اعوذ بالله من الشیطان الرجیم قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنواالموت ان کنتم صادقین6و لا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیمبالظالمین7قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الىعالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون8 .
آیه قبل از این آیه،مثلى براى علماى یهود بود که درباره آن بحثکردیم.
روح آن آیه این بود که اینها با آنکه تکلیف و مسؤولیت تورات بهآنها داده شده و آن کتاب آسمانى به آنها تعلیم داده شده است عملا حاملآن کتاب نیستند;به این معنى که آنها در عمل پیرو این کتاب نیستند ودستورهاى این کتاب را به کار نمىبندند.آن مثل به همین مناسبت در آنآیه کریمه آورده شده است.علماى یهود و بلکه شاید غیر علمایشان هم ازهمین امتیاز ظاهرى که ما اهل کتاب و اهل تورات هستیم استفادهمىکردند که قرآن فرمود:شما همان اندازه اهل تورات هستید که اگر الاغىرا از کتاب بار بزنند اهل آن کتاب است.آنها مىخواستند از این مقدارانتساب استفادههاى دیگرى هم بکنند و قرآن کریم ادعاهاى دیگرى ازقول آنان در آیات دیگر نقل فرموده است.از جمله ادعا مىکردند: «نحنابناء الله و احبائه» ما فرزندان خدا هستیم،ما«خدا نژاد»هستیم.
مساله خدا نژادى مساله ابن اللهى(خدا نژادى)یکى از آن معانى و مفاهیمى است که درطول تاریخ زیاد به آن بر مىخوریم که قومى بزرگ یا کوچک،براى اینکهیک سلسله امتیازات اجتماعى را به خودشان اختصاص بدهند دعوىخدا نژادى کردهاند.البته دعوى آنها به عقایدى که در بین آن مردم رایجبوده بستگى داشته است.آنها که به ارباب انواع معتقد بودهاند،مىگفتهاندنژاد ما به فلان رب النوع مىرسد.یهودیها چون اساس دین و مذهبشان برتوحید بود و مساله رب النوع برایشان مطرح نبود رسما مىگفتند ما پسرانخدا هستیم،حال اعم از آن که براى حرف خود توجیهى مىکردند یانمىکردند;اگر توجیه مىکردند لا اقل در این حد بود که خداوند به ماعنایت مخصوص دارد مانند عنایتیک پدر به پسران خود.
در ایران خود ما هم این ادعاى خدا نژادى زیاد دیده شده است.درکتیبههایى که از دورههاى خیلى قدیم به دست آمده است،سلاطین آنزمان ادعاى خدا نژادى کردهاند.حتى گاهى در بعضى از تعبیراتى که درکتب تاریخ ثبتشده اینطور آمده است:«خدایى از نژاد خدایان».
به هر حال آنها مىگفتند ما فرزندان خدا هستیم و دوستان خدا: «نحنابناء الله و احبائه» .
قرآن در اینجا روى کلمه«اولیاء الله»تکیه کرده است و بر این اساساستدلالى کرده است که ما این استدلال را طرح و درباره آن بحث مىکنیم وبسیار هم قابل بحث است و بحثخوبى هم هست.
قرآن چنین استدلال مىکند که شما اگر در ادعاى خودتان که اولیاء اللههستید راست مىگویید پس مرگ را آرزو کنید: «فتمنوا الموت» ;اگر راستمىگویید مرگ باید براى شما مانند یک امر آرزویى باشد.در اینجا ابتداترجمه دو آیه بعد را عرض مىکنم و بعد به توضیح استدلال قرآنمىپردازم.
قرآن در ادامه مىفرماید: «و لا یتمنونه ابدا» ولى هرگز اینها آرزوىمرگ نخواهند داشت،چرا؟
«بما قدمت ایدیهم» به موجب آنچه دستهایشانپیش فرستاده است.بعد مىفرماید: «و الله علیم بالظالمین» خدا به ستمکارانآگاه است.معناى «بما قدمت ایدیهم» این است که خودشان مىدانند چه پیشفرستادهاند،یعنى مىدانند چه اعمالى مرتکب شدهاند و ضمنا مىدانند کهاگر انسان بمیرد بر همان اعمال خودش وارد مىشود و آیندهاش به آنچهکه قبلا پیش فرستاده بستگى دارد.خودشان مىدانند و خدا هم بهستمکاران آگاه است.یک وقت است که انسان خودش مىداند که چه کردهاست ولى مىتوان آن دستگاهى را که مراقبت مىکند اغفال کرد ولى وقتىخدا مراقب باشد دیگر امکان اغفال کردن نیست.
