الحمد لله رب العالمین باری الخلائق اجمعین والصلوه والسلام علی عبدالله 
و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا 
ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذبالله من الشیطان الرجیم : « ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون
وعده دادیم که در اطراف نظریه ای که اخلاق را از مقوله زیبایی میداند 
بحث کنیم نکته کوچکی را در مقدمه عرایضم باید یاد آوری کنم و آن اینکه 
ممکن است بعضی چنین خیال کنند که دانستن این نظریه ها که آیا اخلاق از 
مقوله عاطفه و محبت است ؟
از مقوله علم و دانش است ؟
از مقوله اراده است ؟
از مقوله وجدان است ؟
از مقوله زیبایی است ؟
چه فایده ای دارد از نظر عملی و از نظر تربیت اجتماع ؟
آنچه لازم و مفید است این است که مردم عملا متخلق به اخلاق فاضله باشند ، چه ما بدانیم که اخلاق از چه مقوله ای است و چه ندانیم اینها جز یک سلسله بحثهای علمی که نتیجه عملی ندارد چیز دیگری نیست پس فایده این بحثها چیست ؟
نظیر حرف آن کسی که از او سؤال کردند : قرمه با غین است یا با قاف ؟
گفت : نه با غین است و نه با قاف ، با گوشت است و روغن حالا بحث اینکه اخلاق از چه مقوله ای است ، ممکن است بعضی خیال کنند صرفا یک بحث نظری غیر عملی است ولی این طور نیست شناختن اینکه اخلاق از چه مقوله ای است ، ممکن است بعضی خیال کنند صرفا یک بحث نظری غیر عملی است ولی این طور نیست شناختن اینکه اخلاق از چه مقوله ای است و اینکه از یک مقوله است یا از چند مقوله ، تأثیر فراوانی دارد در اینکه ما بدانیم اگر بخواهیم اخلاق را در جامعه تکمیل و تتمیم بکنیم از کجا باید شروع بکنیم ، و اتفاقا چنین سرگشتگیی وجود دارد افرادی که طرز تفکرشان همان طرز تفکر هندی و مسیحی است میگویند اخلاق یعنی محبت داشتن ، دشمن نداشتن ، کدورت نداشتن اگر میخواهید اخلاق در جامعه بیاورید ، حس محبت را در جامعه زیاد کنید و کاری کنید که کدورتها ، نفرتها و دشمنیهااز میان برود دشمنی را در جامعه از میان ببرید و محبت را در دلها بر قرار کنید ، این اخلاق است ولی آن کسی که اخلاق را از مقوله علم میداند مانند سقراط ، حرفش چیز دیگر است او میگوید مردم را بیاموزانید ، تعلیم کنید ، دانا کنید ، وقتی مردم دانا شدند همان دانش برای آنها اخلاق است طبق این عقیده ، هر آدم فاسد الاخلاقی به آن دلیل فاسد الاخلاق است که نادان است منشأ فساد اخلاق ، نادانی است پس علم بر قرار کنید کافی است : 
علموهم و کفی .
تعلیم بکنید که تعلیم ، تربیت هم هست تعلیم از تربیت ، و تربیت از تعلیم جدا نیست دیگر نمیگوید کدورتها را از میان ببرید ، محبتها را زیاد کنید میگوید دانشها را زیاد کنید پس ما باید بدانیم که برای تربیت جامعه ، آیا باید دانش جامعه را افزایش بدهیم یا کوشش کنیم دشمنیها را از میان ببریم، از دانش کاری ساخته نیست ؟
آنکه مانند ارسطو میگوید از دانش به تنهاییکاری ساخته نیست ، اراده را باید تقویت کرد ، او راه دیگری را پیشنهاد میکند آن کسی که در اخلاق ، تکیه اش روی وجدان 
 تعلیم بکنید که تعلیم ، تربیت هم هست تعلیم از تربیت ، و تربیت از تعلیم جدا نیست دیگر نمیگوید کدورتها را از میان ببرید ، محبتها را زیاد کنید میگوید دانشها را زیاد کنید پس ما باید بدانیم که برای تربیت جامعه ، آیا باید دانش جامعه را افزایش بدهیم یا کوشش کنیم دشمنیها را از میان ببریم، از دانش کاری ساخته نیست ؟
آنکه مانند ارسطو میگوید از دانش به تنهاییکاری ساخته نیست ، اراده را باید تقویت کرد ، او راه دیگری را پیشنهاد میکند آن کسی که در اخلاق ، تکیه اش روی وجدان فطری انسانی است میگوید در درون هر انسانی یک منادی مقدس اخلاق هست که انسان را فرمان میدهد به کارهای نیک و باز میدارد از کارهای زشت این ندا که راست بگو و دروغ نگو ، این ندا که امانت بورز و خیانت نکن ، این ندا که ایثار کن ، این ندا که انصاف داشته باش درباره خودت نسبت به دیگران ، در درون هر کسی هست ، فقط وقتی که نداها و غوغاهای دیگر بلند است انسان ندای وجدان خودش را نمیشنود مثلا در این فضا که الان ما هستیم اگر یک نفر واعظ بخواهد کلمات خدا را برای ما بیان بکند ، چنانچه این جو ، ساکت و ساکن باشد ، ما حرف او را درست میفهمیم و میشنویم ، اما همین قدر که یک صدای دیگر مثل صدای بلند گوی دیگر یا صدای اتومبیلهاهم بلند باشد و یا آن که پهلوی ما نشسته است حرف بزند دیگر نمیتوانیم صدای او را بشنویم برای اینکه یک ندا خوب شنیده بشود باید نداهای مخالف را خاموش کرد در دیدن هم این جور است ما به این شرط خوب میبینیم که گردی ، غباری ، دودی در کار نباشد ، والا هر مقدار هم چشم ما بینا باشد اگر گرد و غبار زیاد شد اشیاء را درست نمیبینیم در واقع ما میبینیم ولی گرد و غبار نمیگذارد برای اینکه ببینیم باید گرد و غبار را فرو بنشانیم .
