوت باشد.

    اما تک گفتاری مهدی زاغی، غلام، همکار او، محصول گزینش آگاهانه نویسنده از ذهن و زبان آدم‌هایی است که قرار است به خواننده معرفی شوند، معرفی نامه‌ای است که در قالب اندیشه و خیال پیش از خواب، بدون ارتباط با محرک‌های بیرونی، بیان شده است.

    نشانه‌های اصرار نویسنده برای عرضه روشن وجوه شخصیت‌های خود جابه‌جا به چشم می‌خورد: فقط یک رفیق حسابی گیرم آمد، اونم هوشنگ بود.

    با هم که بودیم، احتیاج به حرف زدن نداشتیم: درد هم‌دیگر را می‌فهمیدیم.

    حالا تو آسایشگاه مسلولین خوابیده.

    تو مطبعه «بهار دانش» بغل دست من کار می‌کرد.

    کاملاً روشن است که جمله توضیحی آخر، اشتغال هوشنگ در مطبعه «بهار دانش» فقط جهت مطلع کردن خواننده است، والا طبیعی است که مهدی زاغی خود نیازمند چنین توضیحی نیست.

    یا در تک گویی غلام، با این که از نوشیدن الکل زیاد پکر و گیج و منگ است، توضیحات مستقیم فراوانند: از این خبر همه بچه‌ها تکان خوردند.

    حتی علی مبتدی اشک تو چشمش پر شد، دماغش را بالا کشید و از اطاق بیرون رفت.

    فقط مسیبی بود که ککش نمی‌گزید.

    مشغول غلط گیری بود- سایه دماغش را چراغ به دیوار انداخته بود.

    با خواندن این‌گونه توضیحات و اندیشه‌های وصفی خواننده احساس می‌کند که آن دو، به رغم آن‌چه خود اعلام می‌کنند، در خلوت آخر شب، چنان که باید، غرق در تفکرات و احساس خود نیستند.

    اگرچه مفاهیم از طریق واخوانی به ذهنشان راه می‌یابند، جملات وصفی و معترضه آن‌ها، ظاهراً برای آن که مبادا آن‌چه را که می‌گویند پیچیده و تاریک باشد، نواخت تک‌گویی را از صورت سیال و طبیعی آن خارج کرده است.

    در واقع هدایت سعی داشته است با درج ملاحظات و وصف‌های ملموس و پیوسته موقعیت قهرمانش را از لحاظ ادراک و احساس به طور منجز ثبت کند و حاضر نشده است خواننده را در تمام دقایق داستان با قهرمانش تنها بگذارد، و این به هر حال عدول از آن سبکی است که خود وضع کرده است.

    اما نکته قابل توجه این است که در آن لحظاتی که هدایت، به عنوان نویسنده، وارد جریان تک‌گویی شده است و خواننده صدای او را می‌شنود، بی‌طرفی لحن قابل لمس است و با وجود ناهنجاری آن از لحاظ ساختمان داستان ذهن خواننده از دنیای درونی شخصیت منحرف نمی‌شود.

    تعویض موضوعات در سیر تک‌گویی، جابه‌جایی و انتقال یک احساس به احساس دیگر، غالباً سنجیده و مرغوب از کار درآمده است، به ویژه در تک‌گویی غلام: در صورتی که اون مُرد...

    نه.

    کشته شد.

    پیرهن زیرم خیس عرقه، به تنم چسبیده.

    این شکوفه دختر قدسی بود که گریه می‌کرد...

    امشب پکر بودم.

    زیاد خوردم.

    هنوز سرم گیج می‌ره.

    شقیقه‌هام تیر می‌کشه.

    انگاری که تو گردنم سرب ریختند: گیج و منگ...

    همین‌طور بهتره...

    چه شمد کوتاهی!

    این گفته...حالا مردم...

    حالا زیر خاکم.

    جونورها به سراغم آمدند...

    باز شکوفه جیغ و دادش به هوا رفت!...

    طفلکی باید یک باکیش باشه...

    یادم رفت براش شیرینی بگیرم.

    یا: چرا هنوز سر درخت کاج تکان می‌خوره؟

    پس نسیم میاد.

    امروز ترکبند دوچرخه یوسف به درخت گرفت و شکست.

    به لب‌های یوسف تبخال زده.

    گوادرات...

    دیروز هفتا بطر لیموناد خوردم.

    باز هم تشنه‌ام بود!