بعد قرآن اشاره مىفرماید که نه تنها مرگ براى اینها یک امر آرزویىنیستبلکه این کسانى که به زعم خود اولیاء الله هستند و مدعى «نحن ابناء الله و احبائه» هستند خیلى هم از مرگ فرار مىکنند و مىترسند.به آنها بگو: چه فایدهاى از فرار؟این مرگى که شما از آن فرار مىکنید ملاقى شماخواهد بود و یک روز با شما روبرو خواهد شد و فرار کردنى نیست.
(ملاقى یعنى ملاقات کننده،روبرو شونده).این خود مرگ.اما بعد از مرگخواه ناخواه بازگردانده مىشوید به آن حقیقتى که داناى غیب و شهادتاست;آن کسى که آنچه ظاهر کردهاید مىداند و آنچه را هم که مستور ومخفى کردهاید مىداند.او در موقع حسابرسى-که به خود شخص افهاممىشود که چه کرده است-شما را به آنچه عمل مىکردید خبر خواهد داد.
ترجمه آیات شبیه این آیه که «یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناسفتمنوا الموت ان کنتم صادقین» آیهاى است در سوره مبارکه بقره: «قل ان کانتلکم الدار الاخره عند الله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین» .
آنهاادعاى بالاتر داشتند،مىگفتند اساسا خدا خانه آخرت را براى ما ساختهاست،به مردم دیگر مربوط نیست;اگر خدا در آن عالم به هر کس دیگرچیزى بدهد از مال ما به او داده است;اگر غیر یهودى به بهشتبرود ازطفیلى ما و صدقه سر ماست،یک قسمت از آن چیزهایى که مال ماستبهاو دادهاند.در آیات دیگر از اینها نقل مىفرماید که مىگفتند خدا هرگز ما رامعذب نمىکند،ما هرگز اهل جهنم نیستیم.قرآن مىگوید اگر چنین استپس شما باید عالم آخرت را خیلى دوست داشته باشید،پس چرا این قدراز مرگ مىترسید؟
من در اینجا مىخواهم این استدلال را که مبتنى بر آرزوى مرگ استطرح کنم،چون ممکن استسؤالاتى را به وجود آورد.
استدلال مبتنى بر آرزوى مرگ در اینجا به اصطلاح منطقیین یک نوع«قیاس»تشکیل دادهشده استو آن«قیاس استثنایى»است.در منطق در باب استدلال مىگویند قیاس بردو قسم است:قیاس اقترانى و قیاس استثنایى.در قیاس استثنایى،میان دوچیز(مقدم و تالى)ملازمه قائل مىشوند;مىگویند اگر فلان چیز وجودداشته باشد(مقدم)فلان چیز هم وجود دارد(تالى).
قیاس استثنایى چندشکل پیدا مىکند که طبق بعضى از شکلهاى آن،استدلال صحیح است وطبق بعضى دیگر استدلال صحیح نیست.یکى از شکلهایى که قیاساستثنایى نتیجه مىدهد این است که از نفى تالى نفى مقدم را نتیجه بگیرند.
مثلا طبیب مىگوید اگر این بیمارى حصبه باشد فلان علامتحتما بایدوجود داشته باشد.
ولى این علامت وجود ندارد(نفى تالى)،پس نتیجهمىدهد این بیمارى حصبه نیست(نفى مقدم).
قرآن در اینجا چنین قیاسى تشکیل داده است: «ان زعمتم انکم اولیاء للهمن دون الناس فتمنوا الموت» شما اگر اولیاء الله هستید باید آرزوى مرگ داشتهباشید «و لا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم» ولى هرگز آرزوى مرگ ندارید،پسشما اولیاء الله نیستید.
