حدود هزارو چهارصد سال بر موجودیّت شیعه می گذرد.
نزدیک به چهارده قرن است که نخستین نهضت سیاسی این مذهب آغاز شده1 و تقریباً دوازده قرن است اندیشه شناسی یا به عبارت دیگر مکتب فکری و یا کلامی تشیّع تأسیس گردیده2 اما به جرأت می توان گفت هنوز هم چهره تشیع یا لااقل دیداری ترین چهره این مذهب نه تنها برای دنیای اسلام بلکه برای نظر گروهی از شیعه مذهب ها هم پوشیده مانده است.
صدها سال است بازیگران سیاست کوشیده اند تا نهضت تشیع را از مسیر آن منحرف سازند.
و بخصوص کوشش فراوانی بکار رفته است تا حقیقت این نهضت از مسیرش منحرف و از دید مسلمانان غیر شیعی پوشیده بماند.
درست است که حقیقت برای آنان که پا بپای تاریخ درست حرکت می کنند روشن است، اما شماره اینان در هر دوره اندک بوده و هست.
در پنجاه سال اخیر تنی چند از دانشمندان مجاهد و عالی قدر شیعه با تألیف کتاب ها و ایراد سخنرانی ها و تحمل رنج سفر به گوشه و کنار کشورهای اسلامی به سهم خود معدودی از علمای مصر، شمال آفریقا و خاورمیانه عربی را با آن حقیقتِ پنهان مانده، آشنا ساختند، اما کمتر کوشش شده است که نشان دهند منشأ این نادرست اندیشی چه بوده است؟
آیا خدای نخواسته همه آن علما و نویسندگان در داوری خود نسبت به تشیع به عمد در خطا افتاده و نسبت های ناروا به پیروان این مذهب بسته اند؟
من وظیفه خود دانسته و می دانم که با بضاعت اندک و در حد توانایی بکوشم تا غباری را که تاریخ در طول قرن ها بر روی این چهره افشانده است به یکسو بزنم، و تا آنجا که می توانم آن حقیقت را آشکار سازم و بر عهده متفکران و نویسندگان گرویده بدین مذهب است که این چهره را هرچه روشن تر بشناسانند.
من معتقدم اگر گمشده ای که در فاصله قرن دوم تا آغاز قرن دهم هجری خون ده ها هزار تن، در راه بدست آوردن آن ریخته شد چنانکه شایسته است به دنیای اسلام شناسانده شود، پیروان دیگر مذاهب اسلام و یا لااقل دانشمندان و متفکران آن مذهب ها خواهند دانست که گمشده آنان و اینان یکی است.
راستی اگر همه مسلمانان چنین حقیقتی را دریابند، دشمن آنان چه خواهد کرد؟
بیکار خواهد نشست؟
هرگز!
زیرا «جمعیت مسلمان» «تفرقه نامسلمانان» و بلکه نابودی آنان خواهد بود.
من در این چند صفحه نمی خواهم در دهلیزهای پرپیچ و خم مسائل کلامی وارد شوم.
در این باره به قدر کافی و شاید بیشتر از آنچه باید بحث کرده اند.
می توان گفت حقیقت لااقل برای دسته ای خاص روشن است، اما در بحث های کلامی معمولاً هر طرفی می کوشد عقیده خود را با دلیل عقلی استوار، جلوه دهد و آنجا که غرض پیروزی در جدل باشد، حقیقت کمتر مجال ظهور خواهد یافت.
در این بحث کوتاه می خواهم نهضت تشیع را از زاویه ای بررسی کنم که تاریخ هم با من همراه است.
در پرتو روشنایی تاریخ شاید بتوانم آن چهره ناشناخته را آشنا سازم هرچند بیشتر خوانندگان با آن آشنا هستند .
من در این چند صفحه نمی خواهم در دهلیزهای پرپیچ و خم مسائل کلامی وارد شوم.
در پرتو روشنایی تاریخ شاید بتوانم آن چهره ناشناخته را آشنا سازم ـ هرچند بیشتر خوانـنـدگان با آن آشنا هستند ـ .
