مقدمه : جهان در اواخر دهه 1980 شاهد تحولات چشمگیر وبی سابقه ای بود نظام دو قطبی شکل گرفته در پایان جنگ جهانی دوم، سیطره اندیشه کمونیسم بر اروپای شرقی ،شوروی و بسیرای از کشورهای جهان سوم ، جایگاه غیر متعهدها و جهان سوم و نهایتاً نظامی که از این بحرانها به وجود آمد ، از جمله موضوعات اصلی این برهه از زمان بود کمونیسم به دلایل سیاسی ، اقتصادی و ایدئولوژیک با بن بست روبه رو شد و پروستریکا و گلاسنوست به عنوان اقدامات اصلاحی گورباچف ، امیدی در دلها زنده نکرد در این شرایط حساس جمهوری های شوروی از آب گل آلود ماهی گرفتند و استقلال خود را اعلام نمودنید اروپای شرقی ودیگر کشورهای زیر سلطه شوری ، به نظام لیبرالیستی گرایش پیدا کردند وعلایق خود را با ام القرای مارکسیسم به حداقل رساندند .جهان سوم که از تضاد شرق و غرب در دوران جنگ سرد ، از موقعیت تقریباً مناسبی برخوردار بود ؛ پس از این برهه با بی مهری های هر دو بلوک روبه رو شد .
دوران سردرگمی چند ساله آنها با توجه به تضاد منافع ایشان ، تمایلات و ایدئولوژیهای متفاوت واختلاف نظر نیست به آینده خود ،طبیعی به نظر می رسید .
درحقیقت ، دستور کا رگروه 77 وغیر متعهدها باید تغییر می کرد نهضت غیر متعهدها با افت وخیز حرکتها و با دامنه تقریباًمتضاد موضع گیری اعضاء وظیفه ایجاد خطی بین شرق و غرب و حفظ کشورهای جهان سوم بین دو ابر قدرت را بر عهده داشت .
پس از سقوط نظام دو قطبی و خلع سلاح شدن ایدئولوژی کمونیسم تمایلات متفاوت و بعضاًمتضاد و حتی مبهمی بر حرکت کشورهای جهان سوم ، حاکم شد .
آمریکه که در دوران جنگ سرد از حمایت اروپا و ژاپن بهره مند بود ، خود را در شرایط جدیدی حس می کرد اروپای متحد آلمان قدرتمند ژاپن ، به عنوان غول اقتصادی ، جهت حرکت های خود از آمریکا را تغییر دادند و در راستای تقویت «منابع ملی » خویش، نقش جدید در نظام بین الملل را مدعی شدند جهان شاهد اهمیت اقتصاد، پس از یک دوره اهمیت جنگ افزارهای نظامی و نیز مسائل سیاسی بود .
اینک ببرهاهی آسیا و چین در صحنه قدرت اقتصادی و نهایتاًقدرت سیاسی وارد خواهند شد ، هر چند در چند سال اخیر شاهد بحرانهایی در این مناطق بوده ایم .
در چنین شرایطی حساسی می توان از خود سئوال کرد که آیا شکست کمونیسم به دلیل پیروزی لیبرالیسم و کاپیتالیسم بود ؟
آیا پس از سقوط یکی از دو قطب نظام دو قطبی با نظام تک قطبی روبه رو خواهیم بود یا اینکه نظامی چند قطبی و ...
خواهیم داشت ؟آیا ایده افول نسبی قدرت آمریکا در کوتاه یا دراز مدت از صحت استحکام معتنابهی برخوردار است ؟
سهم جهان سوم – مخصوصاً کشورهای اسلامی – درنظام نوین ادعا شده چه خواهد بود ؟ ایران اسلامی ، چه موضعی در مقابل نظام نوین جهانی باید اتخاذ کند ؟نظریه برخورد تمدنها به واقع نزدیکتر است یا نظریه گفتگوی تمدنها ؟
تغییر نقطه ثقل تأثیر عوامل در روابط بین الملل از حالت سیاسی – جغرافیایی به اقتصادی – جغرافیایی ، ضرورت ایجاد و تثبیت نظامی جدید در روابط بین الملل و قبول پایان جنگ سرد و نظام دو قطبی می باشد وقتی در رد «نظام نوین جهانی » از افول نسبی قدرت آمریکا ، یا مطرح شدن قدرتهای جدیدی ، مثل اروپای متحد و ژاپن سخن می گوییم تأثیر بیشتر را برای عوامل اقتصادی قائل هستیم ؛ در حالی که «نظریه برخورد تمدنها » بر تأثیر بیشتر عوامل فرهنگی تأکید دارد مسأله حاضر از بحث زیر بنا و روبنا متفاوت است .
