در شبی بارانی، مهران که در خیابانی تاریک و بلند در حال قدم زدن است ، بوسیله شخصی که در کمین او بوده، مورد ضرب و شتم قرار می گیرد .
این حمله طوری اتفاق می افتد که مهران نمی تواند شخص مورد نظر را بشناسد .
پیر مردی که در فاصله صد متری محل حادثه ، در آلونکی نگهبانی مزارع و ماشین آلات کشاورزی رامی دهد و آشنایی اندکی نیز با مهران دارد به طرف محل حادثه رفته و او را به بیمارستان منتقل می کند.
سپس فرامرز و لیلا بوسیله تماس پیرمرد از حادثه اطلاع یافته و آنها نیز به بیمارستان می روند، و در ملاقاتی که در این نقطه بین لیلا و مهران اتفاق می افتد مشخص می شود که مهران عامل این حادثه را به جریان اخراج شدن خود و اشخاصی که مدام وی را بعد از اخراج از دانشگاه تحت نظر دارند تا حدودی مربوط می داند .
همچنین مهران دوباره از لیلا تقاضای جدایی می کند که با مقاومت شدید وی روبرو می شود .
( 5 ماه بعد ) مهران به دیدار استاد می رود .
تا بر اساس قول وی ، علت و عاملان اخراج وی را برای او فاش کند .
زیرا طی پنج ماه گذشته نیز تهدیدات تلفنی و لفظی و تعقیب های مداوم ، همچنان ادامه داشته است .
البته مهران همواره بر این واقعیت که گویی این تهدید ها و فشارها از دو سوی مختلف بر او و لیلا وارد می شود ، تاکید داشته اما هیچ گاه نمی تواند غیر از عاملان اخراجش شخصی یا گروه دیگری را در این قضیه شناسایی کند.
در ادامه استاد به مهران می گوید که اخراج وی به دلایل سیاسی عنوان شده عجیب و غیر قابل قبول است، زیرا اشخاصی بوده اند که فعالیت های سیاسی شان بسیار شدید تر از مهران بوده اما مجازات آنها ، فقط چندین اخطار بوده است .
همچنین استاد می گوید که بوسیله منبع اطلاعاتش دریافته که یکی از اعظای با نفوذ هیئت مدیره و موسس دانشگاه مهم ترین نقش را در اخراج وی داشته و مهران بوسیله فشارهای او اخراج شده است ، و البته استاد یافتن نام و هویت وی را به دیدار بعدی موکول می کند .
(این کمک ها از سوی استاد به مهران به علت ارادتی است که وی به مهران و عمق و وسعت دیدگاه های وی دارد.
همچنین هر دوی آنها تقریبا هم سن و سال هستند) .
مهران پس از تماس تلفنی لیلا که وی را به شدت متشنج و عصبی نشان می دهد به دیدار وی می رود و در این ملاقات لیلا به واقعیاتی اشاره می کند، که همواره از مهران پنهان می کرده است .
لیلا که ساعتی پس مورد تهدید شدید تلفنی شخصی ناشناس قرار گرفته ، این مسئله را با آشفتگی ای غیر قابل کنترل نزد مهران عنوان می کند ، و ادامه می دهد که او نیز مانند مهران طی چند ماه گذشته در معرض این تهدیدات تلفنی قرار داشته است .
اما به علت خط و نشان کشیدن شخص ناشناس این مسئله را از مهران پنهان کرده است.
مهران نیز به شدت براشفته می شود و لیلا را متهم می کند که با اصرار برای ادامه این ازدواج خود را در معرض این فشارهای کشنده قرار داده ، و همچنین مشکلات و تنگناهای وی را دو چندان کرده است .
همچنین مهران پس از اگاه شدن از جزئیات و نوع این تهدیدات ، به این مسئله که منبع و عامل این خط و نشان کشیدن ها و فشارها از دو نقطه متفاوت است بیشتر ظنین می شود .
در ادامه در بحثی که بین مهران و فرامرز روی می دهد، مهران به این واقعیت که ایمان و معنویت وی به دلیل حوادث تلخ چند ماه گذشته بویژه اخراجش دچار تزلزل شده ، اذعان می کند.
اما با وجود این تغییرات معنوی ، وی همچنان از دیدگاه های خود نسبت به وجود خداوندی ناظم و مقتدر در برابر نظرات افراطی فرامرز مبنی بر تنها بودن انسان و رها شدنش به این حال خود ، به شدت دفاع می کند .