سؤالى که در اینجا مطرح است در ملازمه میان مقدم و تالى است.درقیاس استثنایى عمده این است که این ملازمه محرز و ثابتباشد.مثلا آنجاکه طبیب مىگوید اگر این بیمارى حصبه باشد باید فلان علامت را داشتهباشد،باید حتما تایید شده باشد که بیمارى حصبه آن علامت را دارد.ما دراینجا از آیه چنین استنباط مىکنیم که لازمه اینکه یک شخص از اولیاء اللهباشد، آرزوى مرگ داشتن است.حال آیا اینکه«لازمه ولى،الله بودن،آرزوى مرگ داشتن است»درست استیا درست نیست؟این مطلبصد در صد درست است ولى در اینجا توضیحى باید بدهیم تا ریشه این دوست داشتن و نحوه این دوست داشتن به دستبیاید.
آیا مرگ امرى مورد آرزوست؟
ابتدا باید خود مرگ را قطع نظر از خصوصیات دیگر در نظر بگیریم.
آیا مرگ فى حد ذاته یک امر مطلوب و یک امر آرزویى است که هر کساعم از اولیاء الله و غیر اولیاء الله باید آن را امرى مطلوب و محبوب بداند یانه؟این خودش مسالهاى است.
در اینجا چند مکتب وجود دارد.مکتبهایى در دنیا بودهاند و الان همبه شکل دیگرى وجود دارند که معتقدند مرگ فى حد ذاته براى هر فردىباید امرى مطلوب و مورد آرزو باشد،چرا؟
زیرا این مکتبها معتقدندرابطه انسان با جهان رابطه زندانى استبا زندان،یا به تعبیر دیگر رابطهروح با بدن رابطه زندانى استبا زندان،رابطه«در چاه افتاده»استبا چاه،رابطه مرغ استبا قفس.انسان از همان اولى که به دنیا مىآید-که کم وبیش مىتوان گفتحرف افلاطون هم چنین است-یک مرغ ساخته وپرداخته شده عالم ملکوت است.بعد این مرغ را در اینجا در قفس زندانىکردند.معلوم است وقتى یک انسان آزاد به زندان مىافتد خروج از زندانباید یک امر آرزویى براى او باشد.اگر رابطه انسان و جهان اینچنین باشدآیا مردن تاسف دارد؟اینکه در زندان باز شود و زندانى از زندان بیرونبیاید که تاسف ندارد;به چاه افتاده را از چاه بیرون بکشند و یا مرغ را ازقفس آزاد کنند که تاسف ندارد.
چنین مکاتبى مخصوصا در دنیاى قدیم وجود داشته است.مانى این مدعى پیغمبرى معروف که ضمنا انسان نابغهاى هم بوده است چنینفلسفهاى داشت.او بر اساس همین فکر و فلسفه،مرگ را براى هر کسفى حد ذاته امرى مطلوب مىدانست.
در این مکتب براى هر فردى بدون استثنا مرگ باید یک امر آرزویىباشد،چرا که این فرد و آن فرد ندارد،همه روحهاى مردم مرغهاى درقفس است و زندانیهاى در زندان.
این مکتب براساس دو اصل است:یکى جاودانگى روح و دیگراینکه روح انسان قبل از اینکه به این دنیا بیاید یک موجود ساخته وپرداخته کاملى بوده و در این دنیا نقص پیدا کرده و بازگشت او بازگشتبهکمال اول است.
مکتب دیگرى که درست نقطه مقابل این مکتب است و مکتبى مادىاست مىگوید حیات و زندگى در همین دنیا شروع مىشود و به همین دنیاهم پایان مىپذیرد;مرگ نیستى است و حیات،هستى.هستى بر نیستى وبود بر نبود در هر شکلى ترجیح دارد;زندگى به هر شکلى بر مرگ به هرشکلى ترجیح دارد.اصلا«بود»نمىتواند از«نبود»کمتر باشد و نیستىنمىتواند بر هستى ترجیح داشته باشد.مرگ در مکتب مانى ارزشصددرصد مثبت داشت و در این مکتب ارزش صددرصد منفى دارد.
پهلوان را زنده خوش است;پهلوان باید زنده بماند.اصل اول زنده ماندناست،هرچیز دیگر در درجه بعد است.
از جالینوس نقل مىکنند که گفته است من زندگى به هر شکل را برمرگ ترجیح مىدهم;فقط من زنده باشم و نفسم بیرون بیاید.مولوى بهاین شکل نقل کرده که جالینوس گفتهاست اگر راه زنده ماندن من منحصردر این باشد که مرا در شکم یک قاطر کنند و سرم را از زیر دم قاطر بیرونبیاورند تا نفس بکشم،من این طور زندگى را بر مرگ ترجیح مىدهم، چون بالاخره زندگى،زندگى است و مرگ،مرگ است.دیگر کیفیتزندگى براى او مطرح نیست،اصل زندگى برایش مطرح است.در اینمکتب مسلم است که همیشه زندگى مورد آرزوست و مرگ به هیچ شکلنمىتواند مورد آرزو باشد و ارزش مرگ صددرصد ارزش منفى است.