به قول سعدی : پس آنکه میگوید اخلاق یعنی ندای وجدان ، چنانچه از او بپرسیم : اگر مابخواهیم جامعه را به سوی اخلاق سوق بدهیم چه باید بکنیم ؟
میگوید کاری بکنید که فرد ، ندای وجدانش را بشنود چه کار کنیم ؟
سرو صداهای دیگر را کم کنید آن ندا همیشه هست و خاموش شدنی نیست سر و صداهای مخالف نمیگذارد به گوش شما برسد میگوید اخلاق یعنی بشنو ندای قلب خودت را .
آن کسی که میگوید اخلاق از مقوله زیبایی است ، میگوید حس زیبایی را در بشر پرورش بدهید ( به بیانی که بعد توضیح خواهیم داد ) بشر اگر زیبایی مکارم الاخلاق را ، زیبایی اخلاق کریمه و بزرگوارانه را حس بکند ، مرتکب اعمال زشت نمیشود علت اینکه افراد دروغ میگویند این است که زیبایی راستی را درک نمیکنند علت اینکه خیانت میکنند این است که زیبایی امانت را درک نمیکنند پس ذوق فرد را پرورش بدهید ذوق مربوط به زیبایی است کاری بکنید که او تنها زیباییهای محسوس را زیبایی نداند ، به زیباییهای معقول هم توجهی داشته باشد ، پا در دائره زیباییهای معقول هم بگذارد .
آنها که نظریه های دیگری دارند نیز هر کدام برای تکمیل اخلاق در جامعه راهی را پیشنهاد میکنند پس اینبحث صرفا یک بحث نظری و فلسفی که هیچ اثر عملینداشته باشد نیست ، بحثی است که فوق العاده اثر عملی دارد و به علاوه ما تا همه اینها را دقیقا و موشکافانه و مشروحا طرح نکنیم ، درست نمیتوانیممکتب اخلاقی اسلام خودمان را بشناسیم ببینیم اسلام ما اخلاق را روی چه پایه یا پایه هایی قرار داده است .
نظریه زیبائی - آیا زیبایی قابل تعریف است ؟
گفتیم یک نظریه درباب اخلاق این است که اخلاق از مقوله زیبایی است .
در اینجا سؤالهایی مطرح است ابتدا باید این سؤالات را جواب بدهیم تا بعد به اصل مطلب که میگویند اخلاق از مقوله زیبایی است برسیم اولین سؤال این است که جمال یا زیبایی چیست ؟
یعنی جمال و زیبایی را چگونه میتوانیم تعریف بکنیم ، و به اصطلاح منطقیین ، جنس و فصل زیبایی چیست؟
زیبایی داخل در کدام مقوله است ؟
آیا داخل در مقوله کمیت و جزء کمیات است ؟
آیا جزء کیفیات است ؟
آیا داخل در مقوله اضافه ، و یک اضافه است ؟
آیا یک انفعال است ؟
آیا یک جوهر است ؟
و از این حرفها ، و یا صرف نظر از اجزاء تحلیلی آن ، از نظر فرمولی و عینی ، زیبایی از چه ساخته میشود ؟
آیا میشود فرمولی برای زیبایی به دست آورد ؟
آیا همان طورکه در شیمی برای امور مادی فرمول معین میکنند و مثلا میگویند آب مرکبی است دارای فرمول H2o زیبایی نیز در طبیعت فرمول دارد ؟
و بالاخره زیبایی چیست ؟
این سؤالی است که هنوز احدی به آن جواب نداده است که زیبایی چیست ؟
و بلکه به عقیده بعضی ، نه تنها کسی جواب آن را درک نکرده ، بلکه این سؤال جواب ندارد ، به اعتبار اینکه در میان حقایق عالم الی ترین حقایق ، حقایقی است که درباره آنها چیستی گفتن صحیح نیست .