نظم نوین جهانی ( New World Order) اصطلاحی بود که بوش – رئیس جمهور وقت آمریکا – در جنگ خلیج فارس ، ابداع کرد هر چند به قول برژینسکی ، خود او تعریف کاملی از نظم نوین در ذهن نداشت !
جوزف نای ، رئیس مرکز بین المللی دانشگاه هاروارد آن را این گونه تعریف می نماید : نظم نوین جهانی ؛امنیت دسته جمعی ، وابستگی متقابل کشورها به یکدیگر ، متوقف ساختن اقدامات سلطه جویانه منطقه ای برای جلوگیری از فرو افتادن آمریکا در سراشیب سقوط است.
بدیهی است که تفوق سلطه جویانه آمریکا در هدایت روندهای بین المللی ؛ مورد نظر جرج بوش بوده است افول قدرت اقتصادی ، سیاسی و نظامی آمریکا در کوتاه مدت ، قدری خوش بینانه به نظر می رسد .
طرفداران این نظریه به سقوط کاپیتالیسم و سلطه امپریالیسم آمریکا در مدتی کمتر از پانزده سال ، عقیده دارند به قول نیکسون ، هر چند قدرت اقتصادی آمریکا در سالهای 1950 تا 1990 از 50% به 25% سقوط کرده است ولی اولاً ، این واقعت را با توجه به بازسازی در اروپا و جهش اقتصادی ژاپن و چین و چهار ببر آسیا باید در نظر گرفت ؛ثانیاً25% از سهم تولیدات کل جهان ، رقم کمی را نشان نمی دهد به نظر ما تمام نظریاتی که از سیطره بلامنازع آمریکا یا افول سریع آن دم می زنند .
ریشه در شعارهای ایدئولوژیک یا اغراض سیاسی دارند و به همین دلیل واقع بینانه به نظر نمی رسند .
آنچه معقول به نظر می رسد ، افول نسبی و تدریجی آن هم نه به شکل خطی – قدرت ایالات متحده می باشد .
در این بین نظریات دیگری نیز وجود دارند که به نحوی به بحث ساختار قدرت در روابط بین المللی می پردازند و شامل موارد ذیل می باشند : نظام سلسله مراتبی (از نیکسون و بوش )، نظام تک – سه قطبی ( از نوام چامسکی )، ظهور دولتهای تجاری (از ریچارد روزکرانس )، جابجایی در قدرت ( از آلوین تافلر ) و دو نظریه از اندیشمندان ایرانی: نظام بازی گونه ( از محمد جواد لاریجانی ) و توازن قوا ( از منوچهر محمدی ) ظهور و افول نظام دو قطبی انقلاب اکتبر روسیه ، در اواخر جنگ جهانی اول به وقوع پیوست ایدئولوژی ذکر شده است ، می توان به سادگی شعارها ،اهداف ضد امپریالیستی و اهمیت دادن به نقش کارگران و روشنفکران اشاره کرد .
کمونیسم جغرافیای سیاسی جهان را تغییر داد .
اتیوپی ، یمن جنوبی ، ویتنام و کشورهای دیگری ، مانند کوبا و اروپای شرقی به این بلوک پیوستند این تابعیت و طرفداری ممکن بود به دلیل مسائل اقتصادی فرار از بلوک غرب ، جنبشهای روشنفکری ، هیأتهای حاکم مستبد یا جاذبیت این ایدئولوژی ، حاصل شده باشد .
بدیهی است تمام کشورهای کمونیست را نمی توان یکسان قلمداد کرد .
یوگسلاوی و چین ، دارای استقلال بیشتری نسبت به اقران خود بودند و نقشی بین دو بلوک ایفا می نمودند .
اتحاد جماهیر شوروری نیز از ابتدا تا انتها دارای حالت واحدی نبود ، پیروزی استالین ، نوعی ارتباط معقول با جهان امپریالیسم را ثابت می کرد تروتسکی که به انقلاب جهانی معتقد بود ؛ این گونه اعمال را خیانتی به آرمانهای ایدئولوژیک قلمداد می کرد با مرگ استالین بسیاری ازمسائل تغییر یافت .
خروشچف با نظریه همزیتسی مسالمت آمیز خود ، روابط شرق و غرب را بهبود بخشید ، شوری به هر حال در این دورانها به دنبال حادثه جویی بود نه آرامش .