در همین بین و به موازات شدت یافتن تهدیدات ، شخص ناشناس با پدر لیلا که شخصی مقدس نما و همچنین از افراد با نفوذ بازار تهران است ، تماس گرفته و ادعا می کند دختر وی به بیماری ایدز مبتلا است .
حاج ناصر پدر لیلا به علت داشتن سابقه ذهنی منفی از مهران به عنوان روشنگری سست نهاد و فاسد پس از سفر ناگهانی اش به شمال ، وی را عامل این بیماری می داند.
اما مهران با اطمینان کامل وجود این بیماری را رد کرده و آنرا ادعایی مضحک و جنجال برانگیز از جانب شخص ناشناس و یا حتی خود حاج ناصر برای مخدوش کردن چهره خویش عنوان می کند.
لیلا که به شدت برآشفته ، عصبی و نگران است با اصرار شدید پدر به همراه مهران تن به آزمایش می دهند، اما آنها در کمال ناباوری در بعد از ظهر همان روز باجواب مثبت آزمایش روبرو می شوند.
در همین بین حاج ناصر، خشمگین، به نسبت دادن تهمت های غیر منطقی و بی جای خود به مهران ادامه داده و پس از تهدید شدید وی ، لیلا را با حالتی زننده و تحقیر آمیز به همراه خود به تهران می برد .
همچنین مهران پس از مواجه شدن با جواب آزمایش دچار تشنج عصبی شده و پس از دقایقی و به زحمت خود را به منزل می رساند .
وی پس از ورود به منزل و دیدن فرامرز گریه آرام و بی صدایش تبدیل به هق هقی دردناک می شود و این حالت چندین دقیقه به طول می انجامد و سپس فرامرز پس از آماده کردن آب قند ، و خوراندن آن به وی او را آرام می کند .
مهران اندک اندک لب و به سخن می گشاید و از سردرگمی و ناباوری عمیقش در برابر حوادث تلخ و غیر قابل توجیه چند ماه گذشته با فرامرز سخن می گوید .
وی قسمتی از این سردرگمی را اینگونه عنوان می کند که ، یافتن ارتباط و شباهتی بین تهدیدات تلفنی ، ضرب و شتم و جریان بیماری اش از یک طرف ، و قضیه اخراج و تحت نظر قرار داشتن مداومش از طرف دیگر ، بسیار سخت و تا حدودی غیر ممکن به نظر می رسد.
وی همچنین به آن شب بارانی و حمله ای که به او انجام شد اشاره می کند و اینگونه ادامه می دهد که یکی دو روز، بعد از آن اتفاق در بازوی خود با نقطه قرمز کوچکی مواجه شده که شبیه اثر سوزن سرنگ بر پوست بوده ، اما وی آنرا جدی نگرفته است .
وی اینگونه نتیجه می گیرد که به احتمال فراوان در آن شب بوسیله سرنگ این ویروس مستقیما به خون وی منتقل شده است.
اما مهران به اطمینان اش به این حقیقت که نمی توان این عمل شنیع و غیر انسانی را به اخراجش و عاملان آن نسبت داد اذعان می کند .
سپس وی به همراه فرامرز برای روشن شدن هویت مسببان اخراجش به درب منزل استاد می روند ، اما استاد به محض دیدار او به آشفتگی وی پی می برد و پس از اصراری شدید ، مهران علیرغم میلش جریان بیماری را در برای او باز گو می کند.
استاد نیز پس از شنیدن این خبر تلخ اندوهگین و همچنین متحیر می شود .
زیرا وی اکنون متوجه شده است که شخص با نفوذی که عامل اصلی اخراج کردن وی بوده پدر زن وی است ، و این بیماری که به لیلا نیز منتقل شده نمی تواند ارتباطی با حاج ناصر داشته باشد .
سپس استاد دلیل تحیرش را به مهران بازگو می کند و مهران پس از آگاه شدن از هویت مسبب اخراجش ( یعنی پدر لیلا ) به شدت خشمگین و حیرتزده می شود و بدون لحظه ای درنگ برای آگاهی از حقیقت این حوادث مرموز و متوالی به همراه فرامرز راهی تهران می شود.
