برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسأله اجتماعی «اسلام و مقتضیات زمان» است.
دو ضرورت فوری، مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد.
یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادتبخش، و دیگر ضرورت شاخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط.
برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و از قارهای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهتیابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیر پا گذاشتن جزر و مدها ضروری است، همچنانکه شناخت وضع و موقعیت جغرافیایی دریا در هر لحظهای امری حتمی است.
ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها، و هم شرایط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتباً به آنها رسید و گذشت کاملاً بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سر منزل مقصود برسیم.
از نظر گروه نامبرده در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیدههای انحرافی که لازمه طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد.
ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعاً به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتیناپذیر مینگرند و معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتماً یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هرگونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیدهای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد.
روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است.
استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است بویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند، یک پدیده ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدی خلق میکند مغایر با شرائط پیشین.
چگونه ممکن است چیزی که در ذات خود ثابت و لایتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند؟
آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقه معینی در کنار جادهها نصب میشوند با اتومبیلهائی که مرتباً از جادهها عبور میکنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند توافق و هماهنگی داشته باشند؟
آیا ممکن است جامهای که برای یک کودک دو ساله دوخته میشود تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد میکند و بر ابعادش افزوده میگردد؟!
علت تغییر مقتضیات زمانها انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً.
این آیه شریفه قرآن که تلاوت شد از آیات بسیار پرمعنی قرآن کریم است.
اینکه عرض میکنم پر معنی است، با اینکه همه آیات قرآن پر معنی میباشد، از این نظر است که بعضی از آیات قرآن به شکلی مطلب را عرضه میدارد که مردم را وادار به تفکر و تعمق میکند.
قرآن کریم زیاد به تفکر دعوت میکند یا به طور مستقیم و یا غیر مستقیم.
دعوت های مستقیم قرآن کریم به تفکر همان آیاتی است که رسماً موضوع تفکر را عنوان کرده است، بیفکری را مذمت و ملامت کرده است: ان شرالدواب عندا… الصم البکم الذین لا یعقلون بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند؟
آیا آنهائی هستند که ما آنها را نجس العین میخوانیم؟
یا بدترین حیوانات آنهائی هستند که ضربالمثل کودنی هستند؟
نه، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهائی که گوش دارند و کرند، زبان دارند و گنگ و لالند، قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است ولی آن را به کار نمیاندازند و فکر نمیکنند.
نظیر این آیه که دعوت به تعقل شده است در قرآن زیاد است.
یک سلسله آیات داریم که غیر مستقیم مردم را به تعقل دعوت کرده است.
آنها هم چند دستهاند و نمیخواهیم همه آنها را عرض کنیم چون از مطلبی که در نظر گرفته ام دور میمانیم.
یک دسته از این آیات آیاتی است که مطلبی را با شکل و صورتی طرح میکند که عقل را بر میانگیزد به تفکر کردن و تأمل کردن.
این خود یک روش خاصی است که برای تحریک عقول به کار برده شده است.
از جمله همین آیه است.
در این آیه که در موضوع انسان است، به شکلی مطلب بیان شده که انسان وقتی این آیه را تلاوت میکند فوراً چند علامت سؤال در جلو خودش میبیند.
انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً.
ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم.
این امانت چیست؟
کدام امانت است؟
چگونه عرضه کردیم؟
بر کی عرض کردیم؟
بر آسمانها و بر زمین و کوهها.
چگونه امانتی را میشود بر آسمان و زمین و کوه عرضه کرد؟
امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها، بر زمین و بر کوهها اما آنها از اینکه این امانت را بپذیرند امتناع کردند.
کلمه ابین یحملنها آمده است، یعنی امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند.
معلوم میشود نوع امانت نوعی است که این موجودات که این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بکنند، به دوش بگیرند، نه صرف اینکه بپذیرند.
شما در امانتهای معمول میگوئید که فلانی فلان امانت را پذیرفت، نمیگوئید به دوش گرفت.
