چکیده : سلطان محمد ، هنرمند نقاش مکتب تبریز 2 ، یکی از برجسته ترین نگارگران ایرانی ست که می تواند ، از دیدگاه های مختلف ، با کمال الدین بهزاد ، هنرمند شاخص مکتب هرات ، برابری و همسنگی نماید .
اگر بهزاد در مسیر تحول هنر خود ، مانند جنید سلطانی تبریزی ، خود را با رنگ های هماهنگ و گرم ، با ترکیب بندی های استوارو قطریِ نامتعادل ، با فشرده کردن فضا در محدوده ی نگاره های خود، خویشتن را بر جهان هنر تحمیل می کند ؛ سلطان محمد نیز ، به نوبه ی خود، با بهره گیری از رنگ های متضاد و مکمل ، با ترکیب بندی های محوری قطری و عمودی و نیز با محور قرار دادن نقطه ی دید بیننده در اثر ، و با پیوند دادن فضای بی مرز بیرونی به فضای نگاره های درونی ، خویشتن را بر تارک هنر نگارگری ایرانی مستقر می سازد .
همان اندازه که بهزاد در بستن فضای نگاره و پوند دادن آن با فضای بیننده ، بیننده را در اثر خویش محبوس می سازد ، سلطان محمد بر خلاف ، به باز نگاه داشتن فضای بیرونی و حذف مرزها و ارتباط دادن آن بوسیله ی منظره ها و عناصر ترکیبگر نگاره ها ، بیننده را در یک فضای روحانی و عرفانی بدون مرز غوطه ور می سازد.
او فضا، حرکت ، زمان و شکل را با ذوب کردن رنگها در یکدیگر به هم پیوند می دهد .
او بی شک هنرمند بزرگ و عارفی ست که آن اندازه که شایستگی مقام و مرتبت اوست ، به جهانیان شناسانده نشده است .
واژه های کلیدی : کمال الدین بهزاد ، سلطان محمد ، ذره گرایی ، ترکیب بندی استوار و نا متعادل ، نقطه محور مقدمه : سلطان محمد ، هنرمند نقاشٍ مکتب تبریز 2 ، از هنرمندان ایرانی ست که شاخص ترین نقاش مکتب تبریز 2 می باشد .
و علاوه بر ابداع های متعددی که در نقاشی ایرانٍ عهد صفویان ایجاد کرده است تأثیر بسیار زیادی را هم بر هنرمندان همعصر خود در مکتب تبریز و حتی در مکتب اصفهان و مکتب شیراز 2 نیز آزموده است .
در تاریخ تولد او اختلاف ست .
برخی او را متولد سال 870 و برخی 880 هجری قمری نوشته اند ، بنابرین در ربع چهارم سده ی نهم هجری متولد شده و در نیمه ی اول سده ی دهم ( نیمه ی نخست سده ی پانزدهم مسیحی) به اوج شهرت و اقتدار هنری رسیده است .
از همکاران و معاصران او در تبریز ، می توان آقامیرک ، میر خلیل منصور ، سید میرزا علی (پسر سلطان محمد ) ، محمدی ، (که برخی او را نیز فرزند سلطان محمد دانسته اند) ، میر سید علی ، و مظفر علی از شاگردانش را می توان نام برد.
ازین میان ، محمدی بیشتر به طراحی علاقه مند ست و صحنه های زندگی روستائی را طراحی می نماید.
طراحی های او از یک واقعی گرایی ویژه برخوردارست .
آقا میرک و میر خلیل مصور تأثیرات زیادی از سلطان محمد برگرفته اند .
بعضی از تاریخ هنر نویسان سلطان محمد و آقامیرک را در یک ردیف دانسته اند (1) ؛ شاید این اشتباه از آنجا ناشی شده باشد که این دو هنرمند ارتباط های هنری و دوستانه ی بسیار زیادی با هم داشته اند .
***** درک آثار سلطان محمد ، شاید به آسانیِ درک آثار کمال الدین بهزاد نباشد ، هر چند که سلطان محمد در مواردی از بهزاد نیز متأثر شده است ( بنابر نوشته ی برخی از نویسندگان و تاریخ هنر نویسان چون شیلا کنبای) ؛ باید توجه داشت که سلطان محمد در زمان خود و در محیط هنری خود به اندازه کافی از شهرت و از اقتدار هنری برخوردار بوده است که بتواند تأثیر گذار باشد تا ثیر پذیر ؛ ولی در حقیقت او، اگر او از کسی متأثر شده باشد ، از جنید سلطانی تبریزی (مشهور به جنید بغدادی ، شاید به این دلیل که او بنیان گذار مکتب بغداد می باشد ) ست .
جنید ، نه تنها بر سلطان محمد تأثیر گذاشته است بلکه بهزاد نیز از او متأثر شده است .