تغییرات اساسی زمانی اتفاق افتاد که اعتقاد به اصول زیر بنایی مارکسیسم ، زیر سئوال رفت و گورباچف تغییرات و اصلاحات سیاسی و اقتصادی خود را عرضه کرد و از قصد و غرض او که بگذریم ، باید اذعان کنیم که پیشنهادات او نه تنها به اصلاح ساختارهای پوسیده شوروی نینجامید ، بلکه ضربه مهلک و حتی می توان گفت آخرین ضربه را بر مارکسیسم وارد ساخت و برژینسکی می گوید : سلطه کمونسیم تا حد زیادی ناشی از بیش از حد ساده جلوه دادن مسائل مربوطه بوده است توفیق این اندیشه چندان زیاد بود که جرج برنارد شاو نوشت که در انگلستان آدم معمولی وارد زندان می شود و جنایتکار بیرون می آید و در روسیه ؛ جنایتکار وارد زندان می شود و آدم معمولی بیرون می آید و.
شوروی از سال 1928 تا 1940 رشد صنعتی فوق العاده ای داشت به طور مثال تولید فولاد از 3/4 میلیون تن به 3/18 میلیون تن رسید و کمونیسم در کوبا و نیکاراکو موفق بود و در دهه 70چندین کشور آفریقایی ریال مرام سوسیالیسم و مارکسیسم را پذیرفتند در مقابل ، آمریکا نیز به تقویت بلوک خود همت گمارد آمریکا که در جنگ جهانی اول ، سیاست انزواگرایی را در پیش گرفته و در جنگ جهانی دوم خسارات تقریباً اندکی را به جان خریده بود توانست پس از سال 1945 کمکهای شایانی در اختیار اروپا قرار دهد طرح مارشال ، اروپا را از نظر اقتصادی به آمریکا وابسته کرد .
پیمان نظامی ناتو نیز در جلب همکاری متحدان غربی موفق بود .سنتو و سیتو و همچنین آنزاس ، نیز توانست در جهان سوم ، نقشی بسزا ایفا نماید چهار واقعیت اساسی در سیاست خارجی آمریکا در اروپا پس از جنگ جهانی دوم دخالت داشت : 1.حضور نظامی شوروی در قلب اروپا 2.
سلطه امپراطوری شوری بر اروپای شرقی 3.
جدایی تحمیلی دو آلمان توسط فشارهای شوروی 4.
اروپای آسیب پذیر و تکه تکه شده شوروی نیز پس از جنگ جهانی دوم سیاستهای ذیل را پی گرفت : خروج آمریکا از اروپا اروپای فاقد نیروی هسته ای انحلال ناتو ( و تقویت ورشو) آلمان بی طرف گورباچف در تحقیق این اهداف تا حد زیادی موفق بود به طور خلاصه ، زمینه تاریخی نظم نوین را در سه مرحله می توان بررسی کرد : نظام دو قطبی سازش ناپذیر تا قبل از 1956 جنگ جهانی سرمایه داری و سوسیالیسم ، ضرروی به نظر می رسید.
مارکسیستها معتقد بودند که تضادهای جهان سرمایه داری رو به گسترش است و کاپیتالیسم مرحله ماقبل سوسیالیسم ، به شمار می رود همچنین جهان سرمایه داری و سوسیالیسم آشتی نخواهند کرد و این تضاد تا برقراری کمونیسم در سرتاسر جهان ادامه خواهد داشت خروشچف ، اجتناب ناپذیری جنگ با امپریالیسم را مورد انتقاد قرار داد .
آمریکا پس از بحران کوبا که با شکست انحصار سلاحهای هسته ای روبه روشد ، موشکهای قاره پیمای بالستیک خود را فزونی داد و با «پاسخ انعطاف پذیر » کندی ثابت کرد که آمادگی رویارویی با شوروی را دارد .
دوران دو قطبی تحمل پذیر :کندی در سال 1963 اعلام کرد که برای ایجاد جهانی امن تر ، لازم است مردم آمریکا در موضع متعصبانه ضد کمونیستی خود تجدید نظر کنند ترس دو ابر قدرت از جنگ اتمی که به خود کشی هر دو طرف می انجامید ، دوران تنش زدایی را به جلو برد کشورهای جهان سوم و دوران جانسون (8-1964) زمان موفقیت آمریکا در جهان سوم از اواسط دهه 60 به مرکز اصلی منازعات و درگیریها ، تبدیل شدند .دوران جانسون ،(8-1694) زمان موفیت آمریکا در جهان سوم و دوران نیکسون ، ادامه آن پیروزیها تلقی می شد ، به طوری که مذاکرات موفقیت آمیز شرق و غرب در دوران نیکسون ؛ تحقق پذیرفت .
نظام بین المللی در دهه 70-80 :در این دوران قدرتهای جدیدی به عرصه بین الملل قدم گذاشتند آمریکه در ویتنام ( و ایران ) شکست خورده بود ، با قرارداد سالت 1 به شوروی و سپس به چین نزدیک شد در حقیقت نظام بین المللی در این دوره با دهه 50.60 تفاوت داشت و شکل پیچیده نظام دوقطبی محسوب می شد ، قطب های اقتصادی جدید در اروپا ، ژاپن و جنوب شرقی آسیا ، در این دوران بنیان نهاده شدند .