اما وی پس از رسیدن به تهران و مقابل منزل حاج ناصر با صحنه ای روبرو می شود که پیچیدگی و بغرنج بودن این حوادث را نزد او چندین برابر می کند .
مقابل منزل حاج ناصر عده ای تجمع کرده اند و چند امداد گر در حال انتقال لیلا که بوسیله قرص خود کشی کرده و حاج ناصر که دچار سکته شده به بیمارستان هستند مهران که پس از دیدن این حادثه دگرباره دچار ضعف و حمله شدید عصبی می شود توان تعقیب ماجرا را در خود نمی بیند و با حالتی نزار و ناتوان به همراه فرامرز به اتاق کوچک وی در تهران می روند .
اما پس از ساعاتی مهران توان خویش را برای تحمل این دلهره و اضطراب نیز از دست می دهد و به همراه فرامرز به راه افتاده ، بیمارستان مورد نظر را می یابند .
اما مهران به علت اینکه حاج ناصر جریان ازدواج وی را با لیلا از بستگان خویش پنهان کرده است ، فرامرز را برای یافتن اطلاعات به داخل بیمارستان می فرستد و فرامرز پس از ورود به ساختمان بیمارستان با زیرکی و همچنین اصرار متوجه می شود که هم لیلا و هم حاج ناصر ، از مرگ نجات پیدا کرده اند .
سپس مهران که اندکی آرام شده است به همراه فرامرز دوباره به اتاق کوچک وی باز می گردند .
در همین بین مهران در صحبتی که با فرامرز دارد ، به او می گوید که اکنون مطمئن شده است که جریان بیماری ایدز و تهدیدات تلفنی و حمله آن شب هیج ربطی به حاج ناصر و مسئله اخراجش ندارد .
فردای آن شب مهران احتیاط را کنار گذاشته و بدون در نظر گرفتن پنهان کاری حاج ناصر به دیدار لیلا که اندکی بهبود یافته است می رود لیلا پس از دیدن مهران بسیار مشعوف و همچنین آرام می شود و پس از اینکه هر دوی انها برای لحظاتی می گریند، لیلا به واقعیاتی تلخ و تکاندهنده اعتراف می کند؛ شخص ناشناس دیشب پس از رسیدن لیلا و پدرش به تهران با لیلا تماس می گیرد و ادعا می کند که برادر اوست .
برادری که بوسیله رابطه ای نامشروع از مادر دیگری زاده شده است اما حاج ناصر با بی رحمی هر چه تمامتر و به علت دفاع از اعتبار و نفوذ ریاکارانه و کثیفش همواره از پذیرش او امتناع ورزیده است.
و اصرارهای مادر وی که بصورتی متناوب تا لحظه مرگش ادامه داشته است هیچ گاه به نتیجه نمی رسد ، تا روزی که وی بر اثر فشار عصبی و ضعف روحی از بین می رود .
شخص ناشناس اینگونه ادامه می دهد که تهدیدات و فشارهای مداوم حاج ناصر به مادر او همواره در مقابل چشمانش قرار داشته ، اما او به علت غرور و آبروی خود و مادر هیچ گاه شخصا وارد عمل نشده است ، تا اینکه مادر می میرد و او خود را تنها و بی تکیه گاه می یابد و پس از چندین ماه متوجه آلودگی اش به بیماری ایدز می شود و تمام این تلخی ها باعث ایجاد نفرت و کینه ای شیطانی و غیرقابل کنترل در وی می شود و این حوادث تلخ بازتاب این کینه عمیق است .
همچنین لیلا به مهران می گوید که دیشب پس از شنیدن این واقعیات ، گوشه ای از خاطرات کودکی او زنده شده است ؛ لیلا از اختلافی که پدر و مادرش به علت حضور زنی دیگر داشته اند سخن می گوید .
وی که تصاویری کمرنگ از آن روزها در ذهن دارد ، اینگونه ادامه می دهد که دلیل خشم و عصبیتی که مادر را در آن شب تلخ کودکی ، در هنگام رانندگی به کام مرگ کشاند، یکی از همین جرو بحث ها بر سر رابطه پدر با آن زن بوده است.
اما وی به علت کودکی و بعدها پنهان کاری مداوم پدر، هیچ گاه به کل واقعیت پی نمی برد.
و این ابهام تا شب گذشته در ذهن وی باقی می ماند.