    نه حتماً غلط مطبعه بوده.

    یعنی فردا تو روزنامه تکذیب می‌کنند؟

    خوب من پیرهن سیاهم را می‌پوشم.

    چرا عباس که چشمش لوچه بهش «عباس لوچ» نمی‌گند؟

    گوادرات...گو- واد-رات...

    گو ـ وادرات- فردا روزنامه...

    پیرهن سیاهم- فردا...

    دو قطعه بالا، از تک‌گویی درونی غلام که بیش‌تر به جریان سیال ذهن نزدیک‌اند، با تک‌گویی مهدی زاغی از لحاظ شکل و لحن متفاوت‌اند.

    آهنگ ذهن غلام با ذات ذهن او، با ساخت اخلاقی‌اش، هماهنگ است.

    هدایت بر حدود ذهنی که از غلام انعکاس می‌دهد واقف است.

    نوع ذهنی که مهدی زاغی از آن برخوردار است خام و بدوی است و واکنش‌های آن تبلور شخصیت آدمی‌است «بی‌تکلیف» و تا خرخره زیر قرض.

    کارگری یک لاقبا و تنها که وقتی مشغول کار است، همه مواجبش را پیشخور می‌کند.

    به خلاف غلام، که اهل ولگردی و قمار زدن نیست و عضو اتحادیه و حزب است، آدمی‌ است فاقد وجدان اجتماعی، بیزار از سیاست، هوسباز، دمدمی‌ و ماجراجو، اما با اخلاق.

    آدمی‌ است که احوال و اجبار محیط، تحقیر و حیرانش کرده است و وسیله تسلط بر سرنوشت او است، اما سخت‌گیری‌های پروحشت کار، اقتصاد و قوانین و عرف اجتماعی ارزش‌های اجتماعی را از تن او بیرون نکرده است.

    او هنگامی‌که پیشخدمت یک کافه است، به جانبداری از زنی با یک سرباز سیاه‌مست امریکایی گلاویز می‌شود، کتک می‌خورد و سه ماه به حبس می‌افتد.

    وقتی هوشنگ، تنها رفیق حسابی و مسلولش، را به آسایشگاه مسلولین می‌برند، بدون آن که کسی بو ببرد، ساعتش، تنها دارایی‌اش، را می‌فروشد تا صرف معالجه او کند.

    زمان تک‌گویی مهدی زاغی آخر‌های یک شب زمستانی است، که قرار است فردایش به اصفهان برود.

    بافت و لحن این تک‌گویی، جز در لحظاتی، با عواطف رقیق و احساسات افراطی شخصیت بی‌پناه و زخم‌خورده آو تناسب لازم را ندارد.

    اندیشه‌اش شسته‌رفته‌تر و اجتماعی‌تر از آدمی ‌است با مشخصات او.

    یأس و اعتراضش متعلق به خودش نیست:«من همه دوست و آشنا‌هام را تو یک خواب آشفته شناختم.» «زندگی، دالان درازِ یخزده‌ای است، این زندگی را مشتری‌های «کافه گیتی» برای ما درست کردند: تا خون قی بکنیم و اون‌ها برقصند و کیف بکنند.» اما تک‌گویی غلام، چنان‌که گفته شد، ازجنس دیگری است.

    «خیلی از شب گذشته.» و او از خواب پریده است.

    روز قبلش در چاپ‌خانه، ازهمکارش عباس، که از روی عادت هنگام چیدن حروف روزنامه، خبر‌ها را بلند می‌خوانده، اسم مهدی رضوانی مشهور به زاغی را شنیده است.

    باد انداخته بود زیر صداش:«تشییع جنازه از سه فرد مبارز.» نه گفت:«تشییع جنازه باشکوه از سه کارگر آزادی‌خواه.» فردا صبح من روزنامه را می‌خرم و می‌خونم.

    اسم «مهدی رضوانی مشهور به زاغی» را اول از همه نوشته بودند.

    این‌ها کارگر چاپخانه «زاینده‌رود» بودند.

    کس دیگری نمی‌تونه باشه.

    یعنی غلط مطبعه بوده؟

    غلط به این گندگی؟

    غلط از این بد تر‌ها هم ممکنه، اصلاً زندگیش یک غاط مطبعه بود.

    بین زمان تک‌گویی مهدی زاغی تا تک‌گویی غلام چهارپنج ماه فاصله است.