نیکسون با نظریه «جهان چند قطبی » توانست آمریکا را به شوروی و چین نزدیک کند ولی در عین حال ، اروپای غربی را از آمریکا جدا ساخت .
در حقیقت دو جنگ جهانی ، تضاد روبه گسترش کشورهای صنعتی را شدت بخشید .
پس از آن ، دوران جنگ سرد رخ نمود و سپس – به عللی که ذکر خواهد شد یک بلوک از صحنه خارج گشت .
حضور شوروی در دوران جنگ سرد قوت قلبی برای نهضت رهایی بخش در سرتاسر جهان بود .
نظم نوین جهانی اصطلاح «نظم نوین جهانی » پس از خاتمه جنگ عراق و کویت ، در راستای سلطه آمریکا ، توسط جرج بوش ابداع شد .
در این رابطه دو نظریه متفاوت وجود دارد : الف ) طرح اشغال کویت به وسیله بوش ریخته شد .
او می خواست با به وجود آمدن چنین تنشی ، در منطقه خلیج فارس ، نظریه نظم نوین جهانی را ارائه کند و جهت مداخلات بشر دوستانه خود ؛ مجوزی کسب نماید ، و به این ترتیب آمریکا ،حامی کویت و عربستان ، و دیگر کشورهای خلیج و سرکوب کننده تروریسم تلقی می شد .
ب)صدام ، قصد حمله به کویت را داشت وچون در مذاکراتش با سفیر آمریکا در عراق به غلط تصور کرد که چراغ سبزی از طرف آمریکا جهت حمله به کویت نشان داده شده است .
حمله را آغاز نمود .
بوش پس از باز پس گرفتن کویت ، به فکر نظام نوین جهانی افتاد و آنرا مطرح نمود .
در مقایسه این دو نظریه باید گفت هر چند این جنگ با طراحی اولیه آمریکا نبود ، ولی عدم اطلاع بوش از عملیات عراق و سوء تفاهم نسبت به اظهارات سفیر آمریکا در عراق ، بعید به نظر می رسد جنگ عراق و کویت به دلیل ، جاه طلبیهای صدام و زیرکی آمریکا ، به ضرر عراق و کویت و به سود ایالات متحده ، خاتمه یافت .
آمریکا که بیش از سه هزار میلیارد دلار بدهکاری و چهار صد میلیارد دلار ، کسری بودجه و بیش از پانصد میلیارد دلار بدهکاری مبادلات خارجی داشت و از طرح جنگ ستارگان ریگان به شدت مقروض شده بود با سوءاستفاده از این ماجرا به اندازه زیادی تسویه حساب نمود و با صدام ؛ علیه کردهای چپ گرا و شیعیان بنیادگرای جنوب عراق که از طرف ایران حمایت می شدند کنار آمد .
در گرماگرم حمله آمریا به بغداد بود که صدام احساس کرد از پشت خنجر خوده است ، از این جهت سازش را بر جنگ ترجیح داد از طرف دیگر ، آمریکا آترناتیو مناسبی برای صدام در نظر نداشت.
بنابراین خاتمه جنگ و ابقای رژیمی که در مقابل آمریکا ، متواضعانه خم شده بود و جانشین مناسبی نیز برای او به نظر نمی رسید ، بهترین انتخاب ممکن بود صدام نیز به دلیل بدهکاری 80 میلیون دلاری ، نارضایتی مردم از جنگ هشت ساله با ایران ؛ عدم موفقیت در بازسازی و ادعای طلبکارها ، اقدام به اشغال کویت کرد ؛ زیرا در آن زمان به ایجاد بحران نیاز داشت .
برژینسکی می گوید : مطمئن نیستم که رئیس جمهور وقت آمریکا ، معنای روشنی از اصطلاح «نظم نوین جهانی » در ذهن داشته باشد ، ولی به هر حال طبق این نظریه در جهان فقط یک ابر قدرت باید حضور داشته باشد به نظر بوش ، ارزشها و رهبری آمریکا باید بر جهان حاکم باشد.
وی برای نظم نوین ، در کنگره آمریکا ، چهار هدف را ذکر کرده است : خاتمه دادن به اختلافات از طریق روشهای مسالمت آمیز اتحاد علیه زور و تروریسم کاستن و کنترل زرادخانه ها و سلاح های اتمی رفتار عادلانه همه ملتها وی همچنین برای این نظریه در خاور میانه چهار هدف را بیان کرده است : حل و فصل مناقشات منطقه ای اعمال کنترل تسلیحاتی در منطقه ترتیبات جدید امنیت منطقه ای ترغیب دموکراسی ، عدالت اجتماعی و شکوفایی اقتصاد چامسکی ، نظم نوین جهانی را ابزار جدید توسل به زور ، معرفی کرده است .