مهران نیز جریان دست داشتن پدر لیلا را در اخراجش برای لیلا بازگو می کند (حتی لیلا نیز از سهامدار بودن و قدرت پدرش در دانشگاه مطلع نبوده است .
البته لیلا از این پنهان کاری پدر متعجب نمی شود ، زیرا مطمئن است نسبت به بسیاری از مسائل و حواشی مربوط به زندگی پدر نا آگاه است ).
پس از این دیدار خشم هر دوی آنها به خصوص مهران نسبت به حاج ناصر که هنوز در حالت اغماء به سر می برد بیشتر می شود .
زیرا هر دوی آنها به واقعیاتی جدید و البته تلخ درباره او پی برده اند.
البته روابط بین لیلا و مهران پس از این حوادث عمیق تر می شود و آنها ساعات بیشتری را در کنار یکدیگر سپری می کنند .
همچنین در مدت چند روزی که حاج ناصر در حالت کما به سر می برد ، شخص مورد نظر در تماس های مختلفی که با نزدیکان حاج ناصر در بازار قرار می کند، اعتبار و وجهه وی را به شدت لکه دار می کند.
زیرا خودکشی لیلا و سکته حاج ناصر و مسائلی مشکوکی که قبل از این حوادث پیرامون حاج ناصر ایجاد شده است به صورت خود کار زمینه این بی اعتباری را مهیا کرده است.
به همین موازات لیلا مصرانه از مهران می خواهد که به علت از بین نرفتن بیش از پیش آبروی خانواده از تعقیب و پیگیری شخص مورد نظر تا قبل از به هوش آمدن پدرش خود داری کند .
حاج ناصر پس از چندین روز با اوضاع جسمی و روحی ضعیفی از حالت کما خارج می شود و پس از بازگشت به خانه و همچنین محل کار و آگاهی از خدشه دار شدن شدید اعتبار و وجهه ریا کارانه اش ، این شرایط جسمی و روحی وخیم تر می شود.
البته این اوضاع و خیم لیلا و مهران را وا می دارد تا خشم خود را نسبت به وی پنهان کنند .
در مقابل حاج ناصر نیز که اندکی به خود آمده و متوجه نقش بسیار منفی خود در این تراژدی وحشتناک شده است ، چند گامی به آنها نزدیکتر می شود، اما چه سود که این پشیمانی و آگاهی و به تبع آن نزدیکی بین آنها بسیار دیر اتفاق می افتد.
به همین موازات تهدیدات شخص ناشناس ادامه می یابد و تلاش های همه جانبه آنها برای یافتن شخص مورد نظر به نتیجه نمی رسد.÷س از چند روز حاج ناصر تهدیدات فرد ناشناس و همچنین اندک اعتبار باقمیانده اش را نادیده گرفته، تصمیم می گیرد پلیس را در جریان این حوادث قرار دهد .
اما در همان نیمه شب و قبل از اجرای این تصمیم شخص ناشناس وارد خانه آنها می شود و ابتدا به سراغ لیلا می رود .
لیلا قبل از ورود وی به قسمت بالایی خانه متوجه حضور وی شده با ترس و وحشتی غیر قابل کنترل با یک چوب دستی کوچک در پشت درب اتاقش در انتظار وی کمین می کند .
شخص ناشناس که گویی از موقعیت اتاق لیلا تا حدودی آگاه است پس از جستجوی بی نتیجه یک اتاق به آرامی درب اتاق لیلا می گشاید اما ضربه لیلا موثر واقع نمی شود و وی پس از زمین خوردن بوسیله عکس العمل شخص ناشناس ، چهره وی را شناسایی می کند.
و ناباورانه پی می بردی که وی فرامز است .
فرامرز ابتدا به سرعت دست و دهان وی را می بندد و به او می گوید قصد کشتن وی را نداشته و فقط می خواسته او را بیهوش کند.
اما حالا به علت فاش شدن هویتش چاره ای جز این کار ندارد.
سپس فرامرز به اتاق حاج ناصر که پس از سکته به شدت ضعیف شده است وارد می شود و او را به راحتی غافلگیر کرده و دست و پا و دهانش را می بندد پس از فرافکنی عقده هایی چندین ساله و بیان جملاتی بسیار تکاندهنده و بدون اجازه دادن به حاج ناصر ، حتی برای بیان یک کلمه به طرزی وحشتناک وی را با کارد به قتل می رساند .