پس آیا زیبایی را میتوان تعریف کرد که چیست ؟
نه ، نمیتوان درباب صاحت که از مقوله زیبایی است علما میگویند فصاحت را در حقیقت میشود عریف واقعی کرد ، مما یدرک ولا یوصف است یعنی درک میشود ، وصیف نمیشود و ما داریم در دنیا خیلی چیزها که انسان وجودش را درک میکند ولینمیتواند آن را تعریف بکند زیبایی از همین قبیل است افلاطون تعریفی از زیبایی کرده است تعریف او اولا در حدش معلوم نیست تعریف درستی باشد ، و ثانیا تعریف کاملی نیست گفته است : " زیبایی " هماهنگی میان اجزاء است با کل یعنی اگر یک کل داشته باشیم مانند یک ساختمان ، چنانچه همه اجزائش : در ، دیوار ، پایه ، سقف و غیره ، با یک تناسب معینی در آن به کار رفته باشد ، آن کل زیباست زیبایی یک ساختمان به این علت است که میان اجزائش تناسب است حالا گیرم این حرف درست باشد و تناسب یعنی یک نسبت خاص وجود داشته باشد ، ولی آیا میشود در زیباییها بیان کرد که نسبت چیست ؟
آیا همان طور که مثلا در آب میگویند از H چقدر است و از O چقدر ، در اینجا میشود چنین چیزی گفت ؟
نه آیا لازم است ما بتوانیم تعریف بکنیم ؟
نه ، لزومی ندارد برای این که به وجود حقیقتی اعتراف بکنیم ، هیچ ضرورتی ندارد که اول بتوانیم آن را تعریف بکنیم اگر بتوانیم ، تعریف میکنیم ، نتوانستیم ، میگوئیم از نظر کنه و ماهیت بر ما مجهول است ولی وجود دارد زیبایی وجود دارد گواینکه بشر نمیتواند آنرا تعریف بکند حتی بشر همین نیروی برق را نمیتواند تعریف بکند اما شک ندارد که وجود دارد .
زیبایی مطلق است یا نسبی ؟
سؤال دوم که در اینجا مطرح است این است که آیا زیبایی مطلق است یا نسبی ؟
یعنی آیا آن چیزی که زیبا است فی حد ذاته زیبا است قطع نظر از اینکه انسانی زیبایی آن را درک بکند یا درک نکند ، مثل خیلی چیزها که در عالم وجود دارد ؟
مثلا قله دماوند وجود دارد و مرتفع ترین قله ها در این منطقه است ، خواه انسانی در عالم باشد که آنرا درک بکند یا نباشد آن فی حد ذاته برای خودش وجود دارد آیا زیبایی در زیبا واقعا حقیقتی است که وجود دارد یا یک رابطه مرموز است میان ادراک کننده و ادراک شده ؟
شما میبینید انسانی ، شی یا انسان دیگری ( معشوقش ) در نظرش فوق العاده زیبا است ، و حال آنکه یک انسان دیگر او را زیبا نمیبیند پس معلوم میشود به قول این اشخاص زیبایی حقیقت مطلقی نیست ، یعنی ممکن است یک انسان در نظر انسانی در نهایت زیبایی باشد ، و همان انسان در نظر انسانهای دیگر اصلا زیبایی نداشته باشد داستان معروف مجنون همین است مجنون که در وصف لیلای خودش اینهمه شعر و غزل گفت ، هارون الرشید خیال کرد لیلا لعبتی است که نظیر او در دنیا پیدا نمیشود وقتی آن لیلای بدوی وحشی را از بیابان آوردند دید یک زن عادی سیاه سوخته ای است که اصلا هیچ قابل توجه نیست .
رابطه زیبایی با عشق و حرکت مطلب سوم به عنوان مقدمه برای این بحث این است که جمال و زیبایی از یک طرف ، و جاذبه از طرف دیگر ، عشق و طلب از طرف دیگر ، حرکت از طرف دیگر ، ستایش از طرف دیگر ، اینها حقایقی هستند که با یکدیگر توأمند ، یعنی آنجا که زیبایی وجود پیدا میکند یک نیرویجاذبه ای هم هست .
زیبا جاذبه دارد آنجا که زیبایی وجود دارد ، عشق و طلب در یک موجود دیگر وجود دارد ، حرکت و جنبش وجود دارد ، یعنی خود زیبایی وجب حرکت و جنبش است حتی به عقیده فلاسفه الهی تمام حرکتهایی که در این عالم است حتی حرکت جوهریه و اساسی که تمام قافله عالم طبیعت را به صورت یک واحد جنبش و