چنانکه می دانیم در سال 65 هجری هنگامی که معاویه دوم پس از چهل روز پادشاهی درگذشت، در سرزمینی که امروز به نام سوریه مشهور است و آن روز مرکز حکومت اسلامی بود، بر سر زمامداری مسلمانان بین دو تیره از عرب به نام بنی قیس و بنی کلب خلاف افتاد.
تیره نخست طرفدار زمامداری پسر زبیر بود و تیره دوم می خواست خلافت همچنان در خاندان اموی باقی بماند.
کلبیان از نژاد عرب قَحطانی یعنی عرب های ساکن جنوب شبه جزیره عربستانند و قیسی ها از طائفه عَدنانی یعنی عرب های ساکن حجاز و نجد و تهامه هستند.
سرانجام پس از جنگ خونینی که در «مَرْج راهِط» نزدیک دمشق بین آنان درگرفت قحطانیان بر عدنانیان پیروز شدند و مروان بن حکم به پادشاهی رسید.
پس از او تیره مروانی مدت شصت و هفت سال زمامدار مسلمانان بود.
از همچشمی و بلکه دشمنی قحطانی و عدنانی پیش از اسلام شاید بیشتر شما با اطلاع باشید.
این دشمنی و یا همچشمی که معمولاً از خصوصیات اقوام ابتدایی است گاهگاه به درگیری های خونین منتهی می شود.
چنانکه داستان هایی از جنگ های خونین قبیله های عرب جاهلی را در کتاب ها خوانده ایم.
با ظهور اسلام تعصب های ناشی از نژاد، پیوند، ثروت و آنچه بدان وابسته است از میان رفت.
روزی که محمد ـ ص ـ در حَجّه الوداع اعلام کرد: «مردم!
هرخونی که در جاهلیت ریخته شده است همه را زیرپا می گذارم و از این پس هیچکس حق تعرض به مال و خون دیگری را ندارد تا روزی که خدای خود را ملاقات کند».
سند وحدت اسلامی یا فسخ امتیازات نژادی امضا گردید.
اما متأسفانه حوادث پس از مرگ پیغمبر شکاف ها و اختلاف هایی میان مسلمانان پدیدآورد.
با این همه، آن اختلاف های داخلی که از سال سی وپنجم پدیدار شد و تا سال 65 ادامه یافت، تا این تاریخ; یعنی به قدرت رسیدن سلسله مروانی، باز هم رنگ عقیده اسلامی داشت.
درگیری مرج راهط خلافت اسلامی را زیر پوشش جنگ قبیله ای و پیروزی قحطانی بر عدنانی درآورد.
شاعران قحطانی نژاد از این نبرد چنان یاد می کنند که شاعران عرب جاهلی در یکصد سال پیش از اسلام، از درگیری تمیم و تغلب یا بکر و تمیم سخن می گفتند.
آنچه در حماسه نامه های این دوره نمی بینیم اسلام است!
از این تاریخ به بعد دیگر زمامداران مسلمان به ظاهر هم توجه نکردند که به نام خلیفه پیغمبر بر امت محمد ـ ص ـ مسلط گردیده اند.
حکومت نژادی عربی آنهم بر اساس ریاست عرب های جنوبی بر پهنه حوزه اسلامی سایه افکند و شعر و ادبیات اسلامی رنگ قومی گرفت و قحطانیان برای خود مقامی والاتر از همه نژادهایی که به اسلام گرویده بودند ـ عرب یا جز عرب ـ برگزیدند.
و دیگر نژادها را بدیده حقارت نگریستند، کار تحقیر دیگر نژادها بجایی رسید که در مثل های رایج می خوانیم «اَذَلُّ مِنْ قَیْسی بِحِمْص»3 آنچه گذشته از زور حاکمان، کالای مزور این بازار مکاره را رایج تر می ساخت کوشش شاعران و مادحان دین به زر فروخته بود که متأسفانه در هر عصر و زمان یکی از عوامل مؤثر گمراهی توده های کم اطلاع بوده و هستند.
من نمی خواهم وقت شما را با خواندن نمونه های بسیاری از شعرهای این دوره بگیرم و خاطرتان را مکدر کنم.