    آن ملاحظات را که ما درباره مهدی زاغی نمی‌دانیم، و او در محدوده تک‌گویی‌اش نتوانسته است بیان کند، غلام از زاویه دید، منظر یک آدم حزبی و به فراخور احساس و تخیل خود، توضیح می‌دهد: لابد اون‌های دیگه هم جوان بودند.

    خوب این‌ها دسته جمعی اعتصاب کرده بودند، زنده باد!

    آن‌وقت دولتی‌ها تو دل‌شان شلیک کردند.

    گلوله که راهش را گم نمی‌کنه از میان جمعیت بره به اون بخوره، نه حتماً سردسته بودند، تو صف جلو بودند.

    دولتی‌ها هم می‌دونستند کی‌ها را بزنند.

    بی خود نیست که «تشییع جنازه با شکوه» براشان می‌گیرند.

    همه آن‌چه درباره زاغی بر زبان غلام جاری می‌شود با احساس رقت، تقصیر و ستایش توأم است، همان احساس مألوف و بی‌مهار گذشت و لطف که نسبت به رفتگان و شهدا در قلوب ابنای زمانه می‌جوشد.

    «آدم بدش نمی‌آید باهاش رفیق بشه و دو کلام حرف بزنه.

    وارد اطاق که می‌شد، یک‌جور دلگرمی‌ با خودش می‌آورد.» در واقع هدایت به این وسیله خواسته است حس هم‌دردی و حمایت خواننده را نسبت به قهرمان غم‌انگیز و بدفرجام خود بر انگیزد.

    نقل ماجرای فروش ساعت بیش از هر ملاحظه دیگری در برانگیختن این حس مؤثر است.

    تفاوت بین زبان ذهن مهدی زاغی و غلام، از لحاظ آهنگ و تپش صوتی کلام نیز محسوس است، هرچند تک‌گویی هر دو از لحاظ قواعد و وحدت زبان محاوره با مراقبت لازم نوشته نشده است.

    طنین زبان و لحن مهدی زاغی متأثر از ذهن خسته، سرگشته و مأیوسی است که با امیدی مبهم به فردا در میان سوز بی‌پیر سرما و بوی بخاری نفتی به لکنت می‌افتد و خاموش می‌شود.

    اما بانگ کلام غلام، که شخصیت مهدی زاغی در امواج آن بازتابانده می‌شود، چنان آمیخته به شور، هیجان‌زده و کابوس‌گونه است، که اگرچه شکسته و خاموش می‌شود باز طنین‌انداز است...

    پیرهن سیاهم - فردا...

    در فردا، احتمالاً برای اولین


تحقیق دانش آموزی در مورد دانلود تحقیق نقد داستان فردا - صادق هدایت , مقاله دانشجویی با موضوع دانلود تحقیق نقد داستان فردا - صادق هدایت , پروژه دانشجویی درباره دانلود تحقیق نقد داستان فردا - صادق هدایت

یادداشتی بر داستان «فردا»ی صادق هدایت از محمد بهارلو در «نوشته‌های پراکنده صادق هدایت»، که حسن قایمیان گرد آورده است، داستان کوتاهی هست به نام فردا که تاریخ نگارش 1325 را دارد. این داستان اول بار در مجله «پیام نو» (خرداد و تیر 1325) و بعد در کبوتر صلح 1329 منتشر شد، و اگرچه در زمان انتشار درباره آن مطلب و مقاله‌ای در مطبوعات درج نشد، نشانه‌هایی در ...

بسم الله الرحمن الرحیم تذکر لازم: در اواخر تابستان سال 1346 خورشیدی دانشمند محترم و دوست عزیز و گرامی ما جناب آقای حاج سید محمد باقر موسوی همدانی که یکی از فضلای برجسته و فعال این عصر به شمار است بحجره اینجانب آمدند و اوراقی ارائه نموده فرمودند ترجمه کتاب قصص القرآن استاد محمد احمد جاد المولی است، در فرصت کوتاهی که نصیبم شد آنرا بپارسی درآورده و با بیانی ساده و شیرین ترجمه کردم. ...

به نام خدا خلاصه تاریخ ایران         زمان میلادی زمان هجری سلسله پادشاه رویدادها پایتخت حدود ٧٢٠ تا ٥٥٠ پیش از میلاد   مادها دیا اکو دیااکو هفت قبیله آریایی را در شهر هگمتانه متحد میکند. هگمتانه فره ورتیش   هوخشتره   آژی دهاگ   ٦٧٥ تا ٣٣٠ قبل از میلاد   هخامنشیان کورش از بین بردن مادها - فتح بابل و دادن اجا ...