در حقیقت اهداف آمریکا در خاورمیانه ، کوتاه کردن دست رقبا در مسابقه تسلیحاتی ، تغییر موازنه به سود اسرائیل ، موقعیت نظامی خود و مقابله با کشورهای عرب مخالف می باشد .
سید محمد خاتمی در کنفرانس اسلامی ، شرایط نوین را چنین بیان نمودند : امحاسی فقر امکان رقابت سالم شرایط لازم برای مذاکرات شمال – جنوب توقف جریان سرمایه ها و منابع مادی و انسانی کشورهای در حال توسعه به کشورهای پیشرفته توازین بین قیمت واردات مواد اولیه و صادرات محصولات شرایط لازم جهت انتقال تکنولوژی مناسب دکتر ولایتی نیز در ملل متحد مؤلفه های بایسته نظم نوین را چنین بیان کردند : 1)نقش اساسی در مسایل سیاسی با سازمان ملل باشد 2) احترام به حقوق بشر 3) عدالت اقتصادی 4) محیط زیست 5) خلع سلاح 6)حل معضلات منطقه ای توسط ملل متحد پویش قدرت در نظام بین الملل نظریه برخورد تمدنها پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد ، نظریه های مختلفی از جانب نظریه پردازان جهان درباب چگونگی شکل گیری پویش قدرت در روابط بین الملل عرضه شد ، یکی از نظریاتی که جنجال زیادی در محافل علمی و غیر علمی ایجاد کرد ؛ نظریه برخورد تمدنها از ساموئل هنتینگتون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد است به اعتقاد او ، با پایان جنگ سرد ، دوران رقابتهای ایدئولوژیک خاتمه می یابد و دوران جدیدی به نام «عصر برخورد تمدنها » آغاز می شود او تمدنهای زنده دنیا راهفت تمدن بزرگ عربی ، کنفوسیوسی ، ژاپنی ، اسلامی ، هندو – اسلاو – ارتدکس ، آمریکای لاتینی ( و احتمالاً تمدن آفریقایی ) می داند طبق این نظریه : مشعل رهبری جهان از نظر سیاسی در قرن آینده در دست آمریکا و اروپا خواهد بود ، و احتمالاٌ مرکز قدرت آمریکا به فدراسیون اروپامنتقل خواهد شد.
پس از آنه ژاپن و چین و روسیه سرمایه گذاری خواهند شد پس اگر قرن آینده قرن آمریکا نباشد، به احتمال زیاد قرن اروپا خواهد بود .
به عقیده هانتینگتون ، نهایتاًتمدن اسلامی و کنفوسیوسی درکنار هم رویاروی تمدن غربی ( و مسیحی ) خواهند ایستاد و تمدن غربی پیروز خواهد شد او نشان می دهد که پس از شیفتگی فوق العاده ای که در مکاتب مارکسیسم و لیبرال دموکراسی غرب نسبت به اقتصاد به عنوان عامل تعیین کننده وجود داشت اکنون ظرافتهای فرهنگی ؛ مذهبی و تمدنی – چه در سطح فردی و چه در سطح ملی و بین المللی – مودر توجه قرار خواهد گرفت .
به اعتقاد وت قابل تمدنها ، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیرهای عصر نو است زیرا : - اختلافات تمدنی اساسی است - خود آگاهی تمدنی در حال افزایش است - تجدید حیات مذهبی وسیله ای برای پرکردن خلأ هویت در حال رشد است - رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهی تمدن ( سایرین ) گردیده است .
- ویژگیهای اختلافات فرهنگی تغییر ناپذیرند - منطقه گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرهنگی در حال رشد است - خطوط گسل بین تمدنها امروزه جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است .
واین خطوط ، جرقه های ایجاد بحران و خونریزی اند .
خصومت هزار و چهارصد ساله اسلام وغرب در حال افزایش است و روابط میان تمدن اسلام وغرب آبستن بروز حوادث خونین می شود .
هانتینگتون این نظریه را تحت تأثیر برنارد لوییس ، مورخ و مشترق آمریکایی ارائه کرده است .