این هم یک مکتب مکتب دیگرى وجود دارد که مىگوید:مرگ براى بعضى از انسانهایک امر آرزویى است و براى بعضى از انسانهاى دیگر امرىضد آرزوست.بعضى از انسانها حق دارند که مرگ را آرزو کنند، ولىآرزوى مرگ براى بعضى از انسانهاى دیگر ضد منطقى است.این مکتبىاست که از یک طرف قائل به جاودانگى روح است و مىگوید انسان بامرگ فانى نمىشود ولى از طرف دیگر مثل مکتب مانى نمىگوید که انسانقبل از اینکه به این دنیا بیاید کامل بود و موجود کاملى را آوردند و در اینجازندانى کردند و انسان فقط باید زندانش را بشکند و برود.متاسفانه درتعبیرات شعراى ما از این نوع تعبیرات زیاد آمده با اینکه مقصودشان ایننبوده است.قفس شکستن و زندان شکستن و از چاه بیرون آمدن درتعبیرات شعراى ما زیاد آمده استبا اینکه تابع مکتب مانى نبودهاند.
این مکتب بر این اساس است که روح یک امر جاودانه است ولىمعتقد نیست که روح انسان به صورت یک موجود کامل بود و او را مثلیک زندانى به زندان آوردند و یک موجود آزاد را در چاه انداخته و یا مرغآزاد را در قفس کردند،بلکه روح انسان در این دنیا ناقص است،به اینمعنا که یک امر بالقوه است که قابل تکامل و کامل شدن است;یعنى رابطهانسان با جهان،رابطه کشاورز استبا مزرعه و رابطه کودک استبامدرسه،نه رابطه زندانى با زندان.این موجود ضعیف،وجودش از نقطهصفر آغاز شده و باید در این دنیا رشد و تکامل پیدا کند.دنیا براى انسانمانند مدرسه استبراى دانشآموز و مانند مزرعه استبراى کشاورز،کهدر این مدرسه است که باید تکلیف انجام بدهد و به مسؤولیتهاى خودمتوجه باشد و باید خود را در این مدرسه کامل کند تا وقتى از مدرسهبیرون مىآید کامل باشد.یا آن کشاورز کارش در صحرا زحمت کشیدناست،ولى مىداند که همین کاشتن و بعد به عمل آوردن محصول است کهزندگى ایام سالش را تامین مىکند.اگر مىخواهد چه در مدت زراعت وچه در مدتى که در خانه استراحت مىکند زندگى خوبى داشته باشد فقطباید عمل کشاورزى را خوب انجام دهد.
همچنین مىتوان گفت مثل انسان با جهان مثل بازرگان استبا بازار.
بازار براى یک بازرگان به عنوان محل کار و محل به دست آوردن سودمحبوب و مطلوب است.
بیشتر تعبیراتى که عرض کردم تعبیرات امیر المؤمنین علیه السلام است.
فرمود:«ان الدنیا...
مهبط وحى الله و متجر اولیاء الله» (7) یا پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آلهفرمود:«الدنیا مزرعه الاخره» (8) دنیا کشتگاه و محل زراعت آخرت است.
آیا بر طبق این مکتب مرگ یک امر آرزویى استیا یک امر ضدآرزوست؟هیچکدام.براى کسى که در این مدرسه و دانشگاه هیچ کارىانجام نداده استبیرون آمدن از آن که جز عقب افتادن و نمره بد گرفتنحاصلى براى او نداشته،نه تنها یک امر محبوب و مطلوب نیستبلکهمایه سرشکستگى و ملامت است.یا آن کشاورزى که کار نکرده استبهقول شاعر حالش چنین است: هر که محصول خود بخورد و خبید×وقتخرمنش خوشه باید چیدبراى آن کسى که دنیا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت که بهفسق و فجور و کارهاى بد گذرانده است مرگ هرگز نمىتواند یک امرآرزویى باشد.او نه تنها عمل خوبى به تعبیر قرآن پیش نفرستاده