مهران که به علت خوردن قرص های خواب فرامرز متوجه رفتن او در نیمه شب و آمدنش در سپیده دم نشده است ، نزدیکی ظهر از خواب بر می خیزد و بدون بیدار کردن وی به طرف منزل حاج ناصر می رود و با کلیدی که دارد وارد منزل آنها می شود و پس از دیدار جسد چند پارۀ حاج ناصر و همچنین لیلا (بعدها مشخص می شود که لیلا پس از بیهوش شدن با دارویی آرام بخش و بدون درد به قتل رسیده است ) به شدت دچار استفراغ و حمله های وحشتناک عصبی می شود اما بدون گذاشتن ردپایی از خود و برای دوری از تحقیقات کلافه کننده پلیس سریع از منزل خارج شده به اتاق فرامرز باز می گردد و از او خواهش می کند که به طرف شمال باز گردند و در بین راه صحنه قتل را برای فرامرز بازگو می کند.
و فرامرز همچنان با رفتار متبحرانه و زیرکانه اش همچون 6 ماه گذشته به این خبر مهران عکس العمل نشان می دهد از حد مهران به فرامرز کمک های بی دریغ مادی ای است که فرامرز همواره در قبال مهران انجام داده است ) پس از رسیدن آنها به شمال ، مهران در لحظاتی دچار جنون قوی خودکش می شود ، اما انرژی و نیرویی عمیق و غیر قابل شناخت وی را از این کار باز می دارد .
همان نیرویی که در تمام تلخی ها بویژه مصائب چندین ماه گذشته به وی قوت و ایمان بخشیده بود .
وی در دیداری که با استاد دارد نیز به این مسئله اشاره می کند و به وی می گوید که خود کشی نکردنش بعد از آگاهی از بیماری اش به هیچ وجه به دلیل وجود احساس انتقام در وی نبوده است .
سپس مهران به پیشنهاد استاد و همچنین احساس مهجم و عمیقی که در خود احساس می کند ، به آزمایشگاه رفت و دوباره مورد آزمایش قرار می گیرد ، و در کمال ناباوری و در حالی که در سه مورد پاسخ آزمایش وی مثبت بوده است با پاسخ منفی جواب آزمایش روبرو می شود.
و این همان عطیه و نعمت عظیمی ست که مهران در برابر صبر و مقاومت و ایمان همیشگی اش از خداوند دریافت می کند.
این هدیه همان یقین مطلق و کامل و بی چون و چراییست که مهران همواره در پی آن بوده است .
سپس مهران پس از برخورد با عکس دوست دختر فرامرز در صفحه حوادث و شباهت بین روش قتل وی و قتل حاج ناصر به فرامرز ظنین می شود .
و پس از بازگشت به خانه و مواجه شدن با جسد فرامرز که خودکشی کرده و یادداشتی که برای مهران به جا گذاشته از حقیقت آگاهی می یابد و به حال فرامرز افسوس می خورد که لیاقت زنده ماندن و دیدن معجزه بهبودی وی را نداشته است.
زیرا فرامرز همواره در پاسخ به این سئوال مهران که در چه صورتی به خداوند ایمان می آورد؛ این پاسخ را عنوان می کرده ؛ در صورتی که فقط و فقط معجزه ای از او با چشمان خود ببینیم.
همچنین مهران با رجوع به چندین ماه آشنایی اش با فرامرز به حال خود افسوس می خورد که کمک های ظاهر سازانه فرامرز به وی باعث شده او نتواند به هویت اصلی وی پی ببرد .
در صورتی که اگر وی اندکی در رفتارهای فرامرز دقت می کرد می توانست به حقایقی در مورد طرح و نقشه شوم وی پی ببرد .
همچنین وی صحنه ای را به خاطر می آورد که فرامرز با تغییر صدای ماهرانه و زیبای خود باعث خنده وی شده بود و به همین ترتیب متوجه می شود که به تمام تهدیدات تلفنی از جانب فرامرز بوده و وی با تبحر خود همواره اینگونه وانمود می کرده است ، که این تهدیدات از جانب چندین نفر است .
اما در انتها ، هر چند مهران به علت فشارها و حوادث بسیار تلخ چند مدت گذشته ، بسیار ضعیف شده است اما وی افق پیش روی زندگی خود را با توجه به یقین و ایمان سرشاری که به وی عطا شده است بسیار روشن می بیند .