لوییس کتب و تحقیقات مفصلی درباره اسلام دارد او می گوید ما با روحیه و بینشی بسیار فراتر از سطح مسائل و سیاستهایی که دولتهابه دنبال آن هستند روبه رو هستیم و این وضع چیزی جز برخورد تمدنها نیست هنری کیسینجر نیز معتقد است که در دنیای بعد از جنگ سرد ، شش قدرت جهانی قدرت های برتر خواهند بود که در واقع در درون پنج تمدن بزرگ هستند وی گرچه تمام مسائل جهان را در خطوط گسل مورد نظر هانتینگتون متمرکز نمی داند اما با تحلیل او درباره وضعیت جهان بعد از جنگ سرد موافق است بر اساس فرضیه وی ، منبع اصلی برخورد در جهان نوین ، اساساًنه ایدئولوژیک و نه اقتصادی است بلکه شکافهای عمیق میان افراد بشر ؛ شکل فرهنگی (و تمدنی ) خواهد داشت .
به دیگر بیان خطوط گسل در میان تمدنها در آینده ، خطوط نبرد خواهد بود .
پس به جاست که کشورها را نه بر اساس نظم سیاسی و اقتصادی ، بلکه بر اساس فرهنگ و تمدنشان تقسیم کنیم .
نقد و بررسی نظریه برخورد تمدنها حساسیتی که این نظریه در سطح جهانی برانگیخت ، باعث شد عکس العملهای متتنوعی را به همراه داشته باشد در اینجا سعی می شود به مهمترین انتقادات وارد بر این نظریه اشاره شود 1)قبل از هر چیز باید به روش شناسی این نظریه توجه کرد .
همان گونه که گفته شد ، این نظریه ب راساس تجربه گرایی تاریخی ارائه شده است در واقع با نگرش تاریخی به جمع بندی خاصی رسیده است بنابراین هیچ گونه روش علمی و قابل بحثی در این نظریه دیده نمی شود در واقع این گونه پیش بینی ها به پیش گویی شبیه تر است .
2)این نظریه طرفین درگیری و رویارویی را تمدنها قرار می دهد .
بنابراین هانتینگتون بر ملتها ودولتهای ملی تأکید می کند و نه بر مسائل نظامی یا اقتصادی ، ریچارد فالک و متفکران زیادی بر این نکته تأکید دارند که «تمدن » نمی تواند جانشین «دولت – ملت »شود 3)پیوند کنفوسیوسی – اسلامی در نظریه رویارویی تمدنها .
ناشی از عدم شناخت صحیح این دو تمدن است ، همان گونه که یکدست پنداشتن جهان اسلام خطاست .
روشنفکران جوامع اسلامی به دنبال ایجاد سنتز بین سنتهای خود و مدرنیسم هستند و نقاط مثبت هر دو را در نظر می گیرند .
4) این نظریه ، غرب را یکپارچه فرض کرده است ، در حالی که قراین از اشکاف و واگرایی در بلوک غب حکایت دارند از ابهام «تمدن غربی »در کلام هانتینگتون که بگذریم ، باز احتمال واگرایی هر چه بیشتر واحدهای آن در آینده وجود دارد با توجه به اتحاد اروپا و جدا شدن از سیاستهای آمریکایی ، این احتمال قوت می گیرد .
5)همچنین هانتینگتون در مقاله خود ، به جایگاه فرهنگ ایرانی در پیکره تمدن اسلامی اشاره نکرده است ، در حالی که همه مورخان و پژوهشگران در زمینه تمدنها به ارزش مسلم ایران در برپایی تمدن اسلامی واقف اند و می دانند که زبان پارسی نه تنها در پهنه تمدن اسلامی زبان فضلا و نخبگان بوده است ، بلکه امروزه نیز در دنیای اسلام ، زبان دوم به شمار می رود .
6) وجود روح همکاری بین تمدنها ، نکته دیگری است که تا اندازه زیادی در این نظریه نادیده گرفته شده است هانتینگتون شش استدلال برای برخورد تمدنها بیان کرد ، اما نه تنها این استدلالها مجموعاً نمی تواند مدعای او را ثابت کند بلکه به ابهام و پیچیدگی مطلب می افزاید به طور مثال این سئوال ممکن است به وجود آید که با توجه به کوچک تر شدن جهان چه دلیلی بر برخورد آنها وجود دارد ؟
می توان تصور کرد که گسترش و انفجار اطلاعات جهان ، به شکل دهکده کوچکی درآورده و واگرایی تمدنها را به حداقل کاهش دهد در این نظریه به همگرایی درون تمدنی و برخورد تمدنها اشاره می شود ، در حالی که همان عللی که باعث نزدیک شدن جناحهای درون یک تمدن می شود ممکن است تمدنها را نیز به هم نزدیک نماید .
نظریه «گفتگوی تمدنها » که از طرف رئیس جمهور ایران – سید محمد خاتمی – ارائه شد ، نیز نقدی بر این نظریه تلقی می شود .
7)به نظر می آید که اصل طرح این قضیه ، رنگ سیاسی داشته باشد .