در برخی از آثار دوره اول شکوفایی بهزاد ، ما تأثیر های جنید سلطانی را بخوبی مشاهده می کنیم ( صحنه ی آمدن همایون به درِ کاخ همای با صحنه ی فرار یوسف از زلیخا از دیدگاه رنگ وعناصر تزیینی مقایسه گردد).
در نگاره ی » رفتن همایون به درکاخ همای » ، تزیینات هندسی دیوار درونی کاخ به رنگ لاجورد و با طرحی مشبک و در هم تنیده می باشد .
ما این گونه آذینگری را در آثار بهزاد هم می بینیم.
از سوی دیگر ، ترکیب بندی این کار همانند » فرار یوسف از زلیخا » (اثر جاودانه ی بهزاد) ، از یک ترکیب بندی بر اساس اصل » عدم تعادل پایدار » ، که در سده های هفدهم و هیجدهم ، در ایتالیا و سپس در سایر کشورهای اروپا بوسیله ی جریان کاتولک-درباری » باروک » مطرح گردید، مشاهده می شود .
چون این آثار اغلب بدون امضاء هستند ، بعضی از کارشناسان آنها را به جنید و بعض دیگر به بهزاد نسبت داده اند ازین بررسی یک پرسش و یک » ادعا » مطرح می گردد ؛ پرسش این ست که آیا این نگاره از جنید سلطانی ست و بهزاد در دیگر کارهایش از اوتقلید کرده است و یا اصولاً این اثر از بهزاد ست؟
و آن ادعا چنین ست : تا پیش از سده ی شانزدهم مسیحی در هنرهای خاور و باختر چنین اصلی در هنر بیان نشده بود .
و جریان باروک آنرا در سده ی هفدهم مطرح می سازد، در حالیکه بهزاد ، یک سده پیش از آن به شایستگی ازین اصل در آثار خود استفاده می کند .
در مورد تأثیر پذیری سلطان محمد از جنید نمونه های چندان در خور توجهی در دست نداریم و این تنها نظریه یی بیش نیست.
از سوی دیگز، نگاره های سلطان محمد ، اغلب پر از تصویرهای انسانی ست و ترکیب بندی هایش بسیار فشرده است و عناصر ترکیب آنچنان به هم پیوسته اند که گویی در چینش آنها در صفحه ی ترکیب، سلطان محمد از آنها به مثابه ی » ذرات » در زیبایی شناسی » ذره گرایی » استفاده کرده است .
گروهی دیگر را نیز عقیده بر این ست که با آمدن کمال الدین بهزاد در تبریز ، سلطان محمد برای چند زمانی شاگردی او کرده است .
این عقیده نیز چندان پایه های استواری ندارد زیرا درین هنگام سلطان محمد استادی شناخته شده بوده و خود شاگردانی تربیت می کرده است .در باره ی تأثیر پذیری سلطان محمد از بهزاد ، شاید بتوان نمونه هایی چند ارائه کرد که می توان چنین توجیه کرد که سلطان محمد آنها را به منظور شناخت بیشتر و بهتر بهزاد ساخته است، ولی در هر حال، بازهم شاکله ها و ویژگی های سلطان محمد درین گونه آثار برتری دارند.
***** آنچه که در نگارگری ایرانی سده های هشتم تا دهم در خور توجه و اهمیت ست ویژگی های نگره یی مکاتب مختلف ست ؛ برای مثال : در مکتب شیراز 1 اغلب ترکیب بندی ها یا به صورت افقی و در میان صفحه قرار گرفته اند و نوشته ها در بالا و پایین صفحه اند و تقریباٌ به هیچ وجه وارد ترکیب بندی اثر نمی شوند (بر خلاف آثار مکتب هرات) .
درین گونه آثار ، نگاره حدود یک سوم صفحه را در بر می گیرد ؛ یا ، ترکیب بندی در مربع ضلع کوچکتر صفحه ی ترکیب انجام می گیرد و اغلب در پایین صفحه و به ندرت در وسط صفحه است ؛ در همه ی این آثار هماهنگی رنگی بر تضاد رنگی رجحان می یابد و توجه به طراحی بیشتر از توجه به رنگامیزی ست ؛ به تناسبات کمتر از طراحی اهمیت داده می شود و تعادل در همه ی نگارها به گونه یی ست که اثر را هر گونه که بررسی کرده و با آن بنگریم ، در آن تعادل همه سویه خواهیم یافت ؛ در مکتب شیراز 1 تزیینات ، به ویژه تزیینات معماری کمتر به کار رفته است و اگر هنرمندی از آنها استفاده کند، در ترکیب بندی های او در درجه ی نخست اهمیت نیستند (برخلاف قاسم علی ، در مکتب هرات ، که برای آذینگری و تزیینات هندسی اهمیت فراوانی قایل ست) .
در آثار سلطان محمد ، آذینگری و تزیینات به همان اندازه دارای اهمیتند که انسانها و طبیعت و رنگامیزی .