اما اینجا قرآن کریم میفرماید اینها امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند.
این «امانت به دوش گرفتن» موضوعی در ادبیات عربی و فارسی شده است.
حافظ میگوید: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند و حملها الانسان اما انسان این امانت را به دوش گرفت.
فوراً این سؤال پیش میآید که ما همه انسانها را میبینیم ولی روی دوش آنها چیزی نمیبینیم.
کدام بار است که بر دوش انسانها گذاشته شده است؟
پس معلوم میشود این شکل دیگری است، یک امانت جسمانی نبوده است که خدا یک جسمی را عرضه بدارد به زمین، بگوید نه؛ به کوهها، بگوید نه؛ به آسمانها، بگوید نه؛ ولی به انسان بگوید تو، انسان بگوید بلی من حاضرم.
و حملها الانسان اما انسان این امانت را به دوش گرفت.
بعد میفرماید: انه کان ظلوماً جهولاً انسان که تنها موجودی بود که حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است.
«ظلوم» از ماده ظلم است.
ظلم یعنی ستمگری.
ظلوم مبالغه در ظالم بودن است.
این موجودی که این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است.
جهل به معنی نادانی، و جهولاً مبالغه در نادانی است: و بسیار نادان هم هست.
این باز یک سلسله سؤالهای دیگر به وجود میآورد: آیا خدا که این امانت را عرضه داشت، عرضه داشت که بپذیرند و به دوش بگیرند یا عرضه داشت که به دوش نگیرند؟
مسلم عرضه داشت که به دوش بگیرند.
حالا که هیچ مخلوقی به خود اجازه نداده است و جرأت نکرده است که این امانت را به دوش بگیرد و تنها در میان صف مخلوقات، انسان قدم جلو گذاشته و گفته من حاضرم، حالا که قبول کرده چرا این موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است؟
این قسمت آخر یعنی موضوع ظلوم و جهول بودن، بعد از موضوع امانت، از مشکلترین موضوعاتی بوده است که همیشه علمای اسلامی، مفسرین، عرفا، روی این موضوع فکر میکردند که معنی ظلوم و جهول بودن چیست؟
اینکه عرض کردم این آیه یک آیه پرمعنی میباشد مقصودم همین بود که عرض کردم.
یعنی این آیه کریمه با زبانی مطلبی را بیان کرده است که خود به خود سؤالات زیادی را ایجاد میکند و عقل بشر را وادار به فکر و اندیشه میکند.
البته از نظر تمام مفسرین و از نظر اخبار شیعه و سنی هیچ جای تردید نیست که این امانت از نوع امور جسمانی و مادی نبوده است بلکه یک امر معنوی است.
یعنی در میان مخلوقات یک امری است که خدا اسم آن را امانت گذاشته است.
حالا چرا اسم آن را امانت گذاشته است بماند، بلکه توفیقی پیدا شد و عرض کردیم.
یک موضوعی بوده که خدا نام آن را امانت گذاشته است و در عالم تکوین بر تمام مخلوقات عرضه کرده ولی آنها نتوانستند به دوش بگیرند یعنی استعداد آن را نداشتند.
معنای عرضه کردن چیست؟
معنای عرضه کردن اینست که هر کمالی و هر فیضی از ناحیه خدا بر تمام مخلوقات عرضه میشود، فقط آنکه استعداد دارد میپذیرد و آنکه استعداد ندارد نمیپذیرد.
میتوانید مثال بزنید به پیغمبری، به امانت، به علم و به هر چه که بخواهید.