نظریه ای با چنان اشکالات واضح از سوی اندیشمندی ، مثل هانتینگتون ، نوعی تجاهل و تغافل به نظر می رسد یکی از مویدات این احتمال تغییر نظر اخیر او نسبت به ماندگاری تمدن اسلامی است آیا واقعاًملموسات و مشهودات ایشان باعث شد که نظرشان نسبت به اسلام تغییر کند .
نظریه گفتگوی تمدنها با توجه به انتقادات عدیده ای که به نظریه برخورد تمدنها وارد شده ، زمینه برای نظریات رقیب آن آماده می شود یکی از این نظریات توسط رئیس جمهور ایران ، سید محمد خاتمی ، ارائه شده ،«گفتگوی تمدنها » نام دارد .
این نظریه در سطح وسیع مورد قبول دولتها و ملتهای جهان قرار گرفت .
به قول توین بی ، پویایی یک تمدن از طریق برقراری ارتباط فعال و گفتگو مراوات فرهنگی می تواند از زوال و انحطاط آن جلوگیری کند ، شایان ذکر است که گفتگوی تمدنها قبلاً توسط متفکران دیگر نیز مطرح شده بود : شایگان یکی از معدود روشنفکران ایران یاست که علاقه خود را به فلسفه غربی با توجهی همسان به فلسفه آسیایی متعادل ساخته است و وی برای بنیان گذاری واداره مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها صلاحیت کامل داشت هدف این مرکز آشنا ساختن ایرانیان با تمدنهای شرقی و آسیایی مانند چین ، ژاپن هند و مصر بود مرکز در راستای این هدف در سال 1356 ( 1977) در تهران میزبانی سمپوزیومی را تحت عنوان « آیا تسلط تفکر مغربی ارکان گفتگو میان فرهنگها را میسر می سازد ؟
به عهده گرفت .
نزدیک به دو دهه پیش نیز ، روژه گارودی طرحی را مورد گفتگوی تمدنها ارائه کرد این طرح فراخوانی برای ایجاد زمینه تفاهم ملتها و دارای ویژگی نقد سلطه غرب بر جهان امروز بود وی غرب را عنصری آسیب رسان به بشریت و نویده دهنده نیستی و نابودی می داند که در دوره ای از حیاتش است که به آرامی به سوی فروپاشی و پرتگاه می رود .
به هر حال ، حجت الاسلام و المسلمین خاتمی در مقابل نظریه برخورد تمدنها ، ابتدا گفتگوی ملتها و سپس گفتگوی تمدنها را مطرح کرد و در سطح جهانی موقعیت بارزی برای جمهوری اسلامی ایران به همراه آورد .
خاتمی در مصاحبه ای تمدن را پاسخی دانست که انسان نسبت به هستی و جهان وانسان دارد و آن را تلاشی برای برآودن نیازهای انسان معرفی کرد .
وی اظهار داشت سیاستمداران آمریکا از زمان خود عقب افتاده اند زیرا جهان به سمت چند قطبی شدن پیش می رود و آنها هنوز سعی دارند نظام تک قطبی را تحمیل کنند .
وی در مصاحبه معروف خود با تلویزیون CNN عقلانیت مفاهمه ای را به جای عقلانیت ابزاری پیشنهاد نمود و اظهار امیداواری کرد که دیوار بی اعتمادی بین ایران و آمریکا به تدریج برداشته شود .
پیشنهاد ایشان در خصوص گفتگوی تمدنها از ابتدا از طرف پارلمان اروپا و سپس از طرف مجمع عمومی سازمان ملل متحد پذیرفته شد .
مجتمع عمومی در تاریخ 13/8/77 به اتفاق آراء پیشنهاد رئیس جمهوری ایران را در مورد نامگذاری سال 2001، از سوی سازمان ملل به عنوان سال «گفتگوی تمدنها »تصویب کرد .
سید محمد خاتمی در سال 1372 در کتابی به نام بیم موج که مشتمل بر پنج مقاله می باشد تحلیل خود را دربارهتأثیر تمدنها نسبت به یکدیگر و بحران در غرب ارائه نموده است او درباره بحث تمدنها می نویسد : تمدنها زاده می شوند ، می بالند و می میرند و.
امروز تمدن غالب ، تمدن غربی است .
تمدنها بر یکدیگر اثر می گذارند مگر اینکه رابطه میان دو تمدن کاملاً منقطع باشد در پیدایش تمدن و نیز اعتلا و انحطاط آنها دو عامل از همه مهمتر و اساسی تر است : یکی پویایی ذهن آدمی و دیگری پیدایش نیازهای جدید در زندگی او .
هر تمدنی دوبار ، یکی به گاه تولد و دیگر به هنگام مرگ، جامعه را دچار بحران می کند .