در مکتب تبریز 2 و بهتر بگوییم نزد سلطان محمد ، زیبایی شناسی ذره گرایی با چنان اهمیت و دقتی مورد استفاده قرار گرفته است که کمترین فضای خالی و یا کمترین سطح عاری از » ذرات » وجود ندارد ؛ و اگر باشد با فشردگی عناصر در ترکیب بندی جبران شده است.
به عبارت دیگر می توان گفت که در آثار سلطان محمد ، اصل » ذره گرایی » بدون اصل » پرهیز از تهی » و « مطق فشردگی » ، که خود از زیبایی شناسی های گوناگون ( بیش از بیست گونه زیباِِ شناسی) هنرهای ایرانی (و به ویژه ایرانی اسلامی) ست، مفهومی پیدا نمی کند.
در حالیکه در مکتب هرات نیز اصل ذره گرایی بر همه ی آثار مسلط ست ولیکن هنرمندان این مکتب هرکدام اصولی دیگر از زیبایی شناسی هنر ایرانی را با » ذره گرایی » همراه و همساز کرده اند.
بهزاذ ، ذرات ترکیبی شکلهای تشکیل دهنده ی ترکیب بندی هایش را معمولاٌ با سطوح کوچک و بزرگ و ساختارهای معماریانه در هم می آمیزد ( نگاره ی مأمون در حمام) (2) ؛ سلطان محمد از بکاربردن سطوح در ارتباط باذرات پرهیز می کند و فضای تهی نیز در آثار او به ندرت دیده می شود.
برای درک بیشتر آثار سلطان محمد ، بهترین راه تحلیل و مقایسه ی آثار او با آثار بهزاد ست.
زیرا در مورد بهزاد سخن به فراوانی گفته اند و موقعیت اجتماعی سیاسی او نیز به شهرت او (که به حق ست) کمک زیادی کرده است .
روش » درویش منشی » و عارفانه ی سلطان محمد چنین شهرتی را در زمان حیاتش از او دریغ کرده است .
بنابرین ، لازم ست یک بررسی تطبیقی میان این دو بزرگمرد همه ِ دوران ها انجام گیرد که هم بهزاد و هم سلطان محمد را بهتر بشناساند و هم اصول زیبایی شناسی استاد مکتب تبریز 2 را مورد تحلیل قرار دهد.
برای رسیدن به این هدف ، مقدمه ی کوتاهی در مورد ادراک هنرمندانه و عناصر آغازین این ادراک شاید سودمند باشد .
اغلب متفکران جهان ، در دورانهای مختلف ، از ارسطو گرفته تا پیکاسو و آیه الله سید علی خامنه یی ، معتقدند که هنرمندان از آحادِ جامعه ی خود ، در فهم و ادراک فراترند ( ارسطو این فراگذریِ هنرمندان را صد سال ، پیکاسو دویست سال و آیه الله خامنه یی ، پنجاه سال، بیان داشته اند.(3))) بنابرین ادراک هنرمند در هر مورد و در باره ی هر چیز بر حسب قاعده باید متفاوت باشد به ویژه در باره ی عناصر ادراک هنر به هنگام آفرینش اثر.
پرسش اصلی این ست : عناصر ادراک هنری کدامند ؟
آنچه که یک اثر را به وجود می آورد چیست ؟
فضا ، حرکت ، زمان ، نور ، رنگ ، سطح یا گستره ، شکل و رنگ ؛ و نحوه ی به کار گیری این عناصر را در » صفحه ی ترکیب » و یا در »فضای ترکیب » ، » کمپوزیسیونcomposition » یا » ترکیب بندی » گویند.
پرسش اساسی که کلید بحث ماست این ست که دو هنرمند بزرگ مکتب های هرات و تبریز 2 ، در باره ی این عناصر ادراکی چگونه می اندیشیده اند ؟
فضا از منظر بهزاد چه بوده است ؟
و سلطان محمد آنرا چگونه درک می کرده ؟
حرکت ، زمان ، نور ، و دیگر عناصر نام برده در بالا را این دو بزرگ چگونه در کارهای خود متجلی می ساختند و چسان آنهارا توجیه می کردند ؟
متأسفانه هنرمندان ایرانی را عادت و یا سنت برین نبوده است که شگرد کار خود را بنویسند و یا از نظریات خود در مورد آثار خودشان یا دیگران سخن بگویند ( درست بر خلاف هنرمندان باختر زمین و دوران باززایش هنری ایتالیا که هنرمندان یک دست به قلم مو و یک دست به قلم برای نوشتن داشتند) .
آیا فضا برای بهزاد و سلطان محمد همان ست و همان مفهوم را دارد که برای همگان معمولی یک جامعه ؟
یا برای واژگان نویسان و ادیبان ، ستاره شناسان ، دانشمندان شیمی و فیزسک یا