اندکی پیرامون کاراکترها: مهران محوری ترین کاراکتر این درام پر کشمکش است.
وی که دارای شخصیتی آگاه و معتقد به معنویت است ، مدتی قبل به دلیل تهمت های دروغین سیاسی از دانشگاه اخراج می شود ، اما به علت تحصیل همسرش در این شهر مجبور است به علت خطراتی که پیرامون آنها وجود دارد در کنار وی باقی بماند .
البته به دلیل وضعیت مادی نابسامان مادی مهران که تنها منبع درآمدش نگارش داستان های کوتاه و نقد فیلم است ، و همچنین فشار همیشگی وی بر لیلا برای جدایی و تاکید مدامش بر بی نتیجه بودن این ازدواج و مخالفت شدید پدر لیلا با مهران آنها جدا از یکدیگر زندگی می کنند .
ازدواجی که بصورتی اجباری و پس از دستگیری آنها در یک میهمانی فارغ التحصیلی انجام شده است .
در مورد لیلا نیز همانطور که از برخورد مهران با وی پیداست می توان به راحتی به تزلزل شدید شخصیت و روحیات وی پی برد وی به علت از دست دادن مادر در کودکی و همچنین تربیت غلط پدر که باعث شده دین ، مذهب و ارزش های سنتی در ذهن وی کاملا منفی و محدود کننده به نظر برسد ، به محض بلوغ و یافتن اندکی آزادی به سرعت تبدیل به روشنفکری تو خالی و پوچ انگار شود .
روشنفکری که به شدت تحت تاثیر جریانات فکری گذرا و بی پایه و مد زدۀ محافل به اصطلاح نخبه گرایانه قرار دارد .
این جریانات فکری با زرق و برق ظاهری خود در ابتدا ، کاملا به ذهن وی مسلط می شوند اما پس از مدتی لیلا به تهی بوده این ارزش ها از مفاهیم والای انسانی پی می برد و به علت برداشت غلطی که وی به دلیل پرورش غلطش از مفاهیم دینی و سنتی دارد، او نمی تواند این ارزش ها را جایگزین ارزش های به اصطلاح روشنفکری سابق کند و پس از مدتی کوتاه ، وجود و روح خود را خالی از هر نوع ارزش معنا دهنده به زندگی می یابد و این مصادف می شود با آشنایی وی با مهران تلاش های مهران در طول مدت آشنایی نمی تواند هیچ کمکی به لیلا بکند و مهران به این نتیجه می رسد که لیلا فقط و فقط با رجوع به درون از هم پاشیده اش و خانه تکانی همه جانبه روح و وجودش می تواند معنایی به زندگی اش بدهد .
و این بازگشت معنوی ، به عقیده مهران ، تنها پس از جدایی می تواند اتفاق بیافتد .
زیرا تا زمانی که مهران در کنار اوست، لیلا ، جز تکیه کورکورانه به مهران و تلمبار کردن تمام تلخی ها و بی معنایی زندگی اش بر وی ، توان انجام هیچ نوع تحول و تحرک روحی دیگری را ندارد .
از این مسائل به راحتی می توان اینگونه نتیجه گرفت که ازدواج وی با مهران در آن شرایط ، برای او خوشایند بوده است .
فرامرز ، همخانه مهران دیگر کاراکتر مهم این درام است .
وی در عمق نگاه و گذشته تلخ با مهران اشتراک دارد ، اما نگاه وی به تقدیر ، خداوند و معنویت در مقایسه با دیدگاه مهران متفاوت به نظر می رسد .
البته در عمل فرامرز همواره مهران را در سامان دادن به شرایط اقتصادی وخیمش یاری کرده است و اوج این کمک به زمان آشنایی اولیه آنها باز می گردد .
آشنایی ای که مصادف می شود ، با اخراج مهران ، و قرار گرفتن وی در شرایط بد روحی و مادی .
البته نقطۀ آغاز این درام حدود شش ماه بعد از این آشنایی ست و ما نسبت به این حوادث ، یعنی ؛ دستگیری و ازدواج اجباری لیلا و مهران ، اخراج مهران از دانشگاه و همچنین آشنایی و همخانه شدن وی با فرامرز ، بوسیله اشاره های کاراکترها در طول درام آگاه می شویم .