گذشته از دیوان های پر از دروغ شاعران، نمونه هایی از این تملقات را می توانید در مجلدهایی از اغانی ابوالفرج اصفهانی ملاحظه فرمایید.
برای نشان دادن اندکی از بسیار بدین دو بیت از یزیدبن مفرغ که در ستایش مروان بن حکم سروده است توجه فرمایید: وَاَقَـمْتُمُ سُـوقَ الثَّنـاءِ وَلَــمْ تَـکُـنْ ســوقُ الثـَّنـاءِ تُـقـَامُ فی الأسـْواق فَکَأنَّما جَعَلَ الاْلهُ اِلَیْکُم قَـبْـضَ النَّـفُوسِ وَقِیْمَــه الأرْزاق4 و اعشی ربیعه، مروان و پسرش را چنین می ستاید: وَ اِنَّ فُــؤاداً بَـیْــنَ جَـنْــبَی عــالِـــمٌ بما اَبْصَرَتْ عَیْنی وَما سَمِعَتْ أذْنـی وَ فَضَّـلَنی فِـی الشِّعـْر وَالـلُّبِ اِنَّـنـی أقـولٌ عَلـی عِـلْم وَاَعْرِفُ مَنْ اَعْنـی فَأصْبَحْتُ اِذْ فَضَّلْتُ مَــرْوانَ وَابْنَـهُ عَلیَ النَّاسِ قَد فَضَّلتُ خَیْرَاَبِ وَابْن ِ5 در این شعرها و مانند آن که در دیوان ابوالعباس اعمی، ابو صخر هُذَلی، امیه ابن ابی عائد، حکم بن عبدل، موسی شهوات و جز آنان می بینیم ـ و تنی چند از اینان از موالی; یعنی هم میهنان عرب مآب ما هستند ـ آنچه دیده نمی شود حقیقتی است که پیغمبر اسلام برای اعلام و نشر و تثبیت آن برخاست ـ عدالت و مساوات اسلامی و آنچه می بینیم همانست که قرآن در آیه های فراوانی آن را نکوهش می کند ـ تعصب نژادی و تفضیل عرب بر غیر عرب و برتری تیره ای بر تیره دیگر ـ کار گستاخی این خاندان بر حریم دین به برتری نژادی محدود نگردید، بلکه اندک اندک به مرز اصول عقاید و مقدّسات دین نیز تجاوز کردند تا آنجا که در پنجاه سال دوم قرن اول هجرت، حاکمان شهرهای مسلمان نشین بر منبرها زبان به نکوهش مشرع اسلام گشودند.
حجاج بن یوسف چون دید مردم قبر رسول خدا را طواف می کنند گفت: چه بی خرد مردمی که برگرد «چوب های پوسیده» و «خشت انباشته» می گردند6 چرا نمی روند قصر امیرالمؤمنین عبدالملک را طواف کنند؟!
آیا نمی دانند خلیفه شخص بهتر از فرستاده او است؟!7 عبدالملک مروان پس از آنکه عبدالله بن زبیر را کشت در سال 75 هجری به حج رفت.
چون به مدینه آمد در مجمع انصار اهل بیت پیغمبر گفت « من مانند خلیفه مستضعف (عثمان) و یا خلیفه سازشکار (معاویه) و یا خلیفه سست رأی (یزید) نیستم.
من این امت را با شمشیر درمان می کنم ...
به خدا از این پس کسی مرا به پرهیزگاری نمی خواند جز آنکه گردن او را خواهم زد.
عبدالملک نخستین کسی است در اسلام که نهی از معروف کرد8.
خالدبن عبدالله قسری که از جانب هشام بن عبدالملک حاکم خراسان و عراق بود و سال 116 هجری از این منصب برکنار گردید، روزی برای خواندن خطبه بر پا ایستاد، چون قرآن را در خاطر نداشت آیه ای را به خطا خواند و درماند.
مردی از بنی تغلب از دوستان او برخاست و گفت: ای امیر کار را بر خود آسان بگیر.
هیچ مرد عاقلی را ندیدم که قرآن را از بر بخواند.
از بر کردن قرآن کار احمقان است.