به اعتقاد خاتمی اکنون غرب با بحرانی جدی مواجه است : بحران در تفکر و همه شوؤن زندگی چهار قرن برای یک تمدن عمر کمی نیست .
بنابراین ادعای پیری این تمدن ، ادعای گزافی نمی باشد .وی در پاسخ به این سئوال که آیا بحران موجود نشانه احتضار تمدن غرب است می گوید : به طور قطع نمی توان در این باب پیشگویی کرد .غرب در مرحله فعلی تدبیری را به کار گرفته است که با تجربه او در اوایل این قرن شباهت هایی دارد تجربه ای که سبب نجاتش از بحران قبلی شد .
آن تمدن با تبدیل استعمار کهنه به استعمار نو توانست از سقوط نجات پیدا کند نظم نوین جهانی – که آمریکا سعی می کند میان دار آن باش با استعمار نو همان نسبتی را دارد که استعمار قدیم با استعمار جدید داشت قدرتهای استکباری به خصوص آمریکا می کوشند از این موقعیت تاریخی و بشری سوء استفاده کنند و فریبکارانه ، حاکمیت تباه کنند خود را با صورتی ظاهر الصلاح استمرار بخشند قدر مسلم این است که تمدن فعلی دوران پیری را می گذارند .
وی سپس وارد بحث «بحران و جامعه انقلاب ما » می شود و تفاوت آنرا بحران غرب توضیح می دهد علت عمده بحران ما این است که با انقلابمان کوشیدیم از ذیل تمدن غرب خارج شویم و به اعتقاد خاتمی ، غرب دو چهره دارد ، یکی وجه سیاسی ( که روبنای تمدن غرب است ) و دیگری وجه فکری که زیربنای این تمدن است غرب گو اینکه پیر شده است اما همچنان از لحاظ سیاسی ،اقتصادی ، نظامی ، اجتماعی و امکانات زندگی و نیز از حیث قدرت تبلیغی و القایی نیرومند است در اینجا ما با دشمن سرسخت روبرو هستیم .
جنگ ما در این عرصه با غرب ، جنگ مرگ و زندگی است ما از نفی غرب ، نفی سلطه سیاسی و فکری و فرهنگی و اقتصادی آنرا مرداد می کنیم اگر باید تجربه دوستاورد مثبت تمدن حاظر را گرفت و جنبه های منفی آن را رها کرد ، پس چاره ای نداریم که غرب را به درستی بشناسیم .
توجه به این نکته لازم است که اگر واحد تحلیل خود را «تمدن » در مفهوم عام قرار دهیم ،همچون تحلیل فوق ممکن است به برتری سیاسی ، اقتصادی ، نظامی واجتماعی غرب قائل شویم و در عین حال آنرا رو به افول بدانیم .
چرا که زیربناهای فکری و فرهنگی آن رو به زوال است ، به اعتقاد ما این تحلیل دور از واقع است ، زیرا اولویت فرهنگ ( نزد ما مسلمانان )الزاماً به معنای تأثیر بیشتر آن بر دیگر حوزه ها نیست .از سوی دیگر ، دقت شود که نظریه «گفتگو تمدنها » با سخن از « دشمن سرسخت»، «جنگ مرگ و زندگی » (بین دو تمدن ) و بحث از استعمار جهان سوم توسط غرب چندان سازگار نیست چه بسا می توان گفت نظرات ایشان در طول زمان دچار تحول و تکامل شده است .
خاتمی در نقادی تمدن غربی معتقد است : جامعه ای تمدن ساز می شود که از نیرو و انگیزه ذاتی سرشار باشد ، در آغاز دوران جدید ، بشر غربی ، چشم انداز امیدوار کنندهای به آیندهای سرشار از لذت ، سلامت و برخورداری مادی داشت لیکن به نظر می رسد روز به روز از اعتماد به نفس تمدن جدید کاسته می شود و مشکل کنونی تمدن در خارج از مرزهای جغرافیایی و ملی سرمایه داری به صورت بدبینی مزمن و احیاناً نفرت ملتهای زیر ستم استعمار غربی بروز داشته است به هر حال این تمدن هر حاصلی که داشته است ، ابدی نیست .
تردید نکنیم که آینده ای سوای وضع و حال امروز در انتظار بشر است .
اما پرسش مهم این است که آیا ما می توانیم در سرنوشت آینده بشر دست کم خودمان نقشی داشته باشیم .
خاتمی سئوال فوق را قبل از ریاست جمهوری در کلاسهای درس مطرح کرده بود.
بنابراین پاسخ سئوال اخیر او شاید ایفای نقش در کرسی ریاست جمهوری ایران اسلامی بوده است و تنها با خدمت در این پست و مقام بود که امکان طرح نظریه گفتگوی تمدنها در سطح جهانی ممکن می نمود و.