چکیده بطور کلی تحقیقات انجام شده در رابطه با حفاظه انسان وامر یادآوری معمولا" تحت تاثیر یافته هائی بوده است که به دنبال روشهای گوناگون یادآوری بوده اند . اگرچه یادآوری را در گذشته مروری آگاهانه بر حوادث تجربه شده تعریف می کردند ، اما مطالعات انجام شده یکی دو دهه اخیر وجود صور وعوامل دیگر موثر در یاد آوری را نیز خاطر نشان می سازد . یکی از این اشکال وعوامل موثر پدیده نوظهوری بنام ...

آن ها قبل از اپرا ، در مزان اجرای اپرا و بعد از اپرا درباره شبح صحبت کردند. ولی خیلی ارام صحبت می کردند و قبل از حرف رشدن پشت سرشان را نگاه می کردند . وقتی اپرا ستمام شد ، دخترها به رختکن شان بازگشتند . نا گهان آنها صدای کس را در راهرو شنیدند ، و خانم گری ، مادر مگ به داخل اتاق دویذ . او زنی بود . چاق ، با رفتاری مادرانه و چهره ای قرمز و شاداب . اما آن شب صورتش سفید بود. او گریه ...

مقدمه هر موجودی در جهان ابتدائی دارد و انتهایی ، تولدی و موتی ، رشد و کمالی و بهاری . وقتی بهار می شود ، گویا که زمستان نبوده است ، گویا که آن همه شبهای تیره و سرد و یلدائی ، جان بوستانها از سموم نفس زمستان نیفسرده است و خون حیات و زندگی در نای خشک ساقه ها از جریان باز نایستاده است . وقتی بهار می شود و زمزمه خیال انگیز جویباران که در تمامی زمستان تیره وسرد یخ بسته بودند ، دوباره ...

مقدمه در آغاز کلمه نبود. انسان بود و اشیای پیرامونش. و انسان خواست که بشناسد. و برای شناختن نیاز به کلمه داشت؛ به اسم. تا پیش از شناختن اشیا، پیش از ترسیم صور اشیا در ذهن اسم اشیا را بداند. و انسان اسم گذاشت بر اشیا.(1) اسامی آن چه پیرامون انسان است – و البته آن چه در ذهن و فکر و روح اوست-، ‌کوشش اوست برای شناختن. این اسم‌ها و کلمات، علامات و نشانه‌هایی هستند که به معانی معینی ...

مقدمه در آغاز کلمه نبود. انسان بود و اشیای پیرامونش. و انسان خواست که بشناسد. و برای شناختن نیاز به کلمه داشت؛ به اسم. تا پیش از شناختن اشیا، پیش از ترسیم صور اشیا در ذهن اسم اشیا را بداند. و انسان اسم گذاشت بر اشیا.(1) اسامی آن چه پیرامون انسان است – و البته آن چه در ذهن و فکر و روح اوست-، ‌کوشش اوست برای شناختن. این اسم‌ها و کلمات، علامات و نشانه‌هایی هستند که به معانی معینی ...

بعضی ها به این دخمه‌ها، خوابگاه دانشجویی می‌گویند. اینجا بزرگترین شهر خوابگاهی ایران است؛ ایرانی کوچک در تهران، کارگر شمالی، امیرآباد. چهار هزار سکنه جوان که قرار است چهار سال و شاید کمی بیشتر را در اتاق‌های کوچک و شلوغ آن به صبح برسانند. می‌گویند ساختمان شماره یک روزی خوابگاه سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوّم بوده است. صدای موسیقی آرام، و گاه سرفه‌های خشک یا سوت گزنده باد و ...

پیرامون اثر گرانسنگ حکیم توس شاهنامه سترگ سخن بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم و جای سخنهای بسیار دیگر نیز هنوز خالی‌ست، نگاه متفاوت آقای قائم‌پناه به یکی از داستانهای محوری شاهنامه که می‌تواند سرفصلی برای نگاههای عمیق‌تری از این منظر باشد ما را مجاب به درج این مقاله می‌کند. شاید در میان ایرانیانی که سر و سودای مطالعه دارند و علی‌الخصوص در وادی ادبیات فارسی قدم‌زنان تفرجی کرده و ...

ثبت سفارش