خالد گفت راست گفتی9.
ولیدبن یزید که خود را خلیفه مسلمانان می خواند در بزم شراب مستانه قرآن را گشود و چون این آیه را بر بالای صفحه دید «وَاسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ کُلُّ جَبَّار عَنید»10 قرآن را هدف تیر ساخت و گفت: روز رستاخیر که پروردگار خود را دیدی بگو ولید مرا پاره پاره کرد!11 اگر بخواهم اسناد گستاخی بنی مروان و حکومت های دست نشانده آنان را بر قرآن و سنت و اصول مسلمانی برشمارم مجلدی بزرگ خواهد شد.
آنچه بیشتر مایه تأسف است اینکه در همان روزگار گروهی عالمان شکم خواره و دنیاباره، به خاطر جلوگیری از هیجان و طغیان مردم با تأویل های نادرست آیات و مغالطه کاری ها و سفسطه در حدیث به درست نماندن و یا بی مکافات ماندن این کارهای خلاف شرع برخاستند و به مردم گفتند ما را با این بزرگان کاری نیست.
خود می دانند و خدای خود.
چه قرآن می گوید «وَآخَروُنَ مُرْجَوْنَ لاَِمْراللهِ اِمَّا یُعَذِّبُهَمْ وَ اِمَّا یَتَوبَ عَلَیْهم»12.
در قلمرو چنین حکومت، آنانکه بیش از همه مسلمانان سنگینی بار ستم را تحمل می کردند، نومسلمانان غیر عرب بودند و مخصوصاً ساکنان منطقه شرق اسلامی.
در چنان دنیای تاریک تنها چراغ روشن، که این نومسلمانان می توانستند در پرتو آن عدالت خواهی اسلام را ببینند خاندان رسالت بود.
بیش از نیم قرن از حکومت عدل علی نمی گذشت، نمونه های عدالت خواهی علی چه در روزگار خلافت و چه پیش از خلافت، مانند داستان قتل هرمزان، بداوری رفتن او و خصم یهودی وی در محضر خلیفه و ده ها نمونه دیگر زبانزد مسلمانان ایران بود.
بیش از نیمی از نسل آن روز واقعه قیام حسین بن علی و مقاومت او را برابر ظلم به چشم دیده و یا از دیده ها به گوش خود شنیده بودند.
نهـضت و کشتـه شدن زید در راه عـدالت ـ خواهی تازه ترین فداکاری آل محمد ـ را همه به خاطر داشتند.
و برای همه محرومان مسلّم شده بود که اگر بخواهند حقوق خود را آنچنانکه اسلام گفته است به دست آورند، باید با آل محمد ـ ص ـ باشند نه با آل ابو سفیان.
از این تاریخ نهضت سیاسی شیعیان آل محمد آغاز شد.
در اینجا باید یک نکته دیگر را تذکر داد و آن اینکه از قیام نافرجام مختار به بعد، همه حرکت محرومان ضد ستمگران، به نام «طرفداری از آل رسول» آغاز شد.
بدین معنی که مخالفان حکومت های وقت یا هواداران خاندان رسالت از امامیه، کیسانیه، زیدیه و راوندیه و دیگر فرقه ها برای تحقق یک نیت با یکدیگر همکاری می کردند، برانداختن حکومت نژادی و تأسیس حکومت بر اساس عدالت قرآن که در آن عرب و جز عرب، مساوی هستند.
آن روزها مهمترین کانون این طغیان خراسان بود.
مردم این سرزمین زیر پرچم تشیع گرد آمده بودند و می خواستند حکومت از آل ابو سفیان به آل علی بازگردد.
روزی که محمد بن علی بن عبدالله ابن عباس داعیان خود را به خراسان فرستاد، به آنها سپرد که از شخص خاصی نام نبرند بلکه مردم را به «الرضا من آل محمد» بخوانند.
سرانجام چنانکه شنیده اید نتیجه این نهضت آن شد که آل عباس بر خلافت غلبه یافت و بنی الحسن و بنی الحسین محروم ماندند.
اما سیرتی که خلفای عباسی، از آغاز کار یا اندکی پس