آیا این موهبت که نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضی از انسانها عرضه میشود و از بعضی دیگر مضایقه میشود؟
یعنی پیغمبری را به پیغمبر عرضه کردند پذیرفت، به من عرضه نکردند، اگر به من هم عرضه میکردند میپذیرفتم؟
یا نه، آن حقیقتی که نامش وحی است، رسالت است، نبوت است، یک حقیقتی است که از ناحیه خداوند هیچگونه مضایقهای (در عرضه آن) نیست، آن حقیقت بر همه مخلوقات عرضه میشود، به سنگ هم اگر بتواند بپذیرد میدهند ولی سنگ نمیتواند بپذیرد، حیوان نمیتواند بپذیرد، انسانها هم نمیتوانند بپذیرند مگر افراد بخصوصی.
آن امانت هم که خدا میفرماید عرضه داشتیم، بر تمام مخلوقات عرضه کردند و هیچکدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذیرند مگر انسان.
پس تا اینجا میفهمیم که در انسان یک استعدادی وجود دارد که در موجودات دیگر آن استعداد وجود ندارد.
انسان چون استعداد آن را داشت به او داده شد.
حالا آن امانت چیست؟
ما از خود همین کلمه یحملنها میتوانیم بفهمیم چیست.
معلوم میشود یک امری است که به دوش گرفتنی است.
البته جسمانی و مادی نیست ولی تحمل کردنی است.
وقتی به اخبار و روایات مراجعه میکنیم میبینیم آن چیزی که تفسیر میکردهاند با همین معنی جور در میآید.
آن امانت چیست؟
گفتند تکلیف و وظیفه و قانون.
یعنی اینکه زندگی انسان زندگیای باشد که او باید در پرتو تکلیف و وظیفه آن را صورت بدهد یعنی برای او وظیفه معین بکنند و او هم بار تکلیف، بار قانون، بار مسئولیت را به دوش بگیرد، و این همان چیزی است که در غیر انسان وجود ندارد یعنی غیر انسان، همه مخلوقات و موجودات وظایفی را که انجام میدهند بدون تحمل مسئولیت است، روی اجبار و الزام است.
تنها انسان است که میشود برای او قانون طرح کرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راه سعادت را میخواهی طی کنی باید از اینجا بروی و اگر راه بدبختی را میخواهی بروی از این طرف، و در هر حال اختیار با خودت است، حالا این تو هستی و این راه.
این موضوع نامش تکلیف است.
مطلبی که تا اینجا عرض کردم یک مطلب مقدماتی بود، بعد راجع به آن باز هم توضیح خواهم داد.
باید اول عرض بکنم که در این شبها راجع به چه موضوعی میخواهم صحبت بکنم.
حقیقتش اینست که خودم مردد بودم، و طبع من هم همیشه اینجور است که میخواهم موضوعی را عنوان بکنم که مورد احتیاج است و شبهای متوالی در اطراف همان موضوع صحبت بکنم تا آن را حلاجی کرده و حل بکنم، و از طرف دیگر فکر من همیشه اینست که مسائلی را عنوان بکنم که کمتر درباره آنها فکر و بحث میشود.
در میان موضوعاتی که به نظرم رسید، یک موضوع بیشتر جلب توجه کرد که درباره آن بحث بکنم و البته اگر ببینم مستمعین این موضوع را نمیپسندند و موضوعات دیگری را پیشهاد میکنند، چون شب اول است مانعی ندارد از فردا شب موضوع را عوض کرده و موضوع دیگری را مطرح میکنیم.
آن موضوعی که به نظر بنده رسیده مسئله «مقتضیات زمان» است که مسئله مهمی است و البته بیشتر طبقه تحصیل کرده و دنیادیده درباره این مطلب سؤال میکنند.
من خودم از اینکه بیشتر با این طبقات تماس دارم و برخوردهای زیادتری دارم احساس میکنم که این یک عقده روحی عجیبی است که آیا انسان میتواند مسلمان باشد و در عین حال خودش را با مقتضیات زمان تطبیق دهد یا نه؟
گاهی میپرسند اساساً با توجه به اینکه مقتضیات زمان تغییر میکند چگونه میشود انسان دیندار بماند، چون لازمه دینداری اینست که انسان خودش را در مقابل مقتضیات زمان نگاه دارد